eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
736 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
271 ویدیو
22 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
. از نخلستان نجف تا آواره‌های غزهنجمه صالحی اربعین، فقط پیاده‌روی نیست؛ رستاخیز عاشقان است! مشق عشق است، تمرین عرفان است و تجلی غیرت شیعه در مسیر خون و خورشید. طریق الحسین علیه‌السلام، طریق خستگی نیست؛ طریق بیداری است. هر قطره عرق، هر زخم پا، هر تاول، سندی است بر وفاداری به عهدی که با حسین علیه‌السلام بسته‌ایم. دل‌نوشته‌های زائران بر کوله‌پشتی‌ها، دغدغه‌هایی‌هستند از عمق جان: "تک تک قدم‌هایم را نذر ظهورت کرده‌ام آقا" - "آقا جان؛ اگر در این مسیر دیدم ولی نشناختم، سلام" اما امان از آن نوشته‌هایی که بوی غفلت می‌دهند: "حسین را سیاسی نکنید!" "تنها برای امام حسین آمده‌ایم!" این‌ها زخمی‌هستند بر پیکر آگاهی! مگر نه اینکه تمام سیره‌ی اهل بیت علیهم‌السلام، قیام علیه ظلم بود؟ مگر نه اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله، امیرالمومنین علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، حسنین علیهما السلام و سایر ائمه علیهم السلام تا قبل از صاحب العصر عجل الله فرجه، همگی در میدان سیاست الهی، جان دادند تا عدالت بماند؟ مگر نه اینکه غیبت امام آخرمان بخاطر همین قبیل بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌ها بوده و در انتظار جهانی پر از عدل و داد هستیم؟ امام حسین علیه‌السلام، سیاسی‌ترین شهید تاریخ است! او با "نه" گفتن به بیعت با یزید، تاریخ را شکافت و راه آزادگی را گشود و امروز، این راه تا غزه امتداد یافته است! اگر جمهوری اسلامی نبود، مسیر اربعین و طریق الحسین علیه السلام همچنان برای ایرانی‌ها در حصار بود. این راه با خون شهیدان گشوده شد؛ با غیرت مردانی که نه‌تنها عرق، بلکه جان دادند تا ما با عزت قدم برداریم. و امروز، اگر عاشق امام زمان عجل الله فرجه هستیم، باید بدانیم که غزه، کربلای زمان است. هر روزش عاشورا، هر کودک شهیدش علی‌اصغر، و هر خانه ویرانش خیمه‌ای سوخته در عاشوراست. امام زمان عجل الله فرجه، سرباز دعا کننده‌ی صِرف نمی‌خواهد؛ سرباز عمل می‌خواهد! و پرچم فلسطین، پرچم حسین زمان است. در مسیر اربعین، هر پرچمی جز پرچم مقاومت، ما را از سربازی دور می‌سازد. ندای "هل من ناصر ینصرنی" امروز از غزه بلند است... آیا کسی هست که پاسخ دهد؟ آیا کسی هست که برخیزد؟ @AFKAREHOWZAVI
اربعین؛ رجعت به حقیقت و مسیر ظهور ✍🏻 زهرا کبیری پور در روزهای منتهی به اربعین، زمان و مکان با هم تلاقی می‌کنند. جغرافیای این روزها، تنها یک قطعه از تاریخ گذشته نیست؛ بلکه عکسی از آینده‌ای است که در آن، بشر به سوی حقیقت وجود خود گام برمی‌دارد. اربعین نه تنها یادآوری گذشتگان است، بلکه رجعت انسان به خودِ حقیقی‌اش است، به همان حقیقتی که جز با فائق آمدن بر مرگ و عبور از آن به دست نمی‌آید. حرکت هزاران هزار انسان به سوی کربلا، در حقیقت تلاشی است برای بازسازی و احیای یک آینده دور که هنوز در افق تاریخ نمایان نشده است. در این حرکت، اراده‌ی جمعی امت اسلام در یک جهت واحد، به سوی هدفی مشترک می‌رود