#اولین_روز_قلم
اولین روزی که دست به قلم شدی یادته؟
اصلا میدونی کِی و چجوری با نویسندگی آشنا شدی؟
اصلا چرا نویسنده شدی!!
نگو که یادت نیست دیشب چی خوردی!😬
یکم فکر کن، یادت میاد.
خاطرات اون روزاتون رو بنویسید.
#تمرین
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین178 هیچ زنی دوست ندارد به همسرش بگوید وقتی پول ... پ.ن بلند و باحال سه مرتبه بگو مظلووووووم
#تمرین179
نور
نام شما سوزان اسمیت است. یک تاجر یهودی به شما صد میلیون دلار میدهد که یک فیلم خاص تولید کنید. شما تهیه کننده و مدیر سینمایی در هالیوود هستید. شما یک تهیه کننده و کارگردان پیدا میکنید و متن تاجر یهودی را میگذارید روی میز.
ارنست یک گرافیست حرفهای در استودیو است که به شدت به چشم برادری خوش تیپ است. خب بحث عوض نشود به موضوع اصلی بپردازیم.
از شما درخواست شده یک انیمیشن جذاب بسازید از سرگذشت یک عروسک که اعور است. یک عروسک رانده شده به یک سرزمین. این عروسک یک چشم است. حتما میدانید یک چشم بودن در فراماسونری و شیطان شناسی نماد چیست.
ارنست هم در جلسه حضور دارد.
درباره موجود یک چشم بحث میشود. این موجود یک چشم در سرزمینی که به آن رانده شده مردم زیادی دارد. که البته همهشان یکجورهایی شبیه خودش هستند.
بین این سرزمین و سرزمین انسانها راهی وجود دارد که به سختی میشود بینشان ارتباط پیدا کرد. یعنی موجودات رانده نمیتوانند به راحتی به دنیای انسانها بیایند. حتما میدانید که اجنه در دنیای ما حضور دارند ولی اجازه ارتباط با انسانها و آزارشان را ندارند.
ارنست امروز یک کت زیبا پوشیده و موهایش را عروسکی شانه کرده؟! البته شبیه عروسکِ های مدلینگ. پیراهن صورتی یقه هفتی عم پوشیده چه دکمه های جلوش باز است. خب کافیه.
بحث بر سر موجودات رانده شده بود. یک گروه از این سرزمین به سرزمین عروسکهای انسانی میآیند و مظلوم نمایی میکنند. میخواهند حق برابر داشته باشند. و در واقع اعتراض میکنند که چرا شما خودتان را برتر میدانید. جل الخالق.
کهن الگوی ابلیس در قرآن را خواندهاید. میدانید که ابلیس قائل به برتری خودش و پست بودن آفرینش حضرت آدم داشت.
این تاجر یهودی به شما تاکید میکند که عروسکهای انساننما در این انیمیشن باید مغرور باشند و عروسکهای زشت به شدت خودمانی و دلپذیر.
راهکار انیمیشن ارتباط این دو دنیا و در هم آمیختن دنیای موجودات عجیب که به قول فیلمنامه همان از ما بهتران هستند و دنیای انسانها را پیشنهاد میدهد.
همان موجود رانده شده و یک چشم و سبز قبلا #لو که فرمانده سرزمین انسانها است را میشناخته.
خب. خانم سوزان شما با نیرویی که در اختیار دارید در این جلسه و جلسه های بعد کلی انیمیشن باید تولید کنید.
یک دوست شیعه دارید که قرآن به شما هدیه میدهد. شما برایتان سوال شده که چه چیزی در این کتاب وجود دارد که اینقدر حساسیت برانگیز است و آن را سانسور رسانهای میکنند.
صفحه ای از قرآن را باز میکنید و ماجرایی را میخوانید شبیه آنچه تاجر یهودی به شما پیشنهاد داده بنویسید. درباره موجودی رانده شده.
این اوضاع و احوال خودتان را برای ما شرح دهید. ارنست هم در داستان حضور داشته باشد.
#تمرین
#فیلمنامه
#عروسکهای_زشت
#رمان
#رانده_شده
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین182 قابل شارژ...شارژ؟!!! قابل سفارش مگر چه عیبی دارد؟ قابل تولید موجود میکنیم هست ولی کم هس
#تمرین183
طرف مقابل خیلی پررو و ایکبیری(معنای این واژه در حال بررسی است) شده. با یک جمله میخواهید او را جزغاله کنید. این جمله چیست؟ بنویسید.
