eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش پروژه‌ محور فلاتر طراحی اپلیکیشن موبایل با Flutter https://www.aparat.com/v/WF9lX
آموزش پروژه‌ محور فلاتر – طراحی اپلیکیشن موبایل با Flutter – تکمیلی https://www.aparat.com/v/lDHAB
💠 🔸 آیت الله بهجت(ره) درباره نقش شگرف غذاى حلال و حرام در سعادت و شقاوت انسان می فرماید: واى بر ما اگر در خصوص خوردنى ها و نوشیدنى ها، از حرام اجتناب نکنیم؛ زیرا همین غذاهاست که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما مى شود و در یک وقت نگاه مى کنیم و مى بینیم که به یزید ایمان آورده ایم. 📚 در محضر بهجت/ج1/ص337 pay.eitaa.com/v/p/
1_1181362872.mp3
16.92M
دعای سمات التماس دعا🤲
هدایت شده از جشنواره {راز}
{رنجیده خاطر} کم کم به زمان انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می‌شویم. دل تو دلم نیست. اوضاع مالی خیلی از مردم به سختی می‌گذرد. دوست دارم تک‌تک آدم‌هایی رو که می‌بینم قانع کنم و بگویم: موندنِ رئیس جمهور فعلی، مشکلات رو بیشتر میکنه، خواهش می‌کنم بهش رأی ندین. * . امروز جمعه هست و بعدازطهر آخرین مناظره بین نامزد های انتخابات ریاست جمهوری است ... قالیباف، روحانی، رئیسی، جهانگیری . مناظره های قبلی خیلی خوب پیش رفتند و امیدوارم آقای رئیسی رأی بیاورد. . موضوع بحث امروز اقتصاد است * . مناظره امروز تمام شد، اما چه چیزهایی که گفته نشد. از همه بیشتر، چیزی که باعث شد دیگر نخواهم به دولت روحانی رأی بدهم، حرف آقای جهانگیری در موردِ دختر وزیر آموزش و پرورش بود. در شرایطی که خیلی از جوان‌ها بیکار هستند و سفره بعضی‌ها خالی است، گفت: مردم، مظلومیت چقدر، دختر وزیر فوق لیسانس داره، بیکار بوده، دویست میلیون تومان کلِّ ارزش لباسی بوده که وارد کرده است. چه‌قدر امروز از این حرف حرص خوردم. اصلا فکر مردم و بچه‌های بیکار مردم هستند؟ دختر وزیر به نان محتاج بوده یا به آب؟! جهانگیری چطور دلش اومد در شبکه ملی جلوی چشم اون همه آدم بیکار که با امید دارند مناظره‌ها رو دنبال می‌کنند، این حرفو بزنه. بعد هم که برادرم گفت:مشکل از خودِ جوون‌هاست. به اینا چه ربطی داره،خودِ جوونا به دنبالِ یاد گرفتنِ هنر نمیرن،بعد هم که بزرگ میشن، دوست دارن براشون معجزه بشه. تا حدی حرفش رو قبول دارم، امّا اینم قبول دارم که حرف آقای جهانگیری یعنی شما مردم برای مامهم نیستید. آن روز هم گذشت. * -خانوم، نبودی ببینی همسایه رو هیجانی که در صدای همسرم بود، لبخند به لبم آورد؛ -چرا، مگه چی شده؟! -حمید آقا و جواد آقا جلوی املاکی نشسته بودند، منم یه قِر دادم و گفتم: شمـبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه روحانی رفته. -خب حالا، این‌قدر آب و تاب نده -جدی میگم، حمیدآقا می‌گفت: «باورم نمیشه دامادِ علی آقا اینطوری قر بده.» -پس بگو آبروی بابامو بردی همسرم خندید و گفت: البته اونا هم جبران کردن -یعنی چی؟! -من عکسِ آقای رئیسی رو زده بودم پشت شیشه‌یِ عقب ماشینم، اونا هم عکس آقای روحانی رو دقیقا چسبونده بودن روش. از این کار همسایه‌ها هم حرصم میگیره و هم خنده. -راستی خانوم، چهارشنبه آماده باشید با بچه ها بریم میدون شهدا، آقای رئیسی قراره بیاد سخنرانی -واقعا، آقای روحانی هم قرار هست بیاد ورزشگاه تختی، آخه چرا تو یه روز، نمیگن خداناکرده اتفاقی بیفته. -بسپار به خدا، نگران نباش * چهارشنبه هم با همه حواشی‌ها گذشت.
