eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
آیتـــــ اللہ دلـــــم ایݧ گونہ فتــوا میدهد👳 فکرکردݧ بہ کسے غیــــرشما فعݪ حرام استـــــ حرام👊 .تو ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
تا حالا شده احساس تنهایی کنی وقتی بین یه عالمه آدم هستی؟‌ چرا؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
خوشحالی یعنی داشتن چه همسری؟؟ جای خالی را پرکنید. برای همسرتون هم ارسال کنید بگید جای خالی رو پر کنه جوابش رو برامون ارسال کنید بزاریم کانال😊 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح بخیر بسیار زیبا و شاد😍 تقدیم همراهان عزیز 🌺☺️🌹 الهی در این روز زیبا هر چی از خدا میخواین بهتون بده🙏❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
عزیزان گروه زوجهای بهشتی وابسته به این کانال مختص بانوان متاهل تشکیل شده هر کسی تمایل داره عضوش بشه پی وی ادمینها ویس بده تا لینک گروه داده بشه 😍 ❌ورود آقایان در سوپر گروه ممنوع است❌ آیدی ادمینها در توضیحات کانال نوشته شده
هدایت شده از ٠
4_5857156839833077243.mp3
1.71M
تواین دنیای وانفسا هر نفسی یه نفسی داره واسه خودش که نفساش به نفساش وصله نفستون پر از آرامش🌹 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#‌چالش تا حالا شده احساس تنهایی کنی وقتی بین یه عالمه آدم هستی؟‌ چرا؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾
بله زیاد چون یه وقتایی میشه که ادم یه ناگفته هایی تودلش داره که فقط خودش میدونه وخدای خودش وباهیچ کسی نمیشه قسمتش کرد میبینی دورت خیلی شلوغه ولی تواز درون تنهایی، ولی هیچ کس تنهانیست خدا همیشه با ماست😍😘
💖زوجهای بهشتی💖
#‌چالش تا حالا شده احساس تنهایی کنی وقتی بین یه عالمه آدم هستی؟‌ چرا؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾
فراوون چون بعضیها خیلی خودخواه هستن وهمیشه میخوان که حرف حرف خودشون باشه اگر باهاشون موافق باشی خوبی اگر مخالف زود اون روشون را نشونت میدن که خیلی هم دیدنیه بنظره من تنها بودن بهتر از دمخور شدن با همچین آدمهاییه
💖زوجهای بهشتی💖
#‌چالش تا حالا شده احساس تنهایی کنی وقتی بین یه عالمه آدم هستی؟‌ چرا؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾
آره و این حس از رفتار آدم های اطرافم بهم دست میده چون واقعا تا حالا به هر کی خوبی کردم جاش بدی دیدم 😔😔 جدیدا به این نتیجه رسیدم که آدم تنها بهتر از بودن با آدم های نمک نشناسه 😒😒😒
💖زوجهای بهشتی💖
#‌چالش تا حالا شده احساس تنهایی کنی وقتی بین یه عالمه آدم هستی؟‌ چرا؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾
با اینکه تنهایی رو خیلی دوست دارم همیشه هم در کنارم کسانی بودند و هیچ وقت حس تنهایی نداشتم . حتی گاهی اوقات دنبال یه راهی بودم که تنها باشم اما نشده😄
سلام خدمت اساتید محترم، خودم ۳۲ساله وهمسرم ٤۰سالشونه،یک پسر ۱۳ ساله ویک دختر ٥ساله دارم پرسشم در مورد پسرم هست،بایدبگم که پسرم تو درس ومدرسه خیلی فعال هست وهمیشه از شاگردهای ممتازهست،اعتماد به نفس خیلی بالایی داره طوری که تو مدرسه همیشه نقش سرگروه را تو همه چیزبه عهده میگیره واولیای مدرسه همیشه ازش راضی هستند،باشگاه ورزشی میره والان چندساله عضو تیم فوتسال هست وعلاقه هم داره، پسرم خیلی به فعالیتهای اجتماعی علاقه داره،عضو هیت مسجد محله هم هست وهفته ای دو جلسه کلاسهای هیت رامیره همچنین در کنارش مداحی هم میکنه، الان همین هیت محله برای تابستون در کنار کلاسها یی که براشون در نظر گرفته یه طرح کار هم برای بچه ها گذاشته که هم حرفه ای راهم در کنار تفریح وبازی یاد بگیرند وهم مهارتهای اجتمایی شون بالاوبره در اخر تابستون هم به اعضای برتر جایزه بدهند، الان مشکل من وپدرش اینه که اجازه بدیم بهش بره برای کاریانه؟ باتوجه به اینکه مدیرشون هم به اولیای بچه ها گفتن که خودشون ادمای مطمین را شناسایی کردن وبچه ها را برای یادگیری بهشون معرفیر میکنند، الان پسر من خیلی خودش اصرار داره بره چون بیشتر دوستاش هم هر کدوم به یه کاری رفتن کاری هم که برای پسرم معرفی کردند تویک مغازه تعمیر وفروش تلفن همراه هست که تو محل خودمونوهم هست، من خودم خیلی تمایل ندارم وباتوجه به سنش که اوایل نوجوانیه خیلی میترسم ،باتوجه به اتفاقاتی هم که تو جامعه شاهدش هستیم خیلی حساس شدم،همسرم هم میگه اجازه بدیم بره هفته اول خودش خسته میشه و دیگه نمیره از طرفی هم میترسم از همین حالاخیلی براش سختگیری کنیم بچه زده بشه وبه مرور اعتمادبه نفسش تو جامعه پایین بیاد، نمیدونم چکار کنیم، اگر بهم راه حل ارایه بدید خیلی ممنون میشم وکمک بزرگی بهم کردین، پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده سلام بانو تبریک میگم با خاطر پرورش چنین فرزند خوبی جای شکر داره الحمدلله که هم توی درس موفق وهم توی اخلاق وهم اعتقادات عالیه خدا بهتون ببخشه لطفا سخت گیری بی مورد نداشته باشید خوبه که براتون مهمه کجا میره کجا میاد وباکی میره ولی اگه از طرف مسجد محل هستش وبا نظارت اونها وطرف تو محل خودتون هم هست جای نگرانی نداره بین دوستان کوچکش نکنید تا سر خو رده نشه اجازه بدین بره ودورادور به صورت نامحسوس مراقب اوضاع باشید . اگه درکل جامعه امروزی ما درکنار درس وعلم آموزی حرفه آموزی هم بود الان این همه جوان تحصیل کرده بیکار نداشتیم وهرکس سرش به کاری گرم بود حتی اگه دانشگاه هم نره . پس لطفا بهش اجازه بدین باآرزوی تو فیق بیشتر برای شما خانوا ده محترم
🔵 4نوع انزال زودرس وجود دارد 🔹انزالی زودرس دائمی معمولا ژنتیک در آن نقش دارد و از اولین تجربه جنسی وجود داشته است 🔸انزال زودرس اکتسابی عواملی مانند استرس و عدم تعادل نوروترانسمیترها مانند سروتونین 🔹انزال زودرس ذهنی فردی که دائم تصور دارد که دچار انزال زودرس میشود و اصرار به درمان دارد 🔸انزال زودرس متغییر بسته به شرایط نامنظم می باشد و ممکن است در ارتباط با شریک جنسی مانند همسر این اتفاق بیفتد و در سایر موارد عملکرد جنسی طبیعی باشد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
اگر ازدواج کردن جوانان به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین کرده اند👇 🌹👈 همراهی و هم صحبتی 🌹👈 ابراز محبت و عشق و صمیمیت 🌹👈 داشتن شریک حمایت کننده 🌹👈 شریک جنسی 🌹👈 والد شدن ❌اما اگر ازدواج کردن جوانان به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین نکرده اند👇 🌸👈تضاد با والدین 🌸👈 مستقل شدن 🌸👈 التیام یک رابطه شکست خورده 🌸👈 فشار خانواده یا اجتماع 🌸👈 دلایل اقتصادی 🌸👈 تنهایی 🌸👈 احساس کمبود اعتماد به نفس ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
