🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱
#داستان_آموزنده
🔆نافع بن هلال
🍁او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیتهای کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیهالسلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیهالسلام در آوردن آب به خیمهها مشارکت داشت.
🍁همچنین در سخنانی پرشور، وفاداریاش را به امام علیهالسلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود مینوشت و بعد تیر میانداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت.
🍁آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربههای خود قرار دادند تا اینکه بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند.
📚فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱
🏴🏴🏴🏴🏴
🏴 زندگی و شهادت کریم اهل بیت (علیه السلام)
◼️شهادت امام حسن مجتبی(ع) در روز هفتم و یا بیست و هشتم ماه صفر سال 50 هجری و در سن 47 سالگی رقم خورده است.
▪️امام پیش از شهادت چندبار مسموم شده بود، اما هر بار شفا مییافت. همسر بیوفای حضرت، یعنی جعده دختر اشعث بن قیس، زهری را که معاویه برایش فرستاده بود، با شیر مخلوط کرد و زمان افطار حضرت ایشان را مسموم کرد. معاویه به او وعده داده بود که صد هزار درهم پاداش او خواهد شد و او را به همسری یزید درخواهد آورد که البته به این وعده عمل نکرد.
▪️جناده بن ابیامیه میگوید: به محضر امام حسن علیهالسلام رفتم؛ در حالی که تشتی مقابل ایشان بود و پارههای جگر آن حضرت میان تشت میریخت. عرض کردم: چرا مداوا نمیکنید؟ فرمود: ای بنده خدا! مرگ را به چه چیز میتوان علاج کرد؟ گفتم:انا لله و انا الیه راجعون. پس فرمود:رسول خدا (ص) به ما خبر داد که بعد از اودوازده امام خواهند بود. یازده نفر از آنان از فرزندان علی و فاطمهاند وهمه باشمشیر یا زهر شهید میشوند. و بعد گریست.
▪️از ایشان موعظه خواستم و ایشان مشغول سخن شد تا اینکه نفسش به شماره افتاد و رنگش زرد شد. در این حال، امام حسین وارد شد و برادر را در آغوش گرفت و او را بوسید. ایشان گریه میکرد و میفرمود: گریهام از دو چیز است؛ فراق دوستان و هول زمان حساب.
نقل است که امام حسن فرمود: گرچه فراق تو و دوستان و برادرانم بر من سخت است، اما خواهان رفتنم که جد خود رسول خدا و پدرم امیرالمومنین و مادرم زهرا و دو عموی خود حمزه و جعفر را ملاقات میکنم.
▪️سپس برای برادر خود وصیت کرد و سفارش اهل بیت و فرزندانش را به ایشان فرمود که برای ایشان پدری مهربان باش و وصیت فرمود که مرا در کنار رسول خدا(ص) دفن کن که من نسبت به آنان که بیاجازه در آنجا دفن شدهاند اولیترم و اگر آن زن مانع شد، نگذاری خونی بر زمین ریخته شود تا از آن چه بعد پیامبر از مردم کشیدم به ایشان شکایت کنم و بعد از این وصایا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
▪️امام حسین(ع)، بدن برادر را غسل داد و کفن کرد و به سمت حرم رسول خدا برد. مروان بن حکم سراغ آن زن رفت و اورا تحریک کرد که مانع ازدفن امام شود. سپس او راسوار براسب خود کرده به نزد قبر پیامبر آمد و در حالی که بنیامیه و آل ابوسفیان همراهیاش میکردند، مردم را تحریک بر جنگ میکرد و میگفت: اجازه نمیدهم کسی را که دوست ندارم در خانه من دفن کنید.
▪️بعد از این، خود را از اسب به زیر انداخت و فریاد زد: بخدا تا یک مو در سر من است، اجازه نمیدهم او را اینجا دفن کنید.
▪️ابن عباس گفت: یک روز بر شتر سوار میشوی، یک روز بر استر و میخواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی و بین رسول خدا و حبیبش حایل شوی.
▪️ناگهان آن زن دستور داد جنازه امام(ع) را تیرباران کردند؛ به طوری که گفتهاند تا 70 تیر از جنازه ایشان بیرون کشیدند. بنیهاشم دست به شمشیر بردند که امام حسین(ع) با وجود وصیت برادر، مانع شد و فرمود: اگر وصیت برادرمم نبود، میدیدید چگونه بینی شما را بر خاک میمالیدم و او را نزد پیامبر دفن میکردم.
▪️سپس بدن مطهر را به بقیع بردند. امام حسین(ع)، بدن برادر را درقبر گذاشتند
▪️پیامبر اکرم فرمود: «وقتی فرزندم حسن را با زهر شهید کنند، ملائکه هفت آسمان بر او گریه میکنند و همه چیز حتی مرغان هوا و ماهیان دریا بر او میگریند. هرکه برای او گریه کند چشمش در روزی که همهء چشمها کور میشوند ـ روز محشر ـ نابینا نمیشود و هرکس بر مصیبت او غمگین شود، روزی که همه دلها اندوهگین است، غمناک نمیشود و هر که او را در بقیع زیارت کند، روزی که همه گامها بر صراط میلرزد، قدمش استوار میماند.»
