#نیم_ساعت_خواندن
اسمعیل به سلطان التجار می گوید:"این شیش ها توی کتاب عمران اومده ن و باید حکمتی داشته باشن.
هرچی بیشتر می گذره،فکر می کنم چیزهای عجیبی داره به من می گذره .همه این هابایدبه جایی وصل بشه؛به یه چیز مهم تر،کامل تر،بالاتر،آسمونی تر،خوش رنگ تر، زیباتر، کهن تر،عظیم تر یا مثلاعاشقانه تر."
آشیخ غلامرضا وارد شد وآرام آرام دست اسمعیل را گرفت ورفتند. روبروی تکیه امیر چخماق وگفت:"جونم،اینجا که یادت هست؟قب شهره. همه چیز توی قلبه نه فقط خون و تپش. نه!
همه چیز،حتی حب و بغض هم همین جا تولید می شه. می خوای بدونی همه این ها دور چه می چرخه؟دور کتاب عمران و هرچی درونش می چرخه. درون هر قلبی حکما هرچی نباشه،خون باید باشه.اینجا هم قلب شهره"
#واو
#اسماعیل_واقفی
#م_مقیمی
#990902
هدایت شده از 🍀
مرخصی
#990901
#نیم_ساعت_نوشتن
چندبار آمدم تا تمرین طراحی یک شخصیت طنز را انجام بدهم،
اما باز گفتم باشد برای دفعه دیگر.
شاید به خاطر این است که دقیقاً نمی فهمم این تمرین چه می خواهد؟
باید ویژگی های یک شخصیت ظنز را بنویسیم؟
شخصیتی که شبیه خودمان باشد؟
برای انتخاب اینکه خود را به چه چیزی تشبیه کنیم،
باید یکی از علایق ما باشد؟
یکی چیزی که بتوان جنبه طنز بیش تری را روی آن سوار کرد؟
مثلاً انار!
از بین میوه ها انار را خیلی دوست دارم.
اما از آن میوه هایی است که خوردنش یک مقدار با زحمت است.
با همین انار شروع می کنیم،
ان شاالله که به جای خوبی برسد!
خاندان انار،
از دسته میوه هایی هستند که برای اینکه بتوانی از فضل و کمالاتشان بهره مند شوی باید زحمت بکشی و عرق بریزی!
همین جور مفت و مجانی،
چیزی را به کسی نمی دهند!
و تا بخواهند چیزی را به کسی بدهند،
خون به دلش می کنند،
و ذره ذره و قطره قطره به او می دهند!
و وقتی هم خیرشان به کسی می رسد،
از خودشان ردی به یادگار می گذارد!
جالب تر از همه اینکه،
آن ها خودش را پادشاه میوه ها می دانند و به علامت پادشاهی،
تاجی بر سرشان گذاشته اند و این تاج،
نسل به نسل،
بین اعضای خاندان انار ها،
دست به دست می شود،
و به خیال خودشان،
جزء گران قیمت ترین و لاکچری ترین میوه ها هستند،
و یاقوت هایی دارند که هیچ کجا پیدا نمی شود،
و پوست سفت و سختشان را هم علامت این ارزشمندی حساب می کنند!
اما انار خانم ما،
برعکس همه ی انار ها که خیلی خودشان را جدی نشان می دهند،
و انگار از دماغ فیل افتاده اند،
همیشه شاد است و شنگول بازی از خودش در می آورد.
و هر چقدر هم که به او می گویند،
بابا خودت را جمع کن،
با این کارها آبروی خانوادگی ما را می بری،
انگار نه انگار،
ذره ای و کمتر از ذره ای هم به خودش نمی گیرد!
با این حال،
انار خانم، دست بخشنده ای دارد،
و هر بار که چشمش به کسی می افتد که رنگ به رخسار ندارد،
دلسوزانه، دانه ای از وجودش را می کند و به او می دهد.
انار خانم ما،
با همه ی نشاط و شادی که دارد،
تنها کافیست از موضوعی ناراحت شود،
دانه هایش قرمز قرمز می شوند و حسابی باد می کنند،
این طور وقت ها یا خودش،
به غار تنهایی خودش پناهنده می شود،
یا بقیه حساب کار دستشان می آید،
و از جلوی چشمانش پا به فرار می گذارند!
اما
یک بار، یک میوه هلو،
به انار خانم گفت روی یکی از دانه هایت لک افتاده،
انار خانم،
یکی از دانه های سالمش را کند و به او داد!
هلو تا یک ساعت،
از این کار خانم انار،
دهنش باز مانده بود!
دانه های انار خانم،
اما با تمام این بذل و بخشش ها،
انگار تمام شدنی نبود،
و روز به روز جذاب تر می شد!
#نیم_ساعت_نوشتن
اضافه خواهد شد!
ان شاالله
#مهاجر
#990902