پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
نور
یادم مییاد توی اون صوت سه ساعته که از محمدجواد ظریف بیرون آمد یک جاییاش مجری و مهمان با هیجان میگویند که سال نود و دو وقتی دولت جدید آمد مردم احساس شادی کردند و ...
این روزها مدام به این فکر میکنم که انصاف ندارد کسی که فقط به خاطر اینکه جناح خودش رأی نیاورده مدام در حال تخریب امید بین مردم است.
ای آقایانی که به هر دلیلی نسبت به نظام جمهوری اسلامی عقده دارید، عصبانی هستید، این عصبانیت و خشم شما در آینده بیشتر خواهد شد. اگر به خاطر منیّت و حزبپرستی و بیکلاهماندنسرتان عصبانی هستید مطمئن باشید به زودی برای رسیدن به علوفه تازه به سمت سپاه عبیدالله خواهید رفت و فرمانده سپاهش خواهید شد.
همین توئیتزدن ها یعنی فرماندهی...
البته دلهای مردم دست خداست... همانجور که عاشورای هشتاد و هشت دلهای مردم را هدایت کرد و فهمیدند که دارند از جریان عوضی حمایت میکنند الان هم هدایت قلب ها به سمت سرود #سلام_فرمانده به خاطر همان است...
جان من و هزاران من فدای هم وطنانم.. چه #آبادان چه #لرستان چه #بلوچستان چه #عرب چه #ترک چه #فارس...جانم فدای اسلام. جانم فدای ایران اسلامی.
و مطمئنم مردمی که #سلام_فرمانده میخوانند، توی صف اهدا خون هم میروند، رأی هم میدهند، فحش هم میخورند. بار گرامی هم میکشند.
و تو ای مسئولی که سالهاست زیست منافقانه و انگلانه داشتی و حالا دستت کوتاه شده...بسوز و برای درمانش به اولین داروخانه مراجعه کن و پماد کالاندولا تهیه کن و بمال. یا بده به رفیقانت تا برایت بمالند. زیاد تهیه کن که سوختگی های زیادی در پیش داری😂.
#واقفی
#سوختگی
#مردم
#ایران_اسلامی
هشتگ آبادان رو نمیزنم تا نگید به خاطر افزایش ممبر اینو نوشتم.😁
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور
دیروز جاتون خالی رفتیم سلام بدیم به فرمانده. کاری پیش آمد و کمی دیرتر راه افتادیم. ساعت حدودا شش تمام بلوار بسیج پر از ماشین بود. یزدی ها میدانند فاصله مارکار تا میرچماق چقدره...از چهارراه فاطمیه تا چهار راه سلمان کیپ در کیپ ماشین بود.
کیپ در کیپ یعنی اگر عکسهای هوایی موجود باشد از بلوار پهنِ بسیج دقیقا مثل جعبه گز بلداجی ماشینها کنار هم ردیف بودند. توی پیاده رو. توی خیابان. توی پارکینگ های محلی. پارکینگ مدارس اطراف و ...
زمانی که رسیدیم به اندازه یک خر بندری هم جای خالی توی بلوار و خیابانها نبود البته به خاطر ذکاوت فراوانی که دارم حدس زدم که توی کوچه پس کوچه محله پنبه کاران جای پارک باشد. که بود و پارک کردیم و رفتیم.
ما که میرفتیم به سمت حسینیه همه داشتند اشتباه میآمدند.🤓
برم شام بخورم بر میگردم کاملش میکنم😂
#گزارش
#سلام_فرمانده
#01
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_فرمانده
#هالیوودی 😎
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
#ترانه_دلدادگی
چه چهارشنبه قشنگی! از جمعه گذشته همه چیز در اوج زیبایی است؛ آسمان، زمین، روز، شب، همه چیز، همه چیز. مردم خیلی زود از مرحله حیرانی گذشتند و وارد وادی اشتیاق شدند. بعضیها با هر وسیلهای که میتوانستند خودشان را به مرزها رساندند. تلویزیون لحظهبهلحظه از مناطق مختلف مرز ایران و عراق، جوانان را نشان میدهد که منتظر جواز عبورند. میخواهند به امام بپیوندند. اشتیاقشان در وصف نمیگنجد. سر از پا نمیشناسند. توی صفها ایستادهاند و زیر لب دعای عهد زمزمه میکنند و اشک میریزند. هربار که این تصاویر را میبینم غرق شوق میشوم؛ غرق زندگی، غرق حسرت.
