✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام و خسته نباشید خدمت شما 😘
ممنون که تجربیات مفیدتون رو برای ما میزارید
من میخاستم یه تجربه که درس مهمی ازش گرفتم خدمت اعضای محترم کانال بزارم
من ۲۱ سالمه و شوشو ۲۷ ، دو سال پیش عقد کردیم و یکساله و نیمه که سر خونه زندگیمون اومدیم
تو این یه سال خیللللی سختی کشیدم 😖😔😔😔 کاش زودتر با کانال شما اشنا میشدم
من تو این یه سالی که وارد خانواده همسرم شدم ما تو یه ساختمان میشینیم بخاطر عشق زیادی که به همسرم داشتم همیشه و هر روز مادرشوهرم پدرشوهرم هرررر کاری که بهم میگفتن انجام میدادم بی توقع ، چون فک میکردم همسرم و مادرش میفهمن که من بخاطر #لطفی که بهشون دارم این کارها رو انجام میدم😐
اما متاسفانه یهو به خودم اومدم دیدم کارهای که براشون میکنم شده برام یه #وظیفه یه روز من مسموم شده بودم و شکم درد بدی داشتم نرفتم طبقه بالا که خواهر شوهرم اینا نهار خونه پدرشوهرم بودن نهار بزارم و پذیرایی کنم وقتی غروب همسرم از سر کار اومد تا در حیاط رو باز کرد سری صداش کردن و گفتن زنت ما رو ادم حساب نمیکنه😔😑 از صبح خابیده نیومد نهار بزاره ، خواهرت نهار گذاشت در حالی که من حالم خیلی بد بود شوهرم اومد کلی غر زد سرم ، منم گفتم پس این همه مدت تمام کارهاشون با من بود یکبار از من #تشکر نکردن ، اونم خواهرت نهار گذاشته هفته دو بار میاد این جا اونم برای خودش و پدر مادر و شوهرش نهارگذاشته چرا منت سر من میزارید😔
همون موقع بود که به #خودم امدم و فهمیدم خوبی و لطف و احترام من شده وظیفه
ماه ها هفته ها همسرم روپر میکردن اره فلان کار رو امروز نکرد اره چای امروز غلیظ دم کرد تا بالاخره
با کلی جنگ و دعوا و قهر #حد و #مرز خودم رو فهمیدم الان خیلی کم میرم بالا و اگه واقعا لازم باشه کاری رو انجام میدم از لحظه ورودم کلفت بازی در نمیارم
دوستای گلم ببخشید که طولانی شود فقط یه چیز دیگه از همون دوران نامزدی و ورودتون به زندگی لطفا حد و مرزها رو رعایت کنید که بعدا خودتون به حد مرگ #پشیمون نشید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
سلام ما بعد از 6 سال با کلی سختی بهم رسیدیم و اینم ثمره عشقمونه🥲❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚭از #اعتیاد خسته شدی؟🚭
⚠️ نمیخوای خانوادت بدونن ؟⚠️
🔥 تیم تحقیقاتی حکیم خیراندیش 🔥
درمان قطعی و ریشه ای اعتیاد
🟣لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/1015546825Ca43a389b3c
✅ با کمترین درد و خماری
✅ از بین بردن وسوسه ذهنی
✅ تقویت سیستم ایمنی بدن
✅ پاکسازی بدن و سم زدایی خون
✅ رفع مشکلات کبدی و زناشوئی
✅جهت درمان قطعی و ریشه ای فرم زیر را تکمیل کنید👇👇👇👇
https://app.epoll.ir/52682725
https://app.epoll.ir/52682725
☎شماره تماس:09913825586
به وقت #خاطرات عروسی
سلام این خاطره عروسی مامانمه مامانم تعریف میکنه
