ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_دوازدهم داوود خندیدیم و راه افتادم اهنگ گذاشتم ولایت اعتبار ما
#گمنام
رمان #عشق_پایدار
#پارت_سیزدهم
روبرمون دقیقا ماشینی بود که رسول پلاکشو اورده بود
آقامحمد : بچه ها سریع عملیات رو شروع کنید
من و رسول سوار موتور شدیم
عاشق موتورم بودم
چراغ پلیسی رو روشن کردم و حرکت
به تعقیب اون ماشین افتادیم
به گفته های رسول اون ماشین متعلق به مایکل هاشمیان هست
تعیقبش کردیم
اون از ماجرا بو برد و اسحله ش رو کشید از ماشین پیاده شد و شروع عملیات
من و آقا محمد رفتیم سمت مایکل گرفتیمش
از اون طرف از سایت به آقا محمد خبر دادن که یه نفر با اسلحه بازوکا داره میاد آقامحمد اونو دید ولی اون زودتر به پای من شلیک کرد دیگه هیچی نفهمیدم . . .
محمد
داووووووووووود 😰😱
رسول سریع اومد بیرون و داوود و برداشت و با خودشبرد تو ماشین منم مایکل رو
ملت جمع شده بودن
داوود رو سریع با اورژانس فرستادیم من و رسولم همراهش رفتیم
داوود رو بردن اتاق عمل
رسول خون گریه میکرد
رسول و داوود برای هم مثل داداش واقعی بودن ن همکار !
رفتم پیش رسول نشستم
رسول : آقامحمد داوود 😭
من : نترس رسدل یا تیر ساده خورده دیگه بمب که نخورده به پاش 😁
خودم هم حالم بد بود ولی باید رسول و بچه های تیم رو آروم میکردم
نگاه به راهرو کردم دیدم فرشید اومد
ای وااای فرشید و چجوری آروم کنم 😫
فرشید دویید سمت اتاق عمل ولی راهش ندادن به دیوار تکیه کرد و آروم آروم نشست زمین
رفتم پیش فرشید
اصلا حرف نمیزد فقط از چشاش اشک میومد
بعد 1 ساعت
دکتر اومد بیرون
رفتم سمت دکتر
من : دکتر چیشد ؟
دکتر : خداروشکر حالش خوبه
رسول و فرشید تا اینو شنیدن برق شادی تو چشاشون رو دیدم
من : میتونیم ببینیمش ؟
دکتر : بله الان میارنش بخش
ادامه ساعت 1
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_سیزدهم روبرمون دقیقا ماشینی بود که رسول پلاکشو اورده بود آقامحمد :
#گمنام
رمان #عشق_پایدار
#پارت_چهاردهم
رسول
تخت داوود رو دیدم سرییع دوییدم سمتش
هنوز بیهوش بود
ناخوداگاه اشک از چشام اومد
تو حال خودن بودم دیدم داوود یدونه زد در گوشم 😐
به خودم اومدم دیدم اقامحمد و فرشید و داوود هر هر میخندن
من : چتونه ؟
داوود : بابا پونصد بار صدات زدم کجایی ؟
فرشید : ولی رسول حقت بودا 😅😆
من : فرشییییییید 😡
دکتر اومد
دکتر : به به اقاداوود خداروشکر زیاد اذیت نشدین ماشاالله ماشالله استخوناتون قویه
داوود : خجالتمون میدین 😅
دکتر : خب شما 1 هفته ایی مهمون ما هستین
داوود : چیییی 😱😳🤯 من من کارام مونده
اقامحمد : مشکلی نیست کاراتم بعدا انجام میدی
داوود : من نمیتونم اینجا بمونم 😭
من : همینیه که هست
داوود : 😭😭😭
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_چهاردهم رسول تخت داوود رو دیدم سرییع دوییدم سمتش هنوز بیهوش بود نا
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_پـونـزدهــم
یک هفته بعد . . .