هدایت شده از جشنواره {راز}
جاتون خالی تا یک مسیری با ماشین خودمون رفتیم و از اونجا به بعد با دو تا دخترا و همسرم پیاده به سمت میدان شهدای مشهد راه افتادیم. جمعیت زیادی آمده بودند مردم شعار می‌دادند: -۲۹ اردیبهشت رئیسی رئیسی -نه قبلی نه فعلی سید ما رئیسی برخی از شعارهایی هم که آن شب در ورزشگاه تختی داده شد، این‌ها بودند؛ -روحانی خسته نباشی ظریف پاینده باشی -روحانی با غیرت برس به داد ملت -رای ما یک کلام روحانی والسلام *** بالاخره جمعه رسید و ما مردم پای صندوق‌های رای رفتیم. شب شمردن آراء آغاز شد. صبح شنبه با اینکه خسته هستم زودتر بیدار می‌شوم تا نتیجه انتخابات را ببینم. اخبار ساعت ۸ صبح شبکه یک را می‌گیرم، آرای آقای روحانی نسبت به آقای رئیسی بالا رفته است. چیزی در قلبم فرو می‌ریزد و اشک در چشمانم حلقه می‌زند. در ذهنم خیلی چیزها می‌گذرد؛ -مگه آقای جهانگیری از دختر وزیر دفاع نکرد، پس چرا مردم باز به این دولت رای دادند؟! -مگه مردم قضیه برادر آقای روحانی را نفهمیدند؟! -مگه وقتی برای دستگیری برادرش رفتند، روحانی نگفته بود: اگه دست به برادرم بزنید اعلان جنگ می‌کنم. دلم خیلی پر است. دلم می‌خواهد با کسی حرف بزنم و درد دل کنم. ناگهان و خیلی اتفاقی چیزی به مغزم خطور می‌کند. باور نمی‌کنم! یاد حضرت زهرا در ذهنم نقش می‌بندد که به در خانه انصار و مهاجر می‌رفت و می‌فرمود: -مگر شما در غدیر نبودید؟! -مگر ندیدید که پیامبر علی را به عنوان جانشین خود معرفی کرد؟! تا به حال بارها این جملات را شنیده و ناراحت شده بودم اما این دفعه برایم فرق داشت. انگار ذره‌یِ بسیار ناچیزی از سختی و ناراحتی حضرت زهرا را فهمیدم. من برای انتخاب نشدن آقای رئیسی که به نظرم شایسته است ولی می‌دانم معصوم نیست به این همه رنجیدگی خاطر و دل شکستگی مبتلا شدم، حضرت زهرا که می‌دانست حضرت علی معصوم است و جانشینی حق اوست، چقدر سختی کشید. انگار ذهنم به چیز جدیدی دست یافته بود. پایان
هدایت شده از جشنواره {راز}
[مادرم فرشته است] پارت1 راوی؛مادرنبض زندگیست،مادر‌طرح لبخندش بهترین لبخند دنیاست،وغم چشمانش برای از پا درآمدن بریدن از دنیا کافی است.این ها را که می گویم از خودم نیست خیلی راه ها را رفته ام وبا خیلی از آدم ها حرف زده ام تا به برکت وجود مادر رسیده ام،واگر بخواهم نتیجه این سال ها همنشینی بادیگرآدم ها وصحبت کردن درمورد مادر را بگویم،آن یک جمله است. یک جمله ای که برای من دنیا وعالمی ارزش دارد.[مادرالماس زندگی وسکان دار کشتی عشق است] حالا که عاقل شده ام وخوب فکر می کنم می بینم که مادر برای تربیت مان از یهترین روش ها استفاده می کرد،هیچوقت هم مجبورمان به کاری نمی کرد،یامثل بعضی از مادرها با دعوا وکتک چیزی را ازمون نمی خواست،حالا که عاقل شده ام می بینم مادر فقط خیروصلاح مان را می خواست... دارم از کنار پنجره مادر را می بینم که درحال آب دادن به گل های زیبایی حیاط خانه هست،چقدر حوصله دارد،چقدرآرامش در رفتار وکارهایش نهفته است.نگاهم به صورت مهتابیش می افتد،چین وچروک های صورتش بیشتر شده،گوئی کمی هم خسته بنظرمی رسد.ولی الحق که هنوزهم زیبایی هایی خودش را دارد،ذهنم زیادی مشوش ودرگیراست. مرغ خیالم پرمی کشد به پنج سال پیش...
