فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ده دقیقه از غوغای قم با سرعت ۵ برابر
#سید_شهدای_خدمت
#خادم_مردم
✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
fateme:
#کاشکی میتونستم دست آقا رو ببوسم
#رئیسی
#ادب
خاتَم(ص):
یاحق
میآید. ساده. صمیمی. مهربان....چه کسی باور میکند؟
اینجا؟! ....رئیس جمهور؟! ....
مرغ، تخم مرغ، روغن، ماکارونی........درد دل مردم زیاد است.....او صبورانه میشنود....
از جنس مردم است .در میان مردم . با مردم....
دلش برای خدمت میتپد....امروز ماهشهر ...فردا کرمان...پس فردا اهواز.....و....
همهی ایّامش صبح شنبه است... او صبح جمعه ندارد که تازه بفهد بنزین گران شده است...
میدود برای خدمت...می رود برای جهاد...
گفتند: اقتصاد کشور بیمار است....باید جراحی شود...این بنا، باید ویران شود و از نو به پا شود.....
گفت: هستم. سنگم بزنند، چه باک....فحشم بدهند، چه غم....
گفتم: وِز وزِ رادیوهای بیگانه بلند است که: گرانی است بریزید بیرون. او را به چالش بکشید. او اِل است...بِل است....بهمان است....
گفت:
ای بر خرمگسِ معرکه لعنت!
#رئیسی
#طرح_هدفمند_کردن_یارانهها
#خاتم
یا زهرا (س):
دیدم این مشهد چرا هی بیقراری میکند ؛
جای باران؛ سیل در این شهر جاری میکند
دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛
عزم خود را جزم دارد گریه زاری میکند.
#رئیسی
خاتَم(ص):
خداحافظ مرد خستگی ناپذیر...
#رئیسی
.:
ورزقان دوبار در تاریخ ماندگار شد.
یکی در زلزله
یکی در به آغوش کشیدن تمام خستگی های شهید جمهور و آل هاشم و مخلصان فی سبیل الله.
#نورا
#حکیمه_دلخوشی
خاتَم(ص):
درد مظلویتت بغض شده و نشسته توی گلویمان آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی
بت شکن شدی و گردن ِ بُت برجام را شکستی. آفرین بر تبرِ ابراهیمیات؛ آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی
آنقدر بزرگ بودی که وِزوِزِ پشهها در آسمان تقوای تو اثری نداشت. چه زیبا اسماعیل نفست را به قربانگاه برده بودی؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
نمرودیان تو را به درون آتش تهمت و افترا و ناسزاهایشان انداختند و تو چه زیبا آتشِ سوزان را به صبر، گلستان کردی؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
جامهی ریاست و سیاستت را به جامهی سیادتت گره زده بودی. از این جهت ریاست و سیاستت هم معطر به شمیم سیادت شده بود؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
زحمت ادارهی کشور در شرایط نابسامان کم نبود؛ سینهی تو ستبر بود که جبران ده سال عقب ماندگی قبلی را هم به گُرده کشیدی؛ آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
#رییسی
الحمدلله که معاصر شماها بودیم.
#رییسی
در تاریخ، رییس علی دلواری ها را خوانده بودیم. حسرت ندیدنش را میخوردیم تا تو را در اوج آسمانها دیدیم.
fatemeh:
من هیچ نمیدانم فقط میدانم لفظ زیبای شهید عجیب به شما میآید آقا سید ...
فقط کاش فکری به حال ما جاماندگان میکردی که داغ نبودنت،جانمان را عجیب سوزانده است .
#رییسی
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
#رییسی
کوتوله های سیاسی برنامه های تلویزیونی را قبضه کردهاند و داعیه دوستی با تو را دارند. همان متفرعنین قبلی هستند با همان باد غرور و نخوت و تعفن.
من نمیدانم چند کارخانه را راه انداخته ای در این سه سال. ای کاش کسی برای ما تبیین کند زحمات تو را.
#رییسی
°•مـــــــینو قَلــمـــــ•°:
همان روزی که در دیدار مردمی تبریز به پای گروهِ سرود برخاستی و آنقدر با محبت و احترام از آنها تشکر کردی باید میفهمیدم این آخرین دیدار است.
