آه! ای فلک تو را چه شدهاست که رضایت دادی اینگونه بخت برگشته باشم.
چرا در این وانفسا که پوست از تنمان میکَنَند سکوت اختیار کردهای؟!
آی آی بچه جان یواشتر پوست که دباغی نمیکنی.
بابا من بیچاره رنگم نارنجیه! پرتقال که نیستم.
هعععی چه آرزوها داشتم!
چه شبها که خواب دیدم تو ظرف سلطنتی روی میز ملکه الیزابتم...
هعععی روزگار نامراد...
آخ آخ یواشتر.
اِ اِ چی شد؟ وای نه خانم معلم خواهش میکنم. نه! نه! اون جا نندازین منو...
ای خدا چرا هیچکس صدای منو نمیشنوه؟!
آی آی، کمک یکی به دادم برسه!
آی امان بابا بذار حداقل بعدا منو بخوره.
واوووو، پرواز چه حالی داره...
نه نه، غلط کردم اصلا هم کیف نداره. الانه با مغز بخورم وسط آسفالت حیاط مدرسه پخش بشم، هیچیم نمیمونه که!
ای خدا اصلا غلط کردم آرزو کردم روی میز ملکه باشم. به همین دانش آموز شکمو هم راضیم...
تالاپ...
اِ چی شد!؟ آخیش چه نرم بود، یعنی کجام؟
یعنی باز کنم چشامو؟!
آخ سرم! این چی بود؟
وای نزن، نزن، جان من!
اینجا کجاست دیگه...
اینم قسمت ما بود که بشیم روزی چند تا جوجه سار کوچولو...
در این لحظات آخر شما را نصیحت میکنم، اندازه قد و قوارهتون آرزو کنید تا این نشه سرنوشتتون...
آه ای زندگی بدرود
ای دنیا خدا ....
#انیس
#درام_نارنگی_طور
#تراژدیهای_نارنجی
#تمرین96
#داستان