eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
113 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
⃣3⃣ ? ايستگاه 23 پيامبر علم و حكمتى را كه تو به او داده بودى، در اختيار على(ع)قرار داد و به مردم گفت: "من شهر علم هستم و على درِ آن شهر است، كسى كه مى خواهد از علم بهره مند شود بايد از درِ آن شهر وارد شود". كسى كه جانشين پيامبر است بايستى از علم پيامبر بهره مند باشد تا بتواند جامعه را به سعادت راهنمايى كند. پيامبر به امر تو، درهاى علم را به روى على(ع)گشود. در اينجا ماجرايى را ذكر مى كنم: پيامبر در بستر بيمارى بود، او نگاهى به اطراف خود كرد، عايشه و چند نفر ديگر را ديد، او به عايشه گفت: "من مى خواهم برادر عزيزم را ببينم" . عايشه به سرعت از جا برخاست و به دنبال پدرش ابوبكر رفت و به او گفت : "هر چه زودتر نزد پيامبر بيا كه او تو را مى طلبد" . ابوبكر وارد اتاق شد و نزد پيامبر رفت و كنار او نشست، پيامبر چشمان خود را باز كرد ولى سر خود را برگرداند ... بعد از لحظاتى، عُمَر از راه رسيد ، او نزد پيامبر رفت، پيامبر به او نگاهى كرد و باز هم روى خود را برگرداند . امّ سَلَمه (همسر پيامبر) صداى پيامبر را شنيد كه مى گفت: "بگوييد برادرم بيايد ، من مى خواهم او را ببينم" . امّ سَلَمه مى دانست منظور پيامبر كيست ، براى همين از جا برخاست و به سراغ على(ع)رفت و به او خبر داد كه پيامبر سراغ او را مى گيرد . على(ع)با عجله به ديدار پيامبر آمد، همين كه چشم پيامبر به او افتاد، لبخند زد گفت: "على جان ! نزدم بيا" . على(ع)كنار پيامبر رفت و سر پيامبر را به سينه گرفت. پيامبر نگاهى به اطرافيان خود كرد و از همه خواست تا اتاق را ترك كنند . پيامبر با على(ع)شروع به سخن كرد و اين سخن گفتن ، مدّت زيادى طول كشيد. پيامبر ، هزار درِ علم را به على(ع)ياد داد كه از هر درى ، هزار درِ ديگر باز مى شد . على(ع)يك ميليون درِ علم را از پيامبر فرا گرفت. بعد از آن، على(ع)با پيامبر خداحافظى كرد و از اتاق بيرون آمد، عدّه اى از او سؤال كردند كه پيامبر به او چه گفت. على(ع)پاسخ داد: "پيامبر يك ميليون درِ علم را به من ياد داد ". 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 24 پيامبر على(ع)را به عنوان "برادر" و "جانشين" و "وارث" خود معرّفى كرد و چنين گفت: "اى على! گوشت و خون تو از گوشت و خون من است، هر كس با تو صلح باشد با من صلح كرده است، هر كس با تو جنگ كند، با من جنگ كرده است، همان گونه كه ايمان به خدا با گوشت و خون من آميخته شده است با گوشت و خون تو نيز آميخته شده است". پيامبر اين گونه به مردم خبر داد كه على(ع)همه خوبى ها را دارد، او شايسته مقام امامت مى باشد. * * * وقتى پيامبر به مدينه هجرت كرد، ميان مسلمانان عقد برادرى خواند تا مهر و عطوفت در جامعه بيشتر و بيشتر شود، در آن روز، او ميان خود و على(ع)عقد برادرى خواند و به همه اعلام كرد كه على(ع)برادر اوست. پيامبر به مردم خبر داد كه على(ع)، جانشين و وارث علم اوست. * * * پيامبر به مردم گفت كه على(ع)جانشين اوست، مناسب است اين ماجرا را نقل كنم: عبدالله بن سلام قبلاً يهودى