10 روش ساده ساده راه یافتن شادی به زندگی👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 1. طبیعت گردی یکی از بهترین راه هایی راه یافتن نشاط و شاداب شدن همین طبیعت گردی است. پناه بردن به طبیعت و بهره گرفتن از آنچه خداوند بی دریغ و بی منت برای ما به ودیعه گذاشته، ساده تر آنچه فکر می کنید، شادی را به زندگیتان هدیه می دهد. 2. ورزش اگر خواهان شادی و نشاط هستید، اولین گام این است که تنبلی را کنار بگذارید و کمی به خود تحرک دهید. ورزش آنقدرها هم که فکر می کنید، سخت نیست و می شود با کمی اراده و از آن مهمتر کنار گذاشتن تنبلی ورزش کرد و سرحال شد. حالا دیگر میل با خودتان است که شادی را به زندگی خود راه دهید یا خیر. 3. گذراندن زمان با افراد خانواده و دوستان عزیزانتان می توانند بهترین راه برای شاد شدن شما باشند. سرتان شلوغ است، می دانم. خود ما هم همین وضعیت را داریم و به سخن دیگر هر کس گرفتاری های خاص خودش را دارد. اما از ما به شما نصیحت برای عزیزانتان وقت بگذارید تا ببینید که چه تاثیری شگرفی روی انرژی و روحیه شما خواهند داشت. 4. ابراز تشکر و قدردانی غرور را کنار بگذارید و از کسانی که کاری برای شما انجام می دهند، قدردانی کنید. این کار می تواند ظاهرا خیلی کوچک باشد و چندان به چشم نیاید. اما همین ابراز تشکر ساده هم طرف مقابلتان را خوشحال و سرمست می کند و هم حس رضایت را به شما می دهد. 5. میانه روی حد وسط را نگه داشتن و به عبارت دیگر افراط و تفریط نکردن همواره نتیجه مطلوب دارد و تفاوتی نمی کند که در چه کاری باشد. خیلی خوب یا خیلی بد، سیاه و سفید و تعابیری از این دست فقط اعصاب شما را بهم می ریزد. خاکستری بودن همان شاد بودن است. 6. خواب خوب و کافی موقع خواب لطفا به همه افکار، دغدغه ها و هر آنچه مزاحم خوابتان می شود بگویید می خواهم بخوابم. باور کنید امکان پذیر است و می شود با قدعلم کردن در برابر چنین دغدعه هایی به خواب خوب دست یافت. نتیجه خواب راحت و کافی هم شادی و نشاط در طول روز است. 7. چالش با خود به جای اینکه به زندگی دیگران سرک بکشید و سر از کار آنها درآورید، با خودتان چالش کنید. وقتی می خواهید کاری انجام دهید، از خود بپرسید برای چه باید این کار را انجام دهم. خود را قضاوت کنید و نه دیگران را. نتیجه خوبی دارد، چیزی در حد یک شادی و نشاط مفرط! 8. خنده بخندید، حتی اگر در بدترین شرایط اقتصادی هستید. بخندید، حتی اگر از مشکلات و معضلات سختی رنج می برید. این یک شوخی نیست. شما قادر هستید که با خندیدن و فرستادن انرژی مثبت به درون خود مشکلات را راحتتر تحمل کنید و ساده تر به شادی دلخواه خود دست یابید. 9. در آغوش کشیدن عزیزان از ابراز محبت و عشق خود به عزیزانتان طفره نروید. آغوش دوستان و خانواده مطمئن ترین مامن برای شاد شدن شماست. خجالت و کم رویی را کنار بگذارید و با تمام وجود آنها را در آغوش بکشید. 10. خوشبینی آیه یاس خواندن و ایراد بنی اسرائیلی گرفتن کار آنهایی است که به هر بهانه ای می خواهند شادی را از خود دور کنند. اما خوش بینی و مثبت فکر کردن می تواند آرامش و در نتیجه نشاط را برای شما به همراه داشته باشد. البته به یاد داشته باشید که زیاد روی نکنید چون خوشبینی زیاد نتیجه اش بی خیالی است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
سلام از امروز ميخوام مهارتهاي ارتباطي رادر هر روز يك موردش رو ارائه بدم خدمتتون...