روز عروسی مامانمو نزاشتن بره آرایشگاه خاله بابام آرایشش کرده آرایش عروسی خوب بوده تا وقتی که میرسه به مجلس میگن عروس بیاد وسط، مادر بیچاره منم میره که یهو کل فامیل داماد میان وسط و عین هئیت دورشو میگیرن😕اینم به خاله داماد میگه بگو بشینن میخوام فیلمم قشنگ شه اونم کاری نمیکنه میگه همینجور خوبه ، مامانم ریزه س و دورش کلی آدم اصلا اون وسط معلوم نیست ، اونم نمیتونسته که چیزی بگه همه عکس میگرفتن باهاش و بابامم تو عکسا اصلا نگاهش نمیکرده فقط با مادرش عکسمیگرفته، هنوزم با ناراحتی از اونشب یاد میکنه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
بعد کلی سختی بهم رسیدیم🥹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ❤️ صبح که پاشدم به سمت کارگاه رفتم میخواستم با زیبا حرف بزنم اما نمی دونستم چی بگم یعن
داستان زندگی 🌸🍀
چند روزی گذشت و من هربار که می خواستم با زیبا صحبت کنم و آدرس خونه شونو بگیرم یه نفر سر می رسید و نمی شد صحبت کنیم
چند روزی به همین منوال گذشت و من حسابی کلافه شده بودم از وقتی زیبا اومده بود شش ماه گذشته بود
و من حتی نتونستم یه صحبت عادی باهاش داشته باشم
یه مدت گذشت و چند روزی بود از زیبا خبری نبود دل تو دلم نبود فکر می کردم بیمار شده
تا اینکه یه روز دیدم یه خانم اومد و نشست پشت میز زیبا
از چند نفر از همکارها که پرسیدم گفتن الان یکسال این میز خالیه شوکه بودم و زدم به سیم آخر دیگه سکوت جایز نبود
از هرکس در مورد زیبا پرسیدم
با تعجب می گفتن تا به حال چنین شخصی رو حتی یکبار هم ندیده بودن
انقدر شوکه بودم و از همه بدتر نگاههای بقیه که جوری نگاه میکردن انگار که من عقلمو از دست داده بودم...
همون روز رفتم پیش حاجی و چند روز مرخصی گرفتم حالم بد بود از اینکه این مدت همیشه یه نفر رو می دیدم که حتی وجود خارجی نداشت...
حالم بد بود، وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتم توی اتاقم وخوابم برد. ننه حسابی نگرانم بود
تا دم دم های غروب خوابیدم
نمی خواستم به هیچ چیز فکر کنم
دو روزی تو سکوت بودم که تصمیم گرفتم به ننه بگم..
وقتی ماجرا رو شنید، تو چشمهاش رنگ غم نشست، اونم مثل بقیه فکر می کرد قاطی کردم اما من اون زن رو دیدم...
زنی که از هر واقعیت و خیالی واقعی تر بود، شب موقع خواب کور سویی نوری رو میدیدم که تا کنج اتاق ادامه داشت و سایه های که رد میشدن یه باره صدای جیغ گربه ای رو شنیدم... توی جام نیم خیز شدم و از ترس به خودم میپیچیدم
ننه عین خیالش نبود و در خواب عمیقی بود
به اطرافم نگاه می کردم صدای باز و بسته شدن در می اومد
کلافه بودم نمی دونستم باید چکار کنم
تا صبح چشم روی هم نذاشتم
فکر زیبا یه لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت
صبح ننه که حالمو دید با اصرار منو پیش یه رمال برد و علی رغم میل باطنی ام هرکاری گفت انجام دادم
در آخر رمال به ننه گفت یه جن عاشقش شده و دست از سرش برنمی داره و چون مسلمان اذیتش نمی کنه اما انگار پسرت حواسش نبوده و یکی از بچه هاشونو کشته برای همین عصبانی ان و شب ها نمی تونه بخوابه..
