#صحبت_غیر_ضروری
او هم با تعارفات معمول جوابم رو داد و خداحافظی کردیم ،چند روز بعد نت گردی میکردم که یه شماره ناشناس بهم سلام کرده بود پرسیدم شما؟ گفت رامینم همسایه تون،
دوباره بابت اون روز ازش تشکر کردم بهم گفت ازاون روز لحظه ای هم از فکرم خارج نشده،دلیلش رو که پرسیدم گفت خیلی زیبا صحبت میکنی و مدل حرف زدنت خاصه صدات خاصه،
کاش زن منم کمی دلبری کردن بلد بود،با دلخوری نوشتم اما من قصدم دلبری نبود،با چند تا استیکر عذرخواهی جواب داد که منظورش این نیست،منظورش اینه که من ادم خاصی هستم،
ازش تشکر و خداحافظی کردم که ای کاش دیگه ادامه پیدا نمیکرد برای من که تشنه ی محبت و ابراز این مدل جملات از سوی همسرم بودم شنیدن این حرفها اون هم از سوی جنس مخالف خیلی خوشایند بود،
چند بار دیگه هم باهم چت کردیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#صحبت_غیر_ضروری
یه روز به خودم اومدم دیدم دیگه حرفهامون از چهارچوب تعارفات و تعاریف معمولی خارج شده و از خط قرمزها عبور کردیم،اما خودم رو گول زدم با خودم گفتم علیرضا یه ادم خشکه اون بلد نیست به من روحیه بده،از وقتی با رامین چت میکنم خیلی روحیه م تغییر کرده تبدیل شدم به یه مادر شاد و پرانرژی،تازه رامین هم که میگه از وقتی با من حرف میزنه میزان انگیزه هاش برای موفقیت بیشتر شده،خوب این یعنی اینکه اونم مثل من انرژی و حوصله ی بیشتری برای خونواده ش پیدا کرده،یه روز رامین گفت زمانی که بچه هات مدرسه اند یه بار به خونتون بیام یا وقتی که زن من سرکاره تو به خونه ی من بیا،
من هنوز اونقدر از خودم در نشده بودم که قبول کنم یاد زحمات علیرضا و مهربونیهاش یه لحظه از جلوی چشمم دور نمیشد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#صحبت_غیر_ضروری
اما با تهدیدهای رامین که اسکرین همه ی چتها و ضبط شده ی تماسهامون رو داره و برای شوهرم و برادرانم میفرسته فهمیدم گول چه ادم بی صفتی رو خوردم،برای همین قبول کردم یبار به خونه ش برم با خودم گفتم یه لحظه میرم و درد قلبم رو بهونه میکنم و زود برمیگردم،اخه مدتی بود قلبم تیر میکشید،
همه ی شرایط برای رفتنم فراهم شده بود،یهو قلبم تیر کشید چنان به قفسه سینه م میکوبید که حس میکردم الانه دست چپم کنده بشه،یک آن چشمم خورد به تابلوی (و ان یکاد)که به ورودی خونه مون نصب بود،تمام تنم به لرزه افتاد با خودم گفتم من چه غلطی دارم میکنم؟اگه رفتم بالا و همونجا خدا جونم رو گرفت که هم ابروم این دنیا رفته و هم اون دنیام رو از دست دادم،
من از ترس آبروم پیش شوهرمو برادرام چه کار دارم میکنم؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#غرور ۲
کارشناسی مدیریت داشت. خیلی هم سربه زیر و مومن به نظر می اومد. تک پسر بود و پدرش رو تو کودکی از دست داده بود. وقتی رفتن پدرم که خیلی خوشش اومده بود و میگفت مرد زندگیه مادرمم نظر مثبتی داشت اما میگفت تازه اومدن باید بپرسیم کجا میشستن تا بریم تحقیق. بعد از تحقیقاتی که کردن همه نظرشون مثبت بود. اما به نظر من خیلی پسر جدی بود و خشک به نظر می اومد من خودم مقید بودم اما فکر میکردم این پسره که حالا میدونستم اسمش محمد هادی هست خیلی غیرتی و متعصب باشه و محدودم کنه. برای همین تعلل کردم و کلی فکر کردم.
اما هرکار کردم دلم نیومد روی حرف پدر و مادرم حرف بزنمبرای همین به پدرم گفتم بابا شما مطمئنید؟ من جوابم فقط نظر شماست. بابام گفت من چند بار باهاش صحبت کردم پسر خوبیه مطمئن باشاما نظر آخر باخودت. کلی فکر کردم وآخر گفتم باشه بابا هرچی شما بگید وقتی مادر محمد هادی زنگ زد پدرم گفت نظر ما مثبته مراسم بله برون برگذار شد همونطور جدی و خشک. آزمایشات و خرید حلقه با مادرامون رفتیم. هی زیر چشمی نگاهش میکردم.
