حسین آقا، تسلیت. پدر گرامیتان مهمان اباعبدالله علیه السلام باشند.🌹
تا پدر نباشی نمیفهمی پدر چیست؟🍎
#حسین_ابراهیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربعین
هرکجا تشنه میشوم می گویی...
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور
کهیعص
#پاک_دامنی
اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکدامنی سرآمد زنان عصر خودش باشد چگونه رفتاری باید داشته باشد. در شرایط گوناگون چطور باید رفتار کند؟
مثلا
در مهمانی فامیلی که پسران فامیل حضور دارند.
در محیط فروشگاهی و ارتباط با فروشنده های نامحرم.
در محیطهای مختلط مجازی...نوع گفتارش. نوع ارتباطش.
گزارشی و شاعرانه و آه و وای و آخ ننه و ددم وای گونه ننویسید. موقعیت داستانی خلق کنید و این شخصیت دختر(پسر) نوجوان را در یک دوراهی گیر بیندازید.
وضعیت را به موقعیت تبدیل کنید...
#تمرین
#داستانک
#داستان_کوتاه
#وضعیت
#موقعیت
#تمرین94
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور کهیعص #پاک_دامنی اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکد
انار نیکی مهر:
پاکدامنی فقط اونجاش که میتونی انجام بدی ...
ولی انجام نمیدی.......
#نیک
#مونولوگ
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮:
فقط اون شخصی رو من نمیفهمم که توی جمع شهره پاکدامنیه، و در خفا کارش بیشتر از بقیه گیره
#مونولوگ
afsoon m.r:
پاکدامنی یعنی بچه یتیمت از گرسنگی شکر بخوره و روی شکم بخوابونیش
ولی دستت جلوی نامرد دراز نشه
پاکدامن یعنی مادرم
#پاک_دامنی
Gh صالحی:
#حضرت_مریم
هدیه شگفت خدا در آغوشش بود. با همه شیرینی و لطافتش، غمی در انتهای قلبش شکل گرفت.
به سخن آمد...
به دنبال اشک شوق مادر، نوزادی که حتی ساعتی از تولدش نمیگذشت، به سخن آمد و گفت: مادرم غمی به دل راه مده که خداوند با پاکان همراه است.
لبان لبخند شیرین مادر، تبدیل به سیلی از بوسه شد بر روی پیامبر خداوند.....
استاد گوشیم شارژ نداره.
بقیه اش بماند بعد.
#صالح
afsoon m.r:
پاک دامن یعنی مادربزرگم
از طرف صداو سیما برای مصاحبه بیان
وپیرزن هفتادساله بگه از پشت پرده با واسطه پسرم صحبت می کنم.
همونی که توی حیاط زیر اسمون خدا وضو نمی گرفت مبادا فرشته ها موهاشو ببینند
#پاک_دامنی
#مونولوگ
Tasnim Abbasi:
پاکدامنی اونجایی اوج میگیره که همه فکر میکنن این فقط تویی که باید پاکدامن باشی...
#مونولوگ
#ت.نور
✿|لَبیڪـــ یـازِینَبـــــ〖س〗|✿:
مریم (ع)قداستش از جنس نوربود.
زمانه تغییر کرده است اینک مریم های مقدس ،قداستشان تعبیر دیگری دارد از دنیای ناپاکی ها.
چرا گفته ها،هرمریمی را مقدس می نامد؟
afsoon m.r:
پاک دامن ان زن ماهی فروشی ست که برای یک لقمه نان حلال زیر افتاب خوزستان،
باعبا خودش را پیچانده، درحالی که صورتش از تابش مستقیم کباب شده به ماهی ها اب یخ می پاشد تا نکند منبع رزقش از دست برود
#مونولوگ
#پاک_دامنی
حسبی الله:
سکوت کن مریم !
وبشنو !
صدای خداوند را از دهان عیسی برای شهادت به پاک دامنی مادرش .
#پاک_دامنی
زهرا طیبی:
#حضرت_مریم
من فرزند(س) حنا و عمران هستم.