از مزخرفات رمال خنده ام گرفته بود اما به خاطره دلخوشی ننه هیچی نمی گفتم تا ناراحت نشه....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دختر طلاقم ، پدرمم معلوله و همیشه میترسیدم بخاطر این موضوع کسی نیاد خاستگاریم اما الان ک بزرگتر شدم
با خودم میگم بیخیال ازدواج درس رو میخونم به شغلی ک دوس دارم میرسم و منتظر نمیشم یه شازده با اسب سفید بیاد منو ببرع خودم میشم شازده سوار بر اسب خودم
خودم خودمو خوشبخت میکنم و چشم تمای کسای ک خوشبختیم رو نخواستن در میارم
از بچگی رو پا خودم بودم بقیه اش هم رو پا خودمم!💛💪
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانومای گل و با تشکر از این کانال خوب و عالی🙏
میخواستم یکی از تجربیاتمو بگم. منو آقایی شش ماهه که عقد کردیم. که هر دو ۲۶ سالمونه . رابطه مون خیلی عالیه ❤و آقایی خیلی منو دوست داره هم به زبون میاره هم تو عمل ثابت میکنه کادو و گل .💍💐
ولی یه مشکلی که بود که آقایی خیلی اهل
#زنگ زدن و پیام دادن نبود. واین منو خیلی آزار میداد.😢..گاهی شده بود تا دوروز ازم خبر نمیگرفت😞 با اینکه میدونستم دوستم داره ولی خیلی اذیت میشدم . ولی با #تجربیات و #ایده های شما دوستان عزیز تونستم این مشکلو حل کنم.☺️
یه بار که #بهم شب پیام داد و شب بخیر گفت : بعدش که فهمیدم خوابیده #بهش پیام دادم تا صبح بیدار شد بخونه😜
بهش گفتم که خیلی #خوشحال میشم که پیام میدی یا #زنگ میزنی و #قربون-صدقه اش رفتم اونم گفت : چشممم از اون به بعد هم پیام میده هم زنگ میزنه.😳 هربار هم بهش #یادآور میشم که شنیدن صدات آرومم میکنه.😍
خواستم بگم واقعا هر خواسته ای دارید با شوهرتون در کمال آرامش و مهربونی مطرح کنین مطمعنن نتیجه میگیرین.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری پاپیون بزن🎀
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#رفع_خساست_همسر
♦️نیت کند وبا وضو و با ایمان خالصه به جهت رفع خساست همسر آیه ۹۲ از سوره مبارکه آل عمران را به تعداد ٢١ مرتبه قرائت کنید . پس از ان ایه را بر کاغذ بدون خط نوشته و در آب حل کند و به فرد بخیل بنوشانید و این عمل را تا یک هفته میتواند ادامه یابد🔻
💠 لن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ💠
•┈┈••✾🍀🎗🌹🎗🍀✾••┈┈•
کانال مارو به دوستان خود معرفی کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
مامان تعریف می کرد وقتی دانشجو بوده از طرف دانشگاه می برنشون اردویی که فقط مخصوص دخترا بوده بعد یه پسره تو دانشگاهشون بوده که براش لقب سیریشو گذاشته بودن چون به همه می چسبیده مامان منم نمی دونسته این لقب پسره س فکر می کرده اسمش سیریشه😂🤦♀
خلاصه که جناب سیریشم با دخترا میره اردو . که یهو یکی از دوستای مامانم کفشش از پاش در می یاد و پرت می شه توی رودخونه، مامان منم می بینه کسی نمی تونه کفش رو از رودخونه در بیاره دااااد می زنه آقای سیریش می شه بیاید کمک😂😂یه دفعه همه می زنن زیر خنده و بر می گردن میگن چرا میگی سیریش؟ مامان منم ریلکس میگه چرا؟ مگه اسمش سیریش نیست؟ هعی خدا هیچکسو اینقد مظلوم نکنه..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون از کانال فوق العادتون
من خیلی سنم کم بود ک ازدواج کردم و بسیااار خام بودم و بلد نبودم چطوری باید زندگی رو جمع کرد. اشتباهات زیاد من سبب شده بود تا عشق منو همسری نسبت ب همدیگه واقعا کم بشه😔😭یعنی من مردونه رفتار میکردم مث مردها حرف میزدم همسری هم دیگه براش عادی شده بود ک من اینجوریم و کاملا احساس سردی بهمون دست داده بود. از طرفی هم ما ب دلیلی مجبور شدیم دوسال خونه پدرش زندگی کنیم و این سبب شد تا رابطمون شدیدا کم بشه و مشکلاتی ازین دست.
