eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
508 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
_
قسمت ما که نشد .. ولی دعا میکنم که همتون .. یعنی هممون ، یه روزی بین دوراهی گیر کنیم ؛ اونم دوراهی بین الحرمین ، که ندونی پیش اربابت حسین زانو بزنی یا پیش عَموت عباس :)🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ترین روضه طول عمرم .. :) خیلی خوشحالم که ضبطش کردم .. حقیقتا هر وقت حالم بده ، همراهمه .. ذره ذرش .. کلمه به کلمش .. خاطرست .. تو سیاهیِ شب ‌.. خیابونِ پشتِ حرم .‌. شبِ اربعین .. صدای گریه هام که تو ویس افتاده .. تداعی شدنِ همه لحظات وقتی چشمامو میبندم .. باعث آروم شدنِ دله .. 🍃 ۱۹ صفر ۱۴۴۴ نیمه های شب :)!
کربلا رفتن خود را به رخ ما نکشید ما درست است نرفتیم ولی دل داریم...💔😢
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌱 دیدی تمام شد؟ همه نزدت آمدند و رفتند! مثل یک تماشاگر خیره به صفحه تلویزیون، خیره ام به ازدحام جمعیت بین الحرمینت و یک گوشه چشمم اشک نشسته یک گوشه چشمم خون! میان این همه آدم منِ بی لیاقت اضافی بودم؟! میدانم..خوب میدانم.. تو همه را بی قید و شرط مهمان خانه ات میکنی! چه گناهکار دو آتیشه و چه عالم ربانی را... هرچند میان قلب هایشان تنها یک چیز جستجو میکنی حسین را...! گر دیدی در میان تداعی خاطرات زندگیشان ردی از اشک بر حسین بر روی گونه هایشان نقش بسته، تبسم روی لب مینشانی و هرکدامشان را مهمان خانه ات میکنی! فرقی نمیکند، ریز و درشت ندارد! منِ جامانده چه بگویم از درد این فراق؟ فراقی که جای جای قلبم را سوزانده و اکنون... میان تب عمیق دلتنگی دست و پا میزنم! خیال نکنی دارم برایت ناز میکنم ها... نه! فقط میخواهم تیمارم کنی! خودت، با دعایت، با دستان شفابخشت! بیایی و زندگی ام را رنگ و رو ببخشی! میدانم شماهم منتظر فرزندت مهدی هستی! غصه دل مهربان ایشان را هم دارم... عزادار شمایند..! می شود از خدای خودت و ایشان بخواهی زودتر بیاید؟ میدانی... خیلی منتظرش هستیم! بگو بیاید و دل به دل تنگ ما دهد! دل به دیدار بی فروغ ما داده و از نور امیدش به جان نا امیدمان بتاباند! کاش.. کاش اربعین سال بعد را با لشکری از سربازان مهدی و خود آقایمان منور کنیم و دل مهربان شما را شاد! خلاصه آقاجانم یک کلام بگویم و خلاص.. بدجور دلتنگم.. هم مولا و هم کربلای شما... به قول بنده خدایی وای به حال کسی که‌کربلا ندیده و وای به حال تر کسی که کربلا دیده! قلبم میسوزد... التیام بخشش باش! از امروز تا اربعین سال بعد تنها در میان قنوت نماز یک جمله میگویم و بس.. اللهم الرزقنا کربلای حسین...🖤 زهرا علیپور✍ 🔸 @zahra_alipouur
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
قشنگ ترین روضه طول عمرم .. :) خیلی خوشحالم که ضبطش کردم .. حقیقتا هر وقت حالم بده ، همراهمه .. ذره ذ
من‌الان‌بایدزمزمہ‌میکردم: قدم‌قدم‌بایه‌علم،ان‌شاءالله‌اربعین میام‌سمت‌حرم..:))))💔 ولی‌حالانشستم‌گوشه‌اتاق زانوهاموبغل‌گرفتم‌وبااشك‌زیرلب‌میخونم: رفیق‌هاموبردی‌کربُبلا.. پس‌من‌چی:)))؟!!💔
