eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
905 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
سر خودش😐😅
یکی از داستان های مجله داستان شماره صد و هفت رو میخوام براتون بذارم‌
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
سلام، با کسب اجازه از استاد گرامی و دیگر بزوگواران شاید مطلبی که میخوام بگم بی ربط باشه وجاش اینجا نباشه،شاید تکرار همون مطالبی که هفده شهریور فرستادم باشه، اما نمی تونم نگم. گاهی مطالبی به ذهن آدم میرسه که میخواد اونا رو توی سنی بذاره وبالای سرش بگیره تا همه ببینن. چند روز پیش میان ستاره ای کریستوفر نولان رو دیدم. ولی ای کاش نمیدیدم! چند روزه که درگیرم. نگاهی به تلویزیون می اندازم، سریال هایی که بود ونبودشون فرق نداره بلکه نبودنش بهتر از بودنشه. نگاهی به نمایش خانگی می اندازم، چیزهایی نشون میده قلم شرم در نوشتنش داره. نگاهی به سینما می اندازم، اگه خیانت رو از اون بگیریم فقط تیتراژ آغاز وپایانی باقی میمونه. خب میگم شاید انقلاب هنوز به سینما نرسیده، بریم سراغ رمان. نویسنده انقلابی که الحمدلله کم نداریم! تلگرام هم خارجیه، بریم سراغ ایتا. وای خدای من! اینا دیگه چیه؟ اینا نویسنده ان؟ اگه اینا نویسنده هستن پس جاناتان نولان چی کاره هست؟ نمی دونم شاید نویسندگی مشترک لفظی باشه. میرم سراغ باغ انار... پر ازمونولوگ... فلانی شوم، فلانی شدن بلدی؟ همین؟ با این میخوایم جلوی جاناتان نولان قد علم کنیم؟ میدونستید یکی از شاهکار های کریستوفر نولان، داستان کوتاه برادرش جاناتان بوده که تبدیل به یک فیلم شاهکار شده؟ اگه امروز کریستوفر نولان بیاد ایران، بخواد از یک داستان کوتاه باغ انار فیلم بسازه، کدوم داستان در باغ انار قابلیت تبدیل به شاهکار رو داره؟ هرکسی میتونه هر چیزی بنویسه، ولی دیگه نباید ادعای جهانی شدن بکنه. برای قشر مذهبی می نویسیم، فقط؟ برای امروز می نویسیم، فقط؟ برای ایران می نویسیم، فقط؟ یا برای جهان می نویسم؟ یا برای اعصار می نویسیم؟ مطمئناً انتظار اینکه اولین نوشته یک نویسنده مبتدی تبدیل به داستانی بشه که مثل داستان کوتاه جاناتان نولان یک شاهکار سینمایی تحویل بده، انتظار غیر معقولیه ولی هدف چند نفر از حدود 900نفری که در باغ انار می نویسن اینه؟ چه چیز ما کمتر از برادران نولان هست؟ جز اراده؟ نویسنده ما درتلاشه که اولین کتابش رو چه طور اریگان چاپ کنه حتی به قیمت زدن ازمحتوا، ولی کریستوفر نولان اولین فیلمش رو با هزینه شخصی ساخت! این یعنی چی؟ نمی دونم! شاید دارم توی رویاها سیر میکنم ولی میدونم با چشم اندازی کوچک نمی شود به رویاهای بزرگ رسید. نمی دونم شاید قهرمان های کریستوفر نولان و ویلسون ییپ برای ما جالب تر از قهرمان های مظلوم ماست! شاید به این دل خوش کرده ایم که روزی رمانی بنویسیم، چند مخاطب به به وچه‌چه کنند و ما دلمان خوش باشد که دل حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را شاد کرده ایم. یادمون نره که فیلم های ابر قهرمانانه هالیوود و کارتون محبوب فوتبالیست‌ها برگرفته از داستان های مصور هست‌. شاید این متن را بخونیم و بگوییم نفس گوینده از جای گرم بلند میشه شاید این متن رو بخونیم و بی تفاوت از کنارش عبور کنیم و به همان دور باطل فلانی شوم فلانی شدن بلدی؟ ادامه دهیم. کریستوفر نولان هم در تلاش برای خلق شاهکار جدیدش در مورد بمب اتمی در ژاپن باشد و ما هم در تلاش برای جانمادن از مونولوگ ها... (از صراحت لهجه ام عذرخواهی میکنم، حمل بر جسارت نفرمایید.)
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
سلام، با کسب اجازه از استاد گرامی و دیگر بزوگواران شاید مطلبی که میخوام بگم بی ربط باشه وجاش اینجا
صرفا جهت تذکر. نه تایید. به خاطر قیاس نادرست بین یک امپراطوری رسانه ای و یک گروه کوچک. اساسا در بخش های مختلف هنری و رسانه ای نیاز به ده ها سال تلاس مجاهدانه احساس میشه که اگر واقع‌بین باشیم تا اینجا از هیچ جلوتریم. ما باید خودمان را با خودمان مقایسه کنیم. مثلا ده سال پیش در تولیدات رسانه ای کجا بودیم الان کجاییم. که قطعا جواب مشخصه...نباید مقهور تکنولوژی و ابرقهرمان‌سازی شد... اگر هالیوود یک دهه دست از تولید بردارد فطرت های خداجو به سمت نقطه روشن راه می افتند... برای ورود به عرصه جهاد رسانه ای ابتدا باید درباره این فضا به صورت مبسوط مطالعه کرد... نولان کارگردان خوبیه و هنوز خیلی راه داره تا به بزرگترای خودش برسه مثلا.....دیگه اسم نبرم که تبلیغ نشه😎 همه این بحثها در جای خودش کمک کننده‌اس و باعث رشد ولی اگر در جای خودش مطرح نشه نیست.
هدایت شده از مَحبوبْ
به نام او «چرخش» قسمت_اول وسط حیاط مدرسه ایستاده بود. همانجا که قرار بود به خاطر کرونا، ده شب اول محرم را هیئت بگیرند. مثل شمر با اخم‌های گره خورده به بچه ها دستور می‌داد. با صدای بلند، مسئول تدارکات را صدا کرد: - مهدی دستگاه‌های صوتی چی شد پس؟! این بود سر موقع آماده کردنت؟! نمی‌تونستی میگفتی خب. مهدی خجالت زده جلوی چشم بقیه بچه‌ها، کف کفشش را به زمین فشار داد و کمی چرخاند: - ببخشید حاجی تماس گرفتم. ماشین مشکل پیدا کرده بود. الان تو راهن. بیسیم را به کف دستش کوبید و گفت: « یه کار بهتون سپردما. عرضه هم خوب چیزیه.» لحظاتی بعد آتش خشمش جوان بیست و یکی، دو ساله‌ای را گرفت که تیشرت جذب مشکی با شلوار لی زاپ دار پوشیده بود. اهل ملاحظه کردن هم نبود. - سعید یعنی تو خجالت نمی‌کشی با این شلوار پاره و لباس تنگ، میخوای بیای هیئت؟! اینجا پارتی نیستا. سعید نمایشی عرق پیشانی‌اش را گرفت و گفت: - شرمنده به خدا همینا بهترین لباسام بود. مده دیگه. بی‌خیال حالا. - لا اله الا الله، چرا عقل تو کله‌ت نیست بچه؟! فعلا بپر ساعت آوردن غذا رو هماهنگ کن تا بعد. - دمت گرم، آقایی، چشم دستی به ریش‌های پر پشت مشکی‌اش کشید‌. قد بلند و هیکل چهارشانه‌اش با آن صدای بلند و منش مدیرگونه‌اش، همیشه اطرافیانش را به پذیرش دستورهایش وادار می‌کرد. از آن دست بچه هیئتی‌هایی بود که حسابی برای محرم کار می‌کرد، برپا کردن مراسم عزاداری خوراکش بود. بخاطر نظم هیئت افراد زیادی برای عزاداری می آمدند. همیشه جلوی در می‌ایستاد و کارها را هماهنگ می کرد. تا لحظه‌ی آخر مثل اسفند روی آتش بالا پایین می پرید... ادامه دارد
هدایت شده از Farhangian🍟🛵
- آهـــای... چیکار میکنی پسر؟ یه نارنگی هم بلد نیستی پوست کنی؟ من همسن تو بودم یه نور میخوردم و یه کوچولو آب. با همون جیره روزانه رشد کردم شدم اینی که میبینی. آی دَدَه! - انقد غرغر نکن نارنگی جان. اینهمه سختی کشیدی تا به اینجا برسی دیگه! حالا که به اینجا رسیدی، یکم دیگه تحمل کن الان تموم میشه. الان می‌خورمـــت! - باشه باشه... درسته تو درست میگی. یه عمر جون کندم برای امروز. منو با نمک بخور بیشتر می‌چسبم. - چشم چشم. تازه با پوستت هم کاردستی درست میکنم تا یادت موندگار بشه. - فدای دادااااش. آی مادر. میگم علی چیز کن... چیز... - چیز؟ - یا مولا رسول! علی... علی اومدن بدبخت شدیم. دیگه نمی‌ذارن منو بخوری. خدایا من نمی‌خوام ناکام از این دنیا برم. - نترس نترس. دوستت دارم نارنگی جونم. دهانش را باز کرد و نارنگی متوسط را، درسته توی دهانش چِپاند و شروع کرد تند تند جویدن. - خدانگهدار علی جان. امیدوارم یه روزی مامانت برات کیک نارنگی درست کنه. خدانگهدار مرد.