که در نهایت زمین را از ظلم و فساد پاک خواهد کرد. و این همان هدفی است که حسین (علیه‌السلام) برای آن قیام کرد و مسیر ظهور را روشن ساخت. اگرچه تاریخ اربعین در گذشته‌ای به ظاهر سپری شده گره خورده است، اما در واقع این نقطه، شروعی دوباره است؛ شروعی برای حرکت به سوی آینده‌ای که در آن حکومت حق، بر کل زمین حاکم خواهد شد. حسین (علیه‌السلام) که در دشت کربلا جان خود را فدای حقیقت کرد، خود پیش‌گام این حرکت است و شیعیان واقعی او کسانی خواهند بود که در مسیر آن راه، همگام با اربعین، به سوی حقیقت و عدالت حرکت کنند. در حقیقت، اربعین بیش از یک مناسبت دینی است. این حرکت، حرکت به سوی ظهور است. و باید آگاه باشیم که ما در این لحظات تاریخی قرار گرفته‌ایم و تنها وظیفه‌ی ما این است که نسبت خود را با این مسیر، با این حقیقت بزرگ مشخص کنیم. باید از خود سؤال کنیم آیا آماده‌ایم که در این مسیر حرکت کنیم و به سهم خود در تحقق وعده‌ی الهی سهیم باشیم؟! ‌ @AFKAREHOWZAVI
. 1⃣ قلب تپنده‌ی حقیقتنجمه صالحی قدم‌هایمان را بر خاکی می‌گذاریم که قرن‌هاست بوی خون و اشک می‌دهد. هر نسیم که می‌وزد، انگار نجواهای کاروانی را با خود می‌آورد؛ کاروانی که با لب‌های تشنه، اما با دلی سرشار از یقین، تا آخرین لحظه ایستاد. آفتاب تیز است و زمین داغ، اما گرمای عشق به حسین علیه‌السلام، از هر هرم خورشیدی تندتر است. هر قدم، یادآور گامی‌ست که زینب سلام‌الله‌علیها در شامِ بی‌رحمی‌ها برداشت؛ محکم و استوار، بی‌آنکه حتی سایه‌اش بلرزد. راه باریک می‌شود، جمعیت موج می‌زند، و صداها به هم می‌پیچد؛ ذکر لبیک یا حسین، مثل رودخانه‌ای از ایمان، از میان این همه دل عاشق عبور می‌کند. تشنگی در جانم می‌پیچد، ولی یاد لبان خشکیده کودکانی که هنوز در تاریخ عطشان مانده‌اند، شرمنده‌ام می‌کند. نزدیکی حرم مطهر حضرت عباس علیه السلام بوی عود و گلاب با اشک‌هایم گره می‌خورد. دست‌هایم را به سوی گنبد می‌برم؛ گویی تمام خستگی‌ها، گرماها و عطش‌ها، همین‌جا جا می‌ماند. کربلا فقط یک شهر نیست؛ قلب تپنده‌ی حقیقت است. هر که پا به این خاک می‌گذارد، در خود صدایی می‌شنود که می‌گوید: «ایستادن، حتی اگر تنها بمانی، زیباترین شکل زندگی‌ست.» @AFKAREHOWZAVI
. 2⃣ اربعین و خانواده‌هانجمه صالحی در موج جمعیت، نگاهم بیشتر از همه روی چهره‌های کوچک و خندان بچه‌ها می‌مانْد. دخترکی ایرانی، با چادر مشکی کوتاه و یک سنجاق‌سینه «یا حسین» روی سینه‌اش، محکم دست مادر را گرفته بود و با هر سلامی که به امام می‌داد، چشمانش برق می‌زد. اینجا، اربعین فقط جاده‌ای برای پاها نیست؛ راهی است برای ریشه گرفتن عشق در دل نسل بعد. عراقی‌ها هم بچه‌هایشان را کنار خود دارند. پسرکی شش‌ساله، با پیش‌بند موکب، سینی آبمیوه‌های رنگی را به زائران تعارف می‌کرد. نگاهش پر از غرور بود، انگار می‌دانست که خدمت به مهمانان حسین علیه‌السلام، افتخاری است که باید از همین کودکی یاد بگیرد. اینجا، «هویت» با کتاب درسی ساخته نمی‌شود؛ با تجربه‌ای زنده و مشترک در دل یک ملت ساخته می‌شود. در این مسیر، مادرانی را دیدم که کودکانشان را روی دوش یا در آغوش گرفته بودند، و پدرانی که با هر قدم، دست فرزندشان را محکم‌تر می‌گرفتند، گویی می‌خواستند این حس را به قلب او بدوزند: «تو ادامه این راهی». اربعین، در ظاهر راهی طولانی بین شهرهاست، اما در حقیقت پلی است میان نسل‌ها؛ پلی که از قلب ما به قلب فرزندان‌مان کشیده شده و روی آن، پرچم سرخ عشق اهل بیت علیهم‌السلام همیشه برافراشته است. @AFKAREHOWZAVI
