#تلنگر❗️
ماشینت که جوش می آورد ...
حرکت نمی کنی... کنار زده و می ایستی
وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد
خودت هم همینطوری...
وقتی جوش می آوری ،
عصبی و عصبانی می شوی ؛
تخته گاز نرو
بزن کنار ! ساکت باش و هیچ نگو...
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان...
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
داشتم کتاب مسأله حجاب شهید مطهری رو مجدد میخوندم...
مقدمهش میگه:
میدانیم در میان حیوانات هیچ گونه حریمی میان جنس نر و ماده وجود ندارد، آنها آزادانه با یکدیگر معاشرت می کنند.
پس چرا میان جنس زن و مرد حریمی بصورت پوشیدگی زن یا ... وجود دارد؟
در مطلق اخلاق جنسی(حیا و عفاف) جای چنین سوالی هست. حیوانات در مسائل جنسی حیا و شرم ندارند برخلاف انسان
پ.ن: چرا دارن مردم رو به سمت حیوانیت سوق میدن ( بی قانونی، برهنگی، بی حیایی، از بین بردن حریم شخصی، استفاده نکردن از عقل و مقدم کردن احساس و غریزه)
راهی که غرب رفته و چوب بی هویتی و متلاشی شدن بنیان خانواده و جامعهش رو خورده ...
عجیبه نه؟!!!...
تو انتخاب مسیر و یار ببینید ملاک های انسانی رو داره یا راه حیوانیت رو پیش گرفته...
🌺کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحــلمـــا
°قسمت #چهل_ویک
°°بوی پیراهن یوسف
بعد از نماز، تمام جملات آن نامه در سرش میچرخیدند:
✍" بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه. بغض پاشو گذاشته رو گلوم. نمیتونم اینارو رودر رو بهت بگم. فاطمه جان خدا میدونه تو رو از جونم بیشتر دوست دارم. کاش بچه ای داشتیم که بعد از من بهش دلخوش کنی اما...همه دلخوشیم یادته هربار تو روضه ها باهم زمزمه میکردیم:"یالیتنی کنا معک یا حسین"
امروز حرم، عباس میخواد.
داعشیا با صهیونیستا هم پیمان شدن برای نابودی #اسلام! باید مدافع حرم باشیم. میدونی راهی به امام زمان(عج) میرسه که از امام حسین(ع) شروع شده باشه، ایستادن جلوی ظالم راه امام حسینه!
سال پیش که رفته بودیم کرمانشاه اون گنجیشک که با تیر زده بودنش یادت میاد؟ به حال خودش رهاش کرده بودن و زجر میکشید. تو برش داشتی و گفتی: باید کمکش کنیم. گفتی: دلم نمیاد ولش کنم.
حالا چطور از من انتظار داری بدونم و ببینم این داعشیا هر روز با اسلحه های آمریکایی سینه مسلمونا رو میشکافن، به بچه ها بمب وصل میکنن مردا رو سر میبرن و زنها رو به اسارت میبرن! ببینم و سکوت کنم؟ ببینم و فقط سری تکون بدم و گوشیمو کنار بذارم و خیال کنم که این جنگ ما نیست؟
جنگ بین حق و باطل جنگ ماهم هست اگر حق باشیم باید خودمونو به جبهه #حق برسونیم. بدون که ما فقط برای نجات سوریه و عراق نمی جنگیم ما به سمت آزادی قدس پیش میریم ان شاالله
(سخت است بوسیدن کاغذ بدل از صورت ماهت)سپهرِ تو بهار ۱۳۹۱"
عصر که محمد خانه آمد.
حلما روی سجاده خوابش برده بود. محمد میخواست رواندازی رویش بیندازد اما همینکه از کنارش رد شد، حلما چشم بازکرد.
محمد نشست روی زمین مقابل حلما و گفت:
-سلام
+تو هم میخواستی همینکارو بکنی؟
-چی؟
+میخواستی مثل دوستت بی خداحافظی بری؟
-نباید میخوندیش!
+من اینقدر بزرگ نیستم محمد!.. نمیتونم... تو همه دنیای منی... میخوای.. میخوای دنیامو ازم بگیری؟
-اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما
صوت دلنشین محمد،
چشمان حلما را مانند قلبش تسخیر کرد. محمد آرام سر حلما را با دست به طرف صورت خودش هدایت کرد. نگاهش چهارستونِ قلب حلما را لرزاند.