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 _این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد. عِمران مشک را می گیرد و نگاهش می کند. پینه دوز ادامه می دهد:《 فرق میان زندگی و مرگ، فقط یک قدم است. چشمت به جاده باشد. یک قدم که از جاده منحرف شوی در برهوتی، و برهوت آغاز گم شدن است. هرگز به تنهایی سفر مکن. شب ها جایی بمان برای استراحت و روزها حرکت کن. خدا را به خاطر بیاور و از شرّ وسوسه های ابلیس به او متوسل شو. خداوند کسی را که به او توسل جوید، ناامید رها نمی کند. اگر خدای ناکرده راه را گم کردی و در بیراهه گم شدی، به صاحب زمین و زمان رو کن و دوباره او را بخواه.》 با دست اشاره می کند به آدمیانی که زیر طاق ایستاده اند: _این جماعت که می بینی، همه عازم شما هستند. به همان راهی می روند که قصد کرده ای. قَدرِ چند روز با اینان هم سفری و دوباره راهت جدا خواهد شد. با ایشان همراه شو تا تنهایی راه بر تو سخت نگذرد. کم گوی و دُرشت مگو. در راه های دور و غریب، همراه از شمشیر بهتر است. عِمران سر تکان می دهد و به جماعت نگاه می اندازد. پینه دوز برابر شتر زانو می اندازد. پای شتر را خم می کند و سُم آن را نگاه می کند. _آنچه به تو گفتم، همان چیزی است که اگر پسر می داشتم به او می گفتم. تمام این ها از سر مهربانی بود. عِمران سر می چرخاند طرف راحله، راحله به دیواری تکیه داده و ایستاده است. پینه دوز برمی خیزد و از خورجین، پارچه ای بیرون می آورد. تای پارچه را باز می کند و نشانِ عِمران می دهد: _این ،خنجری است برای احتیاط. عِمران به خنجر نگاه می کند. _در همین پارچه بپیچ و در جایی امن قرارش ده. یادت باشد خنجری که بی موقع در آید، از دشمی که به موقع هجوم آورده و قصد جانت کرده خطرناک تر است. خنجر داشتن مهم است و مهم تر آن است که دشمنت نداند که خنجری داری. عِمران سر تکان می دهد و به خنجر نگاه می کند: +من نمی توانم خوبی های تو را جبران کنم پینه دوز. ما تنها یک غروب باهم بودیم و من به اندازهٔ دنیایی به تو مدیونم. پینه دوز دست می گذارد بر شانه اش: _مدیون علی بن موسی الرضایی.ببخش اگر نمی توانم شترم را به تو هدیه کنم.برای دخترم پیمودن این راه دراز، بی مَرکب دشوار است. اگر برایم ممکن بود شترم را نیز به تو می بخشیدم. برای من راهِ خراسان را پیاده رفتن، ساده تر و بسی دوست داشتنی تر است تا با مرکب. عِمران خنجر را در پارچه می پیچد و می گوید:《تا خراسان چقدر راه است؟》 پینه دوز به افقی دور نگاه می کند: _به حساب آنکه روز ها در راه باشیم و شب ها اتراق کنیم، نزدیک هفت روز. +پس راهی نیست. ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
دستام تو شیش گوشه ، انگار تو آغوشه :)💔✨ #سیدرضانریمانی ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
heydar-albayati.safar-o-elallah(128).mp3
16.89M
القٰارات السَّبعَه ضَجَّت[در هفت قاره شوری بر پاست] ، والكَربلاءِ حُسِينِ حَجَّت[و در کربلای حسین حجی بر پا شد] ؛ ..🌱🖤 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشان دادن شگوه قرآن و قرآن به سر گرفتن عزاداران موکب بنی عامر در بین الحرمین ؛🖤✨
زِ کودکی خادمِ این تبارِ محترمم :)
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_هفدهم #رمان_اقیانوس_مشرق _این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد. عِ