از همان ابتدا مادرم من را به معبد فرستاد و من زیر نظر حضرت زکریا(ع)دختری، پاکدامن و مومن پرورش یافتم.
در یکی از روزها فرشته جبرئل از طرف خداوند برای من پیامی آورد و گفت: ای مریم خداوند تو را به فرزندی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.
به خود لرزیدم و چنین گفتم: خداوندا ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که فردی با من ازدواج نکرده است؟!
فرمود:«خداوند اینگونه هر چه را بخواهد می آفریند، فقط به آن می گوید موجود باشد، آن نیز فوراً موجود میشود.
بعد مریم باردار شد، در خلوت خویش ترس و ناراحتی از تهمت های آینده او را نگران کرده بود.
در این حالات صدایی شنید که میگفت: «غمگین نباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی قرار داده است.»
این صدای فرزند او عیسی(ع)بود که می فرمود:« بخور و بنوش و چشمت راروشن دار و هرگاه کسی از انسانها را دیدی بگو من برای خداوند روزهای نذر کرده ام؛ بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم و بدان که من نوزاد از تو دفاع خواهم کرد.
#حضرت_مریم
من فرزند حنا و عمران هستم.
از همان ابتدا مادرم من را به معبد فرستاد و من زیر نظر حضرت زکریا(ع)دختری، پاکدامن و مومن پرورش یافتم.
در یکی از روزها فرشته جبرئل از طرف خداوند برای من پیامی آورد و گفت: ای مریم خداوند تو را به فرزندی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.
به خود لرزیدم و چنین گفتم: خداوندا ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که فردی با من ازدواج نکرده است؟!
فرمود:«خداوند اینگونه هر چه را بخواهد می آفریند، فقط به آن می گوید موجود باشد، آن نیز فوراً موجود میشود.
بعد مریم باردار شد، در خلوت خویش ترس و ناراحتی از تهمت های آینده او را نگران کرده بود.
در این حالات صدایی شنید که میگفت: «غمگین نباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی قرار داده است.»
این صدای فرزند او عیسی(ع)بود که می فرمود:« بخور و بنوش و چشمت راروشن دار و هرگاه کسی از انسانها را دیدی بگو من برای خداوند روزهای نذر کرده ام؛ بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم و بدان که من نوزاد از تو دفاع خواهم کرد.
انار نیکی مهر:
پاکدامنی فقط اونجاش که هر دقیقه و هرثانیه بهم چیزای بد تعارف میشه ولی نمیخورم و نمیکشم....
خداحفظم کنه الهی امین
زهراسادات هاشمی:
پاکدامنی یک صفت است اگر آن را فقط یک کلمه نبینیم!
#مونولوگ
Zahra Hosseini:
وَ مَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکلِماتِ رَبِّها وَ کتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ.
(آیه ۱۲-تحریم)
#مونولوگ
#پاک_دامنی
بخش اول
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور کهیعص #پاک_دامنی اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکد
#پاک_دامنی
بخش دوم
یا زهرا مددی:
پاک دامنی یعنی مادری که پاک زیست تا از دامن او مردی پا بگیرید که بشود یکی مثل شهید ابراهیم هادی ،شهید ابراهیم همت و... کاش من هم بتوانم روزی به بودن پسرم افتخار کنم
خورشید تابان:
شهدا همگی از دامن مادرانی پاک دامن عروج کردند
پروردگار لطیف من
زن ومرد رابه پاک دامنی فرا خواند فارغ ازجنسیت
وعیسی بن مریم در گاهواره به حق لبیک گفت وشهادت داد بر پاکی مادرش
afsoon m.r:
پاک دامن آن دخترک آشغال جمع کنی است،که روزی یک ماشین لوکس جلوی پاش ترمز کرد و گفت:
_ یه جای دنج می خوای بایه وعده غذای گرم؟
دختر، هیچ نگفت و به کارش ادامه داد.
#پاک_دامنی
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮:
پاکدامنی يعني بخواهی به سمتش بروی به احترام امام زمان که دارد نگاهت میکند، به خودت اجازه ندهی
afsoon m.r:
پاک دامن یعنی مادر بزرگی که حتی من موهاشو ندیدم.