محمد آرام لب از لب بازکرد:
-اگه بگی نرو، نمیرم....ولی...اون دنیا جواب حضرت ابوالفضل(ع) رو خودت باید بدی!
و در مقابل سکوت و اشک های حلما، گفت:
-میدونی اسم جهادیمو چی گذاشتم؟ به یاد بابای شهدیت؛ "ابوحلما"
گریه حلما به هق هق رسید و گفت:
+اگه دوستم داشتی اینقدر زود ازم دل نمیکندی.
بغض پیش پای محمد دوید.
جام چشمانش لبریز اشک شد و خواند:
-من بی خبر از خویشم، با عشقِ تو رسواتر
زیباست جهان در وصل، در هجر چه زیباتر
راضی به جنونم باش، این از سرِ مشتاقی ست
زخمی که دوایش عشق، از شهد گواراتر
با دیدنِ باطل، حق، آرام نمی گیرد
گر شرحه شود تن ها، هر شرحه تواناتر
یا پرچمِ پیروزیست، در آن سوی این پیکار
یا وعده ی دیدار است، با رویشِ ماناتر
سر رشته ی دل دادیم، هیهات که پس گیریم
رازی ست که اینگونه، بر ما شده خواناتر
ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊🕊🕊
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحــلمـــا
°قسمت #چهل_ودو (اخر)
°°برای همیشه
"وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ."
این آیات با صدای محمد،
در گوش حلما تکرار می شد. با همین صوت دلنشین از خواب بیدار شد.
در تاریکی و تنهایی..
چشم به اشک باز کرد. دستش را روی قلبش فشرد. آنقدر سنگین شده بود که دیگر خیلی سخت می توانست راه برود. یاعلی(ع) گفت و آرام از روی تخت پایین آمد.
پناه برد به وضو و دو رکعت نماز.
بعد از نماز،
رویایی که دیشب دیده بود، در آیینه خاطرش منعکس شد:
💤💭درخشش پرتوی نور..
از چشمهایش آغاز شد..
و صحرای پیش رویش را دربرگرفت...
تن های بی سر را دید...
و سرهای بی تن را!..
لحظه ای که نیزه های شکسته را که در سینه های چاک چاک فروکرده بودند،دید، دریافت ..
در حادثه عظیم کربلا حاضر شده!..
#هجومغم این نبرد نابرابر،
داشت جانش را به تاراج می برد..
که اهلبیت مولایش حضرت اباعبدالله(ع) را دید..
که لشکر ظلم به اسارت می بردشان... خواست دنبال آنها برود..
که یک سرباز جلویش را گرفت..
و گفت:
اگه دنبالشون بری ممکنه بخاطر اینا تو رو هم اذیت کنن.
سرش را بالاگرفت..
و #بیتردید دنبال کاروان اسرا راه افتاد...
یزیدیان با مشت و تازیانه کودکان و مادران و همسران را از جلوی پیکرهای بی سر، عزیزانشان عبور دادند...
جواب هر قطره اشک..
و آوردن اسم پدر،
برای دختربچه ها..
لگد و ناسزا در پی داشت...
آنها را تشنه از کنار رودِ آب گذراندند.. حلما می دوید..
تا به دختر اربابش برسد...
می خواست حضرت زینب(س) را ببیند و از او چیزی بپرسد...
ناگاه..
صحنه مقابل چشمش تغییر کرد...
کافران، اسرا را در بازار شام چرخاندند... زنان شامی..
با آرایش و موهای افشان و عطر و کف و چنگ همراه مردان مستشان آمده بودند برای تماشا،..
آمده بودند برای #سنگ و #چوب و #زخمزبانزدن..
به بانوهایی که مردانشان به تازگی در نبرد حق علیه باطل،
جلوی چشمانشان قطعه قطعه شده بودند...
حلما با اضطراب می خواند:
ربنا اغفر علینا صبرا و ثبت اقدمنا ونصرنا علی القوم الکافرین.
به اینجا که رسید از خواب بیدار شد.
با خودش فکر کرد،
#روزی#میرسد که باید خودش را برای مواجه شدن با تن بی جان همسرش، همه زندگیش آماده کند..
و برای...
#شنیدنزخمزبانوتهمتها!