بود، او فهميد كه حق با محمّد(صلى الله عليه وآله)است و براى همين مسلمان شد، يك روز او و دوستانش نزد پيامبر آمدند. عبدالله بن سلام با تاريخ پيامبران به خوبى آشنا بود و مى دانست تو براى پيامبران، جانشين قرار داده اى. عبدالله بن سلام رو به پيامبر كرد و گفت: "اى پيامبر! جانشين خود را براى ما معرّفى كن". لحظاتى گذشت... جبرئيل بر پيامبر نازل شد و آيه 55 سوره مائده را بر او نازل كرد. پيامبر رو به آنان كرد و گفت : "همين الآن ، جبرئيل نزد من آمد و اين آيه را براى من خواند: (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ; الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ). "بدانيد كه فقط خدا و پيامبر و كسانى كه در ركوع نماز صدقه مى دهند ، بر شما ولايت دارند". همه به فكر فرو رفتند، به راستى منظور از اين آيه چيست؟ چه كسى مانند خدا و رسول خدا بر همه ولايت دارد ؟ پيامبر رو به يارانش كرد و گفت: "برخيزيد ! بايد به مسجد برويم و كسى را كه اين آيه درباره او نازل شده است، پيدا كنيم" . همه به سوى مسجد رفتند، مسجد پر از جمعيّت بود، و عدّه اى مشغول نماز بودند، يك مرد عرب مى خواست از درِ مسجد بيرون برود، گويا او خيلى خوشحال بود، پيامبر به او گفت: "اى مرد عرب ! از كجا مى آيى ؟ چرا اين قدر خوشحالى ؟" . مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان داد و گفت: "از پيش آن جوان مى آيم ، او به من اين انگشتر قيمتى را داد" . صداى الله اكبرِ پيامبر در مسجد طنين انداخت. همه از اين فقير خواستند تا بيشتر توضيح دهد . مرد عرب گفت: "ساعتى قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست كمك كردم ، امّا هيچ كس به من كمك نكرد ، من در مسجد دور مى زدم و طلب كمك مى كردم ، در اين ميان ، نگاهم به جوانى افتاد كه در ركوع بود ، او با دست اشاره كرد تا من به سوى او بروم و او انگشتر خود را به من داد" . همه مردم ، الله اكبر گفتند و به سوى آن جوان رفتند، آن جوان ، هنوز در حال خواندن نماز بود، پيامبر تا او را ديد اشك در چشمانش حلقه زد ! او على(ع)بود كه به حكم قرآن بر همه مسلمانان ، ولايت داشت و جانشين پيامبر بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 25 سخن پيامبر چنين ادامه پيدا مى كند: "اى على! تو فرداى قيامت، جانشين و نماينده من بر حوض كوثر خواهى بود". روز قيامت روزى است كه على(ع)كنار حوض كوثر مى ايستد و مؤمنان را از آب كوثر سيراب مى سازد، روز قيامت، روز شُكوه شيعيان است. آن روز كه تشنگى بر همه غلبه مى كند و همه نگران هستند كه سرانجام آنان چه خواهد شد. ناگهان صدايى به گوش مى رسد، يكى از فرشتگان با صداى بلند فرياد مى زند: "پيامبر مهربانى ها، محمّد(صلى الله عليه وآله)كجاست؟". اينجا است كه پيامبر جلو مى رود و خود را به حوض كوثر مى رساند. بعد از آن، اين صدا در همه صحراى محشر مى پيچد: "على مرتضى(ع)كجاست؟". على(ع)به سمت حوض كوثر مى رود و در كنار پيامبر قرار مى گيرد. على(ع)، نماينده پيامبر بر حوض كوثر است. مردم به سمت حوض كوثر هجوم مى برند، امّا همه نمى توانند از اين آب بنوشند، اين آب گوارا مخصوص