🌱یادداشت های اربعین ۱۴۰۴| قسمت اول «مأمورانِ عذاب، ملکانِ مقرّبان» ✍️به قلم طیبه فرید شبِ آخر موقع کوله بستن زیرِ نور ضعیف موبایل برای بار چندم تلاش می کنم منصرفشان کنم، اما دست و پا زدنم سعی باطل است. دخترها آن قدر عزمشان جزم است که یادآوری من که «امسال دیگه مثل پارسال نیست و باید تا آخرش بیاینُ نمیشه غر بزنید و هوا بدجوری گرمه و چند جور تهدید در نوع خودش حرفه ای»کارگر نمی افتد. دو تا خواهری کمر همت بستند حالم را بگیرند. دوره خرِ بلوغشان روزگار آرام و بِژِ چهل سالگی ام را بنفش کرده. فهمیدند نقشه کشیدم و برای دو مسیر کوله ام را بستم. مسیر اول شیراز _عراق و مسیر دوم عراق تا حداقل پشت دیوار اردن.... دوزاری شان افتاده که گرما و سختی راه بهانه است و من و پدرشان می خواهیم زیرآبی برویم و آن ها باشند سخت می شود. گاهی می شوند عین کشورهای پنج به اضافه یک. منهای آمریکا...قول می دهند حافظ منافع آدم باشند اما سر بزنگاه می دانی که نیستند. گاهی هم بچه های محور مقاومتند. یمن و فلسطین. نگاهی به وسایل روی میزم می اندازم و پاسپورت زیارتی ام را می گذارم توی کشو و پاسپورت رسمی ام را می گذارم توی جیب کوله و توی دلم می گویم « دنیا با پارسال همین موقعها خیلی فرق کرده. محال که نیست! یکهو دیدیم شد... خدا ، خدای شدنِ کارهای نشدنی است.فردای اربعین ملت قرار است از راه کربلا بروند سمت قدس. تا چند سال دیگر این فیلم ها واقعی می شود و جدی جدی از بین الحرمین مسیرمان را کج می کنیم سمتِ فلسطین. تا آن‌موقع این دو تا ملکِ مقرب و کمی هم مأموران عذاب برای خودشان آدمی شدند و دیگر وسط راه غُر نمی زنند که برگردیم» آخرین زیپ کوله پشتی ام را توی تاریکی می بندم. از حوادث أرضی و سماوی در امان بمانیم پس فردا صبح نجفیم و ابتدای شارع نجف_ کربلا. ما توی دلمان نیت کردیم همراهِ زائرهای اربعین تا مرز اردن برویم تا تحقق این وعده امام خمینی باشیم که«راه قدس از کربلا می گذرد» تا خدای إنما الأعمال بالنیّات چه تقدیری برایمان چیده باشد... @AFKAREHOWZAVI
پویش مهلت ارسال آثار تا دهم شهریور ۴۰۴ ارسال اثر از طریق پیام رسان ها شماره تماس ۰۹۹۹۹۲۲۱۴۰۱ @AFKAREHOWZAVI
یادداشت های اربعین ۱۴٠۴| قسمت دوم 🌱«جاده ابریشم» ✍️به قلم طیبه فرید فاصله شیراز تا نجف سوهان روح است. به زبری سنباده گِرید p۱۶! هیچ وقت هم نفهمیدم منشاء این حال بد از کجاست! برای منی که سیر و سلوک شبانه با غزل« دل آرامِ» سعدی و صدای جمال الدین منبری را توی جاده بدجوری دوست دارم. توی این یکی دو تا سفر آخر سر و ته حس و حال خط خطی ام را به ضرب مداحی های عربی به هم می آورم... بیشتر مداحی های لبنانی. چون زبانشان به عربی فصیح نزدیک است و می فهممشان‌. از آن مهم تر نَفَسشان بوی اگزوز نمی دهد و خیالم راحت است با انقلاب اسلامی صَنَمی دارند و بیشتر از همه، حسین خیرالدین که انگار دارد به زبان مادری آدم