﷽
🌄 #والپیپر
🏴شب چهارم: حر بن ریاحی
◇میخواست که او برهنهپا برگردد
◇شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
◇یک شب ز سپاه کوفیان مهلت خواست
◇تا حرّ به بهشت کربلا برگردد
🖋محمدفخارزاده
◇ حر ریاحی رضوان الله علیه به امام حسین (ع) عرضه داشت: من توبهکننده به سوی خدا هستم. آیا راه بازگشتی برای من هست؟!
◇امام حسین علیه السلام فرمودند: بله خداوند تو را میبخشد.
◇ آقای من! حسین جان، هَلْ تَرَى لِی مِنْ تَوْبَةٍ؟ آیا برای من هم راه بازگشتی هست؟🥀
◇ حسین جان، إِنَّ الله یُحِبُّ التَّوَّابین؛ آیا تو نیز بعد از توبه مرا دوست داری؟🖤
کی شود حر شوم و توبه مردانه کنم😭
#روضه
#شب_چهارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 زُهَیرا👈@zuhayra
﷽
🌄 #والپیپر
🏴شب سوم: عبدالله بن الحسن
◇از میان خیمه تا گودال … با سر آمده
◇این برادر زاده که جای برادر آمده
◇کیست این آزاده که پرواز دارد می کند
◇کیست این آزاده … انگار از قفس در آمده
◇هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و
◇از پس چشمان خیس خواهرت برآمده
◇با نوای لا افارق با نگاهی اشکبار
◇تا میان معرکه با حال مضطر آمده
◇خون ابراهیم در رگهاش جاری گشته است
◇مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده
◇مثل سقای حرم ، با بوسه ی شمشیرها
◇دستش آویزان شده … از جای خود درآمده
◇آه … خنجر پشت خنجر … در میان قتلگاه
◇تا که تیری آمده ، یک تیر دیگر آمده
◇او به روی سینه ی معشوق مأوا کرده و
◇صبر تیر حرمله انگار که سر آمده
◇حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است
◇این برادرزاده که جای برادر آمده🖤
#روضه
#شب_پنجم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 زُهَیرا👈@zuhayra
﷽
🌄 #والپیپر
🏴شب ششم: قاسم بن الحسن
◇پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم...
◇ حضرت قاسم(ع) دست و پاهای عمو را میبوسید و اجازه جهاد میخواست ولی امام امتناع میکرد و اجازه نمیداد.
◇این نوجوان مدتی این کار را انجام داد و اصرار کرد تا اینکه در نهایت امام(ع) به او اجازه داد. برای ما معلوم نیست که چگونه سیدالشهدا(ع) در نهایت راضی
شد تا به قاسمبنالحسن(ع) اذن جهاد بدهد و نمیدانیم که این نوجوان هنگام التماس برای اذن جهاد، چه سخنهایی به عمویش گفته است.
◇اما این نکته را از حضرت قاسم(ع) میآموزیم که برای تقرب به محضر امام(ع) و جانفشانی در راه او ماییم که باید اصرار و التماس کنیم.
◇ قاسم از خیمه خارج شد درحالیکه اشکهایش بر گونههایش جاری بود.
◇در بین میدان فریاد میزد
◇این عموی من حسین(ع) است که مثل اسیری دربند، بین مردمی
گرفتارشده است که خدا کند از آب باران ننوشند.😭
🖤این پسر زینت بابای کریماش حسن است..
#یا_قاسم_بن_الحسن
#روضه
#شب_ششم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 زُهَیرا👈@zuhayra
﷽
🌄 #والپیپر
🏴 شب هفتم: علی اصغر
◇شش ماه مرا "علی" صدا زد بابا
◇مادر تو بگو، علی به میدان نرود؟
◇امام حسین(ع)در دعای عرفه فرمود: خدایا! مرا آنطور خاشع قرار بده، که گویا تو را میبینم و در عاشورا گفته خویش را در عمل اثبات کرد؛
◇ وقتی علی اصغرش را پرپر کردند، خون گلوی شیرخوارهاش را با دست به آسمان میپاشید و میگفت:
◇«تحمل آنچه برایم اتفاق افتاده، آسان است، زیرا خدا میبیند»
◇گویا ابی عبدالله این خون را برای نشان دادن به خدا به سمت آسمان میپاشد؛
◇انگار میخواهد بگوید خدایا این خون برای توست.
◇سلام بر عبدالله بن الحسین علیه السلام، کودک شیرخوارهای که تیر خورد و به شهادت رسید.
#آرزوی_فرات
#شب_هفتم
#روضه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 زُهَیرا👈 @zuhayra