مؤمنان است... عدّه اى از شيعيان براى نوشيدن آب به سمت حوض كوثر مى آيند امّا فرشتگان آنها را برمى گردانند. آنها شيعيانى هستند كه در دنيا به گناه آلوده شده اند. پيامبر اين منظره را مى بيند، او شيعيان را مى شناسد و مى بيند كه چگونه در آتش تشنگى مى سوزند ولى نمى توانند خود را كنار حوض كوثر برسانند. اشك در چشمان پيامبر حلقه مى زند و چنين مى گويد: "خدايا! شيعيان على را مى بينم كه نمى توانند كنار حوض كوثر بيايند". اينجاست كه فرشته اى اين پيام را براى پيامبر مى آورد: " اى محمّد! دعاى تو را مستجاب مى كنم، اجازه مى دهم تا شيعيانِ على كه در دنيا مرتكب گناه شده اند نيز از آب كوثر بنوشند". پيامبر خوشحال مى شود، ندا مى رسد هر كس كه شيعه على(ع)است مى تواند از آب كوثر بنوشد. شيعيان به سوى حوض كوثر مى آيند و از دست على(ع)سيراب مى شوند. 💐💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 26 پيامبر با على(ع)چنين گفت: "اى على! پس از من، تو اداى قرض هاى مرا به عهده مى گيرى و وعده هاى مرا انجام مى دهى". بايد ماجراى روز 27 صفر سال يازدهم هجرى را بنويسم: پيامبر در بستر بيمارى بود. عدّه اى به ديدار پيامبر آمده بودند، پيامبر گاه بى هوش مى شد و گاه به هوش مى آمد . عبّاس ، عموى پيامبر ، سر پيامبر را در آغوش گرفته بود، لحظاتى گذشت، پيامبر چشم باز كرد و عموىِ خود را كنار خود ديد، رو به او كرد و گفت : "عمو جان ، آيا حاضر هستى تا وصيّت هاى مرا انجام دهى و قرض هاى مرا ادا كنى ؟" . عبّاس نگاهى به پيامبر كرد و گفت : "اى رسول خدا ، شما در بخشش و لطف ، بى نظير هستيد و به مردم وعده هاى زيادى داده ايد ، شما مى دانيد كه وضع مالى من خوب نيست ، من چگونه خواهم توانست از عهده اين كار مهم برآيم ؟" . پيامبر بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و عبّاس همان جواب را داد . پيامبر رو به على(ع)كرد و گفت : "اى على ، آيا حاضر هستى تا به وصيّت هاى من عمل كنى و قرض هاى مرا پرداخت كنى" . اشك در چشم على(ع) حلقه زده بود، گريه ، مجال سخن به او نمى داد . على(ع)سكوت كرد و چيزى نگفت. پيامبر براى بار دوم گفت: "اى على ، آيا به وصيّت هاى من عمل مى كنى ؟" . اين بار على(ع)از ميان پرده اشك جواب داد : "بله ، پدر و مادرم به فداى شما باد ، من حاضر هستم تا به وصيّت هاى شما عمل كنم" . لبخند بر چهره پيامبر نشست و چنين گفت: "اى على ، تو در دنيا و آخرت برادر من هستى ، به راستى كه تو جانشين و وصىّ من مى باشى" . پيامبر بلال را صدا زد و گفت: "اى بلال ، برو و شمشير ذوالفقار ، زِره ، عمامه و پرچم مرا بياور". بلال از اتاق بيرون رفت و بعد از لحظاتى با دست پر بازگشت، پيامبر رو به على(ع)كرد و گفت: "اى على ، اين وسايل را از بلال تحويل بگير و به خانه خود ببر" . هدف پيامبر اين بود كه همه بدانند اين وسايل از آن لحظه به بعد ، از آنِ على(ع)است و همه شاهد باشند تا بعداً كسى درباره آن وسايل، ادّعايى نداشته باشد . على(ع)آن وسايل را برداشت و به سوى خانه خود رفت. 