eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-fa-ansarian.mp3
4.56M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-ta-1.mp3
5.58M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-ta-2.mp3
5.04M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣تا‌ٰکه‌لَب‌ْگُفت‌ْسَلامٌ‌عَلَی‌الَأرباب‌ْحُسین یِک‌نَفَس‌رَفت‌ْدِلَم‌تا‌خُود‌ِبین‌ُالْحَرمین..!(:❤️" 💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
شیعه میمیرد ولی هرگز نمیگردد تمام جز شهادت خوش سرانجامی نمیدانیم ما یک اشاره گر نماید رهبرم ســید علــی از برای او همه عمــار و ســلمانیم ما @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨مَن‌ جوانانِ‌ عزیز ‌را به ‌یک‌ مجاهدت‌ دعوت‌ می‌کنم!! مُجاهدت‌ فقط‌ جنگیدن ‌و ‌به ‌میدان‌ جنگ‌ رفتن‌ نیست...کوشش ‌در میدانِ‌ علم‌ و‌ تحقیق ‌نیز‌ جهاد‌ محسوب ‌می‌شود:) ❤️ 🇮🇷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
..🦋🌸 سیاهے اش...🖤 بلندے اش، گرمایش💥 آرامش محض است❣ مشڪے بودنش🖤 آبے ترین💙 آسمان من است....~💙~ همین که دارمش..♥️ لذت داردونعمت بزرگیست..🥰 زینتم را میگویم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۴ بعد خوردن چای عصرانه با مارال به اتا
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۴۵ بعد نماز باهم از مسجد خارج شدند و به حسینیه که کنار مسجد بود رفتند.. حورا باز هم امیر مهدی را دید اما بی ادبی دانست که جلو نرود و سلام نکند چون دوبار با هم چشم در چشم شده بودند. به هدی گفت: _بیا بریم اینجا.. _کجا؟؟ چیزی نگفت و دستش را کشید. به امیرمهدی که رسیدند هر دو سلام کردند. امیر مهدی هم با روی باز جوابشان را داد و گفت: _خوب هستین حورا خانم؟ _ممنونم خوبم. دور از ادب دیدم جلو نیام و عرض ادبی نکنم. امیر مهدی در دلش به خود سرزنش کرد. چرا او جلو نرفت؟ چرا او حرکتی نکرد که حالا شرمنده حورا بشود....متواضعانه دستش را روی پیراهن سیاهش گذاشت و گفت: _اختیار دارین خیلی لطف کردین. سپس نگاهی به هدی انداخت و گفت: _معرفی نمی کنید حورا خانم؟ _بله ایشون دوست صمیمیم هدی جان هستن. بعد به هدی نگاه کرد و گفت: _ایشونم آقا امیرمهدی، برادر دوست آقامهرزاد هستن. با هم که آشنا شدند امیر رضا هم رسید. _مهدی بیا دیگه جلسه شروع شد. _امیر رضا جان ایشون حورا خانم ایشونم دوستشون هدی خانم هستن. رو کرد به دخترا و گفت: _این آقای عجولم برادر بزرگ من امیررضا و دوست مهرزاد. امیر رضا با دیدن حورا و هدی کلی شرمنده شد و گفت: _شرمنده عجله داشتم ندیدمتون. خیلی خوشبختم از دیدارتون. حورا گفت: _منم همین طور. هدی فقط سری تکان داد و گفت: _خوشوقتم. خلاصه مجلس معارفه که تمام شد، امیر رضا پرسید: _مهرزاد امشب نمیاد؟ حورا سرش را پایین انداخت و گفت: _اطلاعی ندارم شرمنده. _نه بابا دشمنتون شرمنده. بفرمایید داخل هوا سرده. دخترا به داخل حسینیه رفتند و پسر ها هم رفتند قسمت اقایون.. بعد اتمام جلسه باز هم دم در همدیگر را دیدند. این دفعه مهرزاد هم بود، منتها با اخم هایی در هم و عصبی. حورا به هدی گفت: _اونی که‌ کنار امیر رضا وایستاده مهرزاده. _ عه؟ پسر دایی منفور؟ _ هدی بس کن غیبت نکن دختر. _ پس بزار یکم از خوبیای دوستاش بگم. ندیدی چقدر آقا و با شخصیتن؟ کمال هم نشین به این آقا مهرزاد چرا اثر نکرده نمیدونم. _هدی!! -خیلخب بیا بریم. جلو رفتند و سلام کوتاهی کردند. مهرزاد با خلق تلخ از حورا پرسید: _چرا خبر ندادی تا باهات بیام؟ حورا از این لحن صمیمیش حسابی عصبی شد و مشتانش را به هم فشرد..رک و صریح جواب داد: _دوست داشتم امشب با دوستم بیام. بعدشم قرار نیست شما هرشب بادیگارد من باشین. خودم میتونم از خودم مراقبت کنم. ظرف غذایش را از امیر مهدی گرفت و با هدی از در حسینیه بیرون رفتند. _کسی میاد دنبالت؟ _ اره بابام. اوناش اونجاست من دیگه برم. بابت امشب ممنونم خیلی خوب بود خوش گذشت. _فدات بشم مرسی که اومدی. سلام به خانواده برسون. _حتما گلم خدافظ.. شبت بخیر. _شب بخیر. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۵ بعد نماز باهم از مسجد خارج شدند و به
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۴۶ بدون آنکه با مهرزاد روبرو شود تا خانه مستقیم رفت و غذایش را گذاشت داخل یخچال و به اتاقش رفت..در رابست و لباس هایش را عوض کرد.. پشت در اتاقش، مهرزاد منتظر و ناامید ایستاده بود و با غم به در نگاه میکرد. همه خواب بودند کاش می‌توانست با او حرف بزند اما می‌دانست که حورا او را قبول نمیکند. پس فقط پشت در چمباتمه زد و سرش را روی زانو هایش گذاشت. حورا دفتر یادداشتش را برداشت...و پشت میز نشست. چراغ مطالعه را روشن کرد و نوشت..چیزهایی که در دلش بود را نوشت... "دلم آن چنان یک دوست ناب و بکر میخواهد, که همه ام را از نگاهم بخواند.. از چشمانم, از حرف های هنوز نگفته ام.... دلم آن چنان میخواهد کنارش فرسنگ ها قدم بزنم, از همه چیز بگویم و او هیچ نگوید, فقط گوش کند, با من ذوق کند با من بغض کند با من بخندد و با من همه راه های آمده و نیامده را طی کند.... و چقدر خوب که هدی را دارم." ورق زد و در صفحه بعدش نوشت.. "توی این دنیایی که همه موها بلند شده و بلوند،داشتن این فرفری های کوتاه و قهوه ای عجیب میچسبد... توی کافه ها که همه لته و اسپرسو سفارش میدهند،خوردن چای با عطر هل عجیب میچسبد... توی روزگاری که ته همه ی دوست داشتن‌ها به ماه هم نمیرسد،سالها عاشقانه ماندن به پای کسی عجیب میچسبد... توی زمانه ای که همه چهره ها شبیه به هم و رنگ چشم ها مثل هم شده،داشتن دماغی با یک قوز کوچک و چشمان قهوه ای معمولی عجیب میچسبد... توی روزهایی که دختران ساعت‌ها زیر دست آرایشگر مینشینند و وقت پسران توی باشگاه‌ها میگذرد،وقت گذراندن توی کافه کتاب ها و ساعت ها وقت برای عکاسی عجیب میچسبد... توی دوره ای که ملاک خوب و بد بودن آدم ها شده چهره و تیپ و قد و پول توی جیبشان،معمولی بودن و مورد پسند همه نبودن عجیب میچسبد..." این ها را نوشت و خوابید. بدون فکر کردن به مهرزاد و امیر مهدی و حتی هدی..! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۶ بدون آنکه با مهرزاد روبرو شود تا خان