زیر لب زمزمه کرد:
در این مسیرِ نور، جلودار، زینب(س) است.
🌸تقدیمـ بھ تمامـ روح متعالی شھدا و صبوری خانواده ھاشان...
"پــــــــایــان"
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊🕊🕊
🏖داستان زندگی ما مثل یک کتاب رمان است.
ما رمان را تند ورق میزنیم تا به پایان قصه و پایان ماجرای کاراکترهای داستان برسیم اما دریغ از اینکه داستان و قصه در پایانِ آن نیست بلکه در تک تک ورق های این کتاب است
روزهای زندگی را هم تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی آن سوی روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
یک رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم☺️
رمان خوب بود؟
منتظر رمان زیبای بعد باشید❤️
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۰ روز است نفس مردم رو بریدن که باید عزادار مرگ یک نفر باشید، امروز اما در شیراز بر سر خون ۱۵ نفر هم وطن و هم شهریشان می رقصند...
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💠فقط اومده بود حرم تا نماز اول وقت بخونه
▪️شهید نوجوان
▪️شیراز تسلیت
▪️ایران تسلیت
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
به یاد شهدای حرم شاهچراغ 🖤
شیراز تسلیت🏴
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿۱﴾
سوگند به اين شهر
وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿۲﴾
و حال آنكه تو در اين شهر جاى دارى وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ ﴿۳﴾
سوگند به پدرى [چنان] و آن كسى را كه به وجود آورد
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ ﴿۴﴾
براستى كه انسان را در رنج آفريده ايم
سوره مبارکه بلد
استاد عبدالباسط
ال̲ل̲ہ̲م̲ ع̲ج̲ل̲ ل̲ۆ̲ل̲ي̲ك̲ ال̲ف̲ر̲ج̲
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاست_های_زنانه
اگر_میخوای_همسرت_عاشقت_بشه :
انقد سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن! 😐
یه خانوم با سیاست ،یه جوری برخورد میکنه که همسرش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه،
چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!!😑
رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،😋
با سخت گیری زیاد مردها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفرن
.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
↴
اگر به هر دلیلی از خانواده همسر خود ناملایمات و رفتارهایی میبینید که شما را آزرده خاطر میکند، دلیلی ندارد همسر خود را مسئول تمام این مشکلات بدانید. مطمئنا او هم از اینکه بین شما و خانوادهاش اختلافی وجود داشته باشد، رنج خواهد برد.توجه داشته باشید که هر کسی دارای حس تعلق و تعهد به خانواده خودش است بنابراین شما نمیتوانید همسر خود را مجبور کنید در تمامی مسائل با شما هم عقیده باشد. اگر درباره موضوعی با خانواده همسر خود مشکل دارید، میتوانید از طریق مذاکره منطقی با آنها، مشکل را حل کنید.
ابتدا نظر و خواسته خود را با احترام بیان کنید بجای استفاده از «باید»،«منم که میگم...» یا «من میخواهم»، از جمله هایی مثل «خوشحال میشم اگه...»، «لطف میکنی اگه...» استفاده کنید.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
↴
اگر با خانواه همسرتان مشکل دارید...
این طبیعی است که شما با همه اعضای خانواده همسرتان نتوانید صمیمی باشید اما باید تمام تلاش خود را بکنید تا با افراد درجه اول او به فصل مشترکی برسید و احترام همه ی اعضای خانواده ی او را رعایت کنید. ممکن است همسر شما در برخی اختلافات حق را به شما بدهد اما اگر این شکایت از مادر و خواهرشوهر زیاد تکرار شود ، او خسته شده و رابطه تان خدشه دار می شود.
╰─►
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
برای گوشدادن به همسرتان زمان بگذارید
«گوشدادن» یکی از بهترین روشها برای فهماندن میزان توجه شما به همسرتان است. وقتی او دربارهی روزی که گذرانده است برای شما حرف میزند، با آرامش به حرفهایش گوش بدهید و صبر کنید تا حرفش تمام شود. تلاش کنید واقعا به او گوش بدهید و به چیزهایی که میگوید اهمیت بدهید. اگر قرار است یک گفتوگوی واقعی را تجربه کنید، همه چیز را کنار بگذارید، در چشمان همسرتان نگاه کنید و به اندازهی کافی برای گوشدادن به حرفهایش انرژی بگذارید.
