آلاچیق 🏡
⚜#نقاب_ابلیس #قسمت34 (حسن) درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش میکند، از کنار پیاده رو دختر را م
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت35
(حسن)
آرام از پشت سر میگویم:
-ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟
بعید است با این تله گیر بیفتد. دل میزنم به دریا و وقتی ناگهان برمیگردد، قبل از هر اقدامی با زانو به شکمش میکوبم. خم میشود اما حرفهایتر از آن است که بنشیند و ناله سر دهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمیکردم و با سیدحسین و بقیه بچهها، به کلاس رزمی میرفتم. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درسهایی که خواندهام به چه دردم میخورد؟
سیدحسین با یک ضربه زمینش میاندازد و آرام دست میگذارد به گردنش، و مرد از هوش میرود! خوش به حالشان که بلدند چه کار کنند!
ترس را به روی خودم نمیآورم و ژست فرماندهان پیروز را میگیرم. با دستبند پلاستیکی دستهایش را از پشت میبندم. سیدحسین، به حوزه بیسیم میزند:
-عباس گفت بگیریمش، الان بیهوشه سریع بیاید ببرینش تا مردم ندیدن!
-به سید... چه کردی! تو سوریه هم همین بلاها رو سر داعشیا میآوردی؟
-مزه ترشح نکن بچه! بدو بگو یه ماشین بفرستن ببرنش، تا نیم ساعت دیگه بهوش میادا!
-چــشم! رو تخم چشام! سید، خود عباس کجاست؟ چرا جواب نمیده؟
-نمیدونم. به ما گفت این رو بگیریم خودش میره دنبال دختره...
-الان من یکی از بچههای گشت (...) رو میفرستم، کارت شناساییشون رو چک کن حتما. نزدیکتونن؛ تا پنج دقیقه دیگه میرسن. فقط توی دید که نیستید؟
-نه پشت درختاییم کوچه هم خلوته؛ ولی اگه طول بکشه ممکنه یکی بفهمه!
سریع میرسند. سیدحسین مرد را تحویل میدهد و دوباره بیسیم میزند:
-عباس کجاست؟ بگید بریم دنبالش!
-وایسا، توی کوچه جمشید... نزدیک... وای...
سیدحسین نگران میشود و صدایش را بالا میبرد:
-نزدیک کجا؟
-سفارت انگلستان!
نمیدانم تا چه حد این را درک کردهاید که هرجا سخن از تفرقه و فتنه و براندازی است، نام انگلیس خبیث میدرخشد. سیدحسین میگوید:
- میرم دنبالش... یا علی!
دلشورهام بیشتر میشود. درحال دویدن هستیم و هرچه عباس را میگیریم، جواب نمیدهد. فقط صدای خش خش و فش فش میآید.
سیدحسین میایستد و دقیقتر گوش میدهد. شاسی حدود پنج، شش ثانیه فشرده میشود و رها میشود. بعد از کمی مکث، دوباره فشرده میشود؛ اما به مدت سه ثانیه. و بعد دوباره یک فشار پنج یا شش ثانیهای. خط، نقطه، خط!
-فش... فـ... فـش...
برافروخته میشود:
-داره مُرس علامت میده... کمک میخواد... بدو!
درحالی که پشت سرش میدوم، میگویم:
-چرا درست نمیگه کمک میخواد؟
-نمیدونم... حتما نمیتونه...
اصلا نمیفهمم کی به کوچه جمشید رسیدیم. سیدحسین میایستد و آرام کوچه را میپاید. کسی از میان جوی آب و شمشادهای داخل کوچه بیرون میپرد و لنگان لنگان میدود. باورم نمیشود. همان دختر! سیدحسین میدود و ناگاه نمیدانم از کجا چیزی به پای دختر میخورد و زمینش میزند. دختر ناله میکند، سیدحسین بالای سرش میرسد. دختر سرش را روی زمین گذاشته. سیدحسین درحالی که سعی دارد سیانور را از دهان دختر بیرون بیندازد، خطاب به من میگوید:
-عباس رو دریاب!
همانجایی که دختر بود را میبینم، داخل جوی کنار کوچه!
-یا قمر بنی هاشم!
پیداست به سختی سر و دستش را از جوی بیرون آورده تا دختر را بزند. روی اسلحهاش فیلتر صدا بسته. دستش، صورتش، اسلحهاش، لباسهایش، همه خونین! گردنش روی زمین رها شده، از گلویش هم خون میریزد. ماتم برده، خشکم زده! نمیدانم باید چکار کنم. صدای بیسیم میآید:
-عباس... چرا جواب نمیدی؟ تو رو به امام حسین جواب بده... علی رو کشتن... یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره! عباس... عباس چرا جواب نمیدی؟ دِ جواب بده تو رو به قرآن... به ولای مرتضی اگه جواب ندی، من میدونم و تو! چرا سیدحسینم جواب نمیده؟
صدای مصطفی است. چشمانم سیاهی میرود، پاهایم سست میشود. بوی خون کامم را تلخ کرده. لبهای عباس آرام و نرم تکان میخورند. گوشهایم سوت میکشند. عباس را نمیشناسم. آخر کدام دیوانهای در جوی آب میخوابد که الان عباس اینجا خوابیده، آن هم با اسلحه و بیسیم. سیدحسین راست میگفت؛ عباس دیوانه است!
سیدحسین بالای سرمان میرسد. نمیبینمش، اما افتادنش را حس میکنم.
-یا قمر بنی هاشم...
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✅♦️ املت تازه مخصوص همه
🔸تقویت هوش کودکان
🔸جلوگیری از سرطان سینه در خانم ها
🔸جلوگیری از سرطان پروستات در آقایان
🔸تقویت اعصاب جوانان
🔸کاهش خستگی در سالمندان
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شهید محمدابراهیم همت🌹
«پدر و مادر؛ من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✅♦️ بخشهایی از مهمترین برنامه های انجام شده توسط پایگاه زینب کبری سلام الله علیها ( طی ۲۰ روز گذشته)
⚜حلقه صالحین و یادبود
⚜کلاس حفظ قرآن جوانه های صالحین
⚜کمکهای معیشتی
⚜برپایی نمایشگاه عفاف و مشاغل خانگی ریحانه
⚜کمک به جهیزیه نوعروس نیازمند
⚜برگزاری مسابقه کتابخوانی
و....
#برنامه_های_پایگاه
🎋〰❄️
@Alachiigh
#خبرخوب
✅♦️همه این اتفاقات خوب طی دو هفته اخیر رخ داده
💢توسط دولتی که دنبال حاشیه و سروصدا نیست و فقط دنبال خدمت و کار برای ملت ایرانه، برای همین شاید خیلی ها هنوز از یک موردش هم خبر نداشته باشن!
⚜دریاچه ارومیه
⚜بزرگترین بیمارستان خاورمیانه
⚜ایرانی ترین فاز پارس جنوبی
⚜آب شیرین کن ( کام شیرین بوشهر از نبرد علیه تنش آبی)
#خبر_خوب
#توییتر_انقلابی
🎋〰❄️
@Alachiigh
👆💢پستترین انسانها کسانی هستند که در تصرف کشورشان با من که بیگانه بودم همکاری کردند؛ وطن مادر است و آنها کمک کردند تا من بر مادرشان مسلط شوم.
♦️ آدولف هیتلر
🔴🎥❌آخرین تیر ترکش شبکه سعودی اینترنشنال بعد از شکست پروژه براندازی در ایران؛ مصاحبه با نخست وزیر رژیم کودککش اسرائیل!
🔴 صدای ریاض بعد از ماهها تلاش و مصاحبه با گروهکهای تروریستی برای دعوت به آشوب خیابانی و براندازی در ایران، حال با رو کردن آخرین مهره خود یعنی مصاحبه با وحشیترین رژیم دنیا به دنبال پروپاگاندای رسانهای با موضوع حمله نظامی در ایران را در دستور کار خود قرار داده است!
#بیسیمچی
#پستترین_انسانها
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥♦️👆کوچکترین دختر خانم در همایش بانوان مهدوی اصفهان در شب #عید_امید ؛که تعجب توریستها را در برداشت ...😍
✅ببینید دلتون وا شِد....👌😊
#عید_امید
#ولادت_امام_زمان(عج)
#همایش_بانوان
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله ♥️🤚
🙏صلیالله علیک یاصاحب الزمان♥️🤚
🎞| نماهنگ بسیار زیبا
⚜بی هَمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود...
همخوانی موزیکال و شاد ویژه نیمه شعبان
🌼به مناسبت ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، حضرت امام زمان(عج)
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت35 (حسن) آرام از پشت سر میگویم: -ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟ بعید اس
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت36
(مصطفی)
احمد مثل برق گرفتهها نگاهم میکند:
-چرا اینجوری شدی سید؟
مات نگاهش میکنم. مگر چجوری شدهام؟ به سختی لبهایم را تکان میدهم:
-علی رو زدن...
-الان کجاست؟ حالش چطوره؟
حال بدم را که میبیند، سراغ بقیه بچهها میرود. بین حرفهایشان، کلماتی مثل اتاق عمل، خونریزی، تیر، چاقو و جراحی را میشنوم. دکتر هم درباره همینها حرف میزد، البته درست نفهمیدم چه گفت. حتی نفهمیدم چطور ماجرا را برای افسر انتظامی تعریف کردم. فقط صدای زنگ همراه علی را میشنوم:
- لبیک یا حسین جان...
اگر مادرش ببیندش چکار میکند؟ نه، امیدوارم حداقل خونهای صورتش را پاک کرده باشند، وگرنه مادرش خیلی شوکه میشود. اصلا نباید ببیند. به مادرش میگویم رفته مسافرت، رفته شمال، راهیان نور، اردوی جهادی، چه میدانم! میگویم فعلا دستش بند است. کار دارد، نمیتواند ببیندتان.
چشمانم تار میشوند و بی آن که بخواهم، روی صندلی رها میشوم. سرم تیر میکشد. با دست میگیرمش، بازهم تیر میکشد. بچهها دورم جمع میشوند....
