#غوغای_اربعین
نواری که در موکب عراقی بود، مداحی حاج باسم را پخش میکرد:
تزورونی اعاهدکم
تعرفونی شفیع الکم...
مست نوحه ملا باسم بودم که صدای مردانه و شیر مانندی، مستی خیالم را شکست:
شای
شای
اتفضلو شای
دختر شش ساله ای که بسته دستمال کاغذی در دست داشت، به سمتم آمد و جعبه را رو به من قرار داد.
دستی بر سرش کشیدم و سربند یاحسین را بر سرش بستم.
پیرمردی از دور، برایم دست تکان میداد و به سمتم میدوید.
وقتی رسید، نفس زنان و بریده بریده گفت:
هلا.... بیچ..... یا... زایره الحسین.....
اتفضلی استراحی.... ابیتنه
احنه مجهزین کل شی، اتفضلی.
از او به خاطر نرفتن به خانه اش عذرخواهی کردم.
لبخندی زد و بعد از التماس دعا، به استقبال بقیه ی زائران رفت.
نگاهم را که چرخاندم، مرد جوانی را دیدم که چای را از روی منقل بر میداشت و در استکان های کوچک و عربی میریخت.
ناگهان پسر نوجوانی روبه رویم زانو زد، دله را بر لبه فنجان زد و گفت:(اتفضلی گهوه عربیه).
بعد از خوردن قهوه، به رسمشان فنجان را با تکانی لرزاندم، به معنای کافی ست.
نگاهی به اطرافم انداختم، جانبازی دشداشه به تن و چفیه بر سر لنگ لنگان راه میرفت و زیر لب یاحسین را زمزمه میکرد.
آن ور تر، شخصی مادرش را بر ویلچر گذاشته و با تمام زحمت حرکت میکرد.
چه زیباست این حسینی بودن.
با دیدن تمام این صحنه های زیبا و پر از عشق حسین، نفسی تازه، و دوباره حرکت کردم، آنهم فقط به عشق حسین.
#اربعین
#نقــــــــــــــــد
#قلم_شفق
☆پیشنهادی