تو با دختران سرزمینت چه کردی؟
تو با دخترانِ دیار تبریز چه کردی؟(:
#رییسی
𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡:
سید! باور کنم اکنون لباسهای مشکیم را پوشیدهام و در مجلس ختمت نشستم؟
چقدر طول میکشد باور کنم نبودنت را؟!
خبر شهادتت را که صبح شنیدم نمیدانم تا کی چشمانم برایت بارید!
برای غربتت برای دویدنهایت که هرگز به چشم نمیآمد!
برای...برای آن شانههای به خاک نشستهات که سوغات روستای کروچان بود!
یا کفش هایت، که سیراب گِل های سیستان شده بود؟!
سید، دلم میخواهد فردا صبح که بیدار شوم، به جای اینکه تیتر خبر باشد"پیکر شهید جمهور سیدابراهیم رییسی امروز ساعت 16:30 از جمکران تا حرم تشییع میشود" بنویسد، " رییس جمهور فردا میهمان مردم قم میشود"
و من اینبار لباسهایم را سریع میپوشم و به دیدنت میآیم و تو درحالی که سرت را از پنجره ماشین خارج کردی از میان جمعیت میگذری و دست هایت را برایشان تکان میدهی!
و من هرگز فراموش نخواهم کرد شادی روزی را که تو منصوب به ریاست جمهور، شدی!
کاش بودی!
راستی مرا میبخشی؟! برای نمکنشناسیهایم؟!
برای اینکه قدر بودنت را ندانستم؟!
باور کنم که امسال اسمت را میان لیست منتخبان ریاست جمهوری نمیبینم؟!
سید روز هارا میشمردم برای انتخابات، تا اسمت را روی کاغذ بنویسم، اما نمیدانستم آنقدر زود انتخابات میشود، اما اینبار بدون حضورت!
سید قول میدهی برایمان دعا کنی؟!
برای ماهایی که گاهی در راه حق لرزیدهایم!
برای ماکه چشمهایمان را به روی خدمتت بستیم!
بستیم و فقط گلایه کردیم و چه بد مردمی بودیم!
#رییسی
#حدیـثـ🖤
Xx:
از دست دادنت راحت بود اما کنار اومدن باهاش خیلی سخته
هنوزم باور نکردم رفتنت رو
کاش خواب باشه!
رویا باشه!
یه ایران عزادارته سید
#رییسی
ریحانه:
به نام خدای شهیدان
خدایی که اشکهای عاشقان را میبیند. نجوای دلدادگان را میشنود و از آه جاماندگان خبر دارد؛
به نام خدای جاماندگان...
ما جامانده به دنیا آمدیم. با همان تربتی که کاممان را باز کردند و با همان نام اعلای علی که در گوشمان خواندند، فهمیدیم جاماندهایم.
قرنها ست که به جاماندن عادت کردهایم.
انقلاب فرصتی بود برای رسیدن، ولی باز هم جا ماندیم؛
از گلولههای گوهرشاد و میدان ژاله و از آن جمعه خونین، جاماندیم.
آن روزها که مطهری، رجایی و باهنر میرسیدند ما در کتم عدم جاماندیم.
بوی بهشت از بهشتی پیچیده بود و ما در برزخ «قالو بلی» جاماندیم.
تنها روی سیم خاردار میرفت و ما در سیم خاردار نفس جاماندیم.
مدافعان، گرد حرم میگشتند و ما بین قیل و قال و ادعا جاماندیم.
نیمه شب، سردار با دست بریده به دیدار یار میرفت و ما در خوابی پر از زنگار جاماندیم.
آرمانها در میدان قطعه قطعه میشدند و ما مصلحت اندیشانه در دنیای مجازی جاماندیم.
میبینی؟
به جاماندن عادت کرده بودیم تا تو آمدی. شهر به شهر، روستا به روستا و چادر به چادر عشایر رفتی و راه «جانماندن» را نشان دادی.
دعبلوار، دار خود را به دوش کشیدی و بهشتیوار از طعنهها گذشتی.
پروانهوار، آنقدر بال و پر زدی که راز سوختن را پیدا کردی؛ رازی که از در سوخته و خیمههای آتش گرفته شنیده بودی.
رجایی، باهنر، بهشتی، سردار و حالا تو،
نمیدانم این چه رازیست که رسیدن در مکتب روح الله با سوختن است. رازیست بین مادر و فرزند، ما نامحرمان را چه کار؟
باید دویدن و خسته نشدن را از فرزند بیاموزیم تا شاید مادر، گوشهای از آن چادر سوختهاش را نشانمان دهد.