مثلا👇
- من بودم که تو رو تربیت کردم.
🎛همین تمرین در شعوب مختلف👇
الف. مادرشوهر هستید و میخواهید عروس را بجزغالانید.
ب. عروس هستید و میخواهید مادرشوهر را جزغاله کنید.
ج. عروس هستید و جاریتان زبانش دراز شده. ببینم چه میکنی...
د. مادر زن هستید و داماد با دست خالی آمده...برو توی دل میدان..آفرین
ه. شوهرتان دارد پررو میشود. خب حرارت زیادی دارد تولید میشود. من از داخل اتاق فرمان تماشا میکنم این صحنه را.
و. یک قلدر در مدرسه یا محله دارید که بقیه را اذیت میکند.
🪞توهین ممنوع.
🪞جملات انگیزشی و سس ماستی جزغاله کننده نیستند. پس ممنوع.
🪞ترجیحا به یک عیبش اشاره کنید. البته او هم خدایی دارد و یک روز یک نفر شما را جزغاله خواهد کرد.
#تمرین
#دیالوگ_نویسی
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین #تمرین184
آیا میشود به وسیله هوش مصنوعی مبلغ دینی، یعنی یک روحانی تربیت کرد. یک آخوند مهذب و باسواد و به چشم برادری زیبا☺️.
میشود؟ البته خب میدانیم که نماز نمیخواند ولی خب تکلیفی هم ندارد. ماشین است دیگر. البته وضو هم نمیتواند بگیرد. وضوی جبیرهی شاید. آب اگر به هوشش برسد خراب میشود. البته شاید هم توانستیم نماز خوانش کنیم. از ما طلبه ها هیچ کاری بعید نیست. بالاخره ما و حضرت امام کاری کردیم که تمام توان دشمن های گوناگون لنگ انداخته است جلویمان. خواهش میکنم. نظر لطف شماست. شرمنده نکنید. بشینید. بلند نشوید.😚
به نظر شما جایگاه شما در تربیت کجاست؟ آیا میتوان هوش مصنوعی را در این زمینه ها به کار انداخت. پیشنهاد عملی بدهید.
#تمرین
#هوش_مصنوعی
#تمرین
وسط اون بیابان و خاک و خل، چشمش به من افتاد. اول فکر کرد اشتباه گرفته. لُنگ دور گردنم را بالا آوردم که مثلا دارم عرق پیشانیام را خشک میکنم. گفتم شاید نشناخته باشد. جلوتر آمد و گفت:
_ اِ اِ ببین کی اینجاس! بابا داش اصغر تو کجا اینجا کجا؟
از چیزی که بدم میآمد سرم آمده بود. لنگ را روی گردنم مرتب کردم و گفتم:
_ دیگه کار داش اکبرم به بیمارستان کشید. از اونطرفم اسمش رد شده بود واسه شوفرای ماشین سنگین. این بود که باس یکی جورشو میکشید دیگه. رو داشِمو که نمیشد زمین بندازم. خلاصه راهی این برّ بیابون شدم.
گوشهی لبش را به تمسخر بالا داده بود و گفت:
_ بابا ایول. انتظار داشتم هر کسی رو اینجا ببینم جز اصغر همه فن حریفو. جنس منس و خلاف ملاف رو چه میکنی تو این مدت؟
نکنه عرقیات گیاهی اوردی با خودت اصغر.
از صدای خندهی بلندش چند نفر به سمتمان برگشتند و نگاهمان کردند. بدجور گیر افتاده بودم. از طرفی مجبور بودم به جای اکبر، مواد غذایی با کامیون برای موکبها ببرم. از طرفی نمیتوانستم این اوضاع و این محیط کسل کننده را تحمل کنم.
ادامه دارد.....
💯نویسندهای قرار است با زاویهی دید اول شخص ماجرا یا اتفاقاتی را برای این راننده کامیون حمل و نقل آذوقهی اربعین، خلق کند.
💠شما آن نویسنده باشید....
▪️تغییر در اسامی و زاویه دید بلامانع است.
#اربعین1402
#خلق_ماجرا
#موقعیت_داستانی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین186 نور دختر هستید. آرزو دارید قاضی بشوید. هجده ساله هستید. در پارک نشستهاید و منتظر چیزی هم
#تمرین187
متن زیر را ادامه دهیم تا تبدیل به یک موضوع مهیج شود. به جای ابراهیم حاتمی کیا می توانید یک شخصیت دیگر بگذارید.
