eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
نواری که در موکب عراقی بود، مداحی حاج باسم را پخش می‌کرد: تزورونی اعاهدکم تعرفونی شفیع الکم... مست نوحه ملا باسم بودم که صدای مردانه و شیر مانندی، مستی خیالم را شکست: شای شای اتفضلو شای دختر شش ساله ای که بسته دستمال کاغذی در دست داشت، به سمتم آمد و جعبه را رو به من قرار داد. دستی بر سرش کشیدم و سربند یاحسین را بر سرش بستم. پیرمردی از دور، برایم دست تکان می‌داد و به سمتم می‌دوید. وقتی رسید، نفس زنان و بریده بریده گفت: هلا.... بیچ..... یا... زایره الحسین..... اتفضلی استراحی.... ابیتنه احنه مجهزین کل شی، اتفضلی. از او به خاطر نرفتن به خانه اش عذرخواهی کردم. لبخندی زد و بعد از التماس دعا، به استقبال بقیه ی زائران رفت. نگاهم را که چرخاندم، مرد جوانی را دیدم که چای را از روی منقل بر می‌داشت و در استکان های کوچک و عربی می‌ریخت. ناگهان پسر نوجوانی روبه رویم زانو زد، دله را بر لبه فنجان زد و گفت:(اتفضلی گهوه عربیه). بعد از خوردن قهوه، به رسمشان فنجان را با تکانی لرزاندم، به معنای کافی‌ ست. نگاهی به اطرافم انداختم، جانبازی دشداشه به تن و چفیه بر سر لنگ لنگان راه می‌رفت و زیر لب یاحسین را زمزمه می‌کرد. آن ور تر، شخصی مادرش را بر ویلچر گذاشته و با تمام زحمت حرکت می‌کرد. چه زیباست این حسینی بودن. با دیدن تمام این صحنه های زیبا و پر از عشق حسین، نفسی تازه، و دوباره حرکت کردم، آنهم فقط به عشق حسین. ☆پیشنهادی