شاید آن وقت بتوانیم به نفوس مطمئنه اقتدا کنیم و چون «ابراهیم» در آتشی بسوزیم که گلستان عبادالله است.
#سیدعلی_اصغر_عبدالله_زاده
#شهید_جمهور
#رییسی
𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡:
این باران قم بی دلیل نیست!
سید انگار بغض آسمان قم هم، برایت ترکیده و میخواهد زمین را برای حضورت آب و جارو کند!
اینبار ما به دیدنت خواهیم آمد و تو آرام بخواب!
#رییسی
#حدیـثـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لعنت بر ... و دار و دسته خائنین اصلاحات
همون آیهی 11 سورهی مبارکه بقرهاس...
صاحب عزا
از خواب میپرم. تمام وجودم میسوزد و میتپد. هول کردهام و میلرزم. همسرم لیوان آب دستم میدهد و میگوید: بخاطر استرسها و غم این دو روزه. از عصر روز یکشنبه که ناباورانه خبر سقوط هلیکوپتر رییس جمهور را شنیدیم تا امروز چهارشنبه که داریم عکس شهدا و تابوتهای مزین به پرچم کشورمان را در سیل جمعیت میبینیم این اتفاق دارد برایمان لحظه به لحظه ناباورانهتر میشود. سکوت کردهام و قلمم خشک شده و دست و دلم پی کاری نمیرود. پیامها را لحظه به لحظه چک میکنم و هر بار که تصویر آقای رییسی را در تلویزیون میبینم میگویم یعنی واقعا آقای رئیسی شهید شد؟ یعنی دیگر ایشان را نداریم؟
یادم میافتد به آن شبی که توی حافظیه دیدار داشتند با هنرمندان. جلسه هنری بود و به شعرخوانی و تقدیر گذشت. اما وقتی خانه رسیدم به پدرم زنگ زدم و گفتم: امشب به این نتیجه رسیدم که شما درست میگفتید. آقای رئیسی دارن کار میکنن اما یه عده انگار نمیخوان... . پدرم گفت: مگه چی شنیدی؟ گفتم هیچی. فقط دیدمشون. با دیدن چهره و درک حضورشون این رو فهمیدم.
پدرم گفت: کسی هنوز اونطور که باید نشناخته ایشون رو. باور کن من هر روز دارم براشون صدقه میدم.
همان عصری که هلیکوپتر هم گم شد دوباره زنگ زدم به پدرم: بابا صدقه داده بودید؟ پدرم بغض کرد و بعد هم صدای گریهاش بلند شد. گریههایی که جز در روضه از ایشان نشنیده بودم... .
وقتی خبر قطعی شد چند نفری زنگ زدند به احوالپرسی و تسلیت. انگار ما که هر بار به ایشان رای داده بودیم و بقیه را مجاب میکردیم که ایشان را انتخاب کنند حالا شده بودیم صاحب عزا. آرام با ما صحبت میکردند و میپرسیدند چه اتفاقی افتاده. چیزی برای گفتن نداشتیم جز اینکه سرمان را بالا بگیریم و بگوییم صدق گفتارمان درباره ایشان آشکار شده.
دوباره به خوابم فکر میکنم. دلم میخواهد مثل یک راز نگهاش دارم. خوابم روضه بود. یک روضه مگو.
گفتم روضه. چقدر دلم روضه کشیده. روضه مقتل. روضه علی اکبر. روضه هلهله دشمن و غم عمه زینب.
حالا که پای رفتن به مراسم تشییع را ندارم امشب میروم هیئت هفتگیمان. دلم میخواهد از تمام این روضهها که گذشتم مثل عمه زینب سر بلند کنم و مقتدر بایستم. به شیرینی انتهای این مسیر فکر کنم و مهرهای موثر باشم در آن. نمیخواهم جا بمانم. باید بروم. حتی اگر پایانش سوختن باشد و نور دادن... .
دوباره به خوابم فکر میکنم. تمام وجودم میسوزد و میتپد.
رقیه بابایی
نور
سیام اردیبهشت است. خبر سقوط بالگرد رییس جمهور را شنیدهاید. چندین ساعت است که کلافهاید. هر لحظه نگاهتان به صفحه تلویزان است.
شبکه های اجتماعی مدام اخبار تکراری پخش میکنند.