اشتباهات نسل های گذشته رو توی زندگی جدید امروز میخواستم پیاده کنم😞 تااینکه با کانال شما اشنا شدم 😍😍و فهمیدم
1_نحوه حرف زدن با همسری واقعاااا توی همه ابعاد زندگی اثر داره🤔😌یعنی فقط با ادب حرف زدن ک اصلا کار سختی نیس میتونید قلب شوهرتون رو تسخیر کنید.
2_باید اینو خودتون ملکه ذهن خودتون کنید ک رفتار شما با همسری باید یه رفتار کاملا متفاوت از بقیه باشه،،خصوصا حرف زدنهاتون،همیشه همسری در اولویت باشه و حرفش سند.3_هیچوقت هیچوقت هیچوقت از خانوادش بدگویی نکنید.اگه مشکلی باهاشون دارید باارامش با خودشون حل کنید و کاملا با سیاست زنونه خودتون همسری رو جذب کنید این بهترین روشه.4_در ضمن هیچوقت چشم گفتنها رو ب همسری فراموش نکنید ،حتی اگه نمیخواید اون کاری ک ازتون خوااسته رو انجام بدید ولی حتما حتما حتما چشم گفتن یادتون نره
5_توکل بر خدا و در نظر گرفتن اینکه خدا با رضایت همسرتون چقدر از شما راضیه آرامش رو ب قلبتون میاره
این هم بگم ک نماز اول وقت واقعا تاثیر مثبت توی زندگی داره فقط امتحانش کنید ...
امیدوارم ک بدردتون بخوره عزیزان😜💋❤️😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام میخواستم یه خاطره از شب عروسی مامانم تعریف کنم ک خودش تعریف کرده این شاید زیاد خنده دار نباشه اما بیشتر میتونه واستون درس عبرت باشه تا ب هرکسی به اندازع خودش بها بدین
مامانم عروس اول خانواده پدریه منه همیشه کارارو انجام میداد (ن اینکه عزیزجونم مجبورش کنه ها... کلا کمک میکرد) اما این کمک کردن زیاد باعث شد ک فک کنن وظیفه اس و بیشتر کارارو مامانم انجام بده تا زن عموم حالا شب عروسیش عزیزجونم دنبال مامانم بوده ک چرا نمیاد پذیرایی کنه بهش گفدن بابا طفلی خودش عروسه😂😐
اره دیگ خلاصه ک ب اندازه ای کار کنین ک وظیفه شناخته نشه واسه طرف مقابلتون ❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
قرار بود خواستگار بیاد
منم اماده شدم تا اینکه روزش رسید و اومدن ولی مشکل اینجا بود که من اصلا از پسره خوشم نیومد
تا رفتن به پدرم گفتم نه، پدرم تماس گرفت گفت که نه پسند نکرده داداش دوماد گفت اشکال نداره، پس تا یک ساعت دیگه میاییم دوباره خاستگاری برای پسرم😂
الان بعد ماه صفر قراره با پسرش نشون کنم
یعنی هم عموش هم خودش خواستگارم بودن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام
وقتی من و اقایی سر چیزای #الکی بحثمون میشه و من میخوام بحثو عوض کنم یه قسمت از اهنگی که یه جورایی مربوط به دعوامون میشه رو میخونم
مثلا دیروز اقایی گوشیش دیر وقت زنگ خورد و منم شک کرده بودم بهش
ازش پرسیدم کی بود گفت دوستم منم گفتم نصف شبی ؟🤔 گفت: ببخشید😒 منم گفتم خواهش میکنم 😊😊
اونم گفت : ببخشید بهم #مشکوکی😏 و عصبی شد 😔
منم وقتی دیدم مقصر من بودم این اهنگو خوندم
عمدا از تو میپرسم کجا یعنی مثل دیوونه ها با من برو با من بیا
از بس عاشقم رفتارم عجیبه
