eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
👑 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ○تلخی روزگارم شیرین شود✨️● ●با یک استکان چایی شیرین تو☕️○ . 𐚁 سَررِشته‌‌ۍشادےست‌خیال‌ِخوش‌ِتو ╰─ @Asheghaneh_Halal . 👑 ⏝
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زندگی عاشقونه یعنی این(: ماجرای هادی و ایلاف هادی متاسفانه هردوچشم خودش رو درحادثه انفجار پیجرها درلبنان ازدست میده :( ولی با این حال نامزدش میگه 🌱 من نمیخوام‌ازت جدا بشم و عقد میکنن😍 . 𐚁 مَنبَعِ‌اِستورےهاۍ‌عاشِقونه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📱 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوچهل‌وچهار تا حدی متعصب و عاشق سینه چاک اهلبیت.. حا
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:من برم بخوابم... بازم تبریک سالروز میلادت...خداروشکر گوشیت خراب شده بود،بانکا سورپرایزو خراب نکردن! مسیح میخندد :_بهترین سورپرایز عمرم بود.. +:خداروشکر...شب بخیر مسیح چشمانش را روی هم میگذارد و باز میکند :_شب شمام بخیر خانم،اگه زبونم لال چیزی شد حتما صدام بزن.. +:چشم به سمت اتاق میروم. دوباره صدایم میزند. انگار دلش نمیآید از هم جدا شویم. :_نیکی؟ +:جانم؟ بی اختیار میگویم. حاضرم قسم جلاله بخورم که جانانه‌ترین "جانم" های عمرم را ناخودآگاه خطاب به مسیح گفته‌ام. از خجالت سرم را پایین میاندازم. مسیح با اینکه متوجه شده،با شیطنت میگوید :_کیک و نوشته‌ی روش هم عالی بود. گونه‌هایم گر میگیرند. بی هیچ حرفی به طرف اتاق میروم و در را میبندم. به در تکیه میدهم و روی زمین فرود میآیم. لبخندی ناخواسته،لبهایم را از هم باز کرده. به حرفهایش که فکر میکنم،قلبم جان میگیرد و محکم خودش را به دیوار سینه‌ام میکوبد. نفس عمیقی میکشم و زیر لب میگویم:خدایا شکرت.. ★ مقنعه‌ام را مرتب میکنم و جزوه‌هایم را داخل کیف میگذارم. چادرم را جلوی آینه سر میکنم و کش را دور سرم تنظیم میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کیف را برمیدارم و با عجله از اتاق خارج میشوم. با دیدن صحنه‌ی پشت در،هین بلندی میکشم مسیح،پشت در اتاقم،روی پارکتها خوابش برده. نه زیراندازی دارد و نه پتو و بالشی.. بازوی چپش را زیر سرش گذاشته ، به پهلو خوابیده و ' قیدار ' ،کنارش روی زمین است. از صدایم بیدار میشود و نگاهم میکند. موهایش بهم ریخته و تیشرت خاکستری‌اش کاملا چروک شده. آرام سر جایش مینشیند. با صدای خواب آلودش میگوید :_بیدار شدی نیکی جان؟ ترسیده‌ام،تند و بی فاصله نفس میکشم و ضربان قلبم بالا رفته. +:اینجا...اینجا چرا خوابیدی آخه؟ دستی به موهایش میکشد و از جا بلند میشود. :_خب ترسیدم یه وقت حالت بد بشه..خوبی؟؟ سرم را پایین و بالا میکنم. +:من خوبم...ولی الآن خیلی دیرم شده،سریع باید برم دانشگاه. :_صبر کن خودم میرسونمت. میدانم اصرار بیهوده است،به عللوه هرچه سریعتر باید به دانشگاه برسم. سر تکان میدهم و به طرف آشپزخانه میروم. تا مسیح آماده شود،دو لقمه‌ی نان و پنیر و گردو درست میکنم. مسیح،پیراهن سفیدِ با خطوط افقی و عمودی ریز سرمه‌ای و قرمز به تن کرده. با شلوار جین سرمه‌ای و بادگیر همرنگش. نگاه از استیل ساده و شیکش میگیرم و میگویم:بریم؟ مسیح لبخند میزند :_بریم تا خانمم بیشتر از این دیرش نشده... برق از تنم میگذرد. اولین بار است که با این اصطلاح، خطابم میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نمیتوانم خودم را گول بزنم؛اینجا هم کسی نیست که بگویم به خاطر او، نقش بازی کرده. مسیح جلوتر از من به طرف در میرود و کفشهایش را میپوشد. من هم کمی خودم را جمع و جور میکنم و پشت سر مسیح،از خانه بیرون میروم. داخل آسانسور،هیچ نمیگویم. مسیح که سرپایین و سکوتم را میبیند میگوید. :_نیکی،اون لقمه مال منه؟ متوجه حواس پرتی ام میشوم و سر تکان میدهم. +:آره ببخشید... و لقمه را به دستش میدهم. لبخند عجیبی میزند و نگاهم میکند. طاقت نگاهش را ندارم،سرم را دوباره پایین میاندازم و گاز کوچکی به لقمه‌ی خودم میزنم. :_نیکی؟ سر بلند میکنم. :_دمغی...چیزی شده؟ سرم را به علامت نفی تکان میدهم. آسانسور میایستد. مسیح،لبخند جادویی‌اش را قاب چهر ه‌اش میکند،همان که دل میبَرد و جان میستاند. :_پس بفرمایید و با دستش اشاره میکند. آرام وارد پارکینگ میشوم.