هدایت شده از جشنواره {راز}
پارت2 نمی دانم آن روزهامن وداداش محمد خیلی بچه بودیم یا خیلی مغرور ولجباز،نمی دانم چراهمیشه فکر می کردیم مادر باحرف ها کارهایش دارد محدودمان می کند،وبقول خودمان آزادی را از ما می گیرد.اصلا چه شده بود ک ما با آن سن کم دم از آزادی وراحتی می زدیم؟!این راهم باور کنید نمی دانم. فقط می دانم همیشه دوست داشتیم مثل دوستانمان همه جا برویم آن هم بدون پدر ومادر،چیزی که مادر هرگز اجازه آن را صادر نمی کرد. ما زیر دست مادری بزرگ شدیم که بعد از رسیدن به سن تکلیف اجازه نداد حتی یک نماز صبحمان هم قضا شود،از مسجد رفتن ها وهیئت رفتن هم نگویم که خودش داستان ها داشت،نمی گویم بد بود بد نبود ولی ما آنقدر حرف های دوستانمان رویمان تاثیرگذاشته بود که فکر می کردیم این ها همش ظاهری،من ومحمد دوستانی سر راهمان قرار گرفت که خیلی از لحظ های ناب زندگیمان را بیهوده حرام آن دوستی کردیم. هیچوقت یادم نمی رود آن سال ها به بهانه کلاس تقویتی ویا بهانه های الکی دیگر،مادر را دست به سر می کردیم،تابه تولد فلان دوستمان برسیم،آن هم چه تولدهای،تا دلت بخواهد آن جا پسر ودخترمی ریخت وخیلی آزادانه وراحت باهم می گفتند ومی خندیدند.یک شب که از قضا شد آخرین شب حضور من ومحمد در آن اکیپ،تولد یکی از بچها بود ولی این بار افتضاح تر،خداراشکر می کنم بخاطره اینکه دیر کادو تولد خریدیم باتاخیر به تولد رسیدیم،وقتی وارد شدیم هیچکس درحال وهوای خودش نبود،انگار که در دنیایی دیگری بودند،از کنارمان که می گذشتی بوی تند الکل شان ادم را دیوانه می کرد،خشکمان زده بود وانگار که هیچ گونه توانایی برای حرکت کردن را نداشتیم،نمی دانم چقدرگذشته بود که محمد شانه هایم را محکم تکان می داد وبلند بلند صدایم می زد،باید از اینجا برویم اینجا جای من وتونیست می فهمی ؟!از اول هم اشتباه بود ما کجا واین ها کجا،حرف هایش را می فهمیدم ولی گیج بودم،باهرسختی که بود از آن جا بیرون زدیم،وبدون هیچ حرفی درخیابان شروع کردیم به قدم زدن آنقدر رفتیم که دیگر رمقی برای ادامه دادن نداشتیم.
هدایت شده از جشنواره {راز}
پارت3 بی حال روی نیمکت نشسته بودیم که باز محمد شروع کرد به حرف زدن وگفت؛ماازامشب تاآخر عمر دور این گروه واین کارها را خط قرمز می کشیم.رستا یادت میاد اون روز خونه عزیزجون؟ +بابی حال لب زدم کدوم روز؟ -گفت؛همان روزها که عزیز به کارهای من وتو شک کرده بود،شک کرده بود که به حرف های مادر اهمیت نمی دهیم.یادته هرکاری می کرد تا متوجه اشتباهمون بشیم؟! راست می گفت عزیزجون خیلی باهوش بود ومتوجه شده بود هرچند شک ندارم که مادر هم فهمیده بود ولی می خواست خودمان سرمان به سنگ بخورد ومسیررا برگردیم. یاحرف عزیزافتادم که می گفت؛مادر شما خیلی باحوصله ومهربونه،برای تربیت شما هرکاری می کند. چند روز پیش هم که شماها نبودین خاله ات ودختر خاله ات اینجابودند مادرت هم آمده بود،باز خالت شروع کرد به نیش کنایه زدن.اما الحق که مادرت باصبوری وسنجیده حوابش رو داد.گفت؛من به تربیت بچه هایم ایمان دارم ومی دانم که هرکجا بروند با هرکس بروند هیچوقت کار خلافی را انجام نمی دهند.