درخواست یک جوان از حاتمی کیا
بغض سنگینی دارم چهار ساعت همراه و ملازم #ابراهیم_حاتمی_کیا بودم که دو ساعتش به بحث و تحلیل گذشت. طبیعتا برای من که از نوجوانی #عاشق #آقاابراهیم و علاقمند #فیلم هایش بودم این همنشینی رودررو فرصت مغتنمی بود.
اما یک اتفاق به شدت من را متاثر کرد. از #سینما تربیت بیرون آمدیم. تعداد زیادی از مردم که اکثرا هم جوان بودند دور آقا ابراهیم جمع شده بودند. عمدتا قصد گرفتن #عکس یادگاری داشتند. جوانی با سختی خودش را به #حاتمی_کیا رساند و مدعی بود #فیلمساز قابلی است. از ایشان میخواست فیلمهایش را ببیند و نظر دهد. حاتمیکیا به #جوان آدرس و قول داد.
به زور سوار ماشین شد. دو جوان دیگر دست بردار نبودند. از ظاهر و چهرهشان نمیشد تشخیص داد که مذهبیاند. از جوانهای عادی همین شهر بودند. #حاتمیکیا به اصرارشان شیشه ماشین را پایین داد. یکیشان سرش را از پنجره داخل آورد و آرام در گوش آقا ابراهیم چیزی گفت. صندلی عقب ماشین بودم و چیزی از حرفهای جوان نشنیدم.
حاتمیکیا فوری سرش را عقب کشید و گفت: نه آقاجان من نمیتوانم پسر: به خدا من هیچ کس دیگری را نمیشناسم. حاتمیکیا: آقا کار من این نیست! از من نخواه قطرهی اشک را روی صورت پسر دیدم. فکر کردم او هم در مورد #هنر و #فیلمسازی کاری دارد لذا به آقا ابراهیم گفتم: بهش بگید بیاد #حوزه_هنری. من کمکش میکنم آقا ابراهیم برگشت طرف من و گفت: نه بابا! این یه چیز دیگه میخواد؛ و دوباره رو به پسر که به پهنهی صورت گریه میکرد و گفت: از من نخواه؛ کار من اصلا این نیست. ارتباطی ندارم.
پسر: لااقل به بچههای #اوج بگید؟ تو رو خدا سفارش من را بکنید حاتمیکیا: پسرم کار اونها هم نیست. اونها اصلا کارشان چیز دیگه است. راهش این نیست. پسر: آقا تو رو خدا… پسر عقب رفت و دیدم که مثل #باران_بهاری #اشک میریزد. با حسرت به ما نگاه میکرد. دلم برای خودم سوخت. افق آرزوهایشان و پاکی طینتشان حسرتی بزرگ روی دلم گذاشت. از حاتمیکیا میخواستند وساطتشان کند تا
پ.ن
این تمرین به شما کمک می کند شرح و بسط را یاد بگیرید. می توانید یک اتفاق ساده را تبدیل به اتفاق پیچیده کنید. گسترش طرح و خلق ماجرا همیشه جز سخت ترین بخش های داستان نویسی است. سعی کنید ماجرا خلق کنید. لازم نیست توی اینترنت بگردید تا بفهمید موضوع اصلی چه بوده.
#تمرین
#روایت
عزیزی، پرواز کند، نوشتن هیچ، نفس کشیدن نیز، فراموش می شود.
قلم نزدن سم است. تو را به اول راه باز می گرداند.
امروز کانال جان مایه را که تمرین ها و مطالب گزیده را در آن ثبت می کنم مرور می کردم.
جالب است تمثیل هایی از قرآن را با برداشت آزاد در کلاس استاد ابراهیمی نوشته بودم.
این باز خوانی باعث نشاط شد و حالم جا آمد و گذشته قشنگی، از فوران کلمات را برایم احیا کرد.
نوشتن می تواند بسیار جان بخش باشد. بارها تجربه اش کرده ام.
این یکی از تمرین هایی ست که دوستش می دارم،
" تا زمانیکه باغ انار نیامده بودم.
هلن کلری بودم برای خودم"
تنبیهم نمود.
روحم، مانند پدر و مادرِ هلن کلر، از او دلخور شده بود.