حرف می زند و از همه بیشتر «قصیده جنوبش» که مرا یاد سید حسن می اندازد... بعد از ظهر چهاردهم مرداد می رسیم به یادمان شهدای علقمه. قیافه ملکان مقرب از شدت گرما شده عینِ کَره وارفته! یکی دو ساعت توی سالن خنک یادمان می مانیم و بعد حرکت می کنیم سمت پارکینگ مرزی. تا چشمم به سیل جمعیت می افتد، به آدم‌های ریز و درشتی که هر جوری بوده خودشان را رسانده اند به این بیابان، دلتنگی هایم سر ریز می کند و بغض ذره ذره نشت می کند تهِ گلویم.به خودم می گویم«حالا بین این جمعیت، این همه آدمِ مجنون، من کیه امام حسینم؟» که شاطر عباس صبوحی از معشوقش برایم شاهد مثال می آورد: «گفتم که دلم هست به پیش تو گرو دل باز ده آغاز مکن قصه ی نو افشاند هزار دل ز هر حلقه ی زلف گفتا که دلت بجوی و بردار و ....برو» من ابدا باور نمی کنم تعامل امام‌حسین با آدم ها مثل زد و بند معشوقِ رباعی شاطر عباس باشد با آدم هایش! این حرف ها برای امامی که من می شناسم وصله نچسب است. توی شلوغی های لب مرز و بین موکب هایی که در سفره داری برای زائرها سنگ تمام گذاشته اند دنبال رد پائی از غزه و مقاومت می گردم. توقع ندارم بخاطر اتفاقات غزه موکب دارها به زائر جماعت گرسنگی بدهند و یا در آداب مضیف کم بگذارند اما تأثیر تجربه های زیسته یک سال گذشته باید از دل اربعین سرباز کند. از رفتار آدم ها گرفته تا ظاهر موکب ها. اصلا حیات و قِوام اربعین به مبارزه با ظلم است وگرنه آداب سفره داری و عرض ارادت همه حاشیه های ماجراست. به جز چند بنر بزرگ از شهدای مقاومت و جنگ دوازده روزه و عکس های کوچک شهدا که مرد پشت میزِ سر نبش یکی از موکب ها پخش می کند و صدای «أتحداک أتحداکِ» محمد حسین طاهری خبری از غزه نیست. برای قضاوت زود است و اصل ماجرا در مسیر است و من عجولم. سرمای سالن ترانزیت و تالاپ و تولوپ مُهرهایی که محکم می خورد توی دل گذرنامه ها، می گوید «طَیِّب! برو خوش باش نصف مسیر را رفته ای.» از مرز ایران که می گذریم حتی بوی هوا فرق دارد. عین رنگ خاک! پشت نوار مرزی، فرهنگ اربعین به اخلاق شهروندهای عراقی اثر کرده. از شدت شلختگی و نابسامانی سال های قبل خیلی کم شده .فرهنگ اربعین دارد اخلاق بدوی آدم ها را عوض می کند. می نشینیم توی ون عراقی که از بصره به دیوانیه و بعد نجف می رود. دیر نیست آن روزی که مسیر زائرین اربعین تا خودِ قدس بشود جاده ابریشم.حسین ابن علی از مردم بدوی انسان متمدن می سازد و از مسیری که سوهان روح است جاده ابریشم. چشم هایم را با رویای جاده ابریشم می بندم. فردا صبح نجف را عشقست.... @AFKAREHOWZAVI
«اربعین؛ چله‌ی وفاداری» اربعین یعنی چهل؛ چله‌ای که برای حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) پر از درد، داغ، غربت و اسارت بود. اما او علی‌وار ایستاد، سخن گفت، افشاگری کرد، روشنگری کرد و حقیقت کربلا را به گوش تاریخ رساند. حضرت زینب، در این چهل روز، هارون بود برای موسی زمانش و زهرا شد برای علیِ زمانش. او نه تنها با امام حسین (ع) بود، بلکه بعد از عاشورا، عصای راه امام سجاد (ع) شد. در این چهل روز، زینب فقط یک پیام‌رسان نبود؛ او یار و یاور امام زمانش بود. اما حالا، حکایت من و تو چیست؟ در این چهل روز بی‌قراری، یا در راه رفتن به کربلاییم یا در حسرت جاماندگی. اما سؤال اصلی این‌جاست: از این چله‌ی وفاداری چه آموختیم؟ برای امامِ زمانِ عج خود چه کرده‌ایم؟ این اشتیاق رفتن، زیباست؛ نشانه‌ای از پاکی دل توست. اما اشتباه نکن! اگر رفتی و برگشتی و در تو هیچ تغییری حاصل نشد، چه؟ اگر همانی ماندی که بودی، اربعینت بی‌ثمر است! اربعین، یعنی تولد دوباره‌ی روح، ایمان، اقتدار و پایبندی به عهد. یعنی بگویی: «یا صاحب‌الزمان عج، من هستم! بر من هم حساب باز کن.» این روزها، روزهای غربال است. به هوش باش! هدف، فقط رسیدن فیزیکی به کربلا نیست. در این مسیر، خیمه‌هایی هم هست که نام خادم دارند، اما در راه حق نیستند! پس خادم بودن کافی نیست، باید در مسیر حق بود. و مسیر حق چیست؟ راهی که به امام زمانت ختم شود... راهی که قدمی در مسیر ظهور باشد، نه فقط پیاده‌روی جسم، بلکه پیاده‌روی روح، دل، و وفاداری. اربعین را دریاب! نه فقط برای رفتن، بلکه برای بازگشت به خویشتن. اربعین یعنی چله‌ی یاری، برای امام حاضر، برای جبهه‌ی حق، برای ایستادن. @AFKAREHOWZAVI
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت سوم 🌱«وقتی لیلی ظرفم را شکست» ✍به قلم طیبه فرید کلا مگر زائر اربعین چند دست لباس دارد که نصفش را همان اولِ کار توی نجف گم کند؟ پیرهن کتان زغالی و تیشرت مشکی ام نبود. از جایی که نشسته بودیم می شد دکمه بلوز آدم هایی که توی صف رختشورخانه ایستاده بودند را شمرد! آن وقت این فاصله کوتاه را شانصد بار گز کرده بودم اما خبری نبود. گره روسری فلسطینی که خادم رختشورخانه، لباس ها را گذاشته بود داخلش قرص و محکم بود! پس توی مسیر چیزی از پر و بالِ «ملکِ مقربی» که بقچه لباس ها را آورده نریخته بود. نه خادم رختشورخانه و نه ملک مقرب گم شدن لباس ها را گردن نمی گرفتند. پس پیرهنم کجا بود؟ نه توی مقصد نه توی مسیر! تازه شده بودم شبیه زن های فلسطینی. توی یک حرکت جوهری پر رنگ توی دمای جوش به طرف مقصدی نامعلوم در حال حرکت بودم. تا قبل از حرکت بیست دفعه از جلوی رختشورخانه رد شدم و از خادم ها پرسیدم«پیرهن کتون زغالی که روی شونه چپش گلدوزی داره ندیدید؟ سر آستینشم کِش پهنه...» ندیده بودند! اگر پیدایشان نمی کردم تا آخر سفر خودم بودم و همان یک دست لباس تنم...به ساعت روی مچم نگاهی انداختم. جایش خالی بود. گُرخیدم! اما زود یادم آمد توی راه زیر داغیِ بند استیلش، مچم عرقسوز شده بود، کندمش و انداختمش توی جعبه عینک تهِ کوله. از شارع الحولی تا راهروی خیابان امام زین العابدین هم چند بار اشتباهی مچ دستم را نگاه کرده بودم. امام صادق گفته بود ایام زائری و مجاوری و رفت و آمد زائر جزو عمرش حساب نمی شود*! پس من داشتم دنبال چی می گشتم؟ کل دنیای من نجف بود و حالا توی دنیای خودم نصف لباس هایم را گُم کرده بودم. دم غروب جلو وادی السلام چند نفر آدم و دو تا ملکِ دراز و کوتاه خسته منتظر ون بودیم. با آقا جان خداحافظی نکردم. همه هشتاد کیلومتر مشایه حریم نجف بود... اصلا شاید توی راه یکهویی قلبم می ایستاد و موکب دارها از سهمشان در وادی السلام یک قبر به من می دادند و برای همیشه روبه پنجره خانه کراش العالمین آقای امیرالمومنین ماندگار می شدم عین پیرهن زغالی ام که روی شانه چپش گلدوزی داشت... غروب روز چهارشنبه نیمه مرداد من یک زن غزه ای بودم! نمی دانستم شب کجا سرم را زمین می گذارم، چه حوادثی پیش روی من است ، از همه مهم تر خودم بودم و پیراهن تنم! آقاجان بارم را سبک کرده بود. از میان ارواح خندان مومنین وادی السلام به مقصد شارع کربلا به راه افتادیم. *پ.ن : وَ لا تُعَدُّ اَیّامُ زائِریهِ جائِیاً وَ راجِعاً مِن عُمُرِه @AFKAREHOWZAVI