امروز که مهدیار با شوق گفت که قرار است در ورزشگاه سرودی را که تمرین میکردند، بخوانند، پر درآوردم. به ثانیه نکشیده لباسهای مهدیه را پوشاندم، وسایل نینی تازهمان نرجس را هم جمع و جور کردم و آماده شدم.
در ورزشگاه محشری برپاست. پشت سر هم آهنگهای حماسی پخش میشود. نور فلاش دوربینهای عکاسی لحظهای قطع نمیشود. بچهها در گروههای کوچک و بزرگ سرود تمرین میکنند. آوای انتظارشان دل آدم را زیر و رو میکند. انگار که این انتظار به وصل انجامیده شیرینتر شده. هر چند ثانیه، تنم میزبان زلزلهای میشود که از عوارض شادی و اضطراب بیحدم است. خبرنگارها لابهلای جمعیت میچرخند و آدمها را برای مصاحبه شکار میکنند. یکیشان آمد و از من درباره حس و حالم پرسید، اما حتی نگذاشت جواب بدهم، سوژه بهتری پیدا کرد و مرا قال گذاشت. دخترک از آن سانتالهای خوشگل بود. خبرنگار جلو رفت و از دخترک درباره حس و حالش پرسید.
دخترک دستی پای چشمهایش کشید. چند نفس عمیق کشید و گفت:
من موسیقیهای مذهبی رو خیلی دوست دارم... چند سال پیش هم یه بار همین جا یه سرود مذهبی اجرا شد... آهان اسمش سلام فرمانده بود... باورم نمیشه الان میخوایم رودررو به فرمانده سلام کنیم... باورم نمیشه بالاخره اومد... خیلی خوشحالم... بعضیها میگفتند دروغه... افسانه است... اصلا یه چیزایی میگفتند و دل ما رو میشکستند... ولی حالا...
دلم فرو ریخت. چه حرفهایی میزد، اصلا به ظاهرش نمیآمد. انگار که انتظار معجزهای بود که چشمها را روشن میکرد. و حالا چشم مرا روشن کرده بود. انگار میتوانستم دل روشن و پاک دخترک را از لابهلای رنگ و لعابهای دنیا ببینم.
انگار کور بودهام و تازه بینا شدهام. تازه دارم فرش راه امام زمان را میبینم. همین زمزمههای سلام که هر گوشه و کنار از میان لبهای کودک و نوجوان و جوان و پیر نجوا میشود. همین اشکها که روی گونهها پشت سر هم میجوشد و پشت سر هم با انگشتان محو میشود و دوباره میجوشد. همین تمنای فدایی بودن و فدا شدن که همه با فریاد التماس میکنند.
زیر لب زمزمه میکنم سلام آقا... قدومت سبز که سالهاست به قلبهای ما قدم گذاشتهای و ما را زنده نگه داشتهای.
سلام آقا... قدومت سبز مسیحای ما.
#تمرین123
هدایت شده از ••قسم به هنر(رستمی)••
#تمرین122
«تا آخرین قطره»
کلافه گوشی را روی تخت پرت میکنم. هنوز هم بوق اشغال میخورد. کمی شقیقه هایم را ماساژ میدهم بلکه دردسرم آرام بگیرد.
صدای گریهی ممتد مهرنوش مرا از حال خودم بیرون میکشد.
روی دستان مهری است. مهری نزدیکم میشود و میگوید:
_ موناجون میدونم خستهای. اما هر کاری میکنم دیگه آروم نمیگیره. پیش خودت باشه بهتره.
مهرنوش را از دستش میگیرم. تشکری میکنم و او را در آغوش خودم جا میدهم. با دست کمرش را نوازش میکنم و در گوشش آرام زمزمه میکنم:
_ چی شده مامان؟ هان؟ دلت درد میکنه؟ جان، جان. الان بابا میاد میریم دکتر.
و کمی در بغلم تکانش میدهم. اما او همچنان گریه میکند.