#ادامهدارد
❌کپی حرام❌
#خطا ۱
تو خانواده ما رسمه که دختر و پسر زیاد توی خونه نمونن و دخترا ۱۴ سالگی و پسرا ۱۸ سالگی باید ازدواج کنن و برن من بچه آخر خانواده هستم چندین بار بابام خواسته من و شوهر بده که داداش بزرگم و همسرش بهش اجازه ندادن، داداش بزرگم چون درس می خوند و مدتی ام دنبال کار مرتبط با رشته اش بود به خاطر همین نسبت به بقیه دیرتر ازدواج کرد و زنشم مثل خودش درس خونده و فهمیده بود هر موقع هر اتفاقی که برام می خواست بیافته این دوتا ازم حمایت میکردن نمیذاشتن، رابطه م با زن داداشم نسبت به بقیه زن داداشام بهتر بود و صمیمی تر بودیم دختر خیلی خوبی بود اما زن داداشم هیچ وقت قرص مسکن نمیخورد میگفت حالم بده بهش میگفتم خب قرص بخور میگفت دوست ندارم و نمی خورد بهش اصرار کردم اما قبول نکرد گفت نمیخوام و خودش خوب میشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خطا ۲
می گفت اگر قرص بخوره حالش بد میشه و خوشش نمیاد منم باور نمیکردم میگفتم این دروغ میگه تا خودش رو برای داداشم لوس کنه خجالتم نمیکشه حداقل سنتو ببین بعد خودتو لوس کن، داداشم عاشق زنش بود یه جورایی از بچگی دوسش داشت و به خاطر اینکه بهش برسه رفت سراغ درس و ی شغل خوب خیلی دلسوز بود، یه روز اومدن خونمون زن داداشم گفت حالم بده سرم درد میکنه منم برای اینکه بهش ثابت کنم دروغ میگه بهش گفتم دمنوش میخوری؟ که قبول کرد برای اینکه باهاش شوخی کنم و بهش ثابت کنم چیزیش نمیشه و الکی میگه یواشکی توی دمنوش ۱۲ تا قرص خواب آور ریختم و دادم بهش وقتی خورد یکم بعد گفت سرم گیج میره تا بلند شد یه دفعه افتاد داداشم فوری منتقلش کرد بیمارستان وقتی این خبر را شنیدم که ترسیدم چون اگر می مرد قتل حساب میشد و اگر هم زنده می موند اقدام به قتل بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خطا ۳
فردا صبحش داداشم عصبانی اومد خونه ما میگفت که توی آزمایش زنش داروی خواب پیدا شده فریاد میزد میگفت این چی خورده مامانمم از همه جا بی خبر گفت که زنت اینجا هیچ دارویی نخورد فقط زهرا بهش گفت برات ۱دمنوش بیارم اونم گفت آره و زهرا براش دمنوش درست کرد خورد تازه داداشم حواسش به من جمع شد عصبی به سمتم اوم فریاد میزد چی بهش دادی؟ گفتم هیچی دمنوش بود، خودش گفت براش درست کنم اما داداشم باور نمی کرد بدتر از قبل فریاد میزد و کتکم میزد فقط میگفت جی بهش دادی تا اینکه دهن باز کردم و گفتم میخواستم بهش ثابت کنم که اگر قرص مسکن بخوره چیزیش نمیشه برای همین ۱۲ تا قرص خواب آور ریختم تو دمنوشش بهش دادم، گریه میکردم از شدت گریه داره نفسم بالا نمیومد گف من نمی خواستم این اتفاق بیفتد نمی دونستم این جوری میشه. داداشم حسابی منو کتک زد فریاد میزد که اون به قرص حساسیت داشته
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#خطا ۴
تو ۱۲ تا قرص بهش دادی فقط برای اینکه ثابت کنی دروغ میگه؟ اصلا دروغ بگه به تو چه ربطی داره؟ قبل از رفتن بهم گفت که دعا کن بهوش بیاد شاید من ازت بگذرم ولی خانوادش نمی گذرن، وضعیت خونمون هر روز بدتر از قبل بود برادرها و خواهرهای دیگه م منو سرزنش می کردن و گفتند اگر این هم زود شوهر کرده بود یه همچین مشکلی پیش نمی آمد قبلا در برابر تمام این حرفها برادرم و همسرش ازم حمایت میکردن اما الان دیگه اونا رو نداشتم که ازم حمایت کنن هرکی از راه رسید ی کتک بهم زد و سرزنشم میکرد که چرا بهش قرص دادم؟ بیمارستان فکر میکردن خودش خورده و برادرم تنها لطفی که به من کرد همین بود که لو نداد، بابام گفت باید زودتر شوهر کنی به محض بهوش اومدن زن داداشت شوهرت میدم به دوست برادرت، برادر دومم برام خواستگار پیدا کرده بود که دوستش بود یه مرد چهل ساله که دختر بزرگش ۱۴ سالش بود و دختر کوچکش ۷ ساله هر چقدر گریه کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۱
