eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
493 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
اصن از اینهمه زیبایی زبونم بند اومده :) فقط میتونم بگم ممنونم ازت💙✨)
هدایت شده از أنا من الحسین
خب؟ چشماتون رو ۸۰ درجه ببندید..🌱 @farhangi02
اسمت را‌ هم‌ ڪہ مخفف‌ میڪنم‌ مَـرد‌ میشوے دقیق‌ مانند ڪاری‌ ڪه‌ در‌ سوریہ ڪردے ...🙂 محمد "م" رضا "ر" دهقان "د" شما دعوتید بہ ڪانال شهید مدافع حرم و افتخار دهہ هفتادی‌ها محمدرضا دهقان امیرے... ♥ و این دعوت‌نامہ اتفاقے نیست...🙃 ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ شهید محمدرضا دهقان‌امیرے ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
هدایت شده از أنا من الحسین
https://eitaa.com/ALiHan_313 دوستان 💙🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن شهدای مدافع حرم برای پول میرن . . شهدا : [اگه طاقت نداری نبین :) ]
18.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 ویدئو شرافت سودی😏 روایت تازه خطاب به علیمی ها ، آقامیری ها، حجاب استایل ها و سلبریتیهایی که شرافت شان دکمه خاموش و روشن دارد. [ویژه مظلومیت مردم فلسطین]🇵🇸
هدایت شده از أنا من الحسین
در دنیایی که یک کودک 6 ساله فقط به جرم مسلمان بودن با 26 ضربه چاقو در آمریکا توسط صاحب خانه 76 ساله سلاخی می شود با من از انسانیت حرف نزن ..! @farhangi02
هدایت شده از عماد ؛
‏به‌دکتر‌گفتم: همه‌داروهامو‌می‌خورم اما‌تاثیر‌نداره.. گفت‌سر‌وقت‌می‌خوری؟ تازه‌فهمیدم‌که‌ چرا‌نمازهایی‌که‌میخونم تاثیر‌نداره..(:! تازه‌مِنَتم‌میذاریم
هدایت شده از عماد ؛
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و اما حقیقت چیست ؟! ... لحظه به لحظه آنچه که در مترو بر آرمیتا گراوند گذشت ... - @Vahid_mhi ๋࣭ ࣪ ֪֢
23.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+زن دوست داره محل توجــــه باشه××‼️… • •🎙استاد رائفی‌پور •
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_بیست_هشتم #رمان_اقیانوس_مشرق پینه دوز نمی داند چه بگوید. فقط لبخند می زند. عِم
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 با عجله پاپوش را از پا در می آورد و کف پاهایش را نشان پینه دوز می دهد: +نگاه کن! پینه دوز با تعجب به کف پاهای عِمران نگاه می کند.خبری از زخم و آبله نیست: _اللّٰه اکبر! +به هر کس که نشان دادم و گفتم دیشب در این پاها آبله بود،باور نکرد. _شاید از همین آب باشد. پیش از آنکه خمیر را مهیا کنم، آن را چندی در این آب خواباندم. صدای شیههٔ اسب بلند می شود. عِمران نیم خیز می شود و گردن اسب را می بیند. آسوده خاطر دوبارهٔ می نشیند و به مشک نگاه می کند و می گوید:《نمی دانم اگر برای کسی روایت کنم که روزگاری در برهوتی، از غریبه ای مشکی آب به دستم رسید که هرچه از آن می نوشیدم تمام نمی شد،چه خواهد گفت. آیا مرا دیوانه خطاب نخواهد کرد؟》 _شاید خیال کنند دیوانه و مجنونی ؛ اما چه باک؟بگذار تمام عالم تو را دیوانه خطاب کنند! خم می شود و ریگی برمی دارد و آن را به دست عِمران می دهد. _این ریگ را میان مشتت نگه دار. عِمران با تعجب ریگ را میان مشتش پنهان می کند و به پینه دوز چشم می دوزد. _اکنون در دستان تو ریگی پنهان است . اگر تمام عالم بگویند تو در دستت جواهری پنهان کرده ای ،آیا چیزی بر ارزش این ریگ افزوده خواهد شد؟ عِمران سر تکان می دهد: +نه. _و اگر در دستان تو الماسی پنهان باشد و تمام جهان بگویند که تو ریگی در دست داری،آیا ارزش آن الماس کاسته می شود؟ عِمران دوباره سر تکان می دهد: +هرگز! ادامه دارد . . .!_
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_بیست_نهم #رمان_اقیانوس_مشرق با عجله پاپوش را از پا در می آورد و کف پاهایش را
