💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
مجموعه سیزده داستان کوتاه کلاسیک به انتخاب خودم #واقفی 😊
پی دی اف خوبیه. فونتشم برای خواندن بهینه شده. یعنی بِهِش هینه شده🤔
هدایت شده از یک جرعه معرفت
رفع مشکلات زندگی
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 در مشکلات باید بنشینیم و با هم تفاهم کنیم و نتیجه صحیح را بگیریم.
اگر می خواهیم در زندگی به تفاهم برسیم، باید بنشینیم با هم تفاهم کنیم و هر کس عقل و فهم و شعور بیشتر دارد باید جور نادان را بکشد.
باید راه توافق را پیدا کرد، اگر به آن نرسیم، زندگی ها بر باد خواهد رفت.
توافق هم در پشت پرده گذشت (بخشش) مخفی است.
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
|🌐💡📨| ✍ برانگیختن احساسات کسانی که برای شنیدن حرفهایش جمع شده بودند کافی نبود، او باید برای رو
|🌐💡📨|
✍ کینگ آن روز قصه گفت چون با جذب مخاطبان به روایتی جمعی میتوانست کسانی را که صدایش به گوششان میرسید از حسابوکتاب خشکِ نفع شخصی به شور و شوق برای عدالت اجتماعی برساند و به این ترتیب، مشارکت در درام اجتماعی جنبش را برای آنها به بیان عمیقا معنادارِ هویت شخصی تبدیل کند.
#آموزش #روایت ۴
📘روایتوکنشجمعی
انجمن نویسندگان انقلابی رمان | انار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد و دلهای یک مادر چند فرزنده!😂
🎙 شعرخوانی فهیمه انوری
📎 سیدخندان 😁
#طنز_فاخر
#حجاب
انجمن نویسندگان انقلابی رمان | انار
#الف_دزفول
اهل و عیال را دمِ خانه پیاده کرد. پسرها سبدهای بزرگ پر از مرغ را از پشت وانت برداشتند. روبخیر با دستان حنایی چادر گلدار و قهوهایاش را روی سر مرتب کرد. جرینگ جرینگ النگوهای طلایش درآمد. یک لحظه موهای حنا زده و سینهریز عقیقش از زیر چادر پیدا شد. زنبیل قرمز را از زیر پایش برداشت. مرغهای بدون سر، با گلویی خونی و پرهای سرخ روی هم غلتیدند. با صدای نازک و نگرانش برای چندمین بار به گویش محلی گفت:
_اُسا دیر نکنی تُونه خدا اَمشو عروسی کوئَکتَه.
(اوسا دیر نکنی تروخدا امشب عروسی پسرته)
ابروهای مشکی و پر پشت کَرَم در هم رفت.. دستش را در هوا تکان داد و با صدای بلند غُر زد:
_باشَد باشَد نَخُوم خونَشَ سازُم. فقط سِله کُنُم بینُم چَقْدَر مصالح مَخو.
(باشه باشه نمیخوام خونشو بسازم فقط نگاه میکنم ببینم چقدر مصالح میخواد)
روبخیر با لب و لوچهی آویزان در را به هم کوبید.
کَرم پایش را روی پدال گاز فشار داد. وانت بارِ رنگ و روفته، با صدای ترسناکی از جا کنده شد. در آینه، روبخیر را در دود سیاه و غلیظ ماشین دید که سرفه کنان چادرش را جلوی صورتش گرفت. رنگ سبزِ وانت از دود سیاه اگزوز و ساییدگیهای متعدد به سختی دیده میشد.
به طرف محل قرارش چند خیابان بالاتر از خانه رفت. با وجود موشک بارانِ هر شب، شهر شلوغ بود. خانههای هر محله مانند دندانهای خراب پیرمردی سالخورده بود. یک خانهی سالم، یک خانه ترک خورده و نیمه ویران در کنار خانهای ویران. بدون اینکه بخواهد اسم خیابانی را بخواند، به طرف آدرس رفت. لودری از کنارش رد شد. چند متر جلوتر بنز ۹۱۱ پر از آوار حرکت کرد. مردی لاغر و تکیده، سر تا پا خاک، از کنار کامیون پیدا شد. سرعتش را کم کرد. چشم مرد که به وانت افتاد، به پیشواز آمد. کرم از وانت پیاده شد. با چشمان گرد و دستان باز به مرد خیره شد.