ساعت از دو گذشته و هنوز ناهاری آماده نیست. به سمت آشپزخانه میروم. بلکه از فریزر چیز آمادهای پیدا کنم که به جز خمیر فلافلهایی که چند روز پیش خریده بودم چیزی مناسبی پیدا نمیکنم. همانها را بیرون میآورم تا کمی یخش آب شود.
مشغول پیدا کردن ماهیتابه میشوم که مهری سرمیرسد. روی دستش میزند و میگوید:
_ ای وای. چی کار میکنی مونا جون. بده من ببینم. اذیت نکن خودتو به بچهات برس.
از مهربانیاش لبخندی میزنم و میگویم:
_ اشکال نداره. بالاخره باید یه چیزی بخوریم تا مهرداد میاد. کاری نداره که. سریع آماده میشه.
مهری درحالی که ماهیتابهی صورتی رنگ را از زیر ظرفها بیرون میکشد، میگوید:
_ قربونت برم پس من اینجا چی کارم؟
بده خودم درست میکنم.
تو هم دوباره یه زنگ به داداش بزن بلکه برداره سریعتر بیاد.
هر چند که میدانم او هم در خستگی دستکمی از من ندارد، اما گریههای مهرنوش مجابم میکند که این زحمت را به دوشش بیندازم.
پس چشمی میگویم و با تشکری از مهری از آشپزخانه بیرون میآیم. مشغول آرام کردن مهرنوش میشوم.
هرزگاهی نیمهچشمی به دستهای مهری میاندازم. دست پختش تعریفیاست، اما به درستکردن غذاهای چرب و پرروغن مشهور است. درست برعکس من. تازه در این اوضاع که سخت میشود بطری روغنی پیدا کرد، شرشر ریختن روغنهای زبان بسته در ماهیتابهی فلافلها، بیشتر اعصابم را خورد میکند.
چند باری حرفم را تا نوکزبانم مزمزه میکنم که بگویم اما، حرفم را میخورم. سعی میکنم لطفش را با سکوتم جبران کنم. اما بار سومی که با خونسردی تمام یک سوم دیگر بطری را در ماهیتابه خالی میکرد، طاقتم طاق شد و گفتم:
مهری جون قربون دستت. توروخدا کمتر روغن بریز. با این اوضاع تا چند روز دستمون تو پوست گردوعهها. روغن پیدا نمیشه.
سرش را برگرداند و باشه، چشمی تحویلم داد. اما از همانها که فقط جهت رفع تکلیف است. چون چند دقیقه بعد، بی توجه به حرفم با ریختن آخرین قطرههای روغن باقیماندهی ته بطری روی سیبزمینی های خلالی تکه شده، کار روغن را یکسره کرد.
#تمرین125
یا رئوف
یک زن و شوهر اسپانیایی را در صحن امام رضا علیه السلام میبینید که در هتل شما اتاق گرفته اند. یعنی هم هتلی هستید. مثل همسر، همراه، همبرگر🤔 نه. همبرگر نه. خانوم جوانی همبرگری را از کیفش در میآورد به بچه شما میدهد و بچه شما از شما اجازه میگیرد که همبرگر را بگیرد.
پدربزرگ بچه میگوید بگیر باباجان همین همبرگردی که دوست داری دیگه بالام جان. این بالامجان را از فیلم شهید بابایی یاد گرفته. همینجور که دارند زیارت امین الله میخوانند و باد خنک از جانب خوارزم وزان است یکهو صحبت شما میرود سمت فیلم و رسانه و اینها. شما هم ماشالا همیشه در همهچیز ادعای فضل دارید و واقعا هم جای تأسف دارد که یک چیز را مثل آدم نرفتهاید درش استاد بشوید...القصه؛ مدام از اثر رسانه میگویید و اینها. که مثلا رسانه های جهان ذهن ها را مخدوش کردهاند و ...یعنی مثل چییی دارید ادعای فضل میکنید. کسی هم نیست ضایعتان کند همینجور دارید ...بللههه. داشتم میگفتم.
باد از روی گلهای سرخ میوزد و برگهای گلها تکان میخورد. بویش مدهوشتان کرده. نور گنبد تلألو عجیبی دارد. زن و شوهر هر دو فارسی بلدند. زن میگوید چند وقت پیش که در رسانهها میگشتیم به خبر کشته شدن دو کشیش رسیدیم که اینجا کشته شدند. مرد اصلاح میکند که دو روحانی و با دستش دور سرش عمامه میکشد.