عمدا از تو میگیره دلم تو خودش میره دلم بفهمی گیره دلم
عاشقتم یعنی بهت یه وقتایی پیله م یه روزایی رو تعطیلم من دست خودم نیست که
عاشقتم یعنی تو خیلی فرق داری واسم بدبینم و حساسم من دست خودم نیست که🗣🎤🎻🎷
بعدش اقایی گفت باشه جیغ جیغوی 😝من 😊(صدام افتضاحه😁) ولی اعتماد بنفسم عالیه☺️😎
✍ هنر یه زن باهوش اینست که انرژی های منفی رو به مثبت تبدیل کند
✍ چه بزرگ است خدایی که گناه رو به ثواب تبدیل میکند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
سلام به تمام اعضای کانال و ادمین
این اعتراف مال سه چهار روز پیش هست
یه اقایی از محل کار پدرم زنگ زد منو بابامم تو جاده بودیم، بعد این شماره تلفن سیو نبود، من پیش شماره تهران را دیدم فک کردم پسرخاله ام هست جواب دادم و بعد از سلام کردن باهاش صمیمی شدم یعنی یه جوری بود که طرف پراش ریخته بود بهش میگفتم دیگه پیش ما نمیای فلان فلان شده که یهو طرف گفت هتلی که میخواید برید مشهد اوکی شده من یه لحظه جا خوردم گفتم شما گفت از سازمان تماس میگیرم هتلی که میخواستید برید جور شده، اره دیگه کم کم داشتم دستی دستی بابامو از کار بیکار میکردم:/
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیمروی آدم برفی🍳
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
با سلام و درود و احترام و تشکر و سپاس بی نهایت از مدیر و ادمین محترم با این کانال بی نظیر
من ۲۸سالمه و همسرم ۳۳سالشه ۲ساله که ازدواج کردیم و از زندگی و همسرم خداروشکر خیلی راضیم همسریم مردی مومن متین باوقار و مهربونه
من زیاد خواستگار داشتم اما همیشه یه ترس و #استرس از #اینده و #ازدواج داشتم که #تصمیم_گیری برام سخت شده بود ولی با #توکل_به_خدا و توسل تونستم ازدواج سنتی خوب و #عاقلانه ایی داشته باشم،
من از اوایل نامزدی به خانواده شوهرم احترام میذاشتم اما حد و مرزم برای خودم و اونا معین کرده بودم روز زن یا پدر هدیه میگرفتم برای پدر شوهر یا مادر شوهرم و تلفنی یا حضوری بهشون تبریک میگفتم بعد ازدواجم همینطور؛برای همسرم چ دردوران نامزدی و عقد الانم ک مزدوج شدیم هدیه میگیرم و اینکه ما تازه بچه دار شدیم ۲ماهشه یه روز با اقاییم داشتیم ب بچمون نگاه میکردم باعشق و محبت رو به همسرم کردم گفتم :
خیلی لذت بخشه داشتن بچه و لذت بخشتر اینکه ک این بچه رو از تو دارم و تو پدرشی و این بهترین حس دنیاس واسه من😜😜😜
اونم گفت :
و لذت بخشتر از همه این لذتا اینکه تووووو زن منوووو مادر بچه هامی خانممممم
واقعا درسته ک میگن محبت ، محبت میاره و در پایان خدارو #شاکرم ب خاطر همه چیز زندگیم
شاد وپر انرژی باشید😘
✍ لطفا به جمله ای که این زوج خوشبخت به هم گفتند #توجه کنید و اون رو تو زندگیتون بکار ببرید
واقعاااااا #معجزه میکنه 😍👌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام وقتتون بخیر ان شاء الله که همیشه دلتون شاد باشه.