داوود
منم دوست دارم خادمتون بشم
دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه خادم زائرینتون بشم
ولی
ولی نمیتونم
با شغلم نمیتونم بیام 💔
هر لحظه ممکنه عملیات رو شروع کنن 😔
هعیییی
صدای در زدن دکتر اومد
من : بفرمایید
دکتر : به به اقاداوود
من : سلام اقای دکتر
دکتر : کشتی مارو زود زود لباستو بپوش ببینم بیای اینورا اومدی خودم میکشمت
من : 🤣
فکر کردم رسول اینا پشت درن
پاشدم
دکتر : کجا .......
نذاشتم ادامه بده
من : 🤫
سریییع در و باز کردم نصف صورت رسول رفت
رسول : اخخخخخخخخ
من : 😂😂😂
رسول : جرئت داری بیا سایت آییی
من : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یه لیوان اب یخخ ریخت روم
من : وااایییی یخ زدممم 🤒
فرشید : 😂😂😂😂😂
دکتر : خدا بگم چیکارتون نکنه تازه از دستش خلاص شده بودما الان سرما میخوره دوباره مارو کلافه میکنه هی کی خوب میشم برم هی کی هووووووف
رسول : خب پاشید پاشید بریم زودتر الان اقامحمد میکه گرمه و کله هر 3 تامون میکنههه😂
ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_شـونـزدهـم
رسول
رسیدیم سایت امیر هم رسید
پرونده مایکل هاشمیان رو گرفتم دستم و آرایش جدید رو نوشتم
دادم دست امیر که تو کامپیوتر وارد کنه
🌿🍃 شب 🍃🌿
داوود
زره و اسلحه هامونو ورداشتیم و حرکت کردیم
من و فرشید سوار موتور شدیم
رسیدیم محل مورد نظر
من و فرشید از بالای دیوار ها پریدیم تو
رفتیم تو راهرو سریع از پله ها بالا رفتیم
یه در دیدم وا کردم و از اون تو رفتم
تو راه برخورد کردم به فرشید باهم دیگه رفتیم تو و سعید رو دیدیم
اقامحمد با قفل فیک در رو باز کرد و داخل شدیم مایکل رو دست بند زدیم و حرکت کردیم
🌿🍃 فردا 🍃🌿
فاطمه
خیلی ذوق داشتم وارد دانشگاه شدم
منتظر مریم شدم تا بیاد
مریم : سلاااام رفیق خوبمم
من : سلاام بستنی خوشمزه من 😁
مریم : خب بریم ؟
من : بریم
🍃🌿 چند سال بعد 🌿🍃
فاطمه
اخخخخ کمرم ترکید
زهرا : واییی فاطمه چقدر غر میزنی 🤣
من : خب دردم گرفت 😢
زهرا : گفتم که نباید غر بزنی گوگولی
من : 😱
زهرا : چیه 😳
من : ایمیل مریم روشن شد 😳
زهرا : وا مریم که اینجاست بدو برو ببین کجاست
دوییدم رفتم سمت اتاق مریم
با کمال تعجب دیدم مریم نیست
ایمیلش اتاقش رو نشون میداد
ولی خودش نبود
رفتم بگردم گوشیش رو پیدا کنم با کمال تعجب دیدم نیست
من : زهراااااااااا 😱
زهرا : چی شد فاطمه ؟؟؟؟؟
ادامه فردا ...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
کپی حرام @Morady_s18. 🌿
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_هفــدهـم
من : بیا یه لحظه
زهرا : چیه
من : ببین مریم نیستش
زهرا : گوشیش یا سیمکارتش چی ؟
من :نه همه جا رو گشتم نبود
رسول : فاطمه خانم زهرا خانم !