تکنیکی گوش کنید
خیلی وقتها موقعی که کسی حرف میزند، ممکن است حواس آدم پرت شود. اگر در مکالمهی شما با همسرتان این اتفاق افتاد، تظاهر به گوشدادن نکنید، عذرخواهی کنید و سعی کنید دوباره روی صحبتهایش تمرکز کنید و بفهمید موضوع صحبتش چیست.
هنگامی که همسرتان چیزی را برای شما تعریف میکند، دربارهی آن مطلب از او سؤال بپرسید. اینطوری او حس میکند موضوع صحبتهایش برایتان مهم است. شما که نمیخواهید فکر کند حوصلهتان را سر میبرد!
این نکته را در نظر بگیرید که بیشتر اوقات، همسرتان فقط میخواهد بعد از گذراندن یک روز سخت، کسی وجود داشته باشد که به او گوش کند، پس لزومی ندارد فکر کنید همیشه باید نقش مشاور را ایفا کنید. فقط کافی است گوش کنید، نیازی به ارائهی راه حل نیست.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
" تفاوت ناراحتی در زن و مرد "
➖زنان به خود سرزنشی گرایش دارند و مردان به سرزنش اطرافیانشان.
➖زنان احساس غم، بیتفاوتی و بیارزشی میکنند و مردان احساس خشم و تحریکپذیری دارند.
➖زنان حالت دلواپسی و ترس دارند و مردان بدبین و گارد گرفته میشوند.
➖زنان از هر درگیری فاصله میگیرند و مردان درگیری و کشمکش درست میکنند.
➖زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائلشان صحبت کنند در حالی که اکثر مردان صحبت درباره افسردگیشان را ضعف میدانند.
➖اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی میآورند، در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود میکنند.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍂❤
#نکته_آموزشی
💕چگونه به طرف مقابل بگوييم رفتار او باعث ناراحتي ما شده؟
✅روش درست
❇️لحظه ايي درنگ كنيد. نفس عميق بكشيد. جمله خود را با كلمه وقتي كه شروع كنيد،،، سپس احساس خود را بيان كنيد و در اخر دليل خود را بگوييد.
❇️وقتي" تو دير ميايي و جواب تلفنتو نميدي "احساس نگراني ميكنم" چون فكر ميكنم برات اتفاق بدي افتاده كه جواب نميدي.
❇️وقتي .... احساس ميكنم .... چون ....
يك متد موفق در داشتن رابطه موفق است. به جاي انكه انگشت خود را به سمت طرف مقابل بگيريد از احساس خود حرف بزنيد:
✅وقتي غر ميزني حس ميكنم برات كافي نيستم
✅وقتي قهر ميكني حس ميكنم خيلي ازت دورم
✅وقتي داد ميزني حس ميكنم منو دوست نداري
✅وقتي گريه ميكني حس ميكنم با من خوشبخت نيستي....
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاست_های_زنانه
✍هیچوقت خود را با عروسهای دیگر خانواده مقایسه نکنید. احتمالا عروسهای قبلی خانواده رابطه صمیمانهتری با مادرشوهرتان دارند و به او نزدیکترند. این طبیعی است چون آنها سالهای بیشتری را در کنار هم زندگی کردهاند. همچنین هیچ وقت خدماتی که مادرشوهرتان به عروسهای دیگر ارائه کرده را با کمکهایی که به شما کرده قیاس نکنید! تفاوت وضعیت اقتصادی خانواده در سالهای مختلف، تفاوت نگاه آدمها به موضوعات و بسیاری عوامل دیگر، میتواند در این مورد تاثیرگذار باشد. پس نگذارید حسادت و مقایسه کردن از همان روزهای اول رابطه شما را خراب کند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💣رمان جدید💣
📿نام رمان : دام شیطانی📿
💣نام نویسنده :خانم حسینی💣
📿تعداد قسمت:49📿
💣خلاصه رمان :
رمانی فوق العاده جذاب وبرگرفته از واقعیتهای اجتماعی است
توجه داشته باشید اتفاقات داخل رمان برگرفته از واقعیتهایست که رخ داده وتخیل هیچ گونه دخالتی درآن ندارد,یعنی رمان براساس خاطرات واقعی کسانی که دراین دام گرفتار شده اند,پیش میرود...