▪️جلوههای مظلومیت حضرت بیشمار است. به عنوان نمونه در قضیه نبرد ایشان با معاویه، پس از اینکه برخی یاران ایشان و فرماندهان و سران قبایل به امام مجتبی(ع) خیانت کردند در ساباط مدائن لشکریان، در حالی که حضرت را متهم به مماشات با معاویه میکردند به خیمه ایشان حمله کردند، سجاده از زیر پایش و ردا از دوشش کشیدند و با عصایی که تیغ تیز مسموم داشت بر ران مبارکش زدند و ایشان را مجروح کردند. بعد از آن که راهی جز صلح برایش نماند، همانها زخم زبان میزدند که تو مسلمین را خوار و ذلیل کردهای.
▪️امام حسن (ع)بعد از صلح به مدینه رفت و در میان نکوهش اطرافیان، زخم زبان دوستان، عداوت دشمنان، از دست دادن بسیاری از یاران قدیم و شهادت ایشان به دست عمال معاویه، ناسزاگویی خطبا به امیرالمومنین(ع)، دوران سختی را سپری فرمود
📚منابع:ارشاد جلد 2/ شیخ مفید
مقاتل الطالبین/ ابوالفرج اصفهانی
منتهیالآمال جلد اول/ شیخ عباس قمی
️🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✅ حکایتی شنیدنی
مرحوم ميرزا علي محدث زاده، فرزند حاج شيخ عباس قمي كه از وعاظ و خطباي مشهور تهران بود، مي فرمود:
زماني من به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم، تا جايي كه منبر رفتن و سخنراني كردن برايم ممكن نبود. مسلما هر مريضي در چنين موقعيتي به فكر معالجه مي افتد. من نيز با در نظر گرفتن طبيبي متخصص و با تجربه، به او مراجعه كردم و پس از معاينه معلوم شد كه بيماري آنقدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كار افتاده و فلج شده است و اگر لاعلاج نباشد لااقل صعب العلاج است.
طبيب معالج در ضمن نوشتن نسخه، دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خودداري كنم و حتي با كسي حرف نزم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم، آنها را بنويسم. تا در نتيجه ي استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه، خيلي سخت و طاقت فرساست، زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد، چطور مي شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم؟ در حالي كه معلوم نيست نتيجه آن چه باشد! بر همه روشن است كه با پيش آمد چنين بيماري خطرناكي چه حال اضطراري به بيمار دست مي دهد. اين اضطرار و ناراحتي شديد، آدمي را به ياد يك قدرت فوق العاده مي اندازد. اين حالت پريشاني باعث مي شود كه اميد انسان، از تمام چاره هاي بشري قطع شود و به ياد مقربان درگاه الهي افتد تا بوسيله ي آنها به درگاه خداوند متعال، عرض حاجت كند و از درياي بي پايان لطف خداوند بهره اي بگيرد.
من هم با چنين پيش آمدي، جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام الحسين عليه السلام چاره اي نداشتم. روزي بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خيلي اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليه السلام را مخاطب قرار دادم و گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقت فرسا است! علاوه بر آن، من اهل منبر هستم و مردم از من انتظار دارند من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر مي رفتم و از نوكران شما اهل بيت هستم. ولي حالا چه شده
است كه يكباره بايد از اين پست حساس، بر اثر بيماي بركنار باشم؟ به علاوه ماه مبارك رمضان نيز نزديك است دعوت ها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما، تا خدا شفايم دهد!
به دنبال اين توسل، طبق معمول هر روز، خوابيدم. در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگي كه نيمي از اطاق منور و روشن بود و قسمت ديگر اطاق، كمي تاريك بود؛ ديدم.
در آن قسمتي كه روشن بود، حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را ديدم كه نشسته اند. خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم، در حال رؤيا نيز پيدا كردم و به ايشان عرض حاجت نمودم! مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك نزديك است و در مساجد متعددي دعوت شده ام، ولي با اين حنجره ي از كار افتاده چطور مي توانم منبر روم و سخنراني نمايم؟ و حال آنكه دكتر مرا منع كرده است كه حتي با بچه هاي خودم نيز حرفي نزنم! چون خيلي الحاح و تضرع و زاري داشتم، حضرت عليه السلام اشاره به من كردند و فرمودند: به آن آقا سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخواند و شما كمي اشك بريزيد، انشاءالله تعالي خوب مي شوي!
من به در اطاق نگاه كردم، ديدم شوهر خواهرم «آقا مصطفي طباطبائي قمي» كه از علماء و خطباء و از ائمه ي جماعت تهران است، نشسته است. فرمان حضرت امام حسين عليه السلام را به او رساندم، ولي ايشان مي خواست از ذكر مصيبت خودداري كند! حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: «بخوان روضه ي دخترم را» ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام شد و من هم گريه مي كردم و اشك مي ريختم.