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸پویش هم عهد با حسین‌؛ لشگر راهیان قدس 🚩ویژه همه زائرین اربعین حسینی ■ نحوه شرکت: ◁ همین حالا گوشی رو بردار ◁ یه ویدئوی «کمتر از ۱ دقیقه» ضبط کن ◁ رجز استکبار ستیزی بخون یا پیام بده به آمریکا و اسرائیل و یا روایت گر استکبار ستیزی در اربعین باش در مسیر زیارت یا در موکب‌ و هیئت‌ها... ✍️ موضوع: اعلام آمادگی در مسیر اربعین حسینی برای مبارزه با استکبار جهانی فیلم و تصویر و صدا و نوشته خود را در سه موضوع: ▫️ روایت گر استکبار ستیزی اربعین ▫️رجز خوانی برای استکبار جهانی ▫️پیام اربعین به استکبار جهانی 📺 پخش آثار برگزیده در رسانه ملی و فضای مجازی 📮 ارسال آثاردر بله و تلگرام وایتا: 🆔 @jarbaein شماره ارسال آثار ☎️09108108644 🔻منتظر شما هستیم ▫️@jarbaein
✍ز. سرمیلی مثل خیلی‌ها که آرزوی رفتن به اربعین داشتند، نبودم. اما بعد از مدت کوتاهی خودم را به آب و آتش زدم برای گرفتن پاسپورت. حال مغرور خود را نمی‌دانستم و گناهکار بودم و اغراق نمی‌کردم! بعد از گذشت دو سال، دوباره طعم عهد بستن با آقا را فهمیدم. عمل به این عهد سخت بود، اما زودتر از آنکه فکر کنم، آقا جواب داد و مرا به اربعین دعوت کرد… حال معنوی اربعین یک طرف، خوراکی‌های اربعین طرف دیگر. بشدت عاشق غذاهایشان شدم. من و رفیقم در راه همواره دنبال موکب‌های غذا بودیم. این‌قدر از کاروان جا می‌ماندیم که آقای تقی‌زاده دیگر ما را یک لحظه هم تنها نمی‌گذاشت و پشت سر ما راه می‌افتاد تا نکند دوباره ما را گم کند. لحظه گم شدن‌مان در گیت عراق هیچ وقت یادم نمی‌رود، خیلی سخت بود… فقط دنبال یک پیرمرد با موهای سفید می‌گشتیم؛ دنبال آقای تقی‌زاده بودیم. میان آن همه عراقی حس خوبی نداشتم و بارها از آمدن به سفر پشیمان شدم، اما برخلاف همیشه گریه نمی‌کردم و فقط دنبال مسؤول کاروان می‌گشتم. با چشمان نگران، یک لحظه تقی‌زاده از جلوی چشمانم عبور کرد و من مثل برق از جای پریدم و با صدای بلند گفتم: «آقای تقی‌زاده، ما اینجاییم…». بیچاره پیرمرد، بعد از اینکه به ما دلگرمی داد، به سمت کاروان راه افتادیم. یک لحظه متوجه گریه‌های بی‌صدای او و دو رکعت نمازش شدیم. از خودم خجالت کشیدم! اما من و لیلا سادات دست بردار نبودیم. اینقدر مسؤول کاروان نگاه می‌کرد که نمی‌توانستیم به جای یک شیرینی، چند شیرینی برداریم. خوب، راه طولانی بود و ما هم با همین‌ها انرژی می‌گرفتیم. اما گذشته از این‌ها، حال معنوی اربعین تکرار ناشدنی است. خوراکی بهانه بود… خوراکی‌ها تمثیلی از این سفر را بیان می‌کردند؛ همان مهمان‌نوازی عرب که نظیرش کم‌نظیر است. حال معنوی زیر قبه ایشان و آن دعای مستجاب شده، به همه این‌ها می‌ارزید. از این زیارت فقط لحظه آخری که به گنبد نگاه کردم و به او چشم دوختم، یادم می‌آید که چه طعم شیرینی داشت. @AFKAREHOWZAVI