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پینه دوز لبخند می زند و نگاهش می کند: _همین راه که در نظر تو اندک و کوتاه می آید، چه آدم ها که سال به سال، در دل، رفتنش را نیت می کنند و در عمل، پاهایشان حتی یک قدم همراهیِ شان نمی کند. حدیث خراسان حدیث شهر های دیگر نیست جوان! حدیث اقبال است. خانهٔ علی بن موسی الرضا خانهٔ خدا نیست؛ اما خانهٔ کسی است که در دلش جز خدا نیست. خراسان بیشتر از اینکه حدیثِ مسافت و جاده و راه باشد، حدیثِ طلب است. باید امام بطلبد تا دل بخواهد و پا برود. اگر امام بخواهد، تمام راه ها به او ختم خواهد شد. عِمران سر تکان می دهد و لبخندی می زند: +کاش می شد از کلام تو بیشتر بهر ببرم پینه دوز. با حرف هایت کجنکاوم می کنی و وسوسه ام می کنی تا راه کج کنم و این علی بن موسی الرضا را از نزدیک ببینم. حیف که در سر هوای دیگری دارم. پینه دوز لبخندی به مهر می زند و سری تکان می دهد: _تو به دنبال آب حیات خودت باش و من به دنبال آبِ حیات خویش. اگر به حرف و کلام من باشد که من معتقدم آن آب که تو در جست و جوی آنی حیلت و وسوسه ای است که تو را از امام دور کند. آن آب حیات که تو در پیِ آنی، در خراسان می جوشد. +اما همان علی بن موسی الرضایی که تو از او می گویی، پیغام داد که من باید به دنبال قلعه ای باشم تا چشمه را پیدا کنم. پینه دوز شانه ها را بالا می اندازد: _کدام قلعه؟! من هرگز کلامی درباره چشمه ای که در قلعه ای می جوشد، نشنیده ام. عِمران نیم نگاهی به راحله می اندازد و نیم نگاهی می کند به جماعتی که زیر طاق ها،مهیای رفتن هستند و می گوید:《چطور در سرت وسوسهٔ زندگانی جاودانه نیست؟ هیچ وقت دلت نخواسته است همیشه زنده باشی؟》 پینه دوز می خندد: _من همیشه زنده خواهم ماند جوان.مرگ با تمام عظمتش در من اثر نخواهد کرد. عِمران شگفت زده می شود: +مرگ در تو اثر نمی کند؟! _مرگ کوچ است از دیاری به دیار دیگر. من همیشه زنده ام؛ اما به شکلی دیگر و در جایی دیگر. عِمران لبخند می زند: +به کدام اعتبار؟!مگر چه کسی دنیای آن سوی مرگ را دیده است؟!شاید تمام این ها که می گویی وهم و خیال باشد. چطور با قاطعیت و اطمینان و ایمان درباره اش سخن می گویی؟ پینه دوز سر تکان می دهد: _تو به من بگو چگونه به خدای ندیده معتقدی؟ عِمران در سکوت، نگاهش می کند. _این را شب قبل هم گفتم و نخواستی باور کنی،دیدن ملاک مناسبی برای ایمان نیست جوان! چشم از حواس است و حواس خطا پذیر است. آیا در برهوت، سرابی ندیدی که آب بِنّماید و آب نباشد؟! عِمران سر تکان می دهد: +آری، هزار بار! _آیا درختی ندیدی که دروغین و خیال باشد؟ +هزار هزار باز! _من اعتقادم را از چشم هایم نمی گیرم جوان! من از جایی شنیده ام که اعتبارش نزد من از چشم هایم بیشتر است. +از کجا؟ پینه دوز دست در خورجین و قرآنی چرمین بیرون می کشد و آن را نشان عِمران می دهد. ادامه دارد . . .!_
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
حقیقتا بعد از یه سال فهمیدم همچین چیزی ثبت کردم 🌝🤌🏼
تمام عمر خندیدم ، به این عاشق به آن عاشق؛ چنان عشقی سرم آمد . . که من دیگر نمیخندم :)‌!