وقتی دستم را می گرفت تا حرکت کنم. کشیده ای به گوشش زدم او هم کشیده ای به من زد دستم را به زور روی میوه انارگذاشت: باید به این شکل بگویید" ااا ناااا ر" دستم را کشیدم مرا به سمت انار برد " اااا نا اا ر"
به سمت برگ می برد: "ب ب ب ر گ" فرار می کردم، انار را کنده، به سویش پرتاب می کردم.
یک روز صورتم را نزدیک برگهای انار گرفتم خار داشت ولی نسیم خنکی که از برگهای آبیاری شده آن، عبور می کرد را دوست داشتم. آرامم می کرد.
کور و کر، بودن معضلی بود که فقط" استاد"حریفش بود.
من عادت به این نظم و آموزش نداشتم. تا اینکه گفت باید، اتاقی داشته باشید، کانالی که بتوانید سخنانتان را در آنجا بیان کنید.
دوباره شروع شد. سرکش بودم. می دویدم او بسرعت بدنبالم می آمد ، به سوی درخت می برد. دستانم را به انارهای شکاف خورده و رسیده می کشید، انار را چیده در دستانم می گذاشت. که بچشم و آن را مزه کنم و نام انار را به زور دستانش هجی کنم. به هر پیام او می آویختم. فریاد می کشیدم. به این آموزش عادت نداشتم، ولی او آنقدر ادامه داد تا به راه افتادم.
کویر روحم تشنه بود. کلمه بارانی بود بر این عطش سوزان.
شکوه آموختن و شعله های سرخگون نور، آغاز شده بود.
برای همین بسیار ناشکیب بودم.
برداشت ها برایم عجیب بود هر کس با دیدن من تعبیری داشت و قضاوتم می نمود. برایم مهم نبود. من با مونولوگ های او بود که ریشه می دواندم و رشد می کردم.
آنگاه، چیزی خلق می کردم که باعث حیرتم می شد...
حالا با آنکه کور بودم و لال بعضی چیزها را درک می کردم. می نوشتم و می خواندم. درست است که لال بودم. ولی هجی کردن کلمات روی دست را آموختم . چشمانم کور بود ولی چشم دلم توسط او گشوده شده بود.
#تمرین
#تمری_نوشتن
#تمثیل
برداشت آزاد، دلنوشته و توصیف
#م.مقیمی
#14000408
به مناسبت تولد باغ انار
کودکی مسلمان در کشوری اروپایی هستید، حالا هر کشوری که خودتون دوست دارید 😁
فرانسه، آلمان، اسپانیا، هلند، ایتالیا، لهستان، سوئیس، اتریش و... برای ما فرقی نمیکند😅
میلاد پیامبر خوبیهاست.
و شما بین همکلاسیهایتان نذری تُپلی پخش میکنید.
برای یکی از آنها سوال پیش میآید که چرا و برای چه کسی این کار را انجام میدهید.
چگونه برایش توضیح میدهید؟...
زیباترین توصیف از پیامبر اسلام برای جذب یک غیر مسلمان را بنویسید.
داستانی خلق کنید...
#تمرین
#پیامبر_خوبیها
#۱۴۰۲
_یوسف! اون چه عکسی بود برام تو تلگرام فرستادی؟
_همون عکس کنار ساحل؟
_وای از دست تو. یعنی نمیدونی؟
_نه به جون تو که برام عزیزترینه. منظورت کدوم عکسه؟
_ماشالله از زبون کم نمیاری. اونی که چفیه دور صورتت پیچیدی. جریانش چیه؟ نکنه قراره تو عملیات شهادت طلبانه شرکت کنی؟
_لااقل اولش بگو چقدر آقاتون تو اون عکس جذاب افتاده. بعد بازخواست کن.
_گله نکن یوسف. من خیلی نگرانم.
_کدوم بی انصافی باعث شده نگران باشی؟
_قبل از اینکه زنت بشم، یک دنیا رو حریف بودم. اما الان از تموم دنیا فقط تو رو میخوام. دیگه برام کسی نمونده. نه بچه، نه پدر و مادر و عشیره. اگر تو هم بری من چه کنم؟
_فدای تو بشم من. میدونی چقدر دوستت دارم. اما من هر کار میکنم به خاطر پسرم غیاثه.
_غیاث! قلبم آتیش میگیره وقتی اسمشو میشنوم.