اما متأسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و من با ناراحتي از خواب بيدار شدم و
متأسف و متأثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم؟ ولي دوباره ديدن آن منظره عالي امكان نداشت!
همان روز يا روز بعد، به همان پزشك متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معالجه، معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي و بيماري قبلي نيست! پزشك كه در تعجب بود از من پرسيد: شما چه خورديد كه به اين زودي و سرعت نتيجه گرفتيد؟
من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان كردم. دكتر قلم در دست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسلم، بي اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر شنيدن نام مولي الكونين، امام حسين عليه السلام به او دست داده بود؛ پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره ي اشك بر رخسارش ريخت. او گريه كرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايات و امداد غيبي، چاره و علاج ديگري نداشت.
📚کرامات الحسينيه ج2، ص88
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_جهنم_از_بهشت_حرف_نزن!
🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول میگذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بیسیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از اینکه خط شکسته شود با من حرف زد. حرفهایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن میداد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا میپراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت میوزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم.
🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما اینجا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو میرفت. بیسیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بیسيم از روی دوش بیسيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما....
🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلولهای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزهای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاکهای خونین شلمچه بود.
#راوی: رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاحسینع💔
نفسم سخت گرفتهست به آغوش بکش
نوکر خستهی رنجور بهم ریخته را ..😔
▪️▪️
🌹شب جمعه و شب زیارتی ارباب بی کفن با یک سلام زائر حضرت سیدالشهدا "ع" شویم:
🌹صلی الله علیک یا سیدنا المظلوم یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله الحسین "علیه السلام"
▪️▪️▪️▪️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
✨﷽✨
🌟زیارت عاشورا🌟
✍نسخهای گرانبها برای کسانی که گرفتاری مالی دارند به این نسخه گرانبها عمل کنید زیارت عاشورا به نیابت از امام زمان -عجل الله فرجه- :
حاجسید احمد اصفهانی -رحمه الله- ما را خبر داد و برای ما نوشت: من به مسجد سهله مشرف بودم و روز جمعه در حجره نشسته بودم؛ ناگاه سید با وقاری که عمامه ای بر سر داشت بر من داخل شد، قبای فاخر و عبای قرمز پوشیده بود. به آنچه در زاویه حجره شامل کمی کتب، بعضی ظروف و فرشی بود نظری کرد و فرمود: برای حاجت دنیا تو را کفایت می کند؛ تو هر روز صبح به نیابت حضرت صاحب الزمان زیارت عاشورا می خوانی به قدر کفایت، معیشت هر ماهت را از من بگیر که اصلا به احدی محتاج نباشی. قدری پول به من داد و گفت:این کفایت یک ماه تو را می نماید.
⬅️رو به در مسجد رفت و من به زمین چسبیده بودم، زبانم بند آمده بود، هر چه خواستم تکلم نمایم نتوانستم، و نتوانستم برخیزم تا سید خارج شد. همین که بیرون رفت مثل این که زنجیرهایی از آهن بر من بود که باز شد و شرح صدری پیدا کردم. برخاستم و از مسجد خارج شدم، هر چه گشتم اثری از آن آقا ندیدم.
📚العبقری الحسان صفحه 961
تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ پیرزن ۱۰۰ ساله اهل دیاله: در پیاده روی اربعین ۷ روزه به کربلا میرسم
✍اونایی که دوبه شک هستید برم یا نرم؟ اگه این کلیپ رو دیدی دلت لرزید، هنوز وقت هست.
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
🔴 یک دعای کوتاه برای ارتباط عاطفی بهتر با امام زمان
🔵 یکی از بزرگان سفارش نمودند هر وقت احساس کردید از #امام_زمان دور شدید و دلتون برای امام تنگ نیست و اون عاطفه و مهربانی لازم نسبت به امام زمان را ندارید این دعای کوتاه رو بخونید بخصوص توی قنوت نمازهاتون :
🔴 لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک 🔵
خدایا قلبم را برای ولی امرت نرم و مطیع گردان
📚 فرازی از دعای معرفت در زمان غیبت
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🌹 نهم صفر سالروز شهادت «عمّار یاسر» صحابه نبی(ص) و یار بصیر و با وفای امام علی(ع) گرامیباد
▪️«عمّار یاسر» از اصحاب خاص پیامبر (ص) و از نخستین ایمان آورندگان، در مکه و در حدود ۴۴ سال قبل از بعثت به دنیا آمد. «عمار یاسر» در سن ۹۳ سالگی در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) در حالی به شهادت رسید که پیامبر درباره این یار با وفای خویش فرمود: «ای عمار! تو را گروه سرکش و نافرمان خواهند کشت».