ما کوردها به پدر میگیم (باوگ)، جشن عقد دختر عموی بابام بود که عاقد برای خطبه رضایت پدر عروس رو خواست، بعد همینطور بلند گفت پدر عروس؟ خب همه نگاهها بر گشت سمت عموی بابام، این بیچاره هم ی پیرمردی بود فارسی بلد نبود نمی دوست منظورش خودشه:))
قشنگ جیباشو دس زد، ی کیف همراش بود اونم گشت آخرش گفت: خونه خراب شدم 🤦♀فک کنم خونه جاش گذاشتم:))) 😑مارو میگی زمینو گاز می زدیم از خنده🤣🤣🤣
از مردان نیک روزگار بود روحت شاد عمو کَرَم 🥀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده دسر زیبا🍰🍡
🎈
🍩
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
آقا تو همه عروسیا دیدین وقتی یه آهنگ تموم میشه یه فاصله بینش میوفته و سالن ساکت تر میشه
بعضی وقتام کلا یکی دو ثانیه همه جا میره رو سکوت چون به طور اتفاقی و عجیب همه حرفشون تموم یا قطع میشه
ما یه پسر عمه ی چاق داریم که خیلی باهم رفیقیم، ی گروهانیم تقریبا همه هم سن، این پسرعمه انگار از دماغ فیل افتاده
اون وسط یه ۵,۶ تایی داشتن شلنگ تخته مینداختن و یورتمه میرفتن 😂که اهنگ تموم شد و یهو همون سکوته شروع شد
ولی اون وسط از اون پنج شش تا یکیشون نفخ شدید داشت و 💨 و صداشم قشنگ پیچید تا ردیف دوم فهمیدن همه
هیچی دیگه هر پنجتا خوشگل رفتن نشستن آخرشم انداختن تقصیر همون پسر عمم اونم طفلی هی اشک میریخت میگف من نبودم
خلاصه با خانومم هروقت یادش میوفتم کلی میخندیم
خلاصه آقا این نفخ ارثی رو تو طایفه ی ما اگه کسی درمان کنه اندازه ی وزنش طلا میگیره😂 الان ۴ نسله درمان نشده ، بابا مش قربونعلی روحت شااااد (جدمه)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
برادرم بیشتر وقتا خوابهای جالبی میبینه و برامن تعریف میکنه و همش میپرسه تعبیرش چیه منم که نمیدونستم تا اینکه اتفاقی با این کانال آشنا شدم بیشتر چیزایی که خواب میبینیم اینجا تعبیرش هست
اینجا برات خوابشو هم تعبیر میکنن توی پی وی ⬇️👇😍
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
#اعتراف
میدونید نسل های جدید خیلی تغییر کردن و کارهایی میکنن که حداقل برای من قفله😂 پسر عمم ۱۳ سالشه اومده با خواهش و التماس بهم میگه یک مشت بزن پای چشم😐 گفتم دلش نشکنه زدم😅 رفت چند روز بعد فهمیدم این فسقلی رفته موبایلشو فروخته بازی ps5 خریده😱 به پدر مادرشم گفته گوشیمو دزدیدن کتکم زدند اونا هم یک گوشی بهتر خریدند😂💔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلااااام دوستان
اومدم از سوتی مادربزرگم بگم 😅😑
داشتیم با خاله هام در مورد بچه هایی که خونواده هاشون ولشون میکنن صحبت میکردیم
یهو مادربزرگم گفت: مگه همین اتفاق پارسال تو شهر خودمون نیفتاد ؟!
حدود ۷_۸ سال پیش یه آقایی میره اشغال بندازه تو سطل اشغال
میبینه یچیزی تکون میخوره
یکم که دقت میکنه میبیینه یه نوزاد ِ
خلاصه بچه رو میگیره بزرگ میکنه
الانم ماشالا جوون مَرد شده 😐
پارسال!!
۷-۸ سال پیش!!!
تو این فاصله جوون مرد هم شده؟!!!!
🤣🤣🤣😅😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸🍀 چند روزی گذشت و من هربار که می خواستم با زیبا صحبت کنم و آدرس خونه شونو بگیرم یه نف
داستان زندگی ❤️🎀
وقتی برگشتیم ننه مثل پروانه دورو ورم میچرخید و بهم میرسید و گرد پودرهایی که رمال داده بود رو بهم می داد و اصرار داشت بخورم
چند وقتی بود شب ها نمیتونستم بخوابم..
یه مدت گذشت و بابت موضوع زیبا بچه ها دستم می انداختن
ولی من توجهی نمی کردم
یه روز که با بچه ها دور هم جمع بودیم یه دفعه دیدم در میزنن
چون تو حیاط بودم در رو باز کردم و دیدیم مصطفی با سر و صورت خاکی و به هم ریخته اومد تو و گفت تو جاده (آدرسش را دقیق داد) تصادف کردم
با حالی زار به سمت بچه ها رفتم و جریان رو تعریف کردم اما هرچی دنبال مصطفی گشتیم پیداش نکردیم
به اصرار من با بچه ها سر صحنه تصادف رفتیم که دیدیم مصطفی جان به جان آفرین تسلیم شده
از این اتفاق هایی که برام رقم
می خورد تا مرز جنون و دیوانگی
پیش می رفتم
هنوز سنی نداشت و تازه عقد کرده بود، دلم برای جوانیش کباب می شد
آنقدر آش و لاش شده بود که حد نداشت، مراسم ختم و هفته اش گذشت و مامانش یه لحظه آروم نمی شد.... نامزدش یه جور دیگه، همه حالمون بد بود
از اینکه خبرم کرده بود و آدرس محل تصادف رو داده بود دلم خون بود..
هر هفته با مامان براش خیرات پخش می کردیم وقتی سر خاکش بودم به این فکر می کردم که زندگی ارزش بدی نداره و تنها خوبی که می مونه، مصطفی یه بار هم به کسی بدی نکرده بود هربار پاش می افتاد تو هر کار خیری پیش قدم می شد و اگه یکی از بچه ها مشکلی داشت هرکاری از دستش بر می اومد براش انجام می داد.
بعد از یک هفته همه رفتیم خونه خودمون و من سعی می کردم هر از گاهی به مامان مصطفی سر بزنم.
روزها به همین منوال می گذشت
یه بار که از سرکار می اومدم
چون از صبح به ننه گفتم غذا درست نکنه (چندروزی بود پادرد داشت ) تو راه دوتا ساندویچ همبرگر گرفتم و راهی خونه شدم
وقتی رسیدیم ننه منتظر من چشم به در بود
شام را که خوردیم جاها رو انداختم و خوابیدم موقع خواب به اتفاقاتی که تو این مدت افتاده بود فکر می کردم
کم کم چشم هام گرم شد که احساس کردم صدای نفس های کسی تو صورتم می خوره
چشمهام نیمه باز بود که دیدم چند نفر دور هم جمع شدن و پچ پچ
می کنن و ریز ریز می خندن صورت هاشون بیش از حد سفید بود... ترس تموم وجودم را گرفته بود
رفتم زیر پتو حس می کردم به من نگاه می کنن شاید متوجه شده بودن که من حضورشون رو احساس می کردم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانوما میخواستم یکی از #ویژگی های #ذاتی #آقایون که اکثرتون بلدین وتجربه شده براتون رو درموردش چندتا نکته بگم و اون نیاز آقایون به #اقتداره💪
آقایون شدیدا" نیاز دارن که قدرتشون💪 رو #تحسین و #تایید کنیم 👍
و همیشه از اینکه مقتدر و توانمند شناخته بشن احساس لذت میکنن 😋
دقت کردین آقایون وقتی به همدیگه میرسن تو سلام و احوالپرسیاشون از واژه های کوچیکتم ، مخلصیم چاکریم ، نوکرتم و... استفاده میکنن
و در واقع خودشونو جلوی کسی که دوس دارن بااین جور واژه ها کوچیک میکنن که طرف مقابلشون لذت ببره👌 واحساس بزرگی واقتدار کنه چون طرف مقابلشون هم یه مرد هست
اونا به طریق خودشون به همدیگه ابراز علاقه میکنن😍 وفکر میکنن که خانمها هم همینطورن ولی ما باید بدونیم که اگر شوهرمون به این طریق بهمون ابراز علاقه کرد ازش بپذیریم چون مدلشون اینطوریه☺️
مثه اون خانمی که گفته بودن شوهرم برام پیام داده که :
((بانوی کلبه ی من میشه کمی از وقتت رو بذاری و برای "بنده ی حقیر " فسنجون درست کنی باشد که جبران کنم.))
شوهر این خانم هم ؛ فکر کرده خانمشون هم مثه آقایونن و اگه بهشون حس اقتدار بدن💪 خانمشون لذت میبرن برای همینم خودشونو حقیر لقب دادن و از خانمشون خواهش کردن😍
پس چیشد : آقایون از اقتدار خوششون میاد و اگر بخوان کسی رو هم خوشحال کنن به طرف اقتدار میدن 💪
پس اگه شوهرتون از اقتدارش که خیلی براش مهمه به خاطر شما کم کرد بدونید که دوستتون داره❤️ ومیخواد بهتون حس خوشحالی و لذت بده😍
امیدوارم با #بینشی_روشن از #تفاوت های زن و مرد زندگی سرشار از عشقی رو داشته باشین 😘💋
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
فکرشم نمیکردم بهم برسیم
ولی خدا خودش خاست
به خدا اعتماد کنید و مطمعن باشید که جواب می گیرید :)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام به همگی.
آقا چند وقت پیش جشن تکلیف دختر عمم بود همه فامیلا هم دعوت کرده بودن. خلاصه همچی اوکی بود و همه اومده بودن کلی کادو کوچیک و بزرگم کادو پیچ شده و شیک آوردن 😂دختر عمه منم از اول تا آخر مجلس چشمش به کادو ها بود و ذوق داشت.خلاصه همین که مهمونا رفتن هجوم آوردیم که کادو ها رو باز کنیم.آقا کادو ها رو که باز کردیم شاید باورتون نشه همشوننننننن ظرف بود. ازین ظرفای سرامیکی سفید😂 آخه فامیلشون ظرف فروشی داره مثه اینکه همه رفتن ازش قسطی ظرف گرفتن.حالا هرچی ما بیشتر کادو ها رو باز میکردیم این بچه دپرس تر میشد. تهش عمم دید خیلی ناراحت شده به شوخی زد پشتش و گفت اشکال نداره جهازت جور شد دیگه😁اینو که گفت بغض دخترعمم ترکید و زد زیر گریه😂خواستم بگم آقا تو رو خدا نکنید با روح و روان بچه های مردم بازی نکنید 😁 دختر بچه عروسک بیشتر دوست داره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خیلی ممنونم از کانال بسیار خوبتون
من همیشه تلاش می کنم زندگیه عالی داشته باشم تا اندازه ی زیادی هم موفق بوده ام دوست دارم بعضیا از تجربه های زندگیمو بگم
من ۵۰ سالمه ، ۲۴ ساله ازدواج کردم ، یه چیزی که خیلی مهمه و ما نتیجه زیادی گرفتیم از اوایل ازدواج قرار گذاشیم شبا یه ساعتی باهم حرف بزنیم اسمشو هم گذاشتیم #کلاس_اخلاق
تو اون کلاس به هم #پیشنهاد میدادیم #انتقاد میکردیم
بهم دیگه می گفتیم باید بهترین زندگیو داشته باشیم
ایرادو همو فقط تو جلسه می گفتیم
خواهر های گلم خوبه با یه شیطونی جو یه روز عوض کنید #ولی بهم بگید باید با #کمک هم بهترین زندگیو بسازیم
تا این بشه هدفتون ، ملکه ذهنتون
ّپس هیچ وقت تحت هیچ شرایطی تو #جمع به همدیگه #تذکر_ندید
البته مردا اگه حرفتونو قبول هم داشته باشند راحت قبول نمی کنن ولی انجامش میدن همیشه مواظب غرورشان باشید
آخه اینقدر پستی بلندی داره که باید زندگیو اصولی در کنار شیطونیامون بسازیم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•