💞💞💞💞💞🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 27 ادامه سخن پيامبر چنين است: "اى على! روز قيامت، شيعيان تو در حالى كه چهره هايى سفيد دارند بر منبرهايى از نور، گرداگرد من خواهند بود، شيعيان تو در بهشت همسايه من خواهند بود". براى توضيح اين سخن، اين ماجرا را مى نويسم: يك روز امام صادق(ع)آيه 69 سوره نساء را خواند: (... فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ...) "كسى كه از خدا و پيامبر اطاعت كند، در روز قيامت، همنشين پيامبران، صدّيقان، شهدا و نيكوكاران خواهد بود و آنان دوستان بسيار خوبى هستند". امام صادق(ع)در تفسير اين آيه چنين گفت: "منظور از صدّيقان و شهدا در اين آيه، ما مى باشيم و منظور از نيكوكاران، شيعيان ما مى باشند". آرى، شيعيان كسانى هستند كه به قرآن و سخن پيامبر عمل كردند و ولايت على(ع)را پذيرفتند، آنان نيكوكارانى هستند كه در بهشت با پيامبر و امامان همراه خواهند بود. 🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 28 سخن پيامبر چنين ادامه پيدا مى كند: "اى على! اگر تو نبودى، بعد از من مؤمنان از غير مؤمنان شناخته نمى شدند". چه نكته اى در اين سخن پيامبر نهفته است؟ وقتى قدرت اسلام زياد شد و پيامبر موفّق به تشكيل حكومت شد، گروهى از منافقان در ميان جامعه رخنه كرده بودند. آنان به ظاهر، ادّعاى مسلمانى مى كردند، نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند، امّا قلبشان از نور ايمان خالى بود. آنان از روزى كه به ظاهر، اسلام آوردند به دنبال دنيا و حكومت بودند و منتظر بودند پيامبر از دنيا برود و حكومت را به دست بگيرند. اين منافقان خطر بزرگى براى اسلام بودند، زيرا هدف اصلى آنان از بين بردن دين بود، وقتى پيامبر از دنيا رفت، على(ع)تنها كسى بود كه در آن شرايط توانست اسلام واقعى را حفظ كند و مانع شود كه آنان به هدف اصلى خود برسند. على(ع)باعث شد كه مسير حق براى همه آشكار بماند. اگر على(ع)نبود، حق از ناحق تشخيص داده نمى شد، آن منافقان به ظاهر دم از اسلام مى زدند ولى هدف آنان، نابودى اسلام بود. حضور على(ع)در جامعه با فرازها و نشيب هايى همراه بود و او بر اساس شرايط، وظيفه هدايتگرى جامعه را انجام داد و خط هدايت گم نشد. كسانى كه از على(ع)و خط او پيروى كردند، همان مؤمنان بودند و هر كس كه از راه على(ع)فاصله گرفت در مسير نفاق قرار گرفت. 💐💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 29 وقتى پيامبر از دنيا رفت، على(ع)وظيفه اى را كه تو از او خواسته بودى به خوبى انجام داد، او كار هدايت جامعه را بر عهده گرفت و همواره در اوج گمراهى ها، چراغ هدايت بود، او نورى بود كه مردم را از تاريكى ها نجات مى داد، او ريسمان محكم تو بود. در آيه 103 سوره آل عمران چنين مى خوانم: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا...). در ابتداى كوهنوردى وقتى هنوز مسير زيادى را طى نكرده ام به هيچ ريسمان و دستگيره اى، نياز ندارم. در زمين صاف و هموارِ كوهپايه كه خطرى مرا تهديد نمى كند، هيچ كس نمى گويد بايد به ريسمان چنگ بزنى، امّا وقتى صعود آغاز مى شود و به سوى قلّه بالا مى روم، آنجاست كه خطر سقوط در كمين من است، بايد مواظب باشم، محكم به ريسمانى كه از بالاى