▪️پدرش «یاسر» نام داشت که از مردم یمن بود و بعدها در مکه ساکن گشت. سمیّه، مادر عمار بود.[١]بعد از بعثت پیامبر و بعد از دعوت مخفیانه سه ساله، پیامبر (ص) دعوت خود را آشکارا آغاز نمود. عمار به همراه پدر و مادر و برادرش (عبدالله) در سال پنجم بعثت به حضور پیامبر آمد. و مسلمان شدند و اینان سی و چندمین نفری بودند که اسلام آوردند، در حالی که عمار حدوداً 48 سالی داشت[٢]
▪️ابن حجر مینویسد: «عمار یکی از هفت نفری بود که اسلام خود را آشکار کردند.» [٣]
▪️هنگامی که خاندان عمار، اسلام خود را آشکار ساختند قبیلۀ بنی مخزوم، هم پیمان آنها، بسیار ناراحت و عصبانی شدند و هِشام بن عمرو که در میان مسلمانان به ابوجهل مشهور بود و ریاست قبیلۀ بنی مخزوم را بر عهده داشت، شروع به انواع مزاحمتها و شکنجهها به خاندان عمار نمود که از جمله شکنجهها؛ آهن گداخته از آتش، تازیانه و خواباندن روی ریگهای سوزان سرزمین مکه بود.
▪️پس از شهادت یاسر و سمیّه و عبدالله از عمّار خواستند که از پیغمبر (ص) بیزاری بجوید و از اسلام برگردد و بتها را به نیکی یاد کند وگرنه شکنجه ادامه دارد. او که چگونگی مرگ پدر و مادر و برادرش را دیده بود، برای حفظ جان خود، دست به تاکتیک و تقیّه زد. در ظاهر به زبان، خواستۀ مشرکان را گفت و نجات یافت. این خبر به پیامبر (ص) رسید و بعضی عمار را غایبانه محکوم کردند. ولی پیامبر (ص) سخن آنها را رد کرد و فرمود: «إنَّ عَمّاراً مُلِئَ ایماناً مِنْ قَرْنِهِ إلی قَدَمِهِ وَ اُخْتَلَطَ الایمانُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ» [٤]
▪️یعنی همانا سراسر وجود عمار، از فرق سر تا قدمش مملو از ایمان میباشد و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است. بعد آیۀ 106 سوره نحل نیز در تأیید عمار نازل گردید. رسول گرامی اسلام (ص) به عمار فرمود: «اگر باز هم از تو خواستند، چنان کن» [٥] یعنی تقیّه را تکرار کن.
▪️عمار، آنچنان به پیامبر (ص) نزدیک بود که خود میگوید: «کُنْتُ تِرْباً لِرَسولِ اللهِ فی سِنِّهِ، لَم یَکُنْ أَحَدٌ أَقْرَبَ إلیه مِنّی»[٦] من دوشادوش رسول خدا بودم هیچ کس مثل من به آن حضرت نزدیک نبود. شاید بر همین اساس بود که پیامبر (ص) فرمود: «إنَّ عَمّاراً جِلْدةٌ بَیْنَ عَیْنی وَ أَنْفی» [٧] همانا عمار پوست بین چشمان و بین من است.
▪️پس از هجرت و ورود عمار به مدینه، در ساختن مسجدالنبی بسیار فعال بود، چنان که پیامبر (ص) به او فرمود: آنقدر به خود زحمت نده. عمار گفت: دوست دارم در ساختن مسجد شرکت کنم. و همانجا بود که پیامبر (ص) دستی بر شانۀ عمار زد و فرمود: «إنّکَ مِنْ أَهْل الجَنَّه تَقْتُلُکَ الفِئَةُ الباغِیَةُ» [٨] یعنی تو اهل بهشت هستی، قوم ستمگر تو را میکشند. سیره نویسان، در مورد شرکت پرتلاش عمار در جنگها چنین نوشتهاند که «عمار» در همۀ جنگهای پیغمبر و در بیعت رضوان همراه رسول خدا (ص) شرکت نمود. در جنگ بدر قهرمانیها نشان داد و آزمایشهای رزمی را، چنان که باید، به انجام رسانید. [٩]
🌹یار با وفای امیر و عمار لشکر امیرالمومنین (ع)
▪️عمار یکی از چهار یار با وفای حضرت علی (ع) بود که پس از رحلت رسول اکرم (ص) بر سر پیمان خویش با حضرت علی (ع) باقی ماند و چون امیرالمؤمنین (ع) به خلافت رسید، عمار همه جا کنار امام علی (ع) حضور داشت.در جنگ صفین با وجود کهولت سن، حضوری جاودانه داشت و در میدان نبرد در کنار سایر یاران پیامبر (ص) علیه معاویه جنگید تا اینکه در روز ٩صفر سال ٣٧ هجری قمری و در سن ٩٣ سالگی شربت شهادت را نوشید.
📚منابع:
[1]دانشنامۀ امام علی (ع) پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ج 8، ص 516.
[2]دائرة المعارف تشیّع، تهران، نشر شهید سعید محبّی، 1384 ش، چاپ اول، ج 11، ص 460.
[3]. عسقلانی، ابن حجر؛ الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1328 ق، ج 3، ص 505.
[4] همان، دائرة المعارف تشیّع، ج 11، ص 461.