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت پنجم 🌱«سیب های کالِ طریق» ✍️به قلم طیبه فرید چهارشنبه شب است و ما در حیاط موکبی در طریق زیر درخت نخلی که خرمایش هنوز نرسیده نشسته ایم تا نفسی تازه کنیم و باز این صراط مستقیمی که به امام می رسد را پشت سر بگذاریم. ما هیچوقت دلمان نشُد دست به سفره سلاطین عرب و غیر عرب ببریم، نه اینکه دستمان نرسیده باشد! نه ! زیارت عتبات دوره صدام را خیلی از ننه باباهای ایرانی یادشان نرفته! اگر می گفتند فلان چیز هدیه صدام است خیلی ها رغبتشان نمی شُد! اما حالا در عوض سال هاست اربعین تا اربعین، می رویم مزه نان و کباب داهاتی های عاشقِ شارع نجف کربلا را با خنکای شربت عَمانی می چشیم. ما بعد از این‌همه سال آداب سفره داریِ شان را می شناسیم. می دانیم تا تَهِ غذایمان را نباید بخوریم. دست مان آمده داهاتی های طریق، توی اندرونیِ شان منتظرند ما که دست از سفره کشیدیم ته مانده غذایمان را تبرکاً بردارند! می دانیم روستایی های شارع نجف کربلا را خودِ خدا مأمور کرده تمام سال را تا سر حدِّ مرگ جان بِکَنَند و به جز گُذران روزهای سختِ زندگی، بقیه سرمایه جیبشان را ذخیره کنند برای همین چند روز اربعین. تا شاید روی آن ها که امام معصوم گفت: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنی» کم شود. رویِ آدم هایی که دنیا مغرورشان کرده و بهره عمرشان را به هیچی می فروشند. شاهد کمالات حسینیِ دهاتی هایِ طریق، دودِ زغال است و بخار کتری ها و جلینگ جلینگ کُپ های بی دسته قهوه توی دست مردها و سینی های لبالب از بشقاب های قیمه نجفی و شاورما و نانِ صمونِ فلافل به دلِ رویِ سر جوان ها. مردم بی بضاعت طریق بی هیچ بِده بِستانی کل پس اندازِ یک ساله شان را برای اربعینِ ابی عبدالله فوقِ اَعیانی خرج می کنند. توی شلوغی های شارع نجف کربلا حرف از موشک و شهادت و جنگ و غزه هست اما هنوز میوه غزه اش به بلوغ سیب سرخ نرسیده! فعلا خرماهای کال سر شاخه های نخلِ حیاط موکب است. هنوز نسبت مردم مسیر با غزه آن قدرها عمیق نشده که اجتماع قلبی که امام در نامه شیخ مفید نوشته بود محقق شده باشد! ما زائریم و آینه مردم مُضیف. نمی دانیم شب را توی کدام‌ موکب این بیابان سر روی زمین می گذاریم و با چی قرار است خندق بلایِمان را پُر کنیم... عین داهاتی های شارع که زغالِ اجاقشان که فاش می شود خبر ندارند کی قرار است میهمان سفره شان باشد! تا اینجا دلم به یاد غزاوی ها می تپد! به تریج قبایم برخورده که خیال کردند حشدالشعبی را می شود منحل کرد و حزب الله را خلع سلاح! در تمام طریق، جلوی موکب ها ، وقتی لیوان زائری پر می شود از شربت لیمو ، یاد چشم‌های سنوار توی گلویم بغض می شود و می شکند. خنکای شربت که از بین شیشه خورده های توی گلویم پائین می رود صدای عزت را از حنجره تشنه اش می شنوم: «مذاکره ای در کار نیست؛ یا پیروز می‌شویم یا کربلا رخ می‌دهد» به خودم می گویم خدا را چه دیدی شاید خیلی دور نباشد که راه قدس از شارع نجف کربلا بگذرد و هر مضیف، موکبِ مهمات و سازماندهی مجاهدین باشد و هر زائر، مجاهدِ حسینی طریق الاقصی. ان شاالله. الاقصی @AFKAREHOWZAVI