كوه پايين آمده است، چنگ بزنم. تو در اين آيه، حقيقت دنيا را برايم معرّفى مى كنى، دنيا مانند پرتگاهى است كه با سقوط در آن به نيستى و نابودى مى رسم، من بايد از اين پرتگاه به سوى قلّه كمال و سعادت صعود كنم. تو مى دانستى كه هيچ چيز مانند وحدت، باعث سربلندى اسلام نيست، ازاين رو براى مسلمانان محور اتّحاد را مشخّص كردى، خوب مى دانستى كه اتّحاد بر محور نژاد و زبان و ملّيّت، ثباتى ندارد و زود از هم پاشيده مى شود، از آنان خواستى تا بر محور ولايت على(ع)كه حجّت توست، متّحد شوند. على(ع)، تجسّم همه خوبى ها و زيبايى ها مى باشد، تو به على(ع)عصمت را بخشيدى و او مى تواند جامعه را به سوى سعادت رهنمون باشد. (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا...). 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 30 بعد از آن كه پيامبر از دنيا رفت، على(ع)راه مستقيم تو بود. من در سوره حمد از تو مى خواهم مرا به "راه مستقيم" هدايت كنى، من بايد از تو راهنمايى و هدايت بخواهم، بايد از راه هاى انحرافى پرهيز كنم، اگر مى خواهم به سعادت برسم بايد فقط در راه تو قدم بردارم، راهى كه مرا به رضاى تو مى رساند. بعضى ها مى خواهند به سوى تو بيايند، امّا راه را بيراهه مى روند، آن ها هرگز رستگار نخواهند شد. آن روز را به ياد مى آورم كه عيسى(ع)براى مردم سخن مى گفت، مردى رو به او كرد و گفت: "من چهل روز با خداى خود خلوت كردم، روزها روزه گرفتم و شب ها نماز خواندم، هزاران بار خدا را صدا زدم، امّا او جوابم را نداد". عيسى(ع)تعجّب كرد، چرا تو حاجت اين بنده خود را نداده بودى؟ او مى خواست بداند چه رازى در ميان است، تو با او چنين سخن گفتى: ــ اى عيسى! اگر او تا آخر عمر هم دعا كند، دعايش را مستجاب نمى كنم! ــ براى چه؟ مگر او چه كرده است؟ ــ اگر او مى خواست صدايش را بشنوم، بايد از درى مى آمد كه من آن را معرّفى كرده ام. تو را پيامبر و نماينده خود روى زمين قرار داده ام، او به تو اعتقادى ندارد، چگونه مى شود كه من دعايش را مستجاب كنم در حالى كه مى دانم در قلب خود، به پيامبرى تو هيچ اعتقادى ندارد؟ در زبان عربى، واژه هاى "طريق" و "صراط"، به معناى "راه" است. وقتى ما بخواهيم از راهى سخن بگوييم كه اصلى و وسيع است، از واژه "صراط" استفاده مى كنيم; امّا وقتى بخواهيم به مسيرى اشاره كنيم كه پيمودن آن با سختى همراه است از واژه "طريق" استفاده مى كنيم. پس واژه "صراط" به وسيع بودن راه و راحت بودن سفر در آن اشاره دارد. اگر در يك بزرگراه به سوى مشهد در حركت باشم، مى توانم بگويم من در صراط مشهد هستم. ولى اگر در جاده اى كم عرض به سوى مشهد در حركت باشم و در مسير با سختى روبرو شوم، بايد بگويم من در طريق مشهد هستم. راه على(ع)يك صراط است، راهى كه وسيع و واضح است و در آن هيچ ابهام و مشكلى نيست. 🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣4⃣ ? ايستگاه 31 على(ع)فضايلى داشت كه هيچ كس آن را نداشت، او با پيامبر خويشاوندى داشت (هم پسرعموىِ پيامبر بود و هم داماد پيامبر)، او اوّلين كسى بود كه به پيامبر ايمان آورده بود، در ميان جامعه كسى به فضايل او