[5]. القرطبی، ابن عبدالبر؛ الاستیعاب فی معرفة الصحابة بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ج 2، ص 469.
[6].أعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، ج 8، ص 373.
[7]. ابن هشام؛ السیرة النبویه، بیروت، دارالمعرفة ج 2، ص 143.
[8]. همان، أعیان الشیعه، ج 8، ص 373.
[9]. همان، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج 2، ص 469
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🥀🥀🥀🥀🥀
🌹تو به راه علی (ع) برو و دنبال علی (ع) باش!
♦️ قندوزی در باب ۴۳ از کتاب ینابیع المودة خود این حدیث را از رســول خدا صلی الله علیه وآله به نقل از عمار یاسر آورده که پیامبر به او فرمود: یا عمار! ان سئلک الناس کلهم وادیاً و سلک علی وادیاً فأسلک وادی علی و خل عن الناس.
يا عمار! إنّ عليّا لا يردّك عن هدى و لا يدخلك على ردى.
يا عمار! طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة اللّه -جل شأنه-.
♦️ ای عمار! اگر تمام مردم دنیا به راهی می روند و امیرالمؤمنین تنها از راه دیگری می رود پس تو به راهی برو که امیرالمؤمنین می رود و مردم را رها کن.
♦️ای عمــار! امیرالمؤمنین تو را از هدایت بر نمی گرداند و تو را به ســوی هلاکت نمی برد.
♦️ ای عمار! اطاعت امیرالمؤمنین اطاعت از من است و اطاعت من، اطاعت از خداوند است.
📚 ینابیع المودة، باب ۴۳، ج ۱، ص ۳۸۴
🥀🥀🥀🥀🥀
🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆حاضرجوابی و صراحت لهجه عقیل
🌴روزی بعد از صلح امام حسن علیهالسلام، عقیل برادر امیرالمؤمنین علیهالسلام بر معاویه وارد شد و چون حاضرجواب بود، مقدار صدر هزار درهم پول به عقیل داد و خواست زبانش را بخرد. پس از عقیل سؤال کرد:
🌴«آیا در جنگ صفّین، لشکر من و لشکر برادرت علی علیهالسلام را دیدهای؟ برایم توصیف کن.»
🌴عقیل فرمود: «به لشکر برادرم رفتم، روزهای آن، مانند روزهای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم و شبهای ایشان، مانند شبهای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بود، جز اینکه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در میان ایشان نبود و از آنان عملی جز (قرائت) قرآن و نماز (چیزی) ندیدم.
🌴امّا وقتی بر لشکر شما عبور کردم، عدّهای منافق مرا استقبال کردند، روز و شب آنها، مانند تو و پدرت بود. جز آنکه ابوسفیان، پدرت در میان آنها نبود!»
عقیل پرسید: «طرف راست تو چه کسی نشسته است؟» گفت: عمروعاص!
🌴فرمود: «او همان است که شش نفر مدعی فرزندی او بودند تا اینکه قصاب قریش بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند.»
پرسید: آنیکی کیست؟ گفت: ضحّاک بن قیس. فرمود: «پدرش در راندن گوسفندان نر بر ماده استاد بود.»
🌴آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابوموسی اشعری. فرمود: «او پسر همان زنی است که زیاد دزدی میکرد.»
🌴پس دربارهی خود معاویه سؤال کرد، عقیل فرمود: مرا معذور بدار. گفت: نمیشود. فرمود: آیا حمامه را میشناسی؟ گفت: نه. فرمود:
🌴بپرس. معاویه از نسابه شامی پرسید، او با امان گرفتن گفت: «حمامه مادر ابوسفیان (مادربزرگ معاویه) بود که در جاهلیّت پرچم فاحشه گری بر خانهاش نصب کرده بود.» معاویه به اطرافیان نگاه کرد و گفت: ناراحت نباشید. من با شما مساوی یا بیشتر رسوا شدم.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨﷽✨
💠 آیت الله شبیری زنجانی مدظله:
✍مرحوم آقای خوئی فرمودند: ما در نجف اشرف در خانه ۲۰ الی ۳۰ متری زندگی می کردیم. همسرم #روضه می گرفت و مزاحم مطالعه من بود. من به ایشان گفتم: روضه خوانی در منزل مزاحم مطالعه من است! روضه تعطیل شد، ولی چشم من مبتلا به دردی شدید شد که هرچه مراجعه کردم، خوب نشد و دکترها از معالجه آن مایوس شدند.
متوسل شدیم، در عالم خواب به من گفته شد: بنا بود شما کور شوید، ولی حالا که متوسل شدید با #تربت استشفاء کنید.
با تربت استشفاء کردم و چشمم خوب شد.
📚 کتاب جرعه ای از دریا .
آیت الله وحید خراسانی: کوچک ترین کلمه که شعائر حسینی را سست کند ، کمر خاتم النبیین را میشکند این روزها از تربت سیدالشهداء علیه السلام فراموش نکنید
حضرت پیامبر اکرم محمد صلی الله علیه واله :همانا اجابت دعا نزد قبر حسین علیه السلام است و شفا در تربت اوست .
