eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال سلام خودم چهل وپنچ و شوهرم بنچاه دو سالشه نحوه آشنایی مون فامیل هستیم دوتا فرزند دارم بیست و چهار وهجده ساله مشکل من در مورد فرزند بزرگم هشتش دوتا پسر دارم پسر بزرگم رشته پزشکی درس میخونه فرزند خوبیه حرف گوش کن وسر به زیر بامحبت مشکلی که داریم خیلی کم حرفه تو خونه با فا میل خیلی تو داره مثلاً در مورد موضوعی زیاد حرف نمیزنه وقتی ازش سوال میکنیم با جواب های کوتاه تمومش می‌کنه من من خیلی دلم می خواهد در مورد کاراش بکه خیلی کم میگه ولی با دوستاش اینطوری نیست میکه می‌خنده بحث می‌کنه خیلی راحت نمیدونم چکار کنم لطفاً راهنمایی بفرمائید یک دنیا ممنونرابطه اش با پدرش مثلاً چطور بگم همه چیز رو راحت در میان نمی راه مثل اینکه خجالت میکشه درجمع بیشتر شنوده است زیاد حرف نمیزنه باباش هم تا ی چیزی رو نپرسه چیزی نمیگه اکه هم به که خیلی کم میکه نه از کودکی بچه خجالتی هستش با من ی کمی بهتره سعی میکنم به حرف بکشم ولی منم بعضی وقتها دیگه از دست کم حرفیش خسته میشم لطفاً راهنمایم کنید خواهش میکنم ممنون از لطفتون سرکارخانم سلام خدمت شما دوست عزیز .خدمتتون عرض کنم که فرمودین پسرتون پسر خوبی هستن فقط کم حرف هستن . اینکه با شما کم حرف هستن یک مسئله طبیعی هست نباید نگران باشید واینکه گفتین با دوستهاشون راحت صحبت میکنند وفقط با شما اینگونه هستن این نشانگر این هست که اقا پسر شما دیگه کودک نیست وداره مستقل میشه زمانی که بچه ها بخوان به استقلال برسند یکی از نشانه هاش همین هست که فرمودین با دوستانشون راحتتر هستن وبا اونها زیاد دوست دارن باشن وشما نباید انتظار داشته باشی مثل دخترها که بیشتر با پدر ومادر رابطه عاطفی دارن ایشون هم اینطور باشن وهر کس ی اخلاقی داره احتمالا اقا پسر شما یک فرد درون گرا باشه افراد این مدلی زیاد نمی تونن با افراد دیگه ارتباط برقرار بکنند ویک نکته دیگه که وجود داره این هست که کلا از اقایون وقتی میخواید چیزی بپرسید جزئی سوال بپرسید مثلا اگر کلی بگین چه خبر اون هم میگه سلامتی ولی سوال رو جزئی تر بپرسین مثلا مدرسه رفتی فلانی چی گفت اون موقع شاید به نتیجه خوبی برسین .ودر کل باور کنید که اقا پسرتون بزرگ شده وداره مستقل میشه به این استقلالش اهمیت بدین تا انشاءالله شاهد موفقیتهای او شوید وزیاد حساس نباشین طوری که فکر کنند همش دارین کنترلش میکنید اینجوری بدتر مقابله میکنند .موفق باشید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
_چند دشمن مهم زندگی زناشویی از دیدگاه روان شناسان: 1. تلویزیون و فضای مجازی 2. خانه‌نشینی 3. ساعات کاری اضافه 4. عدم رسیدگی به وضع ظاهری 5. بی‌توجهی 6. حسادت مفرط 7. نگاه منفی به خانواده همسر 8. نبود برنامه برای زندگی 9. عدم گفتگو با یکدیگر 10.نبودن احترام و ارزش ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
وقتی همسربه شماهدیه میدهددوبارتشکرکنید؛ یکبار زمانی که آنرادریافت میکنیدویکبار هنگامی که بازمیکنید. اینجورنشان میدهیدچقدرخوشحالیدوترغیبش میکنیدبرای کادوهای بعدی @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🔸 هر وقت از دست همسرتون ناراحت شدین، 👌 فقط یک لحظه؛ به نبودنش، 👌 یا نداشتنش فکر کنید.. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