هدایت شده از جشنواره {راز}
پارت4 یادآوری این حرف عزیر باعث شد که همان جا گریه کنم،چقدر دلم برای مادرم می سوخت،نکند کاری کنیم که باعث سرافکندگی مادر درمقابل دوست وفامیل شود.نه خدایا ازت خواهشم می کنم خودت آبرومون حفظ کن،من بچگی کردیم والان هم پشیمونیم... بلند شو محمد باید برای مادر هدیه بگیریم.آن شب بادست گل رز ومریم به خانه رفتیم آن ها را به مادر دادیم وبابت همه چی ازش تشکر کردیم. چند روز بعدش هم از آن مدرسه وآن محله رفتیم.یکی ار همان روزها دیدم مادرحسابی غرق مطالعه کتابی هست. چقدردلم برای آغوشش تنگ شده بود بی هوا بغلش کردم وگفتم؛چی می خونی مامان جوونم؟که این مطلب را نشانم داد.؛حضرت فاطمه (س) درباره فرزند این تصور و اندیشه را دارد که امانت های خداوند در دست پدر و مادرند و والدین در برابر حفظ و رشد این امانت مسئول اند. آن ها را وجودهایی ارزنده و درخور احترام و کرامت ذاتی می شناسد که باید شخص مادر امر رسیدگی آن ها را به عهده گیرد.وتازه این جا بود که فهمیدم چرا مادر درکنار راهنمایی های ونصیحت هایش هیچوقت اذیتمان نمی کرد،مادرم فرشته است از همان فرشته های مهربان ودوست داشتی از همان ها که باید برایش جان داد،راستی من و داداش محمدم هر دو معلم شده ایم وخوشحالیم که می توانیم از چیزهای که یاد گرفته ایم به دیگران هم بیاموزیم. صدای اذان مغرب از گلداسته ها می آید،مادر کار آب دادنش به گل ها تمام شده دارد وضو می گیرد،من هم باید بروم نمازم را اول وقت بخوانم خیلی وقت است که درکنار فرشته زندگی ام نماز می خوانم...
إِلَّا الْمُصَلِّينَ مگر نماز گزاران، (۲۲) معارج - 22 قرآن مبین
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
إِلَّا الْمُصَلِّينَ مگر نماز گزاران، (۲۲) معارج - 22 قرآن مبین
انهم یرونها بعیدا و نراه قریبا این بخشش رو توی دعای عهد شنیدید. ولی سه تا توصیف بعدش رو احتمالا نشنیدید. تعجب هم ندارد. شما با این وضع مطالعه پایین. وضع قرآن خواندن کم. وضع و حال و روزتان واقعا رقّت برانگیز است. حتما بهشت هم می‌خواهید؟! توصیف اول و دوم ایستاست آسمان مانند مهل کوه‌ها مانند عهن و توصیف سومش پویاست یعنی یه وضع ثابت نیست. دارد یک فیلم را توصیف می‌کند که همه به شدت و حدّت و ترس به خودشان و رهایی خودشان فکر می‌کنند. مثل اینکه هزاران نفر توی رودخانه خروشان باشند و همگی در حال غرق شدن. پای سفره @anarstory
اگر دین ندارید لااقل این کتاب رو داشته باشید. واقعا به درد بخوره. مخصوصا اینکه خیالت راحته نویسنده‌ش مثل گوگل نیست.
💠 🔸 رسول خدا صلی الله علیه و آله: نیکی با کسان و مهربانی با خویشان، عمرها را دراز و شهرها را آباد و اموال را زیاد می کند، اگرچه انجام دهندگان آن از بدکاران باشند. 📚 نهج الفصاحه/ح614 ✍🏼 روایت در صدد بیان این مطلب است که حتی انسانهای بی ایمان هم از فواید و آثار دنیوی خوبی به خویشاوندان بهره مند می شوند. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
من «کتاب لحظه های انقلاب اثر محمود گلابدره یی بهترین کتاب خاطرات انقلاب اسلامی» رو توی بازار باسلام پیدا کردم. گفتم شاید تو هم دوست داشته باشی ببینیش. https://basalam.com/qafase/product/484777
من «کتاب لحظه های انقلاب به قلم محمود گلابدره ای» رو توی بازار باسلام پیدا کردم. گفتم شاید تو هم دوست داشته باشی ببینیش. https://basalam.com/sahifehnoor/product/3302831
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
البته بهترین نیست. ولی نثر خوبی داره.
البته همه‌ی تحلیلهای نویسنده هم دقیق نیست ولی خوندش خالی از لطف نیست.