📗 بحار الأنوار ، ج ۳۶ ، ص ۲۵۸ .
🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ماجرای شنیدنی لات و آیت الله قاضی (ره)
من شنیدم لذت بردم
شماهم بشنوید
#داستان
🍁🍁🍁🍁
🔶 دور دیدن ظهور ممنوع
✍حضرت پیامبر اکرم علیه السلام فرمودند: مهدی از ما اهل بیت است، خدا ی سبحان امر (ظهور) او را یک شَبِه اصلاح میکند. حضرت امام حسین فرمودند: خداوند، متعال امر (ظهور) او را در یک شب اصلاح میفرماید.
📚 کمال الدین باب۳۰
این هم نتیجه نزدیک دانستنِ ظهور:حضرت امام باقرعلیه السلام و حضرت امام صادق علیه السلام فرموده اند: آنان که فرج را نزدیک میشمارند، نجات یافتند.
📚غیبت نعمانی باب۱۱
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️
#داستان_آموزنده
🔆وفات فرزند
🥀«ام سلیم ابوطلحه انصاری» از زنان جلیله ی هاشمیه بود. هنگامیکه ابوطلحه از او خواستگاری کرد گفت: تو مرد شایستهای، امّا چه کنم که کافری و من زنی مسلمانم، اگر اسلام بیاوری، مهریه، همان اسلام آوردنت باشد.
🥀«ابوطلحه» بعد از قبول اسلام از اصحاب بزرگ پیامبر صلیالله علیه و آله به شمار میرفت. در جنگ اُحد پیش روی پیامبر صلیالله علیه و آله تیراندازی میکرد؛ پیامبر صلیالله علیه و آله بر روی پنجه پا بلند میشد تا هدف تیر او را مشاهده کند.
🥀در این جنگ سینه خود را جلوی سینه پیامبر صلیالله علیه و آله نگه داشته، عرض میکرد: «سینه من سپر جان مقدس شما باشد پیش از آنکه تیر به شما رسد، مایلم سینه مرا بشکافد.»
🥀ابوطلحه پسری داشت که بسیار موردعلاقه او بود، اتفاقاً مریض شد. مادر پسر، ام سلیم از زنان با جلالت اسلام بود. همینکه احساس کرد نزدیک است فرزند فوت شود، ابوطلحه را خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله فرستاد. پس از رفتنش بچه از دنیا رفت. ام سلیم او را در جامهای پیچیده، کنار اتاق گذاشت.
🥀فوراً غذای مطبوعی تهیه نمود و خویش را برای پذیرایی شوهر آراست. وقتی ابوطلحه آمد، حال فرزند خود را پرسید، در جواب گفت: خوابیده است. پرسید: غذائی آماده است؟
🥀گفت: آری، غذا را آورد و باهم صرف کردند و پس از غذا از نظر غریزهی جنسی نیز او را بینیاز کرده، در آن بین که شوهر بهترین دقائق لذت جنسی را داشت، ام سلیم به ابوطلحه گفت: «چندی پیش امانتی از شخص نزد من بود، آن را امروز به صاحبش رد کردم، از این موضوع که نگران نیستی؟»
🥀گفت: «چرا نگران باشم وظیفه تو همین بود.» ام سلیم گفت: «پس در این صورت به تو میگویم فرزندت امانتی بود از خدا در دست تو، امروز امانت را خدا گرفت.»
🥀«ابوطلحه» بدون هیچ تغییر حال گفت: «من به شکیبایی از تو که مادر او بودی سزاوارترم.»
از جا حرکت کرده و غسل نمود و دو رکعت نماز خواند، پسازآن خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله رسید، فوت فرزند و عمل ام سلیم را به عرض آن جناب رسانید.
🥀پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: خداوند در آمیزش شما برکت دهد، آنگاه فرمود: «شکر میکنم خدای را که در میان امت من نیز زنی
همانند زن صابره بنیاسرائیل قرار داد.»
📚پند تاریخ، ج 2، ص 184 -وقایع الایام، ج 3، ص 190
❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️
#پندانه 🌹
✨﷽✨
تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد
فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن
،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن
یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه 50 تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت :
قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ...
پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!
امروز مجانیه اینجا ...
پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم .
❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛
❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛
❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛
❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛
❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛
❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش
✨✨✨✨✨✨
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
#داستان_آموزنده
🔆پرخوری معاویه
🦋ابن عبّاس گفت: با بچهها مشغول بودم که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد. من در پشت دری پنهان شدم. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دست بر پشت من زد و فرمود: «به معاویه بگو نزدم بیاید.»
🦋رفتم و برگشتم و عرض کردم: «مشغول غذا خوردن است.» فرمود: «خداوند هیچگاه شکم او را سیر نکند.»
🦋از نفرین پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم، معاویه در خوردن غذا حرص میورزید و بسیار میخورد و در آخر غذا میگفت: «خسته شدم ولی سیر نشدم.»