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 ام پینه دوز لبخند می زند: _داستان همین است که گفتی. عِمران در سکوت نگاهش می کند . پینه دوز ادامه می دهد:《عیسای نبی خطاب به بنی اسرائیل فرمود که من برای شما از خدا نشانه و علامتی بر پیغمبری خود آورده ام. من از خاک برای شما پرنده ای می سازم و در او می دمم تا به اذن خدا به پرواز درآید. و همان کرد که گفت. او به کور مادرزاد چَشم داد و مرض پیسی را درمان کرد و مردگان را زنده ساخت و تمام این ها مسیر نبود مگر به اذن خداوند. منکِر اعجاز ،منکِر خداست. اعجاز آخرین زبان دعوت است، برای آن ها که چموشی کردند و چَشم و دل و عقلشان به کار هدایت نیامد!》 +من منکر قدرت خدا نیستم پینه دوز! پینه دوز نگاهش می کند: _از تو که به قدرت خداوند اعتقاد داری می پرسم. آیا خداوند نمی تواند ذره ای از قدرت بی چون و چرای خود را به بندهٔ خاص خودش،به هر آن کس که بخواهد ، امانت دهد؟ +می تواند! _به خداوند سوگند ، علی بن موسی الرضا امام و بندهٔ خاص خداست. او در برهوت ِ بی آب ، مَشکی به دستت داده است که چشمه ای جوشان در خود نهفته دارد.آیا اعجازی فراتر از این برای دعوت تو لازم است؟ چگونه تو را به سوی خود بخوانند؟! عِمران سکوت کرده و در فکر فرو می رود. _آیا آن چهل گام که تو را از برهوت به در خانه ام رساند، برای تسکین هیاهوی قلب تو کافی نیست؟ عِمران در سکوت محض،تنها نگاه می کند. _مرکز تمام عالم را عقل خودت قرار داده ای و هرچه را باعقلت سازگار نیست،یا دروغ می پنداری یا سحر و جادو. این تفکر، خود از عقلانیت به دور است. +از من چه انتظار داری پینه دوز؟که یک شبه به اعتقادات تو مؤمن شوم و اقرار کنم به امامت کسی که نمی شناسمش و تنها نامش را از تو شنیده ام؟! _تنها انتظار من از تو،به قدر ارزنی انصاف است.در خراسان، کسی خانه دارد که عیسی پسر مریم با او برابر نیست. که اگر عیسی پسر مریم مرده زنده می کند، علی بن موسی الرضا عیسی زنده می کند. علی بن موسی الرضا بندهٔ خاص خداست و اعجازش منوط به اذن خداست. صدای شیههٔ اسب دوباره بلند می شود و عِمران دوباره نیم خیز از پس تخته سنگ نگاهش می کند. پینه دوز سعی می کند موضوع گفت و گو را عوض کند: _نگفتی چگونه این مرکب را صاحب شدی. عِمران دوباره می نشیند برابر پینه دوز: _از برکت سکه های تو بود. اسب همچنان شیهه میکشد. +سفر بی مرکب دشوار است. بیست سکه دادم و خریدمش. _اسب پیری نشان می دهد. +پیر هست، اما خسته نیست. راه می رود. _پس تا نیم روز رفتی و میان راه یادت آمد نقشه همراهت نیست. سراسیمه د راه خراسان پیِ ما آمدی و پیدایمان کردی! می خندد: _نکند با خودت فکر کردی من با نقشه پی قلعه رفته ام تا از آبِ حیات بنوشم؟! عِمران می خندد: +من یک لحظه هم به تو شک نمی کنم پینه دوز! عِمران دوباره از جا برمی خیزد و به دور تر ها می نگرد. سر می گرداند. راحله را میبیند؛ اما... +چرا من شتر تو را نمی بینم؟! پینه دوز مبهوت نگاهش می کند: _چه؟! از جا برمی خیزد و نگاهش را به اطراف می گرداند: _شتر...؟! صدای راحله یک باره بلند می شود: ×پدر...پدر...! عِمران پاپوش ها را تندی به ما می کند و دنبال پینه دوز می دود. تخته سنگ را که دور می زنند، راحله را میبینند که زانو زده بر خاک و شتر را لمس می کند کا دراز به دراز ، بردشت افتاده است. پینه دوز ، ناباور طرف شتر می دود: _چه شده؟چرا بر خاک افتاده؟! بالای سر شتر می رسد و با بهت، زانو می زند و دست دراز می کند و سر شتر را به سختی بلند می کند. شتر تکان نمی خورد. عِمران طرف اسب می رود و چیزی نظرش را جلب می کند . زیر سم است ، لاشه ماری مُرده خودنمایی می کند... اسب شیهه می کشد. ادامه دارد . . .!_
هدایت شده از أنا من الحسین
و این حکایت ماست ، کفتار ها به دور شیر..🇮🇷 @farhangi02
حواستون باشه ..