نمى رسيد. ولى وقتى پيامبر از دنيا رفت، مردم جمع شدند و گفتند: "ما با كسى كه از همه ما پيرتر است، بيعت مى كنيم". آنان على(ع)را كه تجسّم همه خوبى ها بود كنار گذاشتند و سنت هاى جاهلى را زنده كردند. افسوس كه آن جاهلان، جامعه را از سعادت دور كردند و حقّ على(ع)را غصب كردند، وقتى جاهلان به حكومت رسيدند، دستور دادند تا على(ع)را به مسجد بياورند تا با ابوبكر بيعت كند. هواداران ابوبكر على(ع)را با زور به مسجد آوردند، ابوبكر رو به على(ع)كرد و گفت: "تو چاره اى ندارى ، بايد با من بيعت كنى" . آيا تاريخ اين سخن و آن منظره را مى تواند فراموش كند؟ دشمنان ريسمان به دست هاى على(ع)بسته بودند و شمشير بالاى سر او قرار داده بودند. درست است كه على(ع)براى حفظ اسلام دست به شمشير نبرد، امّا هرگز سكوت نكرد، بلكه با سخن خود، حقيقت را براى هميشه آشكار كرد. او حق و حقيقت را با يك شعر بيان كرد. اين صداى على(ع) بود كه از حلقوم تاريخ بيرون آمد و با ابوبكر سخن گفت: فَإنْ كُنْتَ بِالشُورى مَلِكْتَ اُمورَهُم***فَكيفَ بِهذا وَالمُشيرُون غُيِّبُ وإنْ كنتَ بالقُربى حَجَجْتَ خَصيمَهُم ***فَغَيْرُكَ أَولى بِالنَّبيِّ وأَقْرَبُ "اى ابوبكر! اگر تو با رأى گيرى به اين مقام رسيدى ، چگونه شد كه بنى هاشم را براى رأى دادن خبر نكردى ؟ اگر به دليل خويشاوندى با پيامبر به اين مقام رسيدى ، كسانى غير از تو به پيامبر نزديك تر بودند". ابوبكر به فكر فرو رفت و جوابى نداشت كه بگويد. اگر قرار بود مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على(ع)از همه به پيامبر نزديك تر بود، او پسر عموى پيامبر بود و تنها كسى بود كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته بود! سخن على(ع)همه را به فكر فرو برد. على(ع)با سخنان خود تمام مسجد را در اختيار خود گرفت، دشمنان، على(ع)را مانند اسير به مسجد آوردند ، امّا خودشان در مقابل كلام او ، اسير شدند ... * * * على(ع)وظيفه رهبرى جامعه را به عهده داشت، حفظ دين و آيين تو مهمترين هدف او بود، براى همين او صبر پيشه كرد و در آن فراز و نشيب ها جز به آنچه تو به آن راضى بودى، انديشه نكرد. او از راه و روشى كه پيامبر مشخّص كرده بود، پيروى نمود. او بيست و پنج سال صبر كرد، ولى صبر او با آرامش همراه نبود، او حال كسى را داشت كه در چشم او، خار بود و استخوان راه گلويش را بسته بود. خلافت حقّ او بود و جاهلان آن را به يغما بردند و جامعه را به تباهى كشاندند، اگر او دست به شمشير مى برد، اختلافات در جامعه ريشه مى دواند و خطرى بزرگ، اسلام را تهديد مى كرد، او بر سختى ها صبر كرد تا اسلام باقى بماند. 🥀🥀🥀🥀🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣5⃣ ? ايستگاه 32 على(ع)بر اساس حقايق اصلى قرآن با منافقان جنگ كرد و در راه رضاى تو از ملامت و سرزنش هيچ كس، سستى به خود راه نداد و با تمام قدرت در مقابل كسانى كه مى خواستند جامعه را به سوى ارزش هاى جاهلى ببرند، ايستاد. او بيست و پنج سال بر همه سختى ها صبر كرد تا اين كه روزگار عثمان (خليفه سوم) سر آمد و به دست عدّه اى كشته شد، آن وقت بود كه مردم به درِ خانه او هجوم