_هــــان مَشتِ علی خوتی؟!
(هان مشهدی علی خودتی؟!)
برجستگی گلوی مشهدی علی تکان خورد. لبهای ترک خوردهاش بهم چسبیده بود. صدای گرفتهای از گلویش خارج شد.
_ دیدیَه ای بدبختیَه اُسا؟!
(دیدی این بدبختی رو اوسا)
با دست به جای خالی خانهاش اشاره کرد.
_کُلِّ زندگیاُم بار یَه جَکبُدی رفـ... یا ابوالفضل
(کل زندگیم بار یه کامیون بنز رفت... یا اباالفضل)
خورشید از وسط آسمان افتاد. همهی سروصداها ساکت شد. زنگ تیزی در گوش کَرَم پیچید. زمین به شدت لرزید. یک لحظه زیر پایش خالی شد و دوباره به زمین کوبیده شد. چشم باز کرد. فقط خاک و دود و بوی سوختن بود. مشهدی علی را دید که از زمین بلند شد. لبهایش تکان خورد اما صدایی از او نشنید. نزدیک شد. کَرَم را تکان داد. سرش را از زمین بلند کرد. نشست. همه چیز یادش آمد. به پشت سرش نگاه کرد. مردم به سمت دود میدویدند. یاد روبخیر و خانوادهاش افتاد. خواست بلند شود. خون به پاهایش نیامد. زمین خورد. دوباره تلاش کرد. مشهدی زیر بغلش را گرفت. هیکل درشتش را بلند کرد و داخل وانت نشست. در بین دود و غبار به سختی جلو رفتند. تمام خیابان با خاک یکسان شده بود. خانهاش را پیدا نکرد. مردم با دست آوار را کنار میزدند. جنازهای را روی دست بردند. چشمش به دست حنازدهاش خورد. النگوهای روبخیر بود.
چشمان کَرَم سیاهی رفت.
#نرگس_مدیری
#020304
#روز_مقاومت_و_پایداری_دزفول
انجمن نویسندگان انقلابی رمان | انار
🔰دورهمی اهل قلم
📝کارگاه نویسندگی و نشریه نویسی
🏛️به صورت حضوری و مجازی
👥با حضور اساتید کشوری
📃همراه با اعطا گواهی
💳هزینه ثبت نام :30000تومان
برای اعضا انجمن اسلامی همراه با تخفیف میباشد.
⚠️ظرفیت محدود
برای ثبت نام به لینک زیر مراجعه کنید.
لینک ثبت نام
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا
📲 @anjoman_eslami_bualisinaa
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔰دورهمی اهل قلم 📝کارگاه نویسندگی و نشریه نویسی 🏛️به صورت حضوری و مجازی 👥با حضور اساتید کشوری 📃ه
یکی از این نوگلان خندان که میبینید منم🙄.
فقط شما موضوع رو دل بده. داستان و رمان کاما اقیانوس آرام نقطه
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
«محتشم کاشانی»
📖 در دل هر شعر یک یا چند داستان نهفته هست.
با توجه به بیت بالا👆 یک صحنه یا داستانی جذاب و خواندنی بنویسید.
#داستانی_از_دل_شعر2
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
|🌐💡📨| ✍ کینگ آن روز قصه گفت چون با جذب مخاطبان به روایتی جمعی میتوانست کسانی را که صدایش به گوش
|🌐💡📨|
✍ پیش از اینکه کنش جمعی ممکن شود، اعضای گروه باید منفعتی مشترک در تحقق یک هدف داشته باشند اما چنین چیزی اصلا مسلّم و بدیهی نیست. بنابراین، خیلی وقتها اولین چالش ما برساختن* خیر جمعی ست.
* برساختن خیر جمعی یعنی تعریف، ترسیم و شناساندن یک هدف در قالب «خیر جمعی».
#آموزش #روایت ۵
📘روایتوکنشجمعی
انجمن نویسندگان انقلابی رمان | انار
🔴 آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
🔹 چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!"
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمرهر چی گفتم؛به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم
اما مردم! ما رفتیم
بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف میزدم.