مسیح کنارم میایستد و میگوید :_خب نیکی خانم حالا ماشینت رو چطوری پیدا کنیم؟ شانه بالا میاندازم. میخندد :_خب انگار امروز میخوای با زبان بدن صحبت کنی با من...عیب نداره،چاره‌اش دست منه! و سوئیچ را از جیبش درمیآورد. دکمه‌اش را فشار میدهد و صدای بوق مانندی از کمی آنطرفتر میآید. :_از این طرف حاج خانم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کمی که میرویم،مسیح جلوی یک بی ام دبلیو مشکی میایستد. کنارش که میرسم میگویم : +اینه؟ مسیح بدون اینکه نگاه از ماشین بگیرد با اخم میگوید :_امیدوارم این نباشه..نزدیک دویست و پنجاه پولشه...من عادت به گرفتن هدیه‌های گرون قیمت ندارم... با تردید،دکمه‌ی روی سوئیچ را دوباره میزند. چراغهای ماشین روشن و خاموش میشوند و دوباره صدای بوق مانندی از ماشین بلند میشود. برمیگردم و به مسیح نگاه میکنم. با ناچاری میگوید :_فکر کنم همینه..سوارشو.. در جلو را باز میکنم و روی صندلی کمک راننده مینشینم . مسیح پشت رول مینشیند. نگاهی به دور و بر میکند و آرام میگوید :_عجب ماشینه...خب،خانم امر میکنین راننده تون کجا بره؟ لبخند میزنم. ★ میخواهم از ماشین پیاده شوم که مطلب مهمی یادم میافتد. +:مسیح،من بعد از ظهر،با دوستم قرار دارم برای خریدهای عیدمون.گفتم که بدونی خونه نیستم. مسیح با شیطنت میخندد. :_پس من خریدای عیدم رو چی کار کنم؟ +:خب اگه بخوای،میتونیم یه روز دیگه هم با هم بریم... با خوشحالی میگوید :_پس خریدای دوستت تموم شد،یه زنگ بزن من بیام پیشت،خریدامون رو با هم بکنیم. روی "با هم" تأکید میکند. یعنی من هم صبر کنم تا او بیاید. ناچار سر تکان میدهم و از ماشین پیاده میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
سللاااام عاشقانه های حلالیییی😍✋ احوالتون چطورههه⁉️ گفتیم قبل اینکه از تعجب مغزاتون نسوزه بیایم و دوباره از هشتگاااای جدیدمون رونمایی کنیم 🙈 و نیازی نباشه مخاطبمون فسفر بسوزونه 🤯😅 بله بله بااومدن ماه رجب وماه دل تکونی واعیاد پیش رو ماهم تصمیم گرفتیم کانال تکونی کنیم و براتون هشتگای جذاب فعال کنیم😎 واما این شما و اینم هشتگای جذابمون🥳👏👏 که ان شالله توضیحات هرکدوم از هشتگا داده میشود😍 همه این هشتگا ایده شخصی خود کانال بوده و باهمفکری خادمان این هشتگا تولید شده و خصوصی مخاطبین کاناله ان شالله ک بپسندید و نظرات قشنگتونو ب ما بگین☺️
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
سللاااام عاشقانه های حلالیییی😍✋ احوالتون چطورههه⁉️ گفتیم قبل اینکه از تعجب مغزاتون نسوزه بیایم و دوب
🥳. این هشتگ سه هدف را بدنبال دارد فرزندپروری اموزش انواع بازی ها بازگوکردن تجارب مادران از فرزنداوری و رزق و روزی که فرزند باخود میآورد😍 •✾•••┈┈• 🎼 شامل صوت و موسیقی های بی کلام انگیزشی ، ورزشی ، آرامبخش ،یوگا میشود😉 •✾•••┈┈• 🤹‍♂ جذابترین و جدیدترین هشتگ کانال که کادو کردن ایده تبریک تولد ایده ست کردن(درقالب چی بپوشم) ایده چیدمان(اتاق،دکور،غذا،) ایده دیزاین تولد ژست های عکاسی را دربرمیگرد •✾•••┈┈• 🧡 شامل استوری های عاشقانه است😌 . •✾•••┈┈• سیو مخاطب و واژه های احساسی در زبانها و لهجه های مختلف😯😯 •✾•••┈┈• 🐥 این هشتگ در موازات هشتگ همسفرانه درقالب متنک عاشقانه های احساسی اما بدون عکس کار میشود 🥰
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ √ دنبال دنیا ندویم❗️ •بیانات آرامش بخشِ😌 حضرت آقا(حفظه الله)🌱 از دنیا . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1575 𓈒 𐚁 مَن‌مَدَدتَنهاطَلَب‌اَزذاتِ‌حِيدَرمےڪُنَم ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌙 ⏝
🌤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امیــدوارم نور خورشـید صبحگاهـے🌞 آتشـے🔥 برای رسیـدن بہ بزرگـترین چـیزها در درونـت بہ پا ڪنہ!🧡 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌤 ⏝
📿 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 🌿 امام رضا علیه السلام : ۞‌《 فَضلُ خُبزِ الشَّعيرِ عَلَى البُرِّ كَفَضلِنا عَلَى النّاسِ. 🏮برترىِ نان جو بر گندم، همانند برترىِ ما بر ديگر مردمان است . 》 ☜ الکافی، ج ۶ ص ۳۰۴ 𐚁 قَشَنگ‌ترین‌نِعمت‌ِخُدابامَنه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📿 ⏝