زن میخندد و دندانهای ارتودنسی شدهاش پیدا میشود. زن جوانیست و این سیمها نتوانسته به زیباییش آسیب چندانی برسد. در واقع علف باید به دهان بزی شیرین بیاید ما چه کارهایم. خانم جوان اسپانیایی میگوید آن روز خیلی اوقاتمان تلخ شد. البته این را اسپانیایی میگوید که خب من بلد نیستم به اسپانیایی اوقاتمان تلخ شد چه میشود...ولی عجالتا همین را از من قبول کنید...مرد، اوقاتمان تلخ شد را که میگوید گلویش سنگین میشود.
زن چشمش تر میشود و مرد توضیح میدهد که پدر پنهلوپه کشیش بوده و یک روز چند دزد مست میآیند خانهشان و او را میکشند.
ماجرایتان ادامه دارد و بحثتان گل انداخته تلویزیون های حرم دارد تصاویر دعا را نشان میدهد. تصویر کمی اعوجاج پیدا میکند که پدرتان به شما میگوید بلند شو ببینم کنترل تلویزیون حرم زیر تو نیست. و شما میخندید. واقعا که. در این مکان مقدس جای این شوخیهاست. واقعا که.
شوهر شما در ادامه تایید صحبتهای شما میگوید، دشمن تازگی ها به حرم این آقا خیلی توجه میکند. از هر حربهای برای آسیب زدن به جایگاه امام استفاده میکند. جدیدا هم فیلم هالی اسپایدر را ساخته اند...مرد اسپانیایی با لبخند جواب میدهد: هِی مَن...یعنی آهای مرد...دنیا فهمیده که همه چیز به دست امام معصوم شما شیعیان باید اداره شود.
این که میبینید دارند امام رضا را در اذهان خراب میکنند تکه ای از یک جورچین است.(واقعا که...یک اسپانیایی میگوید جورچین آنوقت تو میگویی پازل. حتما موقع ناهار دو تا بشقاب هم سیرت نمیکند. فقط بخور و بخواب...حیف نان).
اینکه میبینید سرود سلام فرمانده را میزنند هم تکهای دیگر از این پازل است.(چه توقعی داشتی. اسپانیایی است ممکن است گاهی حواسش نباشد و واژه انگلیسی استفاده کند).
حالا این صحنه توی حرم را یک بار دیگر با زبان خودتان بنویسید. با شخصیت های جدید و حالت و رفتار آدمهای جدید.
#تمرین
#داستانک
#امام_رضا
#امام_رئوف
#رسانه
#حرم
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
پارسال
مهمترین جایزهای که یک بازیگر ایرانی تا حالا گرفته...همین جایزه نخل طلای شهاب حسینی بوده که تقدیم شده به #فرمانده و مخالفین و منافقین و رسانه های غربی سید شهابالدین را نابودش کردند... تا کناره گرفت از بازیگری...
مثلا ماجرای پارسال جایزه کن و تقدیمش به امام زمان خیلی جای کار دارد. همان جایزه ای که باعث شد شهاب حسینی را تا حد مرگ زیر فشار قرار بگیرد. دستهای پنهانی او را زیر شلاق گرفتند. کاری کردند که از بازیگری انصراف داد.
یعنی یک دست غیب میخواهد امام زمان را برجسته کند و یک دست خبیث پنهان میخواهد توهین کند به امام زمان عجلاللهفرجه.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از فارس من
فارسمن| ۸۸۸۸ نفر از برخورد قوه قضائیه با عوامل فیلم موهن «عنکبوت مقدس» حمایت کردند
🔹۸ساعت از ثبت پویش درخواست محاکمه عوامل فیلم موهن «عنکبوت مقدس» بیشتر نمیگذرد که ۸۸۸۸نفر از آن حمایت کردند.
🔹برای حمایت از این پویش وارد لینک زیر شوید:
http://www.farsnews.ir/my/c/144079
@farsnews_my
امامزمان ، در قلب همهی بچهشیعههاست...
به کوری همهی خفاشان، فریاد میزنیم: سلاااااام فرمااااانده...
#خاتم
#سلام_فرمانده
من، به فرماندهام، سلام میکنم...
تا کور شود هرآنکه نتواند دید...
#خاتم
#سلام_فرمانده