🦋امام حسن علیهالسلام در مجلسی فرمود: «آیا معاویه کسی نیست که وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کسی را به دنبالش فرستاد و او مشغول خوردن غذا بود؛ تا سه بار پیامآور پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رفت و برگشت و او همچنان مشغول خوردن بود. پس پیامبر او را اینطور نفرین کرد که: خداوند هیچگاه شکم او را سیر نگرداند.»
📚تتمه المنتهی، ص 32 -ثمرات الاوراق
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱
✨﷽✨
📝ثواب یادکردن از امام حسین علیه السلام هنگام نوشیدن آب
✍در روایتی نورانی، داود رقی ملاقات خودش با امام صادق علیه السلام را چنین نقل کرده است:
نزد امام صادق عليه السلام بودم و آن حضرت آب خواست. آنگاه كه آب را نوشيد، اشک ريخت بهگونهاى كه چشمان ایشان غرق اشک شده بود.
حضرت رو به من کرد و فرمود: اى داود! خداوند قاتل امام حسين عليه السلام را از رحمت خويش بىبهره سازد.
من هرگز آب سرد و گوارايى ننوشم، مگر آنكه امام حسين عليه السلام را به ياد می آورم. كسى نيست كه آبى بنوشد و ياد امام حسين عليه السلام كند و كشنده او را لعن كند، مگر آنكه خداوند صد هزار پاداش براى او مىنويسد و صد هزار گناه از او پاک مىكند و صد هزار مرتبه جایگاه او بالا ببرد. چنين كسى گويى صد هزار بنده آزاد كرده است. او در روز رستاخيز، با سيماى تابان محشور مىشود.
📚الامالی، ص142، ح7
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️🔺️🔺️
🔸ما امام زمان داریم❗
داستان تشرف شیخ محمد کوفی خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرحوم آیت الله #ناصری رحمت الله علیه
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
به پرودگارت اعتماد کن ☘
💠 ابراهیم(ع) تنها پسرش را برای قربانی آماده مےکرد
چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد واسماعیل(ع) مےگفت: به آنچه فرمان داده شدی عمل کن
و هردوی آنها نمیدانستند که قوچی در بهشت 500 سال قبل برای این لحظه مهیا است.
← پس به پروردگارت اعتماد کن →
💙💙💙💙💙💙
هنگامی که نوح دعا کرد:
" انی مغلوب فانتصر "
گمان نمےکرد خداوند بشریت را بخاطرش غرق کند و همه اهل زمین غرق میشوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند.
← پس به پروردگارت اعتماد کن →
💙💙💙💙💙💙
موسی(ع) گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمیگرفت ؛ همه این گریه ها بخاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب العالمین به او و پسرش.
← پس به پروردگارت اعتماد کن →
💙💙💙💙💙💙
ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد وقتی عذر خواهی کرد و صدا زد:
* لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین*
الله تعالی فرمود : او را استجابت کردیم واز غم و اندوه نجاتش دادیم
← پس به پروردگارت اعتماد کن →
💙💙💙💙💙💙
زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد
صاعقه ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوار های زندان امر نفرمود تا راه را بسوی یوسف باز کند
بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد
← پس به پروردگارت اعتماد کن →
💙💙💙💙💙💙
به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و تنها به خدایت توکل کن.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆جواب دندانشکن پیرزن
⚡️عمروبن لیث در زمستانی بسیار سرد، با لشکر فراوان، وارد نیشابور شد. سپاه او در خانههای مردم جای گرفتند. پیرزنی پنج خانه داشت، همه را سپاهیان او اشغال کردند.
⚡️پیرزن شکایت نزد یکی از فرماندهان سپاه برد. او گفت: فردا من نزد عمرولیث هستم؛ بیا و شکایت خود را بگو.
⚡️فردا پیرزن نزد عمرولیث آمد و گفت: «من پنج خانه دارم که سربازانت مرا با پنج دختر و عروس در یک خانه جای دادهاند و مناسب نیست با آنان، کنار اینان رفتوآمد شود.»
⚡️عمرولیث گفت: «پس همراهان ما در این سرمای شدید چه کنند؟ دور شو، میگویند که زنان عقل ندارند.» پیرزن روی برگرداند و رفت.
فرمانده به عمرولیث گفت: «این زن، بسیار دانا و پرهیزکار است، خوب است دربارهی او لطفی بکنید.»
⚡️عمرولیث دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتی آمد، گفت: مگر قرآن نخواندهای که خداوند میفرماید: «پادشاهان وقتی وارد قریهای شوند، آنجا را تباه میکنند و مردم عزیز را ذلیل مینمایند.*»
⚡️پیرزن جواب داد، خواندهام، ولی از پادشاه در شگفت هستم که در همین سوره آیهی دیگر را نخوانده است که میفرماید:
⚡️«این است خانههایشان ویران و فرو ریخته بهواسطهی ظلمی که کردهاند؛ و در این تغییر و خرابی نشانهی عبرتی است برای مردمان دانا.*»
این جواب چنان در عمرولیث تأثیر کرد که بدنش لرزید و اشکش جاری شد و دستور داد در هیچ خانهای سپاهیانش نمانند و در جای دیگر خیمهگاهی زدند.