در همین حال به خواب میروید. چهار صبح از خواب بیدار شده اید. گوشیتان خاموش است. هوا تاریک و روشن است. نسیم ملایمی میوزد. نمازتان را خواندهاید که حواستان میرود پی رادیوی همسایه.
میآید توی حیاط. هوا روشن تر شده. صدای قرآن همراه با نسیم ملایم میپیچد لای برگهای درخت زیتون توی حیاط.
به خواب دیشب فکر میکنید و لبخند میزنید. سرگرم تماشای گنجشکها شده اید. سه تا هستند. بازی میکنند. دنبال بازی. آن یکی که وسط پرواز میکند بالش میخورد به یک شاخه که در باد اینطرف و آنطرف میرود.
گنجشک خیلی تر و فرز مسیرش را عوض میکند و از روی سیم های برق لخت خودش را نجات میدهد.
پوفی میکشید. توی دل الحمدللهی میگویید...صدای رادیو بلندتر شده. دختر همسایه از توی بالکن شما را میبیند. خبرنگار بلند حرف میزند... بالگرد رییس جمهور پیدا شده...صدای رادیو کم میشود...سامیه، دختر همسایه برایتان دست تکان میدهد. شما هم خوشحال از پیدا شدن بالگرد برایش شکلک در میآورید.
تلویزان خانه خودتان روشن شده.
🔖این تمرین را ادامه دهید
یا
🖇در همین فضا شروع کنید به خلق آدمهای داغدار و واکنش ها را توصیف کنید.
🖊شخصیت یک زن را جوری پرداخت کنید که از بس آقای رییس جمهور را دوست داشته حالا میخواهد یک تنه از شهرش راه بیفتد برود مشهد. بدون هیچ همراه و با کسالت و ...
#تمرین198
#شهیدجمهور
#سیدشهیداناهلخدمت
#رییسی
#بالگرد
#خدمت
#سفراستانی
#مرز
#030230
@anarstory
740_42455464524831.mp3
778.8K
گرچه حال دلمون رو غم گرفته اما راه ادامه داره...
4997690.mp3
9.8M
"شهید دولت عشق"
شعر: سید حمید رضا حسینی
خواننده: میلاد ابراهیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و باز هم شب جمعه و فراق کربلا...
ای کاش صدا و سیما به جای تریبون دادن به اصحاب برجام و علاقهمندان به مذاکره به مردمی که در گرما زیر تابوت مردان خدمت بودند بیشتر و کاملتر عرصه میداد. عرصه سیمرغ جای خفاشهای کوردل نیست. چرا میگم خفاش چون خفاش ...
پ.ن
شباهت بعضی ادم ها به خفاش چیست؟ این تمرین را کامل کنید.
#تمرین199
نور
ای کاش صدا و سیما به جای تریبون دادن به اصحاب برجام و علاقهمندان به مذاکره به مردمی که در گرما زیر تابوت مردان خدمت بودند بیشتر و کاملتر عرصه میداد. عرصه سیمرغ جای خفاشهای کوردل نیست. چرا میگم خفاش چون خفاش ...
پ.ن
شباهت بعضی آدم ها به خفاش چیست؟ این تمرین را کامل کنید.
#تمرین199
#شهیدجمهور
#رییسی_عزیز
#خستگی_نمیشناخت
#سیدشهیداناهلخدمت
#سیدالشهدایخدمت
@anarstory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما منــتــقدان صف اول بـــــودیـــم
از هیئت دولت، شهـــــدا را چیدنـــد...🖤
پ ن: اون تیکه ی «همه کاره در این عالم و اون عالم حسیــــنــــه» خیلی به دلم نشست😔
🔴 با حال مناسب گوش بدید🙏
#دستخط_هما
#شهدای_خدمت
@anarstory
هدایت شده از سَڔآݕ.مٻم✍🏻
چون خفاشها از نور فرار میکنند. روشنایی و روشنگری آزارشان میدهد و دوست دارند همه مثل خودشان توی تاریکی ها دست و پا بزنند.
هدایت شده از د.خاتمی« نارون»
چون خفاش به جای آنکه ببیند فقط میشنود. واقعیت ها را نمیبیند و تحت تأثیر رسانه است.
گوش های بزرگ و جیغ رسا دارد. تو تاریکی میپرد و در روز کور میشود.