آوردند و از هر سو به او رو آوردند، شوق آنان آن قدر زياد بود كه نزديك بود حسن و حسين(ع)پايمال شوند. سرانجام آنان با او به عنوان خليفه بيعت كردند. اين آغاز كار بود، امّا وقتى على(ع)حكومت را به دست گرفت و نياز به يارى آنان داشت، دست از يارى او كشيدند و به بهانه هاى بى اساس از اطاعت او سر باز زدند و با او دشمنى كردند. در زمان پيامبر، گروهى از منافقان در مدينه جمع شدند ولى پيامبر هرگز با آنان، جنگ مسلّحانه نكرد، او فقط با كافران، جنگ مسلّحانه داشت، البته او فرصت فتنه گرى را از منافقان مى گرفت و به آنان فرصت نمى داد تا با دسيسه هاى خود، ايمان مردم را تضعيف كنند. اين چيزى بود كه تو از پيامبر خواسته بودى. وقتى كه پيامبر از دنيا رفت، خط نفاق كودتا كرد و حكومت را به دست گرفت، على(ع)بيست و پنج سال صبر كرد، امّا وقتى كه مردم با او بيعت كردند، مقابل خط نفاق قيام كرد و دست به شمشير برد. اين چيزى بود كه تو از على(ع)خواسته بودى. على(ع)به دنبال اين بود كه اسلام واقعى را در جامعه پياده سازد و روح قرآن را در جامعه نشر بدهد. ❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣5⃣ ? ايستگاه 33 على(ع)هرگز از ميدان جنگ نمى هراسيد، وقتى انحراف ها را در جامعه ديد، تصميم به اصلاح آن گرفت و از هيچ كس و هيچ چيز پروايى نداشت. او در زمان پيامبر در راه خدا جهاد كرده بود و پهلوانان عرب را شكست داده بود، در جنگ "بَدر" و "خَيبر" و "حُنَين" و ديگر جنگ ها، شمشير او بود كه باعث پيروزى اسلام شده بود. تاريخ اين رشادت هاى على(ع)را از ياد نمى برد، منافقان كينه او را به دل داشتند، زيرا بستگان آن منافقان در سپاه كفر بودند و به جنگ اسلام آمده بودند و با شمشير على(ع)كشته شده بودند. وقتى على(ع)حكومت را به دست گرفت، منافقان به جنگ او آمدند، او هم با شجاعت به پيكار با آنان پرداخت. حكومت او كمتر از پنج سال طول كشيد امّا در اين مدّت سه جنگ پيش آمد: 1 - جنگ جمل طلحه و زبير با على(ع)بيعت كردند امّا بيعت خود را شكستند. آنان همراه با عايشه (همسر پيامبر) سپاهى را تشكيل دادند و به سوى بصره حركت كردند و در آنجا فتنه اى بزرگ بر پا كردند و خون بى گناهان را ريختند. اينجا بود كه على(ع)همراه با لشكر خود از مدينه به آنجا رفت و با آنان جنگيد و فتنه آنان را خاموش كرد. 2 - جنگ صفّين معاويه در زمان عثمان بر شام (سوريه) حكومت مى كرد، وقتى مردم با على(ع)بيعت كردند او از معاويه خواست تا از حكومت شام كناره گيرى كند، امّا معاويه قبول نكرد و به على(ع)اعلام جنگ كرد. معاويه با سپاهى براى جنگ حركت كرد، على(ع)هم (كه به كوفه هجرت كرده بود)، لشكر خود را حركت داد و آنان در منطقه اى به نام "صفين" به يكديگر رسيدند و در آنجا جنگ آغاز شد. در مراحل اوليّه جنگ، پيروزى با لشكر على(ع)بود، امّا معاويه (به پيشنهاد عمروعاص) دستور داد تا قرآن ها را بر سر نيزه ها كنند و اين گونه بود كه گروهى از ياران على(ع)فريب خوردند و جنگ را متوقّف كردند. قرار شد ميان لشكر كوفه و سپاه شام، دو نفر حكم كنند و ماجرا به "حكميّت" پايان پذيرد و آن دو نفر بنشينند و حكم كنند كه حق با على(ع)است