من : بله آقا رسول ؟
رسول : مریم درخواست کمک کرده گفته چند نفر باهاش بیان انگار جاسوسا واسش تله ساختن
من : اخه مریم ایمیلش رو روشن کرده ولی اتاقش رو نشون میده اونم که تو اتاقش نیست
زینب : وااای چقدر شما خنگین اون پشت به اتاقش بیرون واستاده 😐😂
من : وای 🤣
زهرا : خدا هر دوتامون رو شفا بده آقا رسول من و فاطمه میریم همراه مریم
رسول : خب به داوود و فرشید میگم همراهتون ببان که مشکلی چیزی پیش اومد سریع بیان تو عملیات
من : ممنون ما بریم تجهیزات رو بگیریم راستی مریم تجهیزات داره ؟
آقارسول : آره داره
داوووووووووود فرشییییییییید بیاید با خانوما برین
داوود : خودم حرفات رو شنیدم نیاز نیست داد بزنی 😂
رفتیم تجهیزات رو گرفتیم همراه مزیم حرکت کردیم به محل موردنظر رسیدیم و سه تایی رفتیم تو
خیلی ترسناک بود
یهو.صدای شلیک و صدای داد یه مرد اومد
اون ...... اونن آقافرشید بود 😱
داوود : فرشییییییید حمله کنیم
فرشید : حله
یعنی چی ؟؟؟ مگه فرشید تیر نخورد
زهرا : بچه ها آماده عملیات
سریع رفتیم پیش مرد ها
ادامه امروز
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
کپی حرام @Morady_s18. 🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_هجـدهـم
هنوزم هنگ بودم که زهرا من و کشید دنبالش
نزدیک بود پام پیچ بخوره
من : زهرا یواش تر اخ پااام
زهرا : بدو حرف نزن 😕
دوییدیم
رفتیم سمت تیم اصلی
با ماشین رفتین تعقیبشون
داوود : بچه ها چیپس
من : مرسی 😋
داوود : نچ نچ تو داری رانندگی میکنی
فرشید : داوود توروخدا نگو اینو یادت رفته
داوود : چیو ؟
فرشید : ابمیوه 😟
داوود : خاک عالم یادم رفت
فرشید : تو تا منو نکشی ول کن نیستی
داوود : شوخی کردم مریم خانم اگه میشه ابمیوه رو بده
فرشید : بیا برو بی مزه 😁
مریم : چشم بفرما
داوود : مرسی
فرشید : اخخخیش 🥤 خنک شدم
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
کپی حرام @Morady_s18. 🌿
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_نـوزدهـــم
فرشید
داوود : فرشید یه لحظه نگه دار
فرشید : باشه
فاطمه : اقا فرشید یه لحظه گوشیمو میزنید شارژ
فرشید : اره حتما
مریم : الو ؟
فرد پشت خط : تا 2 دقیقه دیگه همتون پشت در جایی که موقعبت فرستادم باشید وگرنه از داوودتون خبری نیست
مریم : الو الو الو ؟
فاطمه : چی شد مریم
مریم : اقا داووود 😨
فرشید : داوود چی ؟
مریم : اقا داوود رو گرو گروگان گرفتتن 😱
فاطمه : یا خدا 😱
فرشید : من زنگ بزنم اقامحمد
فاطمه : 😭
ادامه امروز 😉
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـستـم
فرشید
رفتیم جایی که لوکیشن داده بود
فاطمه خانم تپش قلب گرفته بود
جوری که میلرزید 😔
ایفون رو زدیم در باز شد
دو تا مرد قول پیکر وایساده بودن جلومون
فاطمه : داوود مون کجاست ؟
شارلوت : بهتره اروم باشی وگرنه بد میاری خانم خوشگله
فاطمه : ببند دهنتو داوود داداشم کو ؟
ساعد یه بدن انداخت جلومون
داوود : اخخ 😫
فاطمه : داووووود 😭
من : یاحسین 😱
داوود شکنجه شده بود
شارلوت : 😏 هارد !
من : هارد چی ؟
شارلوت : ساعد داوودشون رو وردار
من : وایسا ببینم چی میگی تو
شارلوت : نشنیدی گفتم هارد رو میخوام یا هارد یا داوود !