سر و ته میخوابد. غایت آرزوهایش زندگی در غار تاریک است نه قلهی رفیع. اصلا توانایی پرواز تا فراز قله را ندارد. دشمن خورشید است. خون میخورد و حشره.
#تمرین۱۹۹
📢 رهبر انقلاب در دیدار رئیس دفتر سیاسی حماس:
وعده الهی برای محو رژیم صهیونیستی محقق خواهد شد
▪️ آقای اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و هیأت همراه، پیش از ظهر امروز در دیدار رهبر انقلاب اسلامی مراتب تسلیت و تعزیت خود را به حضرت آیتالله خامنهای و همچنین به ملت و دولت ایران اعلام کردند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در این دیدار با تشکر از ابراز همدردی ملت فلسطین بهویژه مردم غزه، متقابلاً شهادت فرزندان آقای هنیه را تبریک و تسلیت گفتند و از صبر رئیس دفتر سیاسی حماس تمجید کردند.
▪️ حضرت آیتالله خامنهای با اشاره به مقاومت فوقالعاده مردم غزه که موجب تعجب جهانیان شده است، گفتند: چه کسی باور میکرد که روزی در دانشگاههای آمریکا به نفع فلسطین شعار داده و پرچم فلسطین برافراشته شود و چه کسی باور میکرد که روزی در ژاپن و در تظاهرات به نفع فلسطین، به زبان فارسی شعار «مرگ بر اسرائیل» سر داده شود.
▪️ ایشان تاکید کردند: در آینده نیز ممکن است در مورد قضیه فلسطین حوادثی اتفاق بیفتد که امروز باور کردنی نیستند.
▪️ رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به آیات قرآنی که درباره تحقق دو وعده خداوند به مادر حضرت موسی(ع) است، افزودند: اکنون نیز وعده اول خداوند درباره مردم فلسطین محقق شده و آن، همان غلبه مردم غزه که گروهی کوچک هستند در مقابل گروه بزرگ و قدرتمندِ آمریکا، ناتو، انگلیس و برخی کشورهای دیگر است. برهمین اساس وعده دوم یعنی محو رژیم صهیونیستی نیز قابل تحقق است و به لطف الهی آن روزی که فلسطین از «بحر» تا «نهر» تشکیل شود، فرا خواهد رسید.
▪️ حضرت آیتالله خامنهای تاکید کردند: آقای مخبر که بر اساس قانون اساسی مسئولیت امور اجرایی کشور را برعهده دارد سیاستها و جهتگیریهای رئیس جمهور فقید را درباره فلسطین، با همان انگیزه و روحیه ادامه خواهد داد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
#تمرین200
نور
یک دختر جوان که از سال ۱۴۰۰ خودش را آماده کرده بود که از ایران برود و رفته. یعنی مهر ماه ۱۴۰۱ با کلی اراده قوی و روحیه عالی و ایمان به هدفش به نیویورک میرود. ایمان دارد که جمهوری اسلامی قاتل است و مردم را مجبور کرده که بر کشورهای دنیا مرگ بفرستند. در مدرسه و دانشگاه بچه ها را مجبور کرده اند بر اسراییل مرگ بفرستند.
اینهایی که گفتم گذتشه داستان است و در فلش بک ها میآید...
از اینجا داستان شروع میشود👇
سال ۱۴۰۲ در دانشگاه کلمبیا توی جمع های مبارزاتی این دختر دستگیر میشود. دختری که در کنار دیگر دانشجویان داشته به زبان فارسی مرگ بر آمریکا میگفته. نام دختر غزل است. در همان دانشکاه یک پسر ایرانی است به نام کیان. خب.
اصلا روحیه این دختر خیلی مشتی و پرطرفدار است و احساسی نمیشود. پس خیلی سخت بتوانیم دستش را بگذاریم توی دست کیان. بگذارید کمی فکر کنم. خب فهمیدم. بریم خط بعدی.
کیان که خیلی کلهخر است. رفته و در جمع دانشجویان چُو انداخته که بیایید به ایرانیها اقتدا کنیم که فحل مبارزه با ظلم هستند و به فارسی شعار بدهیم. چون دیده بود که چند هزار دانشجو گیج میزدند و میخواستند شعارهای پدرمادر دار بدهند تا دهان این قلدرها صاف بشود.