يا حق با معاويه. على(ع)مى خواست يكى از ياران زيرك خود را براى حكميّت انتخاب كند، ولى مردم كوفه سخن او را نپذيرفتند و شخص ساده لوحى را براى اين كار معيّن كردند. آن شخص ساده لوح هم فريب خورد و نتيجه آن شد كه معاويه به عنوان خليفه معرّفى شد. 3 - جنگ نهروان گروهى از لشكريان على(ع)وقتى از نتيجه حكميّت باخبر شدند بسيار خشمناك شدند و گفتند: "قبول حكميّت يك گناه بزرگ بود، بايد از آن توبه كنيم"، آنان به على(ع)گفتند: "تو هم كافر شده اى و بايد توبه كنى". هر چقدر على(ع)با آنان سخن گفت، آنان نپذيرفتند و راه خود را جدا كردند و "خوارج" نام گرفتند. خوارج اهل نماز و قرآن بودند، امّا معرفت و شناخت كافى نداشتند. سرانجام كار آنان به جايى رسيد كه دست به فتنه زدند و راه ها را مى بستند و به مردم حمله مى كردند و آنها را مى كشتند و در سرزمينى به نام "نَهروان" جمع شدند. على(ع)با لشكر خود به جنگ آنان رفت و اين فتنه را خاموش كرد. ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣5⃣ ? ايستگاه 35 بعد از شهادت على(ع)روزگار سختى ها براى اهل بيت(عليهم السلام)آغاز شد، مردم كوفه در ابتدا با حسن(ع)بيعت كردند، امّا وقتى او نياز به يارى آنان داشت، او را تنها گذاشتند، همان كسانى كه با او بيعت كرده بودند به معاويه چنين نامه نوشتند: "اى معاويه! هر چه سريع تر به سوى ما بيا ! ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، هر وقت تو دستور بدهى ما حسن بن على را به قتل خواهيم رساند" . اين اوج غربت حسن(ع)بود، در آن شرايط، حسن(ع)تصميم گرفت تا با معاويه صلح كند و به مدينه بازگردد. اينجا بود كه ظلم و ستم ها، روز به روز زيادتر شد، حسن(ع)مظلومانه به دسيسه معاويه به شهادت رسيد، بعد از آن هم حادثه كربلا روى داد و حسين(ع)با لب تشنه ميان دو نهر آب به شهادت رسيد... پيامبر به امّت اسلامى سفارش كرد تا خاندان او را دوست بدارند، ولى بيشتر مسلمانان (به جز گروه اندكى) بر خاندان پيامبر، ظلم و ستم روا داشتند. فقط گروه كمى بودند كه حقّ خاندان پيامبر را مراعات كردند. وقتى امام سجاد(ع)از سفر اسارت به مدينه بازگشت، مردم دور او جمع شدند. او با چشم خود شهادت پدر، برادران، عموها و... را ديده بود و در سفر اسارت، سختى هاى فراوانى را تحمّل كرده بود. او به مردم رو كرد و چنين گفت: "اى مردم! پدرم، حسين(ع)را شهيد كردند و ما را به گونه اى به اسارت بردند كه گويى ما فرزندان قوم كافريم! شما به ياد داريد كه پيامبر چقدر سفارش ما را به امّت خود مى نمود و از آنها مى خواست كه به ما محبّت كنند. به خدا قسم، اگر پيامبر به جاى آن سفارش ها، از مردم مى خواست كه با فرزندان او بجنگند، امّت او بيش از اين نمى توانستند در حقّ ما ظلم كنند". آرى، اين چه مصيبت بزرگ و جان سوزى بود كه امّتى مسلمان بر خاندان پيامبرشان روا داشتند؟ پيامبر همواره از مردم مى خواست تا به خاندان او محبّت بورزند. قرآن مزد رسالت پيامبر را دوستى اهل بيت معرّفى كرده بود، به راستى، امّت اسلام بعد از پيامبر با فرزندان او چگونه رفتار كردند؟ ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst