https://harfeto.timefriend.net/16514008243880
بچه ها ی نظرسنجی
رمان #معادله رو ادامه بدیم یا یکی دیگه جایگزینش کنیم؟
اگه نظرتون متوقفه خب بگین که تو رمان بعدی داوود زن داشته باشه؟
بیشتر امنیتی باشه یا عاشقانه؟
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
رفتن پارک.
فرشید=خانم لرستانی اون خواهرتون نیس؟
نسرین=بله خودشه. اگه اجازه بدین من میخوام خودم باهاش حرف بزنم🙂
الیکا=اومدی اینجا چیکار کنی؟
نسرین=الیکا،دست خودم نیس . کار غیر قانونی کردی و قانون باید تکلیفتو روشن کنه
الیکا=مثلا چ خواهر فداکاری دارم😔
نسرین=پاشو با هم بی دستنبند بریم سازمان. اگه اعتراف کنی به همه چیز من قول میدم تا زودتر ازاد بشی☺️
الیکا=قول میدی؟
نسرین=قول ، قول🤝😽
محمد=خانم لرستانی خواهرتونو ببرین تو ون برمیگردیم تهران. بچه ها خسته نباشین💕
*رفتن سازمان*
حدیث=اقامحمد ، داوود و کدوم بیمارستان بردن؟
محمد=همون بیمارستان همیشگی😊راستی ! اگه رفتین به فرشید بگین برگرده. ممنون
حدیث=چشم.
نسرین=الیکا ، میتونی اینجا استراحت کنی. هر کاری هم داشتی به خانم جعفری پشت دره بگو.
الیکا=ملیکا ، اینجا چ جهنمیه😢💔کی میام بیرون برای بازجویی؟
نسرین=خبرت میکنم. فعلا استراحت کن😉
*بیمارستان*
حدیث=سلام داوود جان🥺
داوود=سلام حدیث😃
فرشید=پس با اجازتون من دبگه مرخص بشم😊
حدیث=خوبی😢
داوود=خوبم وقتی تو خوبی😍
حدیث=من خوب نیستم😢💔
داوود=چرا😱؟!
حدیث=چند روز ازم دور بودی میدونی چقدر برام سخت بود😓چه بلایی سرت اوردن🥺
داوود=حدیث جان میبینی که خوبم🙃عزیزم جای نگرانی نیس😁
حدیث=پات چی شده😰؟!
داوود=هیچی تیر خورده😅حالا میشه بری برام چنتا کمپوت بخری ، دو سه روزه چیزی نخوردما😀
حدیث=باشه عزیزم استراحت کن میرم برات میخرم و میام😄❤️
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
دکتر: سلام آقا داوود 😁
چطوری شماااا😉
داوود: آقای دکتر خوبم ولی حس میکنم پام بی حس شده😕
دکتر: خب....
اقا داوود باید یه موضوع را بهت بگم
ولی لطفاااا امیدتا از دست نده🙂
داوود: وای آقای دکتر چی شده
زودتر بگید مردم از نگرانی😰
دکتر:درمورد پاته
زخم پات خیلی بد عفونت کرده وفقط تنها راهش برا خوب شدن اینکه پات را قطع کنیم😞
متاسفم داوود جان
حدیث که برای داوود چند تا کمپوت گرفته بود وبا لبان خندان داشت می اومد داخل ناگهان حرف های دکتر و داوود را میشنوهه🙁
حدیث: وای امکان نداره🤭😭
داوود: آقای دکتررر راه دیگه ایی نداره 🙂🥀
دکتر: شرمندم داوود جان
تنها راهش همونی که گفتم🙂
حدیث اشکاشا پاک میکنه و وارد اتاق میشه🙂
حدیث : به به میبینم دکتر هم اینجا تشریف دارن
سلام آقای دکتر🙂
دکتر: سلام دخترم
خب داوود جان من مزاحمتون نمیشم
برا فردا خیلی استراحت کن چون یه عمل سختی در پیش داری🙂
داوود: چشم اقای دکتر🙂
حدیث: به به داوود جان بیا ببین چه کمپوتایی برات گرفتم 😉
بخور تا جون بگیری😁
داوود: مرسی حدیث جان زحمت کشیدی🙂
حدیث: داوود جان من میرم خونه
کاری داشتی زنگ بزن🙂
داوود: باشه حدیث جان
مراقب خودت باش☘
فردا صبح ساعت ۷
دکتر: داوود جان آماده هستی🙂
داوود: بله آقای دکترر
پرستار:اقایییی دکترررررر کمکککک😱
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
پرستار=اقاییییی دکتررررر کمکککک😱
دکتر=چیهههههه؟!چییی شدهههه😳؟؟؟
پرستار=دکتر مریض اورژانسی داریم😥
دکتر=باشه الان میاممممم😰
حدیث=چی شد؟؟🤥
داوود=انگاری مریض اورژانسی داشتن. خوبه یکم عَمَلَم با تاخیر انجام میشه😌
حدیث=داوود جان این راسته که میخوان پاتو قطع کنن😓؟؟؟
داوود=اره دیگه کاریش نمیشه کرد😅از کجا فهمیدی؟
حدیث=از ی جا. نمیخوای به اقامحمد اطلاع بدی😕؟
داوود=الان بهش زنگ میزنم😉
*اداره*
فرشید وارد اتاق اقامحمد شد=سلام اقامحمد خسته نباشید🙂
محمد سرش رو میز بود ، هم صدای فرشید و شنید سرشو از رو میز برداشت.
محمد=سلام فرشید ممنون🙂بازجویی اقاشهیدی از خواهر خانم لرستانی تموم نشد؟
فرشید=نه هنوز ... میگم اقا اگه میشه ی امشبو بهم مرخصی بدین من برم خونه سری به همسرم بزنم😊
محمد=خب شدگفتی😉چون کارتو این روزا خوب انجام دادی میخواستم برات تشویقی رد کنم. سلام ماروهم به خانم تیموری برسون😃❤️
فرشید=ممنون اقا😄با اجازتون. یا علی
محمد=علی یار و یاورت🦋
فرشید از سازمان اومد بیرون. گوشیش زنگ خورد.
فرشید=سلام مینا جان😁
مینا با گریه جواب داد=فرشید نیا خونه😭
فرشید=چی شده اخه😐؟؟؟
مینا=خونه رو محاصره کردن😭دنبالت میگردن
فرشید=تو اخه چی میشی با اون بچه تو شکمت😢💔؟؟؟
مینا=من حواسم هس تو فقط نیا خونه🥺
فرشید=الو مینا........الووووو........ مینا جواب بده......😭......میناااااااااااا
محمد=چی؟عَمَلِت دیر تر انجام میشه؟چراااا؟!
داوود=انگاری مریض اورژانسی داشتن
فرشید با عجله و قیافه ترسو وارد اتاق شد=اقامحمددددد😭......اقاااااا
محمد=چ خبره فرشید🤨؟!
فرشید=اقا به خونم حمله شده ، مینا با اون بچه تنهاست😭دستم به دامنتون کاری بکنین😭💔.
محمد=داوود من بعدا بهت زنگ میزنم. بچه هارو خبر کن
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
حدیث=چی شد داوود؟!چرا قیافت این شکلیه😳؟!
داوود=جون خانم تیموری در خطره. من باید برم کمک اقامحمد🤕
حدیث=کجاااااااا؟! با این وضع پات☹️
داوود=مهم نیس. جون زن فرشید و بچش در خطره
حدیث=داوود تو الان بری میتونی کاری بکنی با این پات😕خودت ک میدونی ممکنه پات قطع بشه چرا ی ذره به فکر خودت نیستی🥺اگه به فکر خودت نیستی لاعقل به فکر من باش...خدایی نکرده اون پات قطع بشی زبونم لال افسردگی بگیری من دِق میکنم😭توروجان من نرو داوود. یکم به فکر سلامتی خودت باش😭💔
داوود=باشع من غلط کردم حدیث جان😊
*عملیات*
محمد=از محمد به تمامی واحدها. از محمد ب تمامی واحدها....خونه رو محاصره کنین با علامت من پیش برین. کسی کار اشتباهی نکنه.ممکنه همین کار اشتباهه کل عملیاتو بهم بریزه.
*همه بی سروصدا خونه رو محاصره کردن*
فرشید از پنجره به داخل خونه نگاه میکنه.
هامون=شادی چی شد مدارکارو پیدا کردی؟
شادی=دارم میگردم😤
هامون=سلاله تو چی؟زنیکه ی پسررو پیدا کردی؟!
سلاله=بله پیداش کردم😎میخواست فرار کنه. گمشو راه بیوفت😡
هامون=پس این زن زیبا خانم مینا تیموری همسر فرشید رهبری هستن😏ماشاءالله به این سلیقه ی اقافرشید. چه خوشگلین شما😍😔
مینا=حیا داشته باش🤬ادم به ناموس ی نفر دیگه نمیتونه چپ نگاه کنه😑...
سلاله حرف مینا رو قطع مبکنه و دست مبنا رو میچرخونه...
مینا یک داد بلند میکشه😰
فرشید=الهی بمیرم برات😭💔تحمل کن
سلاله=دفعه ی اخرت باشه😒
شادی=مدارک نیس😬
هامون=شارلوتو کجا بردن؟تو هم همکار شوهرتی باید خبر داشته باشی
مینا=من از هیچی خبر ندارم. امیدوارم خودت خبر داشته باشی. من هفت ماهه که سرکار نرفتم.
هامون=اره اطلعات به اندازه ی کافی داریم. سلاله و شادی تا جایی که میتونین بزنینش😌
لیندا+شادی=منتظر همین بودیم😂
مبنا=چیکار میکنین😓بچم میمیره😣😰
شادی=به درک. با هم میمیرین😂
مینا=نههههههههههه😱نههههههههههههه😭
کریم=اقا وقت حمله نیس؟
محمد=وقتشه شروع کنیم یا علی
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
محمد=دستا بالا😡
شادی=به خونه حمله کردن😥
هامون=فرار کنین من کار اینو تموم میکنم
سلاله=باشه...شادی بدو🏃♀
هامون=بالاخره کارت به اخر رسید مینا خوشگله😏🔫
فرشید از پشت اسلحه رو گرفت=ببین دفعه ی اخرت باشه به ناموس من ی نگاه چپ میکنی یا حرفای رمانتیک بهش میزنی😡دستاتو بزار رو سرت حرف اضافه هم نباشه🤬
لیلا=اقا فرشید دو تا دیگه کجا رفتن؟
فرشید=خدب شد اومدین خانما. این خونه بعلاوه در اصلی دو تا در دیگه هم داره. احتمالا از پایینی رفتن شما از بالایی برین مستقیم جلوشون سبز میشین. فقط عجله کنبن لطفا
زهرا=مینا خوبی😰عزیز دلم حرف بزن با من
مینا=زهرا نبض طفلم نمیزنه😭
زهرا=رسول زنگ بزن اورژانس۰🥺
محمد=سعید و کریم در و بر خونه رو بگردین اگه بقیه اعضاشونو پیدا کردین دستگیر کنین
کریم+سعید=اطاعت میشه
ممد=بله حدیث خانم؟
حدیث=اقامحمد باهاتون تماس گرفتم که بگم داوود همین الان وارد اتاق عمل شد.
محمد=ممنون در جریان گذاشتین🙂لطفا هر اتفاق دیگه ای هم افتاد بی خبرم نزارین
حدیث=چشم حتما🙂
لیلا+ریحانه=اقا محمد دو تا مجرمای دیگه هم بازداشت شدند
محمد=ممنون😁چشمبنداشونو بزارین و ببرین تو ون. اورژانس رسید
فرشید=بخدا اگه بلایی سر دو تا فرشته ی زندگیم اومده باشه اون موقع من میدونم باتو هامون😡زندت نمیزارم🤬🔫
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
مینا با گریه=فرشید😭بچم
فرشید=اصلا نگران نباش ، خدا باهاته توکل کن به خدا. ان شاءالله هیچ مشکلی پیش نمیاد☺️(خنده ی الکی)
پرستار=اقا کجا🤨از اینجا به بعد نمیتونین همراه مریض باشین. پشت اتاق عمل منتظر بمونین
زهرا=ااااه رسول اومد
رسول=سلام. زنداداش رفت اتاق عمل؟
زهرا=اره
رسول نگاهش به فرشید افتاد که نشسته به دیوار تکیه داده و زانوی غم بغل گرفته.
رسول=داداش ، چقدر زود خودتو باختی😕پاشو خودتو جمع کن خرس گنده هنوز که چیزی معلوم نیس. خدا بزرگه پاشو.
زهرا=چ خبر از اقاداوود؟
رسول=زنداداش به اقامحمد زنگ زد بردنش اتاق همل طبقه بالا. تو برو پیش زنداداش من اینجا جای فرشبد هستم
*زهرا رفت طبقه بالا*
زهرا=ببخشید خانم اتاق عمل کجاس؟
پرستار=ته راهرو سمت راست
زهرا=ممنون. سلام حدیث جان😃
حدیث رفت بغلشو گریه کرد=زهرا ی ساعته ولی دکتر از اتاق بیرون نیومده😭
زهرا=قربونت بشم این چیزا که گریه نداره. بعضی عمل ها هس ۲۴ ساعت طول میکشه این عمل که چیزی نیس🙂
حدیث=اخه ی چیزیو نمیدونی ، ممکنه پای داوود قطع بشه😭
زهرا=چی؟!😰
حدیث=اگه خدایی نکرده پاش قطع بشه من چیکار کنم ، داوود من یک جاش نمیتونه وایسته چ برسع به اینکه رو ویلچر بشینه😭
زهرا=عزیزم توکل کن به خدا. ان شاءالله همه چیز درست میشع🙂
*اداره*
الیکا=اینطوری نمیشه ، ملیکا من باید ی چیزیو بهت بگم
نسرین=بگو حرفتو🙂
الیکا=طبق نقشمون بعد از اینکه داوود رفت اتاق عمل ، بانیپال بره بیمارستان سراغش که کارشو تموم کنه.
نسرین=چرا زودتر نگفتی؟
الیکا=می ترسیدم😔
نسرین زنگ زد به رسول و زهرا اما...
نسرین=موبایلاشون اشتغاله. باید خودم برم بیمارستان تا اتفاقی برای حدیث و اقای محمدی نیوفته
*بیمارستان*
فرشید=چی شد دکتر؟
دکتر=متسفم براتون. تا جایی که میتونستیم هم به مادر و بچه کمک کردیم ولی بر اثر این همه کتک چطوری بگم..... متسفانه بچه مرده به دنیا اومد😔🖤
فرشید=یا امام رضا😱😭
رسول=مادر چی شد حالش خوبه؟
دکتر=مادر این همه فشاری که توی عمل تحمل کردن و اون کتک ها.......بهشون بیهوشی زدیم تا کمی استراحت کنن.
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
حدیث=تو دلم اشوب بود. چرا عملش تموم نمیشه😢الان شش ساعته. نکنه پاش قطع بشه؟!
زهرا=حدیث جان چرا انقدر راه میری؟چی داری زیر لب میگی برای خودت. بشین رو صندلی امیدتم به خدا باشه
حدیث=نمیتونم ی جام بشینم. الان همسرم تو اتاق عمله. پاش اسیب دیده ، چطوری اروم باشم😭
زهرا=درکت میکنم عزیزم. ۲۰ سال پیش وقتی ک بابامو از جبهه اوردن من ۱۰ سال بیشتر نداشتم. مث تو همین در اتاق راه میرفتم. هی با خودم فکر میکردم ک نکنه خدایی نکرده بابام تنهامون بزاره. همین فکر تا ۱۲ ساعت با من اما خوشبختانه بابا صحیح و سالم از اتاق عمل برگشت.
حدیث=الان پدر حالشون خوبه؟
زهرا=اره اما همون ۲۰ سال پیش هر دو تا پاشو از دست داد🙂💔
حدیث=قطع شدن🙊؟
زهرا=اره اما با پاهای مسنوعی راه میره
حدیث=خدانکنه داره پدرتونو. ان شاءالله عمر طولانی نسیبشون بشه❤️
زهرا=ممنونم😘
بعد کمی مکث=حدیث ، دکتر اومد.
حدیث=دکتر ، حال همسرم چطوره؟
دکتر=خوشبختانه عمل و با موفقیت به پایان رسوندن
حدیث=یعنی احتیاجی به قطع کردن پا نیس؟
دکتر=ن خداروشکر خطر از بیخ گوشش عبور کرد
زهرا=بفرما مگه نگفتم نگران نباش😁
حدیث=الحمدالله😌خدایا مرسی ک داوودمو بهم بخشیدی🤲
زهرا=من برم به رسول خبر بدم برمیگردم
*طبقه بالا*
رسول=ای وای فرشید زنداداش بیدار شد
فرشید=من برم الان بهش چی بگم🥺بگم جیگر گوشت مرده به دنیا اومد؟
رسول=راستشو بگو. برو داداش
فرشید=وارد اتاق ک شدم با لب خندون و چشمای پر شوق و ذوق بهم نگاه میکرد.
منم ی لبخند مصنوعی زدم و رفتم کنار تخت نشستم.
مینا=چیه؟خوشحال نیستی بابا شدی😉؟
فرشید=ن خوشحالم خیلی☺️
مینا=ولی شوقی من تو چشمات نمیبینم؟
فرشید=بابا شدن نصف کاره چه فایده ای داره اخه😔
مینا=یعنی چی بابا شدن نصف کاره؟!فرشید راستشو بگو چ اتفاقی برای رستا افتاده🥺
فرشید=سرمو انداختم پایین و از سر شرمندگی گریم گرفت😭
رسول=از پشت شیشه داشتم فرشید و زنداداش و نگاه میکردم.
زهرا اومد پیشم=پس بالاخره پای این طفل معصوم به زمین نرسید😢
رسول=از کجا فهمیدی؟
زهرا=از قیافه ی تو و اقافرشید و مادر دل شکسته
رسول=نمیدونم چرا باید سرنوشت با ما همچین کاری بکنه؟ای کاش میشد زمان و به گذشته برگردوند😭
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
نسرین=رسیدم بیمارستان. زهرا رو دیدم. چی شده😱؟
زهرا=نسرین جان ، بچه مینا مرده به دنیا اومد😭
نسرین=ای وای😔مینا کو؟
زهرا=تو اتاقه. خیلی حالش بده
نسرین=حق داره بنده خدا😢راستی حدیث کجاس؟
زهرا=بالا پیش اقاداوود.
نسرین=ممنون.
نسرین=رفتم بالا. سلام حدیث جان.
حدیث=سلام عزیزم. خوب شد اومدی😁داوود بیهوشع. من برم براش کمپود بخرم و بیام. لطفا مواظبش باش ممنون
نسرین=نتونستم بهش بگم جون همسرش در خطره😔از پشت شیشه مواظب اقای محمدی بودم. یهو ی پرستار وارد اتاق شد... چیکار میکنین اقا؟
پرستار=دارم بهشون ارامبخش تزریق میکنم.
نسرین=یهو حرف الیکا یادم اومد😳=بانیپال جوری خودشو تغییر میده ک حتی خودشم خودشو نمیتونه بشناسه. اسلحمو در اوردم...تکون نخور بانیپال.
بانیپال=افرین خوشم اومد😂خوب منو شناختی.
نسرین=دیدم داره اسلحشو در میاره. وقت اضافی نداشتم. یکی زدم به مغزش. بالاخره مرد. این پرونده هم تموم شد😌
*دو روز بعد*
فرشید=مینا جان مطمئنی میخوای رستا رو خودت خاک کنی😭
مینا=ای کاش من بجای رستا بودم😭
الهام=مینا جان قربونت برم حتما یک قصد و خیری تو این کار خدا بوده.
مینا=بچم کجاس🥺؟رستام کو؟
زهرا=مینا اینم بچت.
مینا=مامان جان چشماتو باز کن. رستا ، چشماتو باز کن ، 🥺 بزار من چشمای خوشگلتو ببینم. بزار مامان دورت بگرده. رستا تکون بخور😭رستاااااااااا
مینا گریش گرفت و طفلشو تو بغلش محکم گرفته بود.
محمد=زنداداش رستا رو بدین به من تا بسپارمش به خاک
عطیه=بده به من عزیزم🥺
مینا=به صورت طفلم نگاه کردم. با همون چشمای پر خون رستا رو به اقامحمد دادم. اقا محمد با نام خدا به خاک سپردش.
رسول و سعید به بچه خاک ریختن
مینا=رستا ، مامان اروم بخواب😭💔
حدیث و نسرین مینا رو در اغوش گرفتن
بعد از اینکه خاک کلا رو بچه پوشنده بود فرشید و مینا رو قبر طفلشون گریه میکردند😭
الهام=جیگرم کباب شد😭💔
حدیث=الهامممممم ، ااااالللهاااام😱
داوود=ای وای الهام بیماری قلبی داره نباید لحظه های غمناک و ببینه.
حدیث=الهام جان خوبی؟
الهام=خوبم. ی لحظه قلبم تیر کشید😢
عطیه=نمیخواد دیگه بیشتر اینجا باشی عزیزم😊🌹برو تو ماشین استراحت کن
"بسم الله الرحمن الرحیم"
♥️✨ #معادله ✨♥️
🔸2سال بعد🔸
حدیث=داوود جان به دوربین نگاه کن.
داوود=سلام پارسا. ما الان میریم برای خرید سیسمنی. امیدوارم تو هم شبیه من استقلالی باشی😉
حدیث=این چیه تو میگی داوود😐💔
داوود=چی بگم؟😕
حدیث=ما الان نیریم سیسمونی بخریم یا میریم ارایشگاه؟
داوود=اره ببخشید. اصلا از وقتی که بابا شدم حواس درست و حسابی ندارم😂💔
حدیث=منو برسون به ارایشگاه بابای حواس پرت😂
داوود=بفرمایید اینم ارایشگاه. مواظب کوچولوم باش😍
حدیث=حواسم هس نگران نباش😌خدافظ
مینا=فرشید اول بریم بیمارستان جواب ازمایشو بگیریم بعد بریم ارایشگاه.
فرشید=ای به چشم😄
مینا=من برم بگیرم و بیام
فرشید=وایستا منم بیام.
مینا=ن تو بیای باید کی از دوباره برگردونتت سرجات😂💔
فرشید=باشه. تسلیم شدم😂🙌
بعد چند دقیقه مینا با شوک اومد.
فرشید=چی شده؟چرا با این قیافه؟
مینا=چی بگم😿
فرشید=دارم کم کم نگران میشما😖
مینا=فرشید ، اگه بگم باید ی خونه بزرگ تر بخری سکته نمیکنی؟
فرشید=چرا خونه ی بزرگ تر؟چی شده؟
مینا=اخه نمیشه دو تا بچرو تو اون خونه اپارتمانی بزرگ کرد ک😁
فرشید=بله بله حق با شماس☺️وایستا ببینم.....الان چی گفتی؟دو تا😐؟؟؟؟
مینا=دوقولو. ی پسر که عصای دستت باشه و ی دختر ک بانوی خونه بشه😍
فرشبد=وااااای خدایا🤩نعمتت شکر
مینا=بدو برو ارایشگاه دیرم شد😂
🔻ارایشگاه عروس🔻
🔹ساعت ۱۸🔹
الهام=وااااای زهرا جون چقدر قشنگ شدی😍مثل ماه شدی😚
زهرا=فداااااات بشم مهربونمممم🌸
الهام=مبگم چقدر امروز تو زندگی هنه ی ما برکت داشته😊
زهرا=برای چی؟
الهام=برای ابنکه شما و اقا رسول میرین سر خونه زندگیتون...من عمه شدم...البته هنوز به دنیا نیومده😅مینا و اقافرشیدم دوباره مادر پدر شدن. اونم ن ی وروجک دو تا😍
زهرا=چ خبره پس😆تا باشه و از این روزا باشه😍ان شاءالله همیشه اتفاقای خوب تو زندگیتون بیوفته😌
الهام=عروس خانم دیگه وقتشه اقاداماد و ملاقات کنی😉
▪️دم در ارایشگاه▪️
رسول=بح بح سلام شاه زندگیم😍😂
زهرا=رسول زشته😐😂
رسول=بفرما سوار کالسکه شو😉بزار چهرتو ببینم😍
زهرا=رسول نمیشه زشته😐
رسول=جان رسول
زهرا=راه بیوفت😂
رسول=چشم😐
🌛سایت🌜
نسرین=اقای عبدی ، من بازنشستگیمو اعلام کردم. اینم نامه خدمتتون🙂
اقای عبدی=کجا به سلامتی خانم لرستانی؟
نسرین=ان شاءالله با خواهر داریم میریم حرم اقاامام رضا🙂خیلی دوست داره بره زیارت
اقای عبدی=سفر به سلامت🙂دعا یادتون نره❤️
نسرین=سلام منم به تمامی اعضا برسونین☺️
اقای عبدی=بزرگیتونو میرسونیم🙃
⚪️عروس کشون⚪️
زهرا=رسول به دوربین نگاه کن و حرفاتو درباره امشب بگو تا یادگاری بمونه واسه زهره و سینا😁
رسول=من خوشبخت ترین ادم جهانم😍خبلی خیلی خیلی خیلی خوشبختم. بعدش ببینم زهرا خانم کی گف اسم بچهامون زهره و سیناس🧐نخیر ، ریما و یاسین😌
زهرا=اااه اینطوریه. نخیر اسمشون زهره و سیناس.
رسول=کی گفته😂یاسین و ریما.
زهرا=اذیت نکن دیگه رسول☹️
رسول=باشه هر چی شما بفرمایید سرورم😂❤️زهره و سینا
زهرا=افرین😂❤️😘
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
"بسم الله الرحمن الرحیم" ♥️✨ #معادله ✨♥️ 🔸2سال بعد🔸 حدیث=داوود جان به دوربین نگاه کن. داوود=سل
کلید کنین رو #معادله
بعد همه پارتاش میاد براتون.
هر پارتی که میخوانین شخصیت ها هم میبینین❤️
#ادمین_مهلا