مادربزرگم وقتی به خانه ما می آمد عبایش را درنمی آورد.
هیچ وقت لباس خانگی اش را ندیدم.
در منزل خودش هم که بود، ثوب می پوشید.
ثوب لباس توری مانند است که زنان عرب بر روی پیراهن بلندشان می پوشند.
#پاک_دامنی
قراربود آن روزبرای بازدیدازیک بازارچه ی تازه تاسیس
ازطرف مدرسه
به آن جا برویم
تاازمغازه هایش
دیدن کنیم،
دبیرادبیات
پسربزرگترش را
باخودش همراه
کرده بود تادرجابه جایی وسایل
به دبیرهاکمک کند،
عده ای ازدخترها
جمع شده بودند و
درمورد استایل پسردبیرادبیات نظرمیدادندوبعدازمدت کوتاهی صدای
قهقهه هایشان
فضای حیاط مدرسه راپرمیکرد،
کمندهم ان طرف تر، دورازجمع دوستانش وسایلش رالیست میکردتاچیزی ازقلم نیفتد.
بعدازاعلام امادگی
دخترها، همگی سواراتوبوس شدیم
وبعدازمدت
نچندان کوتاهی به انجارسیدیم...
هرکس دریک
محل ازپارک نشست
ودراخر عده ای ازجمع دوستان کمند به پیشنهادپسردبیربله گفته ورفتندکه والیبال بازی کنند.
صحبت کمند
میان دانش اموزان
همیشه ی خدا بود،
وحتمااسم شاگرداول
کلاس، به گوش پسردبیرخورده بود
وحتماکمی قبل تر
اورادیده بود، کمندراکه درحال چیدن
وسایل دید
اوراصدازدوگفت:
کمندخانوم شمانمیای؟
درخط اخم های
کمندگره افتاد،
سرش راپایین انداخت ودرمقابل
چشمان مبهوت جمع ازانجادورشد...
#تمرین_94
- وااای زهرااا اون تاپ شلوارک رو نگاه چقدر نااازه، خیلی بهت میاد، بریم تو.
+بذار ببینم، آره خیلی خیییلی قشنگه، ولش بریم یه مغازه دیگه حتماً بهترش هست.
- خب چرا از همینجا همین رو نمیخری؟
+ فروشندهش آقاس!
#تمرین94
یه دخترایی هم هستن، خیلیا بهشون میگن بی اعصابِ مجازی! اینا رو دست کم نگیرید، خیلی دارن تلاش میکنن تو فجازی گرفتار دام شیطان نشن!
#مونولوگ
ولے حس قشنگیہ که گاهی وقتا
بے هدف بزنی بیرون
همینطور راه بری تا برسے بہ ی جاے قشنگ(:
#مونولوگ
_چرا اون فروشنده انقدر گرم گرفت باهام؟!
_نازِ صدات که میبایست هوش از سر محرمت ببره، از پسر مردم برد...
#تمرین94
پسر قهقهه ای بلند سر میدهد. دوستش با تعجب رو به او میکند و میپرسد
_ چت شد یهو؟!
_واییی خدا بیا اینجا، این ... این پیامو ببین همون دختری بود که دیروز بت گفتم رو میگرفت
ببین تو گروه مختلط چه خودمونی شده
ای خدا آدم خندش میگیره از حرفایی که میزنن اما واسه خودشون باد هواست
...
#تمرین94
نرگس مثلِ آتشفشانی که هرلحظه امکان داشت منفجرشودبه سمت جمعیت نگاهی انداخت،مشتهایش راگره کرد،دندانهایش را روی هم فشرد،صورتش گُر گرفته بود،سرش را به سمت حلقهی دخترانِ نشسته پایین پایش انداخت.
سکوت برمحفل حکمفرما شد،دخترانی که لحظهای پیش صدایِ قهقه هایشان فضا را پرکرده بود، خودشان را جمع وجور کردند ،بعضی گوشی را دردست بازیچه کردند،بعضی سر را پایین انداختند،بعضی دست را جلوی دهانگرفته واز گفتهی خود پشیمان بودند.