🔵 آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
🌸 شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
#امام_زمان
🔴به کانال در محضر علما بپیوندید⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94
@ANARSTORY
فصلنامهپژوهشهايادبيسال11،شماره46،زمستان1393
102
102
102
7.چگونگی بیان: معمولی و عادی، تمثیلی و رمزی، طنزآمیز، شوخی و لطیفهوار،
مناظره
8.چگونگی ارائه: شفاهی: (نقالی، تعزیه، نمایش)، مكتوب
9.حوادث: شگفتانگیز، واقعی (تاریخی، نیمهتاریخی)، تخیلی (جادویی،
هراسانگیز)
10.حجم: کوتاه، متوسط، نیمهبلند، بلند
11.تیپها: اوّلیا، انبیا، قدیسان، زیرکان، پادشاهان، عیاران، جادوگران، پریان،
پیشهوران و... .
بررسی داستان از هر دیدگاه فواید و نتایجی دربردارد. طبقهبندی بر اساس ساختار
پیرنگ کمك میکند تا سبك و سیاق واحد داستانهای هممضمون با طرح داستانی واحد
شناخته، و ویژگیهای هریك بیان شود.
روش پژوهش
روش این بررسی مطالعة چهل قصّةساختار پیرنگ عامیانة مكتوب منثور تنها از حی
و نوع روایت است. فهرست قصّههای مورد بررسی به شرح جدول ذیل است:
شمارهنام داستانقرنمضمون و درونمایهنوع پیرنگ
1اسكندرنامه7عیاریزنجیرهای
2اسكندرنامهنقالی9عیاریزنجیرهای
3ابومسلمنامه11سفردرختی
4اعجوبهو محجوبه12اخلاقیدرختی
5افسانةگلریز12عاشقانهمدور
6امیرارسلاننامدار13عیاریمدور
7بوستانخیال12جادوییزنجیرهای
8بهاردانش12مكر زناندرختی
9بهرامو گلاندام13عاشقانهمدور
10جبرئیلجولا13جادوییخطی
11چهاردرویش11سفردرختی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
mdrsjrns-v11n46p99-en.pdf
476.8K
اینم اصل پی دی اف
به نظرم جالب باشه
البته نمی دونم کپی رایت داره یا نه
اگر داره اطلاع بدهند تا حذفش کنم.
@anarstory
هدایت شده از عباس موزون.کانال رسمی
به لطف خدا، با استقبال حیرتانگیز شما خوبان از فراخوان مشارکت در ختم قرآن گروهی، تاکنون بیش از ۵۰۰ بار کل قرآن ختم گردید.
به علت این استقبال کمنظیر و بیپاسخ ماندن حجم انبوهی از درخواستها، مجددا این کار خیر به مدت دو هفته دیگر، تا تاریخ پنجشنبه ۱۴۰۲/۳/۱۸ تمدید گردید.
تاکنون پاداش ختمهای انجام شده، هدیه شد به هموطنان خودکشی کرده و نیز دخترخانم شیرازی (خودسوزی) تا مگر کمکی باشد به احوال ایشان.
اما از این مرحله به بعد،
ادامهی ختمها، با نیت آمرزش، هدیه میشود به ارواح رفتگان، از آغاز تا پایان تاریخ بشر؛
به شرح زیر:
۱- خویشان، وابستگان و نیاکان اعضای این صفحه
۲- بیوارثان، بییاوران و فراموششدگان نیازمند
۳- اعراف و متوسطین نیازمند از فرزندان آدم
۴- شهیدان راه خدا از آدم(ع) تا خاتم(ص) تا قیامت کبری
۵- فرستادگان و اولیای خدا از آغاز تا انجام تاریخ
و همچنین
«برآورده شدن تمامی حوائج مشارکتکنندگان در این ختم گروهی»
بزرگوارانی که مایل به مشارکت در این ختم میباشند (((فقط))) به آیدی زیر در پیامرسانهای:
«ایتا»، «سروش»، «روبیکا»، «تلگرام» و «اینستاگرام» پیام دهند تا سهم قرآنی، تقدیم حضورشان شود:
👇👇👇👇👇
@khatm_quran402
👆👆👆👆👆
نورانی باشید و در مسیر نور بمانید.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#ختم_قرآن
#تمدید_مهلت
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
|🌐💡📨| ✍ پیش از اینکه کنش جمعی ممکن شود، اعضای گروه باید منفعتی مشترک در تحقق یک هدف داشته باشند ا
|🌐💡📨|
✍ کارکردهای اجتماعی روایت مشترک در فرهنگْ مشابه کارکردهای روانی روایت در ذهن فردند. تا وقتی که تعدادی از افراد قصههای مشابهی در ذهن داشته باشند، میشود گفت اجتماع به یاد میسپارد، باور میکند، احساس میکند و سودایی در سر دارد. روایت مشترک جهتگیری اساسی اجتماع، جهانبینی و ارزشهای آن و منافع مشترکش را تعیین میکند.