بحمدلله غزل از کارهای مَشتی آقا کیان خوشش میآید. به تیم آنها میپیوندد. البته از جمهوری اسلامی هم دل خوشی ندارد. کم کم در حین معاشرت بیشتر با کیان میفهمد که کت تن کی بوده. که البته خیلی طول میکشد. ولی در همین حین کیان از او خواستگاری سنتی میکند.
غزل که پیش خالهاش زندگی میکرده به خاله اینا میگه و اینا...
بعدش کیان در حین گرفتاری هایی که داشته میآید خانه خاله غزل و به سبک ایرانی ها کباب و ریحون و دوغ و اینا درست میکند که پلیس آمریکا ردش را زده بودند تا دم در خانه خاله غزل اینا..
پلیس میآید تو و اسلحه میزنه تو شقیقه کیان...سر کیان مثل فواره خون میزنه بالا...غزل طاقت نمییاره و دنبال ماشین پلیس میآید بیرون.
غزل توی دانشگاه عَلم روی زمین افتاده کیان را بلند میکند. کیان بعد از چند روز زخمی و خسته آزاد میشود. البته به طور موقت. یعنی یک چشمک به غزل میزند و میگوید اینجاها کارت گیر افتاد بگو آشنا داریم. که البته غزل هم به کیان چشمک میزند متاسفانه. یعنی چون عقد رسمی نشدهاند نباید از این کارها بکنند.
دوستان غزل در ایران پیگیر شدهاند که بیایند آمریکا. غزل اما میگوید اینجا خطر ناک است. غزل در صفحه شخصیاش درباره گذشته خودش و اتفاقات سال ۱۴۰۱ ایجاد شک میکند. میگوید واقعا یکبار دیگر باید بروم اتفاقات را از زاویه طرف مقابلم ببینم. حوادثی که منجر به مرگ مهسا و نیکا و ...شد.
غزل که توسط پلیس آمریکا دستگیر میشود در حین دستگیری مورد تعرض قرار میگیرد و این اتفاق به دادگاه کشیده میشود.
غزل در دادگاه نمیتواند چیزی را ثابت کند. کیان پیشنهاد میدهد که به ایران برگردند. مخصوصا اینکه چند وقت پیش ایران به اسراییل موشک زده و امنترین جای جهان است. یک نیروی امنیتی اف بی آی ایندو را تا ایران تعقیب میکند.
ورودشان به فرودگاه امام خمینی همزمان میشود با شهادت آیتالله رییسی و همراهان ایشان و ورود پیکرهایشان به تهران.
غزل که دهها پست زده بوده و دولت و اعضایش را مسخره کرده بوده، حال خیلی بدی پیدا میکند.
کیان اما کوتاه نمیآید و به غزل میگوید: حالا که تا اینجا اومدیم و راه رو پیدا کردیم باید تا آخرش برویم. من یه ایده خوب دارم...باید برگردیم.
پ.ن
به نظر شما ایده خوب کیان چیست و ادامه اش چطور میشود.
#تمرین200
#عود
#بازگشت
#شهادت
#اناللهواناالیهراجعون
#مامالخداییموبهاوبازمیگردیم
#غزل
#کیان
#تمرین
#مبارزه
#آمریکا
#مرگبراسراییل
#030304
@anarstory
بسم الله الرحمن الرحیم
ما هنوز نفهمیدهایم چه مردی را از دست دادهایم.
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
من بیست سال در اراک زندگی کردم.
وقتی میگویند #هپکو من دقیقاً میدانم دارند از چه حرف میزنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید #کارخانه_هپکو.
من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور.
مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت.
پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت.
یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد.
همهشان کارگر هپکو بودند
و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد.
کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانهها از اتومبیل ضدگلولهاش پیاده نمیشد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بیتعهدترین و غیرمتخصصترین گزینههای غیربومی واگذار کرد. همزمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو میساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماهها خاک میخورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود…
به همین سادگی، صنعتیترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بیفایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را میدیدند، سینهشان را جلو میدادند و به آن افتخار میکردند…
سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد.
رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند.
رئیسی یکی از مهمترین کارخانههای ایران را احیا کرد.
رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ #نان_گزیده_ها
رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود.
این فیلم را خودم همین امروز گرفتهام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار میزدند و به سر و سینه میکوفتند.
روی برگهای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد».
کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان میدانستند.
من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم
دلتنگ مردی میشوم
که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد
اما آنقدر بیخوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند.
https://t.me/takooch/1684