اما نرگس فهمیده تر از این بود که خود را هم سخن با این جماعت کند،چیزی نگفت ورفت!!
پچ پچ دختران شروع شد،همین که نرگس از در حیاط خارج شد،صدای سحر که سر دستهی دختران بود بلند شد، که گفت:"چیزی نگفتیم که ،اون خیلی بیجنبه است،حالا مگه چی میشه توی یه مهمونی به جز خودمون چندتا پسر همباشه؟؟مگه میخوان بخورنش؟"
سهیلا در جوابش گفت:"نه خُب از این ناراحت شد که بهش نگفته بودیم چطور مهمونی هست"
حُسن ختامِ گفتگوی دختران،مریم از جایش بلند شد وپشت پنجره رفت،پرده را کنار زد وبا حسرت گفت:"بیخود تلاش نکنید نرگس رو بکشین تو راه، اون دفعهی پیش هم سوار ماشینِ محمد( دوست پسرم)نشد،ترجیح داد مسیر رو پیاده بره ولی با من و دوتا پسرِ غریبه تویِ یه ماشین نشینه"
مریم آهی کشید وادامه داد:"همون شب بود که محمد جلوی خودم گفت که از این جور دخترا خیلی خوشش میاد..."
#داستانک
#تمرین94
_خوب کجا بودم آها داشتم میگفتم! زیر گازو که خاموش کردم یه هو، سارا پرید...
_ببخشید خانوما
...
_راستی، سمیرا توکه تا الان کبکت خروس خون بود چرا یهو جدی شدی وقتی اون آقا رد شد؟!
_قشنگیش به همینه
واسه یه لحظه بیخیالیم نمیخوام عاقبت خودمو جوون مردمو ختم به شر کنم
#تمرین94
#پاکدامنی
پاکدامنی یعنی اون دختر خانمی که از مانتوی مورد علاقش در مغازه میگذره اما وارد اون مغازی که چندتا ااقا پسر جوون داخل اون هستش نمیشه...
#تمرین94
#داستان_کوتاه
#پاکدامنی
مسابقات جهانی بود. راند اول تمام شده بود. مربی داشت مهلا را با حوله باد میزد. وقت استراحت تمام شد. مهلا روسریاش را درست کرد تا موهایش معلوم نشود
راند دوم آغاز شد. مهلا جلو بود. بنابراین بازی را مدیریت کرد. ثانیههای پایانی بود. تماشاگران شمارش معکوس را آغاز کردند. چیزی تا قهرمانی نمانده بود.
وقت تمام شد. مهلا بازی را برد. آن هم با حجاب اسلامی! اشک از صورتش جاری شد. مربی به او پرچم ایران را داد. مهلا آن را بالا برد و دور افتخار زد. همزمان در تلويزيون هم سرود "بر طبل شادانه بکوب" پخش شد.
مراسم اهدای مدال فرا رسید. مهلا قهرمان جهان در رشتهی تکواندو شده بود. بلندگوی سالن اسامی نفرات سوم و دوم را به ترتیب خواند. آنها بالای سکو آمدند و مدالهای برنز و نقرهشان را دریافت کردند. نوبت مهلا بود. بلندگوی سالن، نام مهلا را به انگلیسی و به عنوان قهرمان صدا زد. مهلا در حالی که پرچم ایران را به پشتش بسته بود، با افتخار روی سکوی اول ایستاد. شادی از چهرهاش به بیرون میریخت. یک مرد تنومند که کت و شلوار و کراوات مشکی داشت، نزدیک مهلا شد و مدال طلا را بر گردنش آویخت. سپس دستش را جلو آورد تا قهرمانی مهلا را تبریک بگوید. مهلا با دیدن این صحنه، سرش را پایین انداخت. یک دستش را مشت کرد و به کف دست دیگرش زد و گفت:
_Thank you!
و اینگونه بود که حیا و پاکدامنی بانوی نوجوانِ ایرانی، از تلويزيون پخش شد و جهان، شاهد این هنرنماییِ بانوی مسلمان بود!
#امیرحسین
#14000617