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۴۷ صبح موقع نماز حورا بیدار شد تا وضو بگیرد. در اتاقش را که باز کرد یه چیزی افتاد تو...حورا دستش را جلوی دهانش گرفت و آرام جیغ زد. با دیدن مهرزاد تندی به سمت چادرش دوید و هول هولکی به سر کرد. مهرزاد سریع برخواست و گفت: _ب..ببخشید حوراخانم من دیشب.. پشت در.. خوابم برد. حورا لبش را گزید و گفت: _چرا پشت در؟ مگه اتاق ندارید؟ مهرزاد با شرمندگی سرش را به زیر انداخت و فقط گفت: _ببخشید.. سپس به اتاقش رفت... حورا همان طور سر جایش خشکش زد. او دیشب پشت در اتاق حورا چه می کرد؟ چرا خوابش برد؟ اصلا چه دلیل داشت پشت در بنشیند؟ حورا از کار های مهرزاد خسته شده بود و نمی‌دانشت چطور به او بگوید تا ناراحت نشود.! نمازش را خواند و به تخت خواب رفت.صبح باید برای نتایج به کافی‌نت میرفت.اما قبلش به یاد مارال افتاد. اول او را باید بیدار و راهی مدرسه میکرد. خواب از سرش پرید. برخواست و به آشپزخانه رفت تا چای را آماده کند و صبحانه مختصری برای مارال درست کند. ساعت۶ونیم به اتاق مارال رفت و بالای سرش نشست. _مارال خانومی؟ خانم خانما؟ بیدار نمی شی فسقلی؟باید بری مدرسه ها.. پاشو برو دستشویی صورت ماهتو بشور بعدم بیا صبحونه بخور و برو. مارال با خوش رویی از دیدن حورا خوشحال شد و بغلش کرد. _وای حورا جونی تو خیلی مهربونی. ممنون که بیدارم کردی. _علیک سلام گل دختر من. پاشو که دیرت نشه. _ببخشید سلام. چشم الان میرم. مارال که به دستشویی رفت، حورا اتاقش را ترک کرد و به آشپزخانه رفت..چای ریخت و نبات نی داری درونش انداخت.پنیر و کره و مربا و گردو را سر میز گذاشت و منتظر مارال نشست. مارال که آمد با اشتها شروع کرد به خوردن صبحانه و بعد با برداشتن ساندویچی که حورا برایش درست کرده بود به اتاقش رفت تا حاضر شود. حورا که خیالش از رفتن مارال راحت شد میز راجمع کرد و چای لیوانی برای خودش ریخت. لیوان به دست به اتاقش رفت و شروع کرد به مرتب کردن کتابخانه اش. کتاب های اضافی را کنار گذاشت تا به کتابخانه دانشگاه اهدا کند و جزوه ای به درد نخور را درون بازیافت انداخت. به ساعت نگاه کرد. ساعت۸بود. حاضر شد و از خانه بیرون رفت. کافی‌نت محله‌شان مرد مسن و جا افتاده ای بود که حورا را می‌شناخت. _به به حورا خانم‌. از این ورا دخترم. حالت خوبه؟ _سلام. ممنون اقای هدایت شما خوبین؟ _سلام علیکم دخترم. خوبم شکر خدا. کاری داری؟ _ یه سیستم می خواستم. _برو پشت سیستم۲. _ممنون آقای هدایت. حورا پشت سیستم نشست و خیلی سریع وارد سایت دانشگاهش شد. مشغول بازیابی نمره ها بود... که صدای آشنایی شنید.سرش را برگرداند تا او را شناسایی کند. امیرمهدی بود که این بار لباس چهارخانه مشکی نقره ای به تن داشت با شلوار لی مشکی. هیچ وقت حورا به صورت او دقت نکرده بود. از دیدن دوباره اش انگار ارام شد. نمی‌دانست چرا وقتی او را می‌بیند این همه آرامش می‌گیرد. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۶۱🌷 🍀اوصاف امام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۶۲🌷 🍀اسامی امام زمان عجل الله فرجه🍀 🔶مُرتَجی 💠به معنای کسی که امید و آرزوها به اوست، و این کسی جز امام زمان علیه السلام نیست؛ چنان که در دعای ندبه آمده است: «أَینَ الْمُرْتَجی لِإِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ»؛ «کجاست آن منتقمی که امیدواریم بیاید و اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد و بساط عدل و احسان را بگستراند». 💠پس سلام بر چنین امامی باد: «السَّلامُ عَلَیکَ أَیهَا الإمامُ الْمُرْتَجی لاِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ»؛ «سلام بر تو ای آقا و امامی که همه آرزو دارند که ظلم و جور و ستم را براندازی». 🔶 مُرْتَقِب 💠یعنی مراقب و منتظر، از القاب امام زمان علیه السلام است، چون همواره مراقب و منتظر فرمان الهی است. «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ حُجَّتِکَ فِی أَرْضِکَ... الْمُرْتَقِبِ الْخآئِفِ»؛ «خدایا درود فرست به حجت خودت در زمین، همان که از جور دشمنان دائماً نگران مراقب و منتظر فرمان توست». و ما عاجزانه از خدا می‌خواهیم که ظهور او را نزدیک فرماید: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَظْهِرْ کَلِمَتَکَ التّآمَّةَ، وَمُغَیبَکَ فِی أَرْضِکَ الْخآئِفَ الْمُتَرَقِّبَ»؛ «خدایا بر محمّد و آل او درود فرست و آن کلمه تامه ات را که از ترس و بیم دشمنان در پرده غیبت قرار دادی ظاهر نما». 🔶 مرشد 💠به معنای رهبر و راهنما از اوصاف امام زمان علیه السلام است، چون «او» راهنما و مرشد همه خلایق است، از همه مکاتب و مذاهب، و از همه بلاد و سرزمین ها. و ما به چنین رهبر و مرشدی که با تأیید الهی خلق را به خدا راهنمایی می‌کند راضی هستیم: «رَضِیتُکَ یا مَوْلای إِماماً وَهادِیاً، وَوَلِیاً وَمُرْشِداً، لا أَبْتَغِی بِکَ بَدَلاً... »؛ «ای مولا و آقای من! من به امامت و هدایت تو راضی ام، که تو ولی و رهبر و امام و راهنمای من باشی، و به جای تو احدی را انتخاب نخواهم کرد». 🔶مَرضی 💠به معنای پسندیده و خشنود و برگزیده خدا که از نام‌های امام زمان علیه السلام است، و در دعای استغاثه به آن حضرت می‌گوییم: «... وَالْحُجَّةِ الْقآئِمِ الْمَهْدِی، الْإِمامِ الْمُنْتَظَرِ الْمَرْضِی... »؛ «... آن حجت خدا که به فرمان او قیام نموده، مردم را هدایت خواهد کرد، همان امامی که همه منتظر اویند و مورد رضایت و گزینش خداست». 🔶مُزِیل الهَمّ 💠به معنای برطرف کننده و محو کننده همّ و غمّ است که از القاب امام زمان علیه السلام می‌باشد، «او» که آرام بخش دل داغدیدگان است. «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ حُجَّتِکَ فِی أَرْضِکَ... وَمُفَرِّجِ الْکَرْبِ وَمُزِیلِ الْهَمِّ»؛ «خدایا درود فرست بر حجت خودت در زمین...، آن آقایی که گشایش بخش دل‌ها و برطرف کننده همّ و غمّ است». ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی ‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