#بهشت_برزخی
#حسرت_بهشتی
رنگ مشکی براقش از دور میدرخشد. نمیشود مطمئن بود که رنگش مشکی است. گاهی آبی و سبز و گاهی هم حتی قرمز آتشین به نظر میرسد. یعنی در یک لحظه، هم تمام این رنگها هستند و هم نیستند. شاید برای شما تصور چنین رنگی غیرممکن باشد ولی واقعیت دارد. زوارهای نقرهای دور تا دور، بر درخشش آن اضافه میکند. روی صندلی چرمی و نرمش مینشینم. پایم را روی پدال فشار میدهم و با سرعتِ... فکر کنم نور، کل مسیر شهر را طی میکنم. به حساب زمینیها، سیصد کیلومتر را در سی دقیقه میروم. شاید هم سه هزار کیلومتر را در سه دقیقه. البته این به خواست خودم مربوط است و گاهی سیصدهزار کیلومتر را در سه دقیقه میروم. جالب اینجاست که حتی با این سرعت، به همان وضوح که وقتی ایستادهام، اطراف را میبینم؛ بدون نیاز به تمرکز رو به جلو یا هر جا.
گاهی چرخهایش را داخل میبرم و مثل پرندگان در آسمان و از روی دریاها پرواز میکنم. یکبار هم هوس کردم و با سرعت به آب زدم و زیر دریای بزرگ و پر نورِ شهر رفتم. قطرات آب مانند الماس، از چند وجه میدرخشید. اگر شما بودید، فکر میکردید از برخورد با این قطرات، یا آنها میشکنند یا شما آسیب میبینید. اما وجود من با آنها یکی میشد و لطافتشان را تا عمق وجودم حس میکردم.
مطمئنم هیچ وقت روی زمین نمیتوانستم چنین ماشینی داشته باشم. اولین بار فرشتهای آن را برایم آورد. از هیجان تمام وجودم پرتویی از نور شد. به سجده افتادم و خداوند را سپاس گفتم. در دنیا آرزوی ماشینهای بهشتی را داشتم. بدون اینکه کسی به من یاد دهد، تمام امکانات و تواناییهای رؤیایی ماشین را بلد بودم. هر لحظه که اراده کنم، امکانی بر امکانات آن اضافه میشود. تمام روز بدون خستگی و با لذت فراوان با ماشین چرخیدم. حتی به قصر کودکیام هم رفتم. یک قلعهی آبنباتی با روکش شکلاتی. در و دیوارهای رنگارنگ از تمامی شیرینیهای غیرقابل تصور و خوشمزه که هرگز از خوردن آنها دلزده نخواهید شد. حتی لباسها و جواهرات و خوراکیهای داخل قصر هم از انواع شیرینی هستند. گاهی لباس حریر و ژلهایام را مزه مزه میخورم و گاهی گازی به ستونهای مغزدار قصر میزنم. یکبار که روی تخت ژلهای لم داده بودم، دلم خواست در آن فرو بروم. خوردن تخت ژلهای، وقتی غرق در آنی، لذت فوقالعادهای دارد. اصلا اینجا همه چیز لذت فوقالعاده دارد. هر بار هم از قبل لذت بخشتر و فوقالعادهتر است. وقتی بچه بودم با برادرکوچکم آرزوی داشتن چنین قصری در بهشت را داشتیم و الان هر دو از این قصرها نصیبمان شده است. تازه قصر او بزرگتر و باشکوهتر از من است. یکبار مرا دعوت کرد به آبشار خامهای قصرش و همراه با بچهها کلی از شیرینیهای بینظیر آنجا لذت بردیم. همان روز، دور میز خوشمزهای نشستیم و از اولین ملاقاتمان با خداوند حرف زدیم و اشک ریختیم. اشکهایمان برای حسرت کمال دست نیافتهای بود که میتوانست این ملاقات را برای ما طولانیتر کند. همگی اتفاق نظر داشتیم که یک لحظه ملاقات با رب، میارزد به داشتن همهی این نعمتهای بهشتی. این حسرت تا ابد برای ما باقیست که ای کاش میشد تمام نعمتهای بهشتی را بدهیم و یک آن بیشتر در محضر پروردگارمان باشیم.
#تمرین_کلاسی 17
#نرگس_مدیری
#020115