هدایت شده از ٠
اول ، تعیین کننده مهمی از میزان موفقیت ما در مدرسه، دانشگاه، محل کار و کیفیت ارتباطات خانوادگی و دوستانه ای است. اگر مهارت های ارتباطی درست را در خود پرورش دهیم و به طرز موثری از آنها استفاده نماییم، دیگر هیچ چیزی مانع موفقیت ما نخواهد شد. نکته هایی که در ادامه می آید به شما کمک می کند، نقاط قوت و ضعف خود را در ارتباطات تان بهتر بشناسید. 👈واژگان مناسب انتخاب کنید. لغاتی انتخاب کنید که واقعاً حاکی از منظورتان باشد. چه در گفتن چه در نوشتن مطمئن شوید لغاتی را به کار می برید که مخاطب را قادر می سازد منظور واقعی شما را درک کند. استفاده از زبان فنی و گفتار نامفهوم، ممکن است به شما حس خوبی دهد اما اصلیترین هدف ارتباط را که ادراک و فهمیدن است ضایع می کند. عدم شفافیت در واژگان منجر به سوتفاهم در ارتباطات می شود. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
با عشق ممکن است تمام محالها... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌آقایان_‌بدانند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌عاشقانه تنها داروی بدون عارضه👆 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💕بعضيا نميتونن بگن دوست دارم،، اما بجاي اون ميگن: مواظب خودت باش سرما نخوري هرموقع رسيدي خبرم كن دير نخوابي،،خسته ميشي اينا خيلي دلشون درياست ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نمی دونم کی بود اما با حس بدی از خواب بیدار شدم. حس بد حالت تهوع و سرگیجه داشتم. حتما مریض شده بودم. هر چی توی معده ام بود داشت بالا می اومد و همین که خواستم جلوی دهنم رو بگیرم با تعجب دیدم که توانایی اش رو ندارم. صدای کشیده شدن فلز به فلز می اومد و با انزجار صورتم در هم می رفت. چند لحظه ای منگ بودم و نمی فهمیدم چرا؛ اما تازه متوجه شدم که دست و پاهام به بالا و پایینِ یه تخت فلزی بسته شده و من کوچک ترین حرکتی نمی تونم داشته باشم. یک مرد میان سال با روپوش سفید کنار تخت و بالای سرم ایستاده بود و داشت سرمی که به دستم وصل بود رو دست کاری می کرد. متوجه شدم که در مکانی نا آشنا زندانی ام. برای چند لحظه نمی فهمیدم دور و برم چی می گذره چون همه چیز تار بود و برام مثل یک توهم بی معنی به نظرم می رسید. اما ناگهان همه چیز با سرعت یادم اومد. با این حال نمی تونستم باور کنم. این حتما فقط یک خواب بد بود. یک کابوس. اولین عکس العملم ناباوری بود. چند عامل بود که باعث می شد که نتونم باور کنم! اول اینکه هالوک یه پلیس بود؛ یه پلیس کارش مراقبت از جامعه اس. دوم اینکه مگه مملکت قانون نداره؟ چطور می شه همین جوری یکی رو بدزدی و آب از آب تکون نخوره؟ مگه شهر هرته؟ همه چیز اونقدر دور از واقعیت بود که نمی تونستم باور کنم این رویا نیست و واقعیته! داشتم دل و روده ام رو بالا می آوردم که بالاخره صدای مرد در اومد. - حالت تهوع داری؟ ایراد نداره... طبیعیه!... - من... کجام؟! - دونستنش چه فرقی به حالت داره کوچولو؟ از من می شنوی بهتره استراحت کنی... یک کم دیگه هالوک پیداش می شه و می تونی با خودش حرف بزنی؛ منم این جا کاره ای نیستم، دلت رو به من خوش نکن. هالوک که اومد میام یه سر دیگه بهت می زنم. حالا سعی کنی یک کم بخوابی... رفت و من رو با یک عالمه سوال تنها گذاشت. خسته تر و گیج تر از اون بودم که بخوام کار بیشتر از این صورت بدم یا هر چیز دیگه ای! سر و صدای زیادی تو اتاق می اومد و باعث شده بود سر دردم بدتر بشه، فقط دلم می خواست بخوابم! با نوازش ملایمی روی گونه ام چشمام رو باز کردم. فکر کردم مامانمه، اونم عادت داشت صبح به صبح دست های یخش رو بذاره روی صورت هامون تا زودتر بیدار بشیم. اما الان دستاش گرم بود... چشم باز کردم و یه لحظه با دیدن هالوک تعجب کردم. اما دوباره سریع همه چیز یادم اومد و وحشت زده خواستم خودم رو بکشم کنار، اما باز هم دست و پاهام بسته بود. حواسم یه کم بیشتر سر جاش اومده بود و الان می دیدم که چیزی تنم نیست و برهنه روی تخت فلزی بسته شدم. از خجالت به خودم می پیچیدم و بی زار بودم از این که کسی به این حالت تماشام کنه! - نترس عزیز من... دکتر می خواد سرمت رو در بیاره... چیزی نیست... آروم باش عزیز دلم... از قربون صدقه هاش حالم به هم می خورد و زردآبِ داخل معده ام هی تا گلوم می اومد و به زحمت خودم رو کنترل می کردم که بالا نیارم. - هالوک ؟ تو رو خدا... چی کار می کنی؟ بذار برم! - کجا می خوای بری؟ می خوای من رو تنها بذاری؟ شما به کارت برس آقای دکتر! دکتر مشغول در آوردن سرم شد. درد و سوزش بدی داشت که باعث شد ناله کنم. هالوک با گفتن «جون!» دستش رو گذاشت روی صورتم و با شصتش ملایم داشت نوازشم می کرد که دکتر گفت: - با من کاری نداری؟ - نه برو... فردا دوباره همین موقع میای دیگه؟ گریه ام گرفته بود و دکتر آخرین امیدم بود. با گریه نالیدم. - آقا! تورو خدا به یکی بگین من اینجام! آقا تو رو خدا! نرو! قول بده به مامان و بابام خبر میدی... آقا! دکتر فقط سری تکون داد. بعد از رفتنش هالوک شروع کرد به باز کردن دست ها و پاهام و همه ی حواسم بود که کاری نکنم که یه وقت عصبانی بشه. ساکت و بی حرکت موندم تا ببینم چی کار می کنه! بچه بودم و می ترسیدم. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بدترین نوع اسارت اسیر ترس شدنه و این دقیقا اتفاقی بود که برای من افتاده بود! - گرسنه ای؟... برات غذا هم آوردم... اونم چه خوشمزه! دست آشپزش درد نکنه! این حرفش منو یاد بابام انداخت و باعث شد گریه ام شدت بگیره. هق هق می کردم و دلم برای مامان و بابام تنگ شده بود. الان حتما بیچاره ها از ترسشون نصفه جون شده بودند. وقتی به این فکر می کردم که مامان اون چشمای قشنگش رو دور اتاق دنبال من می گردونه، دیوونه می شدم. یعنی الان کجان؟ چی کار می کنن؟ راجع به من چه فکری می کنن؟ نکنه فکر کنن من دیگه دوستشون ندارم؟ نکنه فکر کنن من فرار کردم؟ این افکار در کنار ترس، ترکیب قشنگی برای دیوونه کردن یه آدم به حساب می اومدند. هالوک دستاش رو انداخت زیر بغلم و بلندم کرد. باز هم جسور شدم و شروع کردم به زدنش؛ سر، صورت، تنش، هر جا که دستم می خورد می زدم و تلاش می کردم تا با ناخون هام چنگال بکشم. با حوصله و بدون این که عصبانی بشه، مچ دست هام رو گرفت و کشید بالا و تو هوا دستام رو نگه داشت. هیکلش از من خیلی بزرگ تر بود و همه جوره زورش به من می چربید. مثل یک موش مرده آویزون دستاش شده بودم و آخرین سلاحم گریه و التماس بود. گریه می کردم و التماس که من رو برگردونه به خونه و پیش خانواده ام، ولی انگار که اشک و آهم رو نمی دید. حاضر بودم مامان و بابام من رو به خاطر رسوایی ام بکشن ولی دیگه این جا و اسیر دست این بشر نباشم! اون قدر که از هالوک می ترسیدم از برگشتن و بدنامی نمی ترسیدم. هر چی بود مامان و بابام بودن و مطمئنن دل رحم تر از این آدم گرگ صفت باهام برخورد می کردند. مردن پیش اون ها شرف داشت به زندگی با هالوک! - آروم بگیر دختر... - بی شرف! مگه وقتی من می گفتم نکن تو به حرفم گوش کردی؟ می خوام برم! ولم کن! مامان! مامان! بابا! - خودتم خیلی خوب می دونی که نمی تونم بذارم بری؛ برای برگشتنت دیره... تو دردسر می افتم... - به هر چی می خوای قسم بخورم... نمی گم... به هیچ کس نمی گم که اصلا تو رو دیدم... چی می شه؟ بذار برگردم پیش مامان و بابام... گناه دارن... الان از ترس سکته می کنن؛ از ترس می میرن... تو رو به خدا مرد، من هنوز بچه ام... برای یه لحظه و فقط برای یه لحظه مستاصل شد. نمی دونم، شاید دیدن گریۀ من براش سخت بود. شاید هم از دستم خسته شده بود ولی کوتاه نیومد. - گفتم که نمی شه... نگران نباش؛ نمی ذارم بهت بد بگذره با من... این جا هم می شه مثل خانواده ات... دوستای زیادی پیدا می کنی! هر چی من می گم و اون فقط حرف خودش رو می زنه! کدوم دوست؟ کدوم خونواده؟ من فقط پرستو و سامان و پدر و مادرم رو می خوام. از شدت گریه به سکسکه افتاده بودم و نمی تونستم درست نفس بگیرم. حالت تهوع شدیدم هم که مزید بر علت شده بود و همه در کنار هم ترکیب وحشتناکی از شکنجه رو تشکیل داده بودند. از بس جیغ کشیده بودم گلوم گرفته بود و می سوخت ولی باز هم دلیلی برای تسلیم شدن و تقلا نکردن وجود نداشت. هنوز زنده بودم و آدمی به امید زنده است. شروع کردم لگد زدن بهش. هدفم داغون کردن اون تیکه گوشت لعنتی بود که من رو به خاک سیاه نشونده بود! هالوک انگار خیلی سریع فهمید. جاخالی داد و سریع از پشت بغل کرد. - ششش! این قدر سر و صدا نکن دختر! اگه بفهمن داری بدقلقی می کنی برات بد می شه! اون لحظه فکر می کردم الان آخر دنیاست و از این بدتر دیگه چیزی نمی شه. اما اشتباه می کردم. اون لحظه ها اولِ همه چیز بود و بدتر از اون هم امکان داشت. خوشبختی وقتیه که نمی دونی و نمی بینی. بدبختی دیدن و چشیدن و لمس کردنه ! اون وقتی که تازه می فهمی چقدر کوچیک و عاجزی... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ 📚📚📚📚ادامه رمان ۷عصر فردا