#آموزش #روایت ۶
📘روایتوکنشجمعی
انجمن نویسندگان انقلابی رمان | انار
🛑 یکشنبه ٧ خرداد ساعت 12:48 فرصت تعیین دقیق جهت قبله
امکان تعیین دقیق قبله بر اساس تابش خورشید
🔹هفتم خرداد و 25 تیر هر سال فرصتی ایجاد می كند تا جهت دقیق قبله برای نمازخانه ها، مساجد و یا حتی منازل توسط مردم تعیین شود.
🔹در حقیقت در لحظه اذان ظهر در روزهای 7 خرداد و 25 تیر خورشید درست بالای خانه كعبه بوده و خانه خدا هیچگونه سایهای نخواهد داشت.
🔹با قرار دادن شاخصی عمود بر زمین در ساعت 12:48دقیقه روز یکشنبه هفتم خرداد، جهت سایه علامت گذاری و خلاف جهت سایه به سمت خورشید، جهت دقیق قبله را نشان می دهد.
https://eitaa.com/avayenodoushan
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
|🌐💡📨| ✍ کارکردهای اجتماعی روایت مشترک در فرهنگْ مشابه کارکردهای روانی روایت در ذهن فردند. تا وقتی
|🌐💡📨|
✍ کسانی که میخواهند اجتماع را به کنش جمعی سوق دهند میکوشند مخاطبانشان را مجذوب یک روایت مشترک کنند؛ روایت مشترکی که میگوید لحظهی حال همان نقطه عطفیست که میتواند تراژدی را به پیروزی تبدیل کند اما نتیجهی نهایی به کنش جمعی وابسته است و بنابراین، تصمیم هر فرد دربارهی مشارکت یا عدم مشارکت در این کنش جمعی ست که به قصه زندگیاش معنا میدهد.
#آموزش #روایت ۷
📘روایتوکنشجمعی
انجمن نویسندگان انقلابی رمان| انار
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم «محت
کاربر نورای جان:
می روم آهسته تا زیر درختان چنار
داخل دریای غم با عطر ناب انتظار
یا تو روزی مرهم ِشبهای تارم میشوی
یا به قلبم میزند زخم جدیدی روزگار
زهر تلخ روزگاری تا به کی زجرم دهی
ای که هستی علت بی خوابی شبهای تار
گشته ام صحرا به صحرا در پی ات با درد و رنج
تا که شاید من ببینم روی ماهت سایه وار
ای امید زندگی مانند قوی سربه ریز
عاقبت زیبا و رعنا پر زدی از این دیار
من از آن هرم نفسهایت چنان گشتم ملول"۱"
بی تو آن چای قجر نوشم روم بالای دار
رفتی و چشمان من را دوختی بر در چنان
رفتنت اتش زده بر خرمن و این انتظار
یک شبی مجنون شدم دنبال تو گشتم ولی
باز هم یک سوز تازه باز کرده بی قرار
می جهد از زخم کهنه خون مژگانم ولی
یک ستاره در میان اسمان و لاله زار
می نویسم زخم دل را روی کاغذ پاره ای
می کشم نعش خودم را روی آن سنگ مزار
نعش خود را می کشم با خستگی بر روی دوش
تا که شاید مرهمی یابم در این شبهای تار
#نورا
#دلخوشی
#تمرین
#داستانی_از_دل_شعر2
۱"ملول دلتنگ"