👌💕شیوه صحیح انتقاد از همسر : 💕زمان انتقاد : زمانی انتقاد کنیم که همسر ، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد. 💕مکان انتقاد : هیچگاه در جمع ، انتقاد ، نکنیم 💕زبان انتقاد: با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه ، انتقاد کنیم 👌شکل انتقاد : تا حد ممکن انتقادها را به صورت غیرمستقیم بگوییم. 👌میزان انتقاد: انتقادات زیاد موجب می شود که همسر مان احساس کند ما فردی عیب جوییم و فقط به دنبال نقص های او می گردیم. 👌گفتن خوبی ها در کنار انتقاد : باید ، پیش و پس هر عیبی ، خوبی های همسرمان را هم به او یادآوری کنیم. 👌قالب انتقاد: گاهی می توان در قالب یک نامه یا پیامک ، انتقاد کنیم. 👌نیت انتقاد: انتقاد ، تنها و تنها باید برای اصلاح عیب همسر ، بیان شود. 👌حفظ حریم خصوصی در انتقاد : نباید انتقاد از یک فرد را به کسی دیگر به جز خود او گفت. 👌عیب جویی،ممنوع : انتقاد به معنای ذرّه بین به دست گرفتن و به دنبال عیبهای همسر گشتن ، نیست. زمینه سازی برای شنیدن و پذیرش انتقاد : الف : یکی از موضوعات جلسات گفتگو با همسرمان را ، انتقاد ، قرار دهیم. ب : پیش از انتقاد از همسر ، از خودمان انتقاد کنیم. ج : سعی کنیم خود به آنچه که از همسر مان می خواهیم ، عمل کنیم. د : سخنان مقدماتی برای ورود به انتقاد ، خیلی مهم است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
به همسرتان بگویید چقدر خوشبخت هستید. زنها دوست دارند همسرشان به رابطه‌ای که دارد افتخار کند و به دلیل آرامشی که در این رابطه دارد هم از آنها قدردانی کنند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹زنـدگی 🌹فـردا نیست 🌹زنـدگی 🌹امروز اسـت 🌹زندگی قصه ی 🌹عشـق است و امید 🌹صحنه ی غمها نیست 🌹به چه می اندیشی؟ 🌹نگـرانی بیجاست 🌹چـون خــدا باماست سلام صبح زیبایتان بخیر @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🌹﷽🌹 🍃 زنان نزد شما امانت‌هاى خدا هستند، آزارشان نرسانيد، و بر آنها سخت نگيريد. "امام على(ع)" ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
بهترین لحظه عمرمــ بود... وقتی دستام تو دستات بود😍💘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
ببخشید؛ ممکنه شما رو از این به بعد "‌‌مالِ من" صدا کنم !💕💍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
لبخندت زندگی من است زندگی کن برای من جانم... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
تــُــ ۹۹ درصد مال منــــــی😁❤️ ۱ درصد مال نینیمون😌 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
با تو من مالک دنیام با تو در نهایتم من❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
تمام دنیا🌍 راسیاه و سفیددوست دارم به جزتو تورنگی ترین اتفاق منی... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
برای تو دراوج عاشقانه خاص نیستم ولی همین من معمولی عجیب دوستت دارد....😇 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
حاضری زندگیتو ریست کنی و از نوع شروع کنی یا به همین زندگی که داری قانع هستی؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
؟؟؟ امروزه بيشتر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟؟؟ 🔺تصور شما از زندگی عاقلانه چیه؟؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
. اگر پشت سر یک زن ، بد شنیدید بدانید دو حالت دارد : اگر مرد است بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است اگر زن است بدانید توانایی رقابت با اورا نداشته !! ‌‌‌‌‌‌ ‌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