من : تو که نگفته بودی بیاریم
شارلوت : خب پس به سلامت داودتونم مال خودمون
فاطمه : نههههههههههههههههههه 😭 مگه اینکه از رو جنازم رد شین
مریم : فاطمه آروم باش
صدای گلوله اومد
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـسـتـ و یـکـم
فرشید
شارلوت : خب دیگه هارد رو که نمیدین داوود تونم میبرم 😏 محمدعلی بیا ببرش
فاطمه : نههههههه
من : شروع عملیات
بچه ها جمع شدن
داود رو گذاشتن رو کولم و دوییدم
قلبش نمیزد
شایدم من حس میکردم
استرس گرفتم
ماشین آمبولانس رو دیدم و داد زدم
من : دکترررررر
دکتر داوود رو گذاشت رو برانکارد
دکتر : خداروشکر فقط ضربه فیزیکی خورده یه سرم بزنم خوب میشه
من 🤩 برم عملیات
دکتر : به سلامت ☺️
تا جون داشتم دوییدم
اقا محمد : فرشید داوود رو رسوندی ؟
من : اره خداروشکر ضربه فیزیکی خورده بود
اقامحمد : خداروشکر
ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـسـتـ_و_دوم
فرشید
عملیات تموم شد شارلوت رو نتونستیم بگیریم ولی محمدعلی رو تونستیم
گوشیم زنگ خورد
دکتر بود
من : الو ؟؟؟
دکتر : سلام فرشید خبر خوب دارم واست 😍
من : چیییییییی ؟
دکتر : داوود به هوش اومد 😍
من : وایییییییییببببییییی الان میاییممممم
اقامحمد : فرشید چی شد
من : داوود به هوش اومد
ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـسـتـ_و_سـوم
فرشید
رفتیم پیش داوود بعد رفتیم سایت
رسول : فرشید یه چی بگم 🙁
فرشید : جان بگو ؟
رسول : خواهرمو میشناسی ؟
فرشید : اوهوم
رسول : تو غلط میکنی چرا خواهرمو میشناسی 😂😂😂😂
فرشید : 🤣🤣🤣🤣🤣 به قول خودت خب حالااااااااااااا 😂
سعید : فرشید اینو میشناسی ؟
فرشید : اره این دوست خواهر رسوله
سعید : اها رسووووووول ؟؟؟
رسول : ها ؟
سعید : ها نه بله 😑
رسول : خب حالا بلههههه 😐
سعید : یه لحظه شماره اجیت رو میدی؟
رسول : چییییییی 😡
سعید : بابا منحرف واسه عملیات میخوام میخوای خودت بزنگ 😐
رسول : اها بیا اینم شماره .....09
سعید : سلام ملیسا خانم خوبید ؟
ملیسا : سلام ممنون شما ؟!
سعید : ببهشید خودمو معرفی نکردم ! من سعید هستم همکار داداشتون رسول
رسول :سلاااام ملیساا
ملیسا : سلام داداش خب امرتون ؟
میشه بیاید سایت .......
ملیسا : بله حتما
ادامه به زودی
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـسـتـ_و_چـهـارم
رسول
با اومدن ملیسا سعید چندتا عکس نشونش داد
ملیسا : وااای 😱😨
سعید : چیشد 🤔
ملیسا : این این خود نامردشه 🤯
سعید : منظورتون ادریس هست ؟
ملیسا : اره من یه رفیق دارم البته داشتم به اسم لیلا اون یه مدت به طور عجیب از من اطلاعات میگرفت منم ساده لوح جوابشو میدادم بعد یهو پای ادریس یا همون شوهرش رو کشید وسط و به مم گفتن چون داداشت مامور امنیتی هست اکه جاسوسی نکنی عکس های خصوصی تو رو پهش میکنیم و زنده به گورت میکنیم من اونا رو به پلیس تحویل دادم دیگه نمیدونم کدوم گوریه 😤😒
سعید : کلانتری اها شماره کلانتری ؟
ملیسا : 312 تهران
سعید : کِی ؟
ملیسا : دیروز !
سعید : خب شما همراه ما بیاید همون نقطه که لیلا و ادریس رو تحویل دادید
ملیسا : بله حتما
سعید : رسول ؟
من : هوم ؟ یعنیی جونم ؟
سعید : به داوود یا دهقان فداکار بگو بیاد 😂
من : چش 😁 داووووود !
داوود : جوننننننننننننننن عشقم 😂😂😂😂😂😂
رسول : سوکوت 😅
سعید : بچه ها وقت رو نگیرید داوود تو باهامون بیا
داوود : چرا 🤨
سعید : 😐 واقعا نمیدونی چرا ؟؟
داوود : اها الان گرفتم
سعید : خدا به دادم برسه از دست شما ها با این نمکاتون 😂