ان شاالله این رمان باعث روشنگری شود ومورد توجه قرارگیرد...
با رمان دام شیطانی همراه باشید
💣
📿با ما همراه باشید📿
کانال زوجخوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
😈 رمان دام شیطان😈
#قسمت_اول 🎬
به نام خدا
(اَعوذُ بِاللّه مِنَ الشّیطانِ الرّجیم)
پناه میبرم به خدا
از شرّ شیطان رانده شده
از شرّ جنّیان شیطان صفت
و از شرّ آدمیان ابلیس گونه
من (هما) تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقد و مذهبی اما منطقی وامروزی, هستم.
پدرم آقا محسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیار زحمتکش ,که از هیچ تلاشی برای خوشبخت شدن من دریغ نکرده
و مادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیار باایمان و مهربان که تمام زندگیش را به پای همسر و فرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان بچه دار نمیشوند و با هزار دعا و ثنا و دارو و دکتر ,من قدم به این کرهی خاکی میگذارم, تا خوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقد است من همای سعادتی هستم که بر بام خانهشان فرود آمدهام وبیخبر از اینکه این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای شوم بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره و صورت به قول اقوام و دوستان ,زیبایی خاصی دارم، شاید همین چهرهی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید سوم راهنمایی بودم که پای خواستگارها به خانهمان باز شود.
کم پیش میآید درجمعی حاضر بشوم, یا در مجلسی دعوت شوم و پشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان سال دوم دانشگاه رشتهی دندان پزشکی هستم.
پدرومادرم ,انسانهای فهمیدهای هستند و مرا در انتخاب همسر آزاد گذاشتهاند .
اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلاتم هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه و افتخاری بزرگ برای پدر و مادر دلسوزم باشم.
اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته و باایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم.
یکی از دوستانم به نام سمیرا پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرآمد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بینهایت خوشحال شدم.
به خانه که رسیدم برای مادرم تعریف کردم ،ایشان هم که از علاقهی من به این ساز خبر داشت ، گفت:من مخالفتی ندارم . اما نظر نهایی من همان نظر پدرت است.
شب با پدر صحبت کردم,ایشان هم مخالف کلاس رفتنم نبودند...
که ای کاش مخالفت میکردند و نمیگذاشتند پایم به خانهی شیطان باز شود ...
فردا ی آن روز با سمیرا رفتیم برای ثبت نام.
دختر خانمی که آنجا بود گفت : کلاسهای ترم جدید از اول هفتهی آینده شروع میشوند.
لطفاً شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دو حس متناقض درونم میجوشید
یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد .....
اما علاقهی زیادم به این ساز ، شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس، لحظه شماری میکردم ....
#رمان #دام_شیطان
#ادامه_دارد ...
کانال زوجخوشبخت وتربیت فرزند
#دام_شیطان😈
#قسمت_دوم 🎬
امروز شنبه بود .
طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبالم با هم بریم کلاس گیتار....
زنگ در را زدن.
_مامان !کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیرا با ماشین خودش اومد دنبالم و تا خود کلاس از استاد و کارش تعریف کرد.
خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس شدیم . ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.
باسمیرا ردیف آخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه استاد تشریفشون رو آوردند.
_من، بیژن سلمانی هستم ،خوشبختم که در کنار شما هستم ،امیدوارم اوقات خوشی را در معیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رو معرفی کردند.اکثراً تو رنج سنی خودم بودند.
استاد هم بهش میومد حدود ۴۵ ، ۴۶ داشته باشه ...چشماش خیلی ترسناک بود ، وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید .نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند. خصوصاً وقتی خیره به آدم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتاد به جونم.
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند.به جان مادرم من آتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم، پیش خودم گفتم محاله دیگه ادامه بدم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب و ترسناک بزارم.
میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ،اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه، استاد روش را کرد به من و گفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم، صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه !!!...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم، رعشه گرفته بودم.
سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه؟
باهمون حالم گفتم:هیس ، بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد،هول هولکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد را گرفته بودند، اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هما سعادت، صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش .
یک خنده ی کریه کرد و گفت:شما دفعهی بعدی هم میاین کلاس.
فکر نیامدن را از سرتون به در کنید.
درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ، این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود، مغزم کارنمیکرد....
#ادامه_دارد ...
#رمان
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند