هدایت شده از ••قسم به هنر(رستمی)••
«گیگ و بایتهای سرگردان»
#قسمت1
یک روز چشم باز کردم و دیدم دنیا ناپدید شده. نه دری بود و نه دیواری و حتی پنجرهای!
فکر کردم هنوز هم در عالم رویا هستم. بنابراین سرم را روی زمینی که نمیدانم جنسش از چه بود، گذاشتم. چشمهایم را بستم و منتظر شدم مجدد از خواب بلند شوم.
همین طور که چشم هایم بسته بود نفهمیدم چه با سرعت برق از کنار گوشم ویزویز کنان ردشد و مرا چند سانت از زمین بلند کرد و غلتاند. مگر چقدر سبک شده بودم؟
بعد از چندبار غلت خوردن، بلند شدم و کمی چشمهایم را مالیدم. آنها را دقیق تر کردم. به دور و اطرافم نگاهی انداختم. انگار واقعا بیدار بودم. هرچند به جز سفیدی چیز خاص دیگری نمیدیدم.
چند بار پایم را به زمین کوبیدم. آن هم وجود داشت. هر چند که به هیچ عنوان شبیه زمین نبود. بیشتر شبیه نور بود. نور سفید سفت. البته به آسمان هم که نگاه کردم، همینطور بود. نور سفید.
هنوز چشمم به آسمان بود. به دور دستهای آسمان. شبح خاکستری رنگی از دور نمایان شد. گوشهایم را تیز کردم. صداهای ضعیفی به گوشم میرسید. انگار که صدای همانها بود. به سرعت نور نزدیک میشدند و به ثانیه نکشیده از بالای سرم رد شدند. درست مثل دستهی ماهیهای داخل اقیانوس بودند. همان ها که قطره قطره جمع گردند و وانگهی کوه ماهی شوند. البته هنوز نفهمیدم که اینها دقیقا چه بودند.
چشم چرخاندم. تا جایی که دیده میشد نور بود و نور. تصمیم گرفتم چند قدمی جلو تر بروم.
آخ! به مانعی برخورد کردم که اصلا دیده نمیشد. همرنگ همان سفیدی بود. اما مثل یک در بود یا دیوار. روی آن دستکشیدم. یک برآمدگی زیر دستم حسکردم. دوباره روی آن دست کشیدم. حالت یک صفحه و چند دکمه دقیقا در روبهرویم مشخص شد.
باید چه کار میکردم؟ چه رمزی را وارد میکردم؟ اصلا مگر من کجا بودم؟
یک رویای واقعی یا یک زندان خیالی؟
سعی کردم از دیوار بالابروم، اما خیلی بلند بود. کم کم حس ترس به سراغم آمد. دست و پایم شروع به لرزیدن کرد و صدایم.
_ کمک. کسی اینجا نیست؟ من اینجا گیر افتادم. کمک.
یک باره و دوباره تکرار کردم. اینقدر که صدایم گرفت.
هر چقدر در را میکوبیدم، کسی جوابی نمیداد.
چند بار چند عدد را پشت سر هم وارد کردم اما هیچکدام درست نبود.
از تقلای آزادی دست کشیدم.
سرم را روی زانویم گذاشتم و ناامیدانه اشک میریختم. در حال خودم بودم که صدایی از درونم گفت:
_ تاریخ تولد خودت رو امتحان کن!
سرم را بلند کردم. هنوز هم آن صفحه کلید پیدا بود. بلند شدم.
یک، سه، هفت... و در کمال تعجب، در به راحتی باز شد. اما چرا تاریخ تولد من؟
سرم را بالاگرفتم. دنیایی که پیش روی خودم میدیدم، باورکردنی نبود....
#روزانه9
#نقد
هدایت شده از ••قسم به هنر(رستمی)••
«گیگ و بایت های سرگردان»
#قسمت2
سرم را بالا گرفتم. دنیایی که پیشروی خودم میدیدم، باورکردنی نبود.
تا هر کجا که چشمم کار میکرد، رنگ بود و حرکت بود و سرعت.
کمی ترسم ریختهبود. با این حال با احتیاط کامل شروع به قدمزدن کردم.
آنجا همه چیز غولپیکر بود. البته غولپیکرهایی که از چیزهای کوچکی تشکیل شدهبودند. درست به اندازهی من.
در حالی که با چشمهای کنجکاوم دوروبرم را میپاییدم، با خودم فکر کردم نکند دیشب موقع خواب، کسی مرا داخل ماشین زمان انداخته و دکمهاش را زده و فرستادهام به زمان دایناسورها؟
بعد هم به فکر ناشیانهی خودم خندهام گرفت.
نگاهی به آسمان انداختم. همان دستههای ناشناخته با سرعت هرچه تمامتر در حال حرکتبودند.
نمیدانستم مقصدشان کجاست. یا حتی مبدأشان.
اما بیشتر که دقت کردم انگار همهشان از یک سمت پراکنده میشدند.
رد یکیشان را گرفتم. وارد ساختمان بزرگی شد. ساختمان شیشهای با رنگهای مخلوط، از صورتی، نارنجی، بنفش و چه طیف رنگ آشنایی بود.
منتظر ماندم تا از آن ساختمان بیرون بیایند، اما خبری نشد. این قدر طول کشید که حوصلهام سر رفت.
خواستم یکی دیگر را نشان کنم و ببینم داخل کدام ساختمان میشود. اما قبل از آن، فکر دیگری به سرم زد. تصمیم گرفتم سری به داخل آن ساختمان رنگارنگ بزنم.
#روزانه9
#نقد
هدایت شده از ••قسم به هنر(رستمی)••
«گیگ و بایتهای سرگردان»
#قسمت3
حس کارگردان مستندهای راز بقا را گرفتهبودم. وارددنیای ناشناختهای شده بودم که با زیرنظر گرفتن رفتار اهالی آن میخواستم رمز و رازش را کشف کنم.
نزدیک دیوار شیشهایاش شدم. دستم را به لبهی پنجره گرفتم و سعی کردم خودم را بالا بکشم. پنجرهی مربعی شکل با گوشههایی گرد.
محیط شلوغی بود. تمام آن گروه و گروههای دیگر به صف منتظر بودند. منظر دستورهای مخصوصی که نمیدانم صادر کنندهاش که بود.
_ بایت شش هزار و ششصد و شصت و شش تا بایت شش هزار و هفتصد: خبر ....
_بایت شش هزار و هفتصد و یک تا هفت هزار و نهصد: خبر .....
خبر اول را نشنیده بودم اما مطمئن بودم دومی دروغ است. یک دروغ وحشتناک. چون دربارهی خودم بود. خود خودم.
سراسیمه دستم را از لبهی پنجره برداشتم و به سمت در ساختمان دویدم. باید تا قبل از منتشر شدن خبر، جلوی آن را میگرفتم.
خدای من اگر این حرفها به گوش خانوادهام برسد چه؟ چه فکرهای ناخوشایندی که نمیکنند!
اگر به گوش رئیسم برسد که دیگر فاتحهام خوانده است. در محل هم آبرو برایم نمیماند. اصلا این مزخرفات را چه کسی گفته؟
پایم را از پلهی ساختمان که بالا گذاشتم با هل دادن دستی که ندیدمش، پرت شدم پایین.
هراسان به سمت صاحبدستها نگاهی انداختم. یکی از همان ها بود که بهشان میگفتند بایت.
با غرور و اخم رو به من ایستادهبود و گفت:
_ هی! تو حق نداری به اینجا نزدیک شی.
با عصبانیت سرش داد زدم:
_ ولی من باید برم داخل. دارن آبرومو می برن. میفهمی؟! باید جلوشونو بگیرم.
و او خیلی سرد و بیروح فقط گفت:
_ تو اجازهی ورود نداری. پس سریعتر از اینجا دور شو!
نمیدانم در این موقعیت حساس این بایت بیریخت از کجا سرو کلهاش پیدا شد.
بیتوجه به حرف او دوباره بلند شدم که بالا بروم.
اما او بی هیچ رحمی تفنگش را به سمتم گرفت.
#روزانه9
#نقد
{افتتاحیه دوره تربیت مربی #راه_روشن💡}
✅ ویژه دغدغهمندان تربیت نوجوان
🌐 ثبتنام (محدود، تکمیل ظرفیت) :
https://formaloo.com/rah_roshan
🔰 اطلاعات بیشتر: (ارسال پیام به شناسه زیر در ایتا)
@m_ahmadiroshan_ro
📞 یا تماس با ۰۹۱۳۷۷۵۱۳۳۳
💠 مؤسسه شهید احمدی روشن:
💠 @m_ahmadiroshan
روز قلم مبارک🙄.
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم.
وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار میکنیم قدم اول گرم کردن است.
با تمرینهای سبک و روزانه گرم میشویم تا بتوانیم حرکات سنگینتری را اجرا کنیم.
همین تمرینهای بهظاهر ساده رفتهرفته و طی زمان قدرت بدنیمان را افزایش میدهد و بعد از آن تاب و توان ورزشهای دیگر را هم خواهیم داشت.
در باشگاه ورزشی مربی این ریزعادتها را تجویز میکند. کسی که خودش این راهها را رفته.
💠 #روزانه15
به دوستی میرسید که جزو روشنترین خاطرات شماست. داستانی برای او تعریف میکنید اما دوستتان آن را به صورتی کاملاً متفاوت به یاد دارد. دربارهٔ داستان آنقدر حرف بزنید تا واقعیت ماجرا مشخص شود.
✍️ یادت میآید…
#تمرین
#دوست
#خاطرات
#واقعیت
#تمرین_نویسندگی
#مدرسه_نویسندگی
#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
انیمیشن بلند سینمایی پسر دلفینی محصول سازمان اوج، در ۲۷۰۰ سالن سینما در روسیه اکران شده و فقط در دو هفته، ۱.۷ میلیون دلار فروخت!
این رقم معادل ۵۰ میلیارد تومان است، کمی کمتر از دینامیت، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران که پارسال بیش از ۷ ماه روی پرده بود!
@BisimchiMedia
هدایت شده از سجادی
" اینجوری"
دوچرخهاش را گذاشت جلوی کارگاه نجاری. رهگذری از کنارش رد نشده گفت:
دوچرخهت رو اینجا بذاری زود میبَرَنِشا...
خندید و جواب داد: آخه دزد چهطوری میتونه اینو بِبَره، وقتی خودم کنارش وایسادم؟
رهگذر نشست روی دوچرخه و گفت: اینجوری...
تند تند رکاب زد و دور شد. صدای «دوچرخهم... دوچرخهم...» توی خیابان بلند شد.
.
شما یادتون نمییاد ولی تابستون پارسال، سال هشتم دولت دکتر روحانی مدام برقمون قطع میشد. اونم توی یزد. مثل هاپو باید آب میریختیم روی خودمون تا خنک بشیم.
#اسماعیل_واقفی
.
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم.
وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار میکنیم قدم اول گرم کردن است.
با تمرینهای سبک و روزانه گرم میشویم تا بتوانیم حرکات سنگینتری را اجرا کنیم.
همین تمرینهای بهظاهر ساده رفتهرفته و طی زمان قدرت بدنیمان را افزایش میدهد و بعد از آن تاب و توان ورزشهای دیگر را هم خواهیم داشت.
در باشگاه ورزشی مربی این ریزعادتها را تجویز میکند. کسی که خودش این راهها را رفته.
💠 #روزانه16
در ۳۰۰ کلمه داستان زندگی یکی از اطرافیانتان را با زاویهٔ دید سوم شخص بنویسید.
✍️ داستان زندگی…
#تمرین
#داستان
#زندگی
#سوم_شخص
#تمرین_نویسندگی
#مدرسه_نویسندگی
#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من جای درختان باغ انار باشیم این سوژه جالب را از دست نخواهم داد. ولی چون درخت نیستم و برگ هستم دوست دارم درختان بنویسند.
شاید بپرسید چه سوژه ای؟ اوهوم؟! خب معلوم است دیگر همان پیرمردی که جهاد تبیین کرد و باعث حفظ جان امام شد. شاید اگر این رمان را بنویسید و چاپش کنیپ هفت جایزه ملی بگیرد. شاید هم هشت تا. البته مهم تر از آن شاید تقریظ از دست رهبر انقلاب.
اگر نوشتید حق التالیفش برای من است. اوهوم؟!🧐
برای اینکه کارتان راحت شود، شمّاس شامی را بخوانید.
پ.ن
هر جایزه ملی حدود پنج تا ده میلیون است. نزدیک به صد تومن جایزه در انتظار شماست. و به عبارتی یک تقریظ. و البته چاپهای متعدد. و در راستای جامعه عمل پوشاندن به فرضه روی زمین مانده جهاد تبیین و معرفی یک الگوی بدون مستقیم گویی و جذاب...
پ.ن۲
دیگر مرگ میخواهید؟ بنویسید دیگر.🧐🤔. البته شهید زنده است و چلو مرغ با دلستر میخورد یک ظرف سادلاد شیرازی هم رویش.
پ.ن۳
شماس شامی داستان یک غلام رومی است که اربابش گم میشود. به این بهانه مجید قیصری یک بخشی از دربار معاویه و یزید را نشان میدهد و یک زاویه دید خاصی از دم و دستگاه اموی و اتفاقات منجر به عاشورا.
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
هدایت شده از اعلام مسابقات نویسندگی
جشنواره ملی داستان کوتاه صحنه
بخشهای جشنواره:
الف: کاهش آسیبهای اجتماعی
(اجتماع، خانواده، فرزند)
ب: ایثار
(تأثیر فرهنگ ایثار در افزایش سطح مشارکتهای اجتماعی)
جوایز:
نفرات برگزیده بخش آسیبهای اجتماعی به ترتیب:
تندیس و گواهی جشنواره به همراه مبلغ ۳۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
لوح تقدیر به همراه مبلغ ۲۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
لوح تقدیر به همراه مبلغ ۱۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
نفرات برگزیده بخش ایثار به ترتیب:
تندیس و گواهی جشنواره به همراه مبلغ ۲۰.۰۰۰.۰۰۰
لوح تقدیر به همراه مبلغ ۱۵۰۰۰.۰۰۰ ریال
لوح تقدير به همراه مبلغ ۱۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
✓ به آثار برتر از نگاه هیأتداوران لوح تقدیر و جایزه نقدی اهدا خواهد شد.
✓ آثار راه یافته به مرحله نهایی در قالب کتاب جشنواره چاپ خواهند شد.
✓ برگزاری اختتامیه در شهر صحنه خواهد بود و حضور نویسندگان برگزیده در مراسم الزامی است.
تقویم برگزاری جشنواره:
مهلت ارسال آثار: تا ۵ مرداد ماه ۱۴۰۱
نتایج نهایی: ۱۵ شهریور ماه ۱۴۰۱
اختتامیه: نیمه دوم مهر ماه ۱۴۰۱
شرایط شرکت در جشنواره:
محدودیت سنّی ندارد.
هر شرکتکننده میتواند در هر بخش تنها یک داستان کوتاه ارسال کند.
ویژگی آثار ارسالی:
✓ هر اثر باید در قالب word، با فونت B Nazanin با اندازهی قلم ۱۴ در صفحه A4 باشد.
✓ قالب آثار ارسالی داستان کوتاه است و در مورد آثاری که هم مرز با دیگر قالبهای داستانی باشند بنا بر نظر داوران تصمیمگیری خواهد شد.
✓ اطلاعات هر اثر در صفحه اول فایل به ترتیب زیر ارسال گردد:
عنوان اثر/ بخش اثر/ نام و نامخانوادگی /شهر محل سکونت/ کد ملی/ شماره تماس/ آدرس کامل همراه با کدپستی/ آیدی اینستاگرام / پست الکترونیکی.
شرایط ارسال اثر:
✓ آثار ارسالی نباید در هیچ جشنوارهای حائز رتبه یا برگزیده شده باشند.
✓ آثار ارسالی پیش از این در مجموعه داستانهای فردی یا جمعی بهصورت کتاب منتشر نشده باشند. (انتشار اثر در نشریات محلی و یا بولتن جشنوارهها شامل این محدودیت نمیشود.)
شیوهی ارسال اثر:
دبیرخانه جشنواره جهت حمایت از منابع طبیعی و جلوگیری از قطع درختان، دریافت آثار را به صورت مجازی انجام خواهد داد: لطفا آثار خود را به نشانی پست الکترونیکی جشنواره سراسری داستان صحنه ارسال نمایید.
نشانی پست الکترونیک جشنواره:
baghshahresahneh@gmail.com
پیگیری از طریق شماره واتساپ:
۰۹۱۸۹۳۷۶۳۶۱
اینستاگرام جشنواره: Baghshahr.festival
جهت اطلاعات بیشتر با شماره تلفن زیر تماس حاصل فرمائید:
۰۸۳۴۸۳۲۷۴۷۲
اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان صحنه
📅 Channel id: @MimSadOnline
🔗 Group id: @MimSadPlus
Mahmood Karimi - Khodaya Bebakhsh (320).mp3
12.73M
عجیب دلم هوای این مداحی رو کرد...
عمر داره میشه تباه🥀
خدایا ببخش خدایا ببخش
خستم از بار گناه💔
خدایا ببخش، خدایا ببخش😭😭😭
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم.
وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار میکنیم قدم اول گرم کردن است.
با تمرینهای سبک و روزانه گرم میشویم تا بتوانیم حرکات سنگینتری را اجرا کنیم.
همین تمرینهای بهظاهر ساده رفتهرفته و طی زمان قدرت بدنیمان را افزایش میدهد و بعد از آن تاب و توان ورزشهای دیگر را هم خواهیم داشت.
در باشگاه ورزشی مربی این ریزعادتها را تجویز میکند. کسی که خودش این راهها را رفته.
💠 #روزانه17
فکر میکنید ۳۰ سال دیگر با امروز خودتان چه فرقی دارید؟ صحنهای بنویسید که خودِ امروزتان با خودِ ۳۰ سال دیگرتان با هم مکالمه میکنند.
✍️ روبهرویم کسی نشسته که…
#تمرین
#مکالمه
#تفاوت
#تمرین_نویسندگی
#مدرسه_نویسندگی
#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💯فیلم لو رفته از اتاق تمساح های باغ انار.💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
خواهرت دل نگران است،
بیا برگردیم...
👤 #کلیپ زیبای « نیا به کوفه آقا » با صدای کربلایی #محمدحسین_حدادیان
◾ ویژهٔ شهادت #حضرت_مسلم
📥 دانلود با کیفیت بالا
☑️ کانال مداحی اهلبیتمدیا
@AhleBeytMedia
حاجمیثم_مطیعی_کنار_یک_دیوار_غریبونه_تا_نشست_.mp3
6.22M
🔊 #صوتی | #زمینه
📝 کنار یک دیوار غریبونه تا نشست...
👤 حاجمیثم #مطیعی
◼️ ویژهٔ شهادت #حضرت_مسلم
☑️ کانال مداحی اهلبیتمدیا
@AhleBeytMedia
امام محمدباقر عليهالسلام:
لَقَدْ قُتِل بِالسَّيفِ وَ بِالحِجارَةِ وَ بِالخَشَبِ و بِالعَصَا وَ لَقَد أَوْطَئُوهُ الخَيلَ بَعدَ ذلِكَ.
امام حسين(عليهالسلام) را با شمشير و هم با سنگ و (حتّي) با چوب و عصا به شهادت رسانيدند. سپس بدن او را زير اسبها لگدکوب نمودند. (سوگنامه آلمحمد، ص ٣٦٩)
🖼 اختلالِ نرسیدن!
اگر کارهای خود را دائم عقب میندازید یا دنبال نتیجه خارقالعاده هستید، باید این توصیهها را گوش کنید.
@Farsna
✏️«بسمالله»
🌱فرصت را دریاب!
...چند دقیقهای از زمان بلیط گذشته بود،
دوان دوان سالن انتظار را طی کردم تا به گیت رسیدم،
مأمور راه آهن تا بلیط را نگاه کرد، گفت قطار حرکت کرد!
ناخود آگاه اشک در چشمانم حلقه زد؛
خیلی وقت بود در انتظار زیارت امام رضا بودم!
در دلم به آقا گِلهای کردم و آرام به دیوار تکیه دادم تا نفسم جا بیاید...
مأمور راه آهن که حال و اوضاع من را دید،
گفت فقط یک راه داری،
چشمانم برقی زد و گفتم هرچه باشد انجام میدهم،
گفت سریع ماشین بگیر و خودت را به ایستگاه بعدی برسان،
آنجا شاید بتوانی سوار شوی،
و گرنه تا مشهد توقف دیگری ندارد...
من هم تشکر کرده نکرده،
به سمت در خروجی دویدم و یک تاکسی گرفتم تا ایستگاه بعدی!
.
.
.
اگر کسی از قطار مغفرت رمضان جا مانده،
تنها یک فرصت دارد،
و آن هم ایستگاه #عَرَفه است!
👈🏻هر طور شده خودمان را به کاروان برسانیم،
معلوم نیست تا رمضان بعدی عُمری باقی باشد!
✍️#محمدجوادمحمودی
(⚠️انتشار با ذکر نام نویسنده⚠️)
@negashteh | نگاشته