زمانی که بچه بودم یه دوستی داشتم به نام منیژه، به معنای واقعی کلمه زشت بود جوری که خودش هم قبول داشت و پدر و مادرش همیشه غصه میخوردن، منیژه در عوض زشت بودنش خیلی دختر خوش صحبت و خوش برخوردی بود جوری که اگر آدم ساعت ها پای حرف زدنش مینشست باز هم سیر نمیشد یکی از اقوامشون اومد خواستگاری ش همزمان با هم ازدواج کردیم من از لحاظ زیبایی خیلی بهتر بودم ولی دوستیم با خدیجه رو ادامه میدادم چند ماه بعد از عروسی خدیجه بهم گفت که شوهرش گذاشته و رفته ازش پرسیدم یعنی چی رفته گفت هیچی یه روز زنگ زد به من گفت من تورو دوست دارم ولی هرکاری می کنم با قیافت نمیتونم کنار بیام و دیگه نیومد، رفت و آمد کمی با منیژه داشتم بعد از این که شوهرش رفت منیژه باردار بود به کسی نگفت تا بالاخره بچه اش هم بعد از ۹ ماه سختی به دنیا اومد تو این مدت منیژه با پولی که پس انداز شوهرش بود و مقداری پول که تو خونشون بود و طلاهایی که داشت زندگی کرد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#روژان ۱
این داستان که میگم زندگی خودمه و مال خیلی وقت پیشه ولی میخوام دوستان بخونن من همش ۱۴ ساله بودم که ی روز عمو و زن عموم اومدن خونمون عموم خیلی طلبکار گفت که اومدم مهریه روژان و معین کنم از خیلی وقت پیش دنبال این بودن که منو بگیرن برای یحیی اما من از یحیی خوشم نمی اومد وقتی این حرفها رو شنیدم ناخواسته اشک هام روانه شد صدای جدی مامان اومد که بهش گفت: مگه خواستگاریش کردید؟ عمومگفت: اخر هفته این دختر عقد پسرممیشه زن عمومم از همه پرروتر از قفل کلید در میدیدمش که گفت :ما خودمون روژان و بزرگ کردیم و اگر شوهر بده باید جهیزیه ش هم بدیم چه بهتر که بیاد خونه خودمون دختر از خودمون پسر هماز خودمون
مامان محکم گفت بعد مرگ شوهرم ی عمر خونه ها کار کردم زحمت کشیدم که منت سرم نباشه اونوقت تو میگی خرجشو دادید ؟
صدای داد زن عموم بلند شد که گفت خفه شو اصلا بچه مال طایفه پدره اسمشونمروشه
عمو هم گفت: روژان زن یحیی نشه منم برا ازدواجش رضایت نمیدم یعنی نمیذارم زن کس دیگه ای بشه مامانمبیرونشون کرد اما وقتی داشتن میرفتن گفت من جنازه روژانم رو دوش یحیی نمیذارم
اونا رفتن و مامان تو فکر بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#روژان ۲
اخر هفته زن عمو برای اینکه از قافله عقب نمونه برای یحیی زن گرفت و عروسی بزرگی هم ترتیب دادن من و مامانمم رفتیم، وسطای عروسی دیدم ی بچه اومد گفت یکی از دوستات تو طویله کارت داره منم تنهایی رفتم تا ببینم کیه که دیدم یحیی هست لبخند شیطانی داشت و گفت: دستم بهت نمیخوره ولی ی کاری میکنم که فکرکنن دست خورده ای و مجبور بشی زن دومم شی تو مال منی روژان، از ترس ابروم جیکم نزدم شالمو در اورد دکمه هام و باز کرد اما انگشتشم بهم نخورد، از بیرون صدای بچه ها میومد که میگفتن از طویله صدا میاد که زن عمو در و باز کرد یحیی مرتب و منظم روبروش وایساد گفت مامان این دختره دست از سرمن برنمیداره بابا من زن دارم زشته بخدا
تو کل عروسی پچ پچ بود تا مامانم برسه خودمو جمع و جور کردم مادرم اومد و برگشتیم خونه تا سه روز هیچ حرفی نزد که زن عموم پیغام داد دیگه روژانم دختر خودمونه و دست خورده شده بیاد زن دوم یحیی بشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#روژان ۳
مامانمم رفت در مغازه عموم و سیلی محکمی بهش زد گفت بیغیرت حالا به دختر برادرت تهمت میزنی ؟ بعد از اون مامان شروع کرد طلبهاش از صاحب زمین ها رو جمع کردن از اونورم یکم طلا داشت فروخت هر چیزی که تو خونه قابل فروش بود و فروخت به همه هممیگفت میخوام نو بخرم بهش گفتم مامان چیکار میکنی گفت بهشون گفتمجنازه تم رو دوش یحیی نمیذارم ی شب پول پیشم از صاحبخونه گرفتیم و راه افتادیم پرسیدم کجا میریم گفت تهران
اومدیم تهران و توی ی مسافرخونه ی زن صاحبش بود به اسم کوکب، زن خوبی بود وقتی مشکل مارو فهمید قرار شد مامانماونجا دستشویی بشوره و ملافه و اتاق هارو تمیز کنم اونم بهمون ی حقوق کم میداد با ی اتاق رایگان و غذا، برای ما که کسیو نداشتیم عالی بود ی مدتی گذشت و مامان میخواست خونه بخره که دیدیم با این پولی که داریم نمیشه کوکب گفت طبقه بالا هست برید بازسازی کنید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