عباس با بچهها سرود کار میکند:
-از جان گذشتهایم/ در جنگ تیغ و خون...
علی در هیئت میخواند:
-بی سر و سامان توام/ سائل احسان توام... ثارلله...
عباس گوشهای آرام به سینه میزند و دم میگیرد:
-غریب کربلا حسین... شهید نینوا حسین...
علی در هیئت میخواند:
- نفس نفس من/ شعر غم تو/ ایشالا بمیرم/ تو حرم تو... حسین ثارلله... اباعبدالله...
عباس با بچهها سرود تمرین میکند:
-بسیجیان حیدریم/ فداییان رهبریم...
علی از گروه سرود بچههای مسجد عکس میگیرد.
عباس را بچهها در میان گرفتهاند و از سر و کولش بالا میروند. عباس میخندد، شیرین، مثل شیرینیهای نیمه شعبان.
علی پوسترها را به دیوار میچسباند. دستی روی عکس آقا میکشد و صورت ماهشان را میبوسد.
عباس میانداری میکند:
-اناالعباس واویلا حسین تنهاست واویلا...
علی مجلس شب تاسوعا را گرم میکند:
-ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ سقای حسین سید و سالار نیامد/ علمدار نیامد، علمدار نیامد!
عباس همراه بقیه بچهها دم میگیرد:
- حسین... حسین... حسین... حسین...
صدایشان هزاربار به پرچمها و گلدستههای مسجد میخورد و پژواک میشود:
-حسین... حسین... حسین... حسین... حسین...
سرم تیر میکشد، با دست میگیرمش، بازهم تیر میکشد. دستم به باندی که روی سرم بستهاند میخورد. اخمهایم درهم میرود. احمد دستانم را میگیرد:
-سید چرا نگفتی سرت شکسته؟
-علی کجاست؟
-هنوز تو اتاق عمله!
-عباس کجاست؟
-نمیدونم!
-به خانواده علی گفتین؟
-هنوز نه!
-اون پسره... اون کجاست؟
-مفتش شدی سید؟ روی تخت کنارته! چه ضعفی کرده بنده خدا! توام ضعف کردیا... یهو افتادی!
مینشینم. سرم دوباره تیر میکشد.
پسرک هم روی تخت نشسته، با دستبند، لرزان و پریشان. چشمش که به من میافتد، بیشتر میترسد:
- آقا غلط کردم! بخدا خر شدم اومدم دوتا شعار دادم تو خیابون... ما مال این حرفا نیسیم به جون امام!
احمد دستش را بالا میگیرد:
-جون امام رو وسط نکشا... عین آدم حرف بزن!
-به پیر، به پیغمبر، من تروریست و منافق و اینا نیستم! هنوز اصلا هجده سالمم نشده... خرمون کردن... گفتن بیاین مقابل فساد قیام کنین... نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم... شکر خوردم آقا... من طاقت کتک خوردن ندارم.
عاقل اندر سفیه نگاهش میکنم:
-کی خواست تو رو کتک بزنه بچه؟ چندسالته؟
-شونزده... دو سه روز دیگه میرم تو هفده.
-اسمت چیه؟
-امیرعلی!
-کی زدت از پشت سر؟
-نمیدونم. فکر کنم همون مرد گندهه... افتادم زمین پام پیچ خورد. بعدش نفهمیدم چی شد اون دوست شما پرید جلو.
احمد با اندوه زمزمه میکند:
-علی...
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✨میتونی از دور ببینی و حسرت بخوری.
میتونی بگی من بدستش میارم و لذتشو ببری.✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شهید علی حسین درعلی🌹
✍ای امت ایران در برابر خون هزاران شهید و هزاران مجروح این انقلاب و جنگ تحمیلی مسئول هستید که نگذارید افراد منحرف و ضد انقلاب به این انقلاب که از برکت خون هزاران شهید است ضربه بزنند و شما موظفید که فرزندانتان را به راه راست هدایت کنید و اگر فرزندان ، پدران ، مادران ، برادران و یا خواهرانتان با این گروهکهای آمریکائی همکاری می کنند آنها را تسلیم رژیم جمهوری اسلامی کنید وگرنه مسئولید .
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌❌دیروز دهها #سلبریتی روز جهانی زن که مربوط به یه واقعه اروپایی میشه و هیچ ارتباطی با فرهنگ غنی ایرانی اسلامی نداره رو تبریک گفتند ولی حتی یه نفرشون ولادت آخرین منجی بشریت رو تبریک نگفته.
🔴 این کاملا نشون میده هدف نهایی این افراد از بین بردن دین و جایگزینی فرهنگ غربی به جای فرهنگ اصیل اسلامی هست
🔴آقایان مسؤول!!
با کمک اینها میخواستی فرهنگ ایرانی اسلامی رو در جامعه ترویج و تثبیت کنی؟ دشمنی این جماعت با نظام اسلامی را سال هاست که به راحتی میشود از نوع نگاهی که در جشنواره فیلم