دم اسبی کرده بود. - چرا تو تاریکی نشستی؟ اصلا ندیدمت! چیزی نگفتم. - خوبی گلم؟ - مرسی. پینار تو دستش یه کاسه گرفته بود که تو روشنایی بخار داغی رو که ازش بلند میشد میدیدم. رفت و چراغو روشن کرد و اومد سمت من. نور چراغ چشمام رو میزد. نشست کنارم و کاسه رو گرفت جلوی دماغم. - بو کن ببین واسه ات چی آوردم... لامصب مرده رو زنده میکنه این سوپ... آ قربونت برم بگیر بخورش. - گشنه ام نیست. - تو غلط کردی با جد و آبادت که گشنه ات نیست... میخوریش تا سیاهت نکردم... از حرف زدنش خنده ام گرفت: - پس میتونی پتوم رو دورم نگهداری؟ سردمه... - خودت نگهدار... خودم میذارم دهنت... خوب؟ نمیدونم چرا محبتش منو یاد خواهرم مینداخت. پینار اصولا فحش زیاد میداد. یه بار موقع ناهار ازش پرسیده بودم که چرا اینقدر بد دهنه اما یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و درجواب چند تا آبدارتراش رو نثارم کرد. حالا هم محبتش رو که منحای فحشاش میکردم یاد پرستو می افتادم. چشمام پر از اشک شده بود و بی اختیار می ریخت. هم می خندیدم هم اشکام میریخت. چهارزانو نشست جلوم و قاشق رو یه کم فوت کرد. - حتما به اون مردیکه هم این جوری نگاه میکنی که دین و ایمونشو از کف داده دیگه آهو کوچولو... بدبخت حق داره خوب... وا کن دهنتو. انصافا سوپ خوشمزه ای بود. همونجوری که گریه میکردم قاشق قاشق سوپی رو که دهنم میذاشت قاطی بغض می خوردم. - حالا فعلا کوفت کن بعدا زر میزنی... میپره تو گلوت... - میترسم پینار خانوم... - از چی میترسی؟ با اینکه رفتارش طوری بود که انگار میدونست من چمه اما خودم جرات نداشتم بهش بگم چه مرگمه. ادنان گفته بود با هیچکس حرف نزنم. می ترسیدم چیزی به پینار بگم. - آخه چند روزه کار نمی کنم میترسم چوب خطم مثل اون دفعه با سینان بالا بره... یه نگاه خر خودتی به من انداخت و همونجور به دادن سوپ ادامه داد. - ان شالله که نمی ره... - مرسی دیگه سیر شدم... - تا تهش میخوری... فهمیدی؟ تا تهش!... باز کن دهنتو...بلکه یه کم تقویت شدی... جون گرفتی... وا کن دهنتو میریزه رو پتوت. دستش رو گذاشت رو صورتم. -اون جوری نگام میکنی آخه... الله اکبر! نگران نباش... بیرون چو انداختن که آنفولانزای خوکی گرفتی... واسه همینه کسی نمیاد سراغت... من اومدم چون میدونم چته نگران نباش... اون دو تا چی؟ هنوز نیومدن سراغت؟ - نه... به نظرت چیکارم میکنن؟ - مگه از خودت حامله شدی که تو تقصیرکار باشی؟ من حواسم به دو تا خیکشون هست... از وقتی تو اومدی جای مارال مرتیکه درآمدش و مشتریهاش دوبرابر شده... جرات نداره بهت چیزی بگه. - می ترسم آخه بازم مثل اوندفعه داغم کنه... بهم گفته بودن اگه خونریزی دارم باید بگم اما.... - واسه اونم نگران نباش چیزی نمی گن... - از کجا میدونی؟ اگه بخوان منم مثل مارال... - دخترۀ احمق! اینا حساب دو دو تا چهارتاس... خود بی وجدانشونم اگه هر روز قرار بود روزی صد دفعه مثل ما عذاب بکشند، مردن رو به موندن ترجیح میدادن... حالا سینانو نمیدونم... مثل خر میمونه... معلوم نیس تو اون کله اش چی می گذره... اما ادنان عاشق تر از این حرفهاس که بخواد بذاره سینان مثل مارال تو رم... اینا از دهنت در بیاد خودم دهنتو گل میگیرم فهمیدی؟ سرم رو بی حوصله تکون دادم. اون هم سکوت کرد و یه قاشق دیگه گذاشت دهنم. - مطمئنی پینار؟ - آره جونم... نترس... تو هنوز به خوبی من این مردها رو نمیشناسی... نترس گلم... - مطمئنی؟ - ولمون کن دیگه بابا تو هم... اینو زهرمار کن خیالم یه کم راحت شه برم کپۀ مرگم رو بذارم. - می ترسم پینار... می مونی امشب پیشم؟ می ترسم نصفه شب بیان سراغم - باشه... نیس با من تعارف دارن... پیش من قرار نیس چیزی بهت بگن. وقتی سوپ تقریبا تموم شد کاسۀ سوپ رو گذاشت کنار. منو بلند کرد و با خودش برد سمت تخت. پاهام جون نداشت و می لرزید. من رو نشوند روی تختم. حتی اونقدر جون نداشتم که بخوام بشینم. همونجا ولو شدم روی تخت گرد. حتی سوپ هم نتونسته بود گرمم کنه. پاهام رو گرفت و گذاشت بالا روی تخت. پینارانگار دلش به حالم سوخته بود. یه لباس خواب سفید بلند تنش بود که سریع در آورد و اومد زیر پتوهای من. منو بغل کرد و از پشت چسبید بهم. حتی از روی لباس پشمی ام هم تنشو حس میکردم که مثل کورۀ آتیش گرم بود. تازه اونموقع بود که یک کم پشتم و کمرم گرم شد. حالتی که بغلم کرده بود انگار نشسته بود و من هم بغلش. دستاشو کرد زیر بلوزم و با کف دستاش شروع کرد به مالیدن شکمم.یاد نوازش های مادرم افتادم و از ته دل آه کشیدم تماس دستاش باعث میشد گرم تر بشم. - چقدر سردی تو طفل معصوم؟ اون تنشون الهی بره زیر خاک که به هیچ دردی نمیخورن... میشه یه چیزی بپرسم؟ - آره... - اینجا چیکار میکنی؟ همیشه واسه ام سؤال بوده... از مارالم نمیتونستم بپرسم -هر چی ازم بخوان... اینی که ما چیکار میکنیم رو مشتری ها تعیین می کنن - خااااک تو اون سرت کنم! آدم قحطه؟ - حالا دیگه مهم نیس... اون اصلا منو
دو ست نداره! - کی میگه؟ - خودش به زور منو برد پیش دکتر که بچه رو بندازه... - از حسودیش بوده... - از حسودیش نبود... نمی خواست با من بچه داشته باشه... خودش منو برد... - اون طوری که من شنیدم این ادنان انگار اون بیرون خرش خیلی میره... بین خودمون باشه... انگار تو دم و دستگاه یکی از این کله گنده هاس... خودم یه چند باری تو تلویزیون دیدمش... حالا هر چی... اولا براش خوبیت نداره با یه ه رزه بچه پس بندازه؛ چون بعدا براش دردسر میشه... دوما بازم اونطوری که من شنیدم وازکتومی کرده و نمیخواد به جز دو تا پسراش بچۀ دیگه ای داشته باشه... واسه همینه میگم از حسودیش بوده که تو از یکی دیگه حامله شدی... بعدشم... اینجا تو نمیتونی بچه بزایی و بزرگش کنی! - می تونستم... - لابد پوشکشم مشتری هات عوض می کردن!... کم خنگ باش دختر جون. - من... - خفه شو بینیم بابا... تو فعلا نمیری از سرمونم زیاده... هنرهای بچه داریتو نگه دار واسه بعدها... چقدر زبونش زهره این دختره؟ از این که بهم گفته بود ه رزه راستش یه کمی ناراحت شدم اما راست می گفت. هر چقدرم از اینکار عذاب می کشیدم بازم یه ه رزه بودم. تو دلم به پینار حسودیم شد که سرنوشتش رو قبول کرده. برای همون هم هر چی می گفتم نمی فهمید. من هم دیگه سکوت کردم و حواسمو دادم به گرمای بدنش. بعدشم شاید اون بیشتر می فهمید. هر چی باشه از من سابقه اش اینجا بیشتر بود. خدایا! یعنی عمر من کی تموم می شه؟ نمی خوام دیگه اینجا باشم... انگار پینار نمی خواست من رو به حال خودم بذاره. - خوب حالا رفتارش باهات چه جوریه؟ - کیو میگی؟ - ادنان دیگه! - نمیدونم... چیش رو می خوای بدونی؟ - تا حالا چیزی واسه ات خریده مثلا؟ ناز و نوازشی چیزی... چه میدونم؟ - پینار؟ - ها؟ - چرا دنیا اینجوریه؟ چرا تو رو دزدیدن؟ چرا منو دزدیدن؟ مگه گناه ما چی بود؟ -جون هر کی دوست داری ولم کن... من چه میدونم؟ تو چرا اینقدر سردی؟ یخ کردم. میتونی یه چند دقیقه صبر کنی؟ یه فکری دارم... تکون نخور... زود بر میگردم با بلند شدن پینار تازه فهمیدم چقدر بدنم سرده و من چقدر سردمه. سریع مچاله شدم تو خودم و سرم رو کشیدم زیر پتوها. داشتم ها میکردم روی بازوهام که گرم بشم اما انگار بازدمم هم خیلی سرد بود. - میرم ببینم دیگه کیو پیدا میکنم که بیاد و پیشمون باشه... خوب؟ تکون نخور الان برمی گردم. با رفتن اون دوباره احساس تنهایی و بی کسی اومد سراغم. با اینکه زبونش مثل عقرب تند و تیز بود اما ای کاش نمی رفت. چند لحظه بعد دوباره بلند شدم و رفتم و چسبیدم به بخاری و پتوها رو پیچیدم دور خودم. اگه پینار این موقع و تو لباس خوابش اومده بود پس الان شبه. دور و برای یازده شاید. با اینکه خیلی خسته بودم اما از شدت سرما خوابم نمیبرد. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
میخواستم از بغلش در بیام اما نذاشت. سرم رو گرفت تو بغلش. - ببخشید زدمت... فکر کردم با دختره حرف زدی! - ولم کن... می خوام تنها باشم... - نمیشه تنها باشی... بچه که افتاد قراره کمی خونریزی داشته باشی...باید مواظبت باشم... پاشو. نمیخواستم باهاش حرف بزنم. کارایی رو که ازم خواست سریع انجام دادم و دوباره خوابیدم تو جام. چراغو روشن گذاشت... نمیدونم کی خوابم برده بود اما با درد بدی مثل درد ماهانه ام از خواب بیدار شدم. اما دردش از اون خیلی بدتر بود. تازه حالت تهوع و سرگیجه هم داشتم. خیسی شدیدی بین پاهام حس می کردم. ادنان روبه روی من رو زمین نشسته بود و انگار خوابش برده بود. وقتی نگاه کردم لای پام خون اونقدر زیاد بود که از پدم بیرون زده بود. یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید. وقتی دخترا میگفتن خودکشی کردن و رگشونو زدن حتما قرار بوده خون زیادی از دست بدن تا بمیرن. حالا که ادنان دوستم نداره و منم قرار نیست دیگه خانواده امو ببینم چرا اصلا زنده بمونم؟ حالا که موقعیتش پیش اومده... منم استفاده میکنم... خیلی ساکت تو جام دراز کشیدم که مبادا ادنان بیدار بشه... با این لباسای سیاه امکان نداشت کسی بفهمه که من خونریزی دارم. اگه فقط یک کم خوش شانس باشم اونی که اتاقارو زیر نظر داره متوجه نمیشه... حواسم به خونی که از بین پاهام خارج میشد بود اما کم کم خسته تر و خسته تر شدم و... **** برای اولین بار آزادم.دارم پرواز میکنم.یکی پرم میده.دارم می... می... رم. اتاقم تاریک بود. گوشۀ دیوار نشسته بودم و زانوهامو گرفته بودم تو بغلم. دلم خیلی گرفته بود و داشتم گریه میکردم. نمیترسیدم. بیشتر ناراحت بودم که چرا نمردم. کارم خیلی وقت بود که از ترس گذشته بود. ترس مال وقتیه که تو چاره ای داشته باشی تا شاید آینده رو تغییر بدی اما من ندارم. چه بخوام چه نخوام مثل یه فیلم از پیش تعیین شده همه چیز قراره سر جای خودش اتفاق بیوفته. پس شجاع باش و با شجاعت پیشنوشته های سرنوشتتو تحمل کن... مثل من... مثل یه هیچ... حداقل خوبیه از اینجا به بعد داستان زندگیم اینه که میدونم نه کسی رو دوست دارم نه کسی دوستم داره. میدونم که انتظار هیچگونه خوبی یا محبتی رو از هیچکسی نمیتونم داشته باشم... مخصوصا با کاری که کردم. الان صد در صد هم ادنان هم سینان به خونم تشنه ان. هرچند دیگه چیز زیادیش نمونده.امیدم فقط به ادنان بود که اونم آب پاکی رو ریخت رو دستم و خودش مجبورم کرد بچه رو بندازم. دیگه چه دلیلی داشتم برای زنده موندن؟ یادم نمیره چه جوری خودش نگهم داشت تا... بگذریم... فاطما برام تعریف کرد که سه شب پیش بعد از اینکه خونریزیم شروع شد انگار بیهوش شده بودم. از شانس بدم همون موقع سینان اومده بود که به من یه سر بزنه که دیده بود ادنان خوابه و من رنگم پریده اس. اون بود که منو رسونده بود پیش دکتر. من هیچ چی نفهمیده بودم. به زور زنده نگهم داشته بودن. اون طوری که دکتر میگفت خون خیلی زیادی از دست داده بودم و مراقبت زیادی لازم داشتم. دکتر روزی دو سه بار بهم سر میزد. فاطما هم هر یک ساعت یا دو ساعت برام غذا می آورد و به زور میریخت تو حلقم که مثلا تقویتم کنه... شبها هم پیشم می موند اما امشب حال خودشم زیاد خوب نبود و وقتی بهش قول دادم که کار احمقانه ای نکنم رفت که یه چند ساعتی بخوابه و استراحت کنه. اوضاع الانم هم مثل موقع عادت بود. خونریزی ام شدید نبود اما به نسبت معمول کمابیش خونریزی بیشتری داشتم و باید پد استفاده می کردم و این تحقیر لعنتی رو تحمل... دکتر بهم گفته بود که اگه خونریزیم شدیدتر از این شد باید بهش بگم اما چون احتمال میداد من چه نقشه ای دارم خودش زود به زود می اومد پیشم که اوضاع و احوالم دستش باشه. این دو سه روزه روپوش سفیدشو تنش نمی کرد. بدون روپوشش اصلا بهش عادت نداشتم و نمیتونستم وجودشو تحمل کنم. منو یاد مشتریهام می نداخت و حرصمو بیشتر در میآورد. مخصوصا وقتی کارشو زورکی پیش میبرد گاهی میزدمش که اون هم کارمو بی جواب نمیذاشت. هر چی میگفتم ولم کنه انگار ایندفعه اون بود که نمیخواست حرف بزنه. کارشو میکرد و میرفت. گاهی هم فحشش میدادم اما انگار نمیشنید. با اینکه هوای اتاقم گرم بود برام یه بخاری گذاشته بود که اتاق گرم تر بشه. الان هم تازه رفته بود و من خودمو پیچیده بودم تو دو تا پتو و جونم اصلا گرم نمیشد. نمیدونستم نصفه شبه یا صبحه یا کی. لرز افتاده بود تو تمام بدنم و داشتم از سرما یخ میزدم. خوشبختانه یا بدبختانه هنوز ادنان و سینان دیدنم نیومده بودن. خوشبختانه اش برای این بود که شاید نفهمیده باشن که من عمدا بهشون نگفته بودم و بدبختانه اش برای اینکه هنوز نمیدونستم چه تصمیمی قراره بگیرن یا اینکه اصلا چیزی فهمیدن یا نه. با باز شدن در اتاقم یه لحظه ترسیدم. نمیدونستم کیه. تو اون چند لحظه که پینار بیاد تو نزدیک بود قبض روح بشم. موهاشو بر خلاف صبح ها که باز میذاشت حالا
💑 شاید به زبان آوردن جمله دوستت دارم برای مردها قدری سخت باشد 💌هرچند وقت یکبار هنگامی که همسرتان خواب است روی برگه جمله دوستت دارم رابنویسید‌،تشکر کنید و سرراهش قراردهید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
⭕️بدگویی ازخانواده یکدیگردر دعواهای بین شما وهمسرتان ممنوع است 🔰هرگزسراغ این ابزارهای غلط برای برنده شدن دراین میدان نرویدکه هزاران برابراثرات مخرب تری دارند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آقایان دقت کنید، ❗️❗️ هیچوقت به همسرتان برتریهای دیگر زنان را گوشزد نکنید، به خصوص هنگام بحث و دعوا!! زیرا کدورتها رفع میشوند اما حرفهای شما در ذهن همسرتان باقی خواهد ماند. @zoje_beheshti
❣وابستگی به همسر آره یا نه؟ یکی از ویژگی‌هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه! - اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشید!! - اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی‌اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه... - اینکه دایما نق نق کنید و.. همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه... حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون بایستیم و در عین محبت، استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه.. هر چی آقامون بگه! و هر چی خانومم بگه! واسه دوران شیرین نامزدیست!! با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