📚رهنمای سعادت، ج 1، ص 180
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
☘☘☘☘☘
☘ مرحوم آیت الله بهاءالدینی (ره):
🌸 ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.
🌼 گاهی من برای اموات صلوات را هدیه میکنم و اثرات عجیبی هم دیدم.
🌺 خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلواتها او را نجات دادهاند.
🌷 کسی میگفت: مادرم چندسال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت:
پسرم! هیچچیزی مثل صلوات روح من را شاد نمیکند؛ بهترین هدیه که به من می دهی، این ذکر است.
🎁 هدیه به ارواح مطهر معصومین(علیهم السلام) و محبینشان مخصوصا بد وارث و بی وارث و ارواح اموات خودتان بفرستیم #فاتحه و ۵ #صلوات
☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نمیشه کسی بگه من امام حسین علیه السلام رو دوست دارم ولی اهل نماز خوندن نباشه...
🍁🍁🍁🍁🍁
🌟☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟
#داستان_آموزنده
🔆جواب خستهکنندهی سمرقندی
🥀جوان خراسانی با شخص سمرقندی ناپخته، باهم به حج رفتند. چون به بغداد رسیدند، جوان خراسانی بیمار شد و به حال مُردن افتاد.
سمرقندی خواست او را بگذارد و مراجعت به وطن کند. بیمار خراسانی گفت: وقتی به وطن رفتی و فامیلها و دوستان از حال من پرسیدند، چه خواهی گفت؟
🥀سمرقندی گفت: «اوّل میگویم، او را سردرد شدید گرفت و بعد سینهاش درد گرفت و سپس ریهاش چرک کرد و طحال او خراب شد و بعد جگرش فاسد شد، درنتیجه معدهی او از کار افتاد و تب سرتاپای او را فراگرفت و دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و بمُرد.»
بیمار خراسانی گفت:
🥀«بهترین کلام آن است که اندک و رسا باشد؛ هیچ حاجتی به اینهمه داستانپردازی و دروغپردازی نیست. وقتی رفتی، هر کس از حال من پرسید، بگو: فلانی از دنیا به آخرت رفت و از رنج صحبت ناپختگان راحت شد.»
📚لطایف الطوایف، ص 315
☘✨☘✨☘✨☘✨☘
🌿🌿🌿🌿🌿
حتما بخون
👇👇👇👇👇👇👇👇
جوابي که همه را حيرت زده کرد:
پسر کوچکی بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که يک عالم دين براي او حاضرکنند تا به 3سوالي که داشت جواب بدهد.
بالاخره يک عالم دين(معلم) براي ايشان پيدا کردند و بين پسربچه و عالم صحبتهاي زير رد و بدل شد؛
پسربچه: شما کي هستي؟ و آيا مي تواني به سه سوال بنده پاسخ دهي؟
معلم: من عبدالله، بنده اي از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به اميد خدا.
پسربچه: آيا شما مطمئني جواب خواهي داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!
معلم: تمام تلاشم را ميکنم و با کمک خدا جواب ميدهم.
پسربچه: سه سوال دارم
سؤال اول: آيا در حال حاضر خداوندي وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قيافه آن را به من نشان بده؟
سؤال دوم: قضا و قدر چيست؟
سؤال سوم: اگر شيطان از آتش خلقت شده است، پس براي چي او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ايشان تأثيري نخواهد گذاشت!
معلم کشيدهی محکمي را به صورت پسربچه زد
پسربچه گفت: براي چي به من زدي و چه چيزي باعث شد که از من ناراحت و عصباني شوي؟
معلم جواب داد: من از دست شما عصباني نشدم و اين ضربه اي که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست.
پسربچه: ولي من هيچي را نفهميدم.
معلم: بعد از اينکه شما را زدم چه چيزي حس کردي؟
پسربچه: حس درد بر صورتم دارم.
معلم: پس آيا اعتقاد داري که درد موجود است؟
پسربچه: بله.
معلم: پس آن را به من نشان بده.
پسربچه: نميتوانم.
معلم: اين جواب اول من بود.همگی به وجود خداوند اعتقاد داريم ولي نميتوانيم او را ببينيم.
سپس اضافه کرد که آيا ديشب خواب ديدي که من تو را خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: آيا گاهي به ذهنت آمد که من تو را روزي خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: اين قضا و قدر بود.
سپس اضافه کرد: دستی که با آن تو را زدم از چه چيزي خلق شده است؟
پسربچه: از گل.
معلم: وصورت تو از چی؟
پسرپجه: باز از گل.
معلم: چه چيزی حس کردي بعد از اينکه بهت زدم؟
پسربچه: حس درد داشتم.
معلم: آفرين، پس ديدي چطور گل بر گل درد وارد ميکند، اين با اراده خدا انجام ميشود، پس با اينکه شيطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست اين آتش مکان دردناکي براي شيطان خواهد بود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