_عصر اون روزی که غیاث بدحال بود رو یادته، دکتر به من گفت داروشو ندارند. رفتم ایست و بازرسی. التماسشون کردم بذارند برم شهر. دارو بیارم. بیوجدانا نذاشتند. برگشتم درمانگاه، غیاث رو دستم جون داد. همون جا قسم خوردم انتقامشو بگیرم.
_ظرفیت یه داغ دیگه ندارم یوسف. ول کن. ما دوباره بچهدار میشیم. غروبا تو خسته و کوفته از سرکار میای. بوی قهوه میپیچه تو خونه. بچهمون تاتی تاتی میکنه. بیخیال شو یوسف.
_طاقت گریهتو ندارم. بگیر این دستمالو. چشاتو پاک کن. پامو شل نکن برای انتقام.
_ضربالاجلی نیست رفتنت؟
_صبور باش هیوا. نه هنوز. برای تو هم برنامه دارم.
_شاید نتونم. من مثه تو دل ندارم.
_ساعت صفر که برسه، یه عده باید بجنگند. یه عده باید از مجروحا مراقبت کنند. عزیز من میتونه اوضاعو مدیریت کنه.
_ژست قهرمانا به من نمیاد. من هیچی بلد نیستم.
_زن من شجاعه. همسر یه فرمانده نباید بترسه. از فردا برو درمانگاه. کمکهای اولیه یاد بگیر. پرستاری بهت میاد.
_راست میگی. خودمم به فکر بودم پرستاری یاد بگیرم.
_ذلت اسرائیلیا رو میبینیم یک روزی که دیر نیست. چرا اینطوری بهم نگاه میکنی؟ هنوز که شوهر جذابت نرفته.
_دلم برای اون چشای سیاهت تنگ میشه. حس میکنم این آخرین دیدار ماست.
_خاطرت جمع، امشب عملیات شناساییه. عملیات نهایی خیلی وقت دیگه است. نگرانی نداره.
_حسودیم میشه به اینهمه آرامشی که داری. پس چرا قلبم مدام میلرزه ؟
_چندبار که منو بدرقه کنی، برات طبیعی میشه.
_جون به سر میشم تا برگردی. هیچ وقت طبیعی نمیشه.
_ثابت کن تو یک شیرزن فلسطینی هستی. بیقراری نکن. اگه من و بقیه بترسیم، اینجا تا ابد زیر چکمه های این وحشیا پامال میشه. غیاثای زیاد دیگهای پرپر میشن.
_تو رو به خدا قول بده جونت رو بی دلیل به خطر نندازی.
_پاشو اون جعبه رو بیار.
_برای چی؟
_اون تو یه سربنده. دوست دارم با دست خودت به پیشونیم ببندی.
#تمرین
#دیالوگ_با_حروف_الفبا
#خاتمی
#غزه
#۱۴۰۲۰۸۰۵
_آرمیتا رو دیدی چطور کشتن؟
_باور کردی تو؟
_پس چی؟ اینهمه جوون کشتند، اونم از سر بقیه.
_توقع ازت ندارم اینطوری بیفکر حرف بزنی. مگه فیلم مترو رو ندیدی ؟
_ثانیه به ثانیهاش تقطیع شده. فیلم داخل واگنو نذاشتند.
_جالبه. یادته پارسال استوری میذاشتی دوربینا رو تخریب کنید. خب دوربین نداشته تو واگن.
_چه استدلال مسخرهای. باید دوباره دوربین نصب میکردند.
_حتما. مگه پول ریخته؟ اونهمه آمبولانس و بانک آتیش زدند. به تعمیر کدومشون برسند؟
_خوب از این حکومت بچهکش دفاع میکنی؟
_دهنت رو آب بکش. این چه حرفیه میزنی؟ ذهنت مسموم شده.
_ذهن من؟
_راست میگم دیگه. اسرائیل چند هزار بچه رو تو همین روزا کشته. اونوقت تو این عبارت زشت رو برای جمهوری اسلامی بکار میبری. جای خوب و بد عوض شده. مثل همین شعار شما
_زن زندگی آزادی؟ این که خوبه.
_ژن ژیان آزادی . می دونستی این شعار کومله هاست؟ الان تو جمهوری اسلامی مشکل زنا چیه؟تحصیلات؟کار؟ ورزش؟ چی؟
_سرکوب میشن زنا.
_شوخی میکنی دیگه. نه؟ مدرسه ممنوعه یا دانشگاه؟ خودت بگو چندتا متخصص و استاد دانشگاه خانم داریم؟
_صحبت این چیزا نیست. ما نمیتونیم راحت لباس بپوشیم. برقصیم. بگردیم. خوش باشیم.
_ضایع نباش دیگه. الان به نظرت اینا آزاد بشه ما پیشرفت میکنیم؟
_طبیعت یک خانم اینه که قشنگ بیاد بیرون. این کجاش عیبه؟
_ظاهر قضیه همینه که تو میگی. اما این جلوهگریها اول از همه به ضرر خود خانم هاست.
_عه، این کجاش به بقیه ضرر میرسونه؟ من دوست دارم خوشگل باشم. به بقیه چه ربطی داره؟
_غرامت خوشگل گشتن تو رو باید خیلیا بدن. زنای مسنتر. پسرای جوون. مردای متاهل.
_فکر نکنم. به اونا چه ربطی داره؟
_قبل از اینکه جوابتو بدم، اگه گفتی فرق من و تو چیه؟
_کلاس من بالاتره. خوشگلترم. جذابترم. چندتا فرق برات ردیف کنم؟
_گل گفتی. همه اینا هست با یه فرق اساسی. من نگاه میکنم ببینم خدا چی میگه. تو نگاه میکنی ببینی دلت چی میخواد.
_لابد من کافرم و تو مسلمون؟
_من اینجوری نگفتم. تو دوست مسلمون و خوشگل من هستی که به حرف خدا گوش نمیکنی. خدا هم کمتوقعیش میشه از بندههاش که به جای گوش کردن به حرفش، به حرف دشمنش که شیطونه، گوش میکنند.
_نگفتی اون خیلیا رو؟
_وقتی تو اینقدر خوشگل میای تو خیابون، یک جوون که تورو میبینه. یا زن داره یا نه. اگر زن داره، نسبت به زنش دلسرد میشه، چون اون نمیتونه همیشه همینطور خوشگل باشه. اگرم نداشته باشه که واویلا.
_همش تقصیر خودشونه. خب نگاه نکنند.
_یعنی چی؟ چشاشو ببنده؟ زمینو نگاه کنه؟ بدیش اینه که پایینم قشنگتر از بالاست. خانمای مسنترم، چون میبینند به خوشگلی تو نیستند، شاید دل شوهرشون بلغزه. مجبورند برند دنبال صدتا عمل زیبایی. هر روزم تن و بدنشون رو ویبره باشه، مبادا یکی ترگل و ورگلتر جای اونا رو بگیره. نگو شوهرشون نگاه نکنه که با همین پشت دست.... لا اله الا الله. همه که یوسف پیامبر نیستند. شیطونم که مدام در حال فعالیته. راستی جمهوری اسلامی اگر بخواد کسی رو بکشه، دشمناش رو میکشه. نه چندتا بچه نوجوون بیآزارو مثل آرمیتا.
#تمرین
#دیالوگ_با_حروف_الفبا
#خاتمی
#آرمیتا
#۱۴۰۲۰۸۰۸
چون خفاش به جای آنکه ببیند فقط میشنود. واقعیت ها را نمیبیند و تحت تأثیر رسانه است.
گوش های بزرگ و جیغ رسا دارد. تو تاریکی میپرد و در روز کور میشود.
سر و ته میخوابد. غایت آرزوهایش زندگی در غار تاریک است نه قلهی رفیع. اصلا توانایی پرواز تا فراز قله را ندارد. دشمن خورشید است. خون میخورد و حشره.
#تمرین۱۹۹
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور ای کاش صدا و سیما به جای تریبون دادن به اصحاب برجام و علاقهمندان به مذاکره به مردمی که در گر
#تمرین200
نور
یک دختر جوان که از سال ۱۴۰۰ خودش را آماده کرده بود که از ایران برود و رفته. یعنی مهر ماه ۱۴۰۱ با کلی اراده قوی و روحیه عالی و ایمان به هدفش به نیویورک میرود. ایمان دارد که جمهوری اسلامی قاتل است و مردم را مجبور کرده که بر کشورهای دنیا مرگ بفرستند. در مدرسه و دانشگاه بچه ها را مجبور کرده اند بر اسراییل مرگ بفرستند.
اینهایی که گفتم گذتشه داستان است و در فلش بک ها میآید...
از اینجا داستان شروع میشود👇
سال ۱۴۰۲ در دانشگاه کلمبیا توی جمع های مبارزاتی این دختر دستگیر میشود. دختری که در کنار دیگر دانشجویان داشته به زبان فارسی مرگ بر آمریکا میگفته. نام دختر غزل است. در همان دانشکاه یک پسر ایرانی است به نام کیان. خب.
اصلا روحیه این دختر خیلی مشتی و پرطرفدار است و احساسی نمیشود. پس خیلی سخت بتوانیم دستش را بگذاریم توی دست کیان. بگذارید کمی فکر کنم. خب فهمیدم. بریم خط بعدی.
کیان که خیلی کلهخر است. رفته و در جمع دانشجویان چُو انداخته که بیایید به ایرانیها اقتدا کنیم که فحل مبارزه با ظلم هستند و به فارسی شعار بدهیم. چون دیده بود که چند هزار دانشجو گیج میزدند و میخواستند شعارهای پدرمادر دار بدهند تا دهان این قلدرها صاف بشود.
بحمدلله غزل از کارهای مَشتی آقا کیان خوشش میآید. به تیم آنها میپیوندد. البته از جمهوری اسلامی هم دل خوشی ندارد. کم کم در حین معاشرت بیشتر با کیان میفهمد که کت تن کی بوده. که البته خیلی طول میکشد. ولی در همین حین کیان از او خواستگاری سنتی میکند.
غزل که پیش خالهاش زندگی میکرده به خاله اینا میگه و اینا...
بعدش کیان در حین گرفتاری هایی که داشته میآید خانه خاله غزل و به سبک ایرانی ها کباب و ریحون و دوغ و اینا درست میکند که پلیس آمریکا ردش را زده بودند تا دم در خانه خاله غزل اینا..
پلیس میآید تو و اسلحه میزنه تو شقیقه کیان...سر کیان مثل فواره خون میزنه بالا...غزل طاقت نمییاره و دنبال ماشین پلیس میآید بیرون.
غزل توی دانشگاه عَلم روی زمین افتاده کیان را بلند میکند. کیان بعد از چند روز زخمی و خسته آزاد میشود. البته به طور موقت. یعنی یک چشمک به غزل میزند و میگوید اینجاها کارت گیر افتاد بگو آشنا داریم. که البته غزل هم به کیان چشمک میزند متاسفانه. یعنی چون عقد رسمی نشدهاند نباید از این کارها بکنند.
دوستان غزل در ایران پیگیر شدهاند که بیایند آمریکا. غزل اما میگوید اینجا خطر ناک است. غزل در صفحه شخصیاش درباره گذشته خودش و اتفاقات سال ۱۴۰۱ ایجاد شک میکند. میگوید واقعا یکبار دیگر باید بروم اتفاقات را از زاویه طرف مقابلم ببینم. حوادثی که منجر به مرگ مهسا و نیکا و ...شد.
غزل که توسط پلیس آمریکا دستگیر میشود در حین دستگیری مورد تعرض قرار میگیرد و این اتفاق به دادگاه کشیده میشود.
غزل در دادگاه نمیتواند چیزی را ثابت کند. کیان پیشنهاد میدهد که به ایران برگردند. مخصوصا اینکه چند وقت پیش ایران به اسراییل موشک زده و امنترین جای جهان است. یک نیروی امنیتی اف بی آی ایندو را تا ایران تعقیب میکند.
ورودشان به فرودگاه امام خمینی همزمان میشود با شهادت آیتالله رییسی و همراهان ایشان و ورود پیکرهایشان به تهران.
غزل که دهها پست زده بوده و دولت و اعضایش را مسخره کرده بوده، حال خیلی بدی پیدا میکند.
کیان اما کوتاه نمیآید و به غزل میگوید: حالا که تا اینجا اومدیم و راه رو پیدا کردیم باید تا آخرش برویم. من یه ایده خوب دارم...باید برگردیم.
پ.ن
به نظر شما ایده خوب کیان چیست و ادامه اش چطور میشود.
#تمرین200
#عود
#بازگشت
#شهادت
#اناللهواناالیهراجعون
#مامالخداییموبهاوبازمیگردیم
#غزل
#کیان
#تمرین
#مبارزه
#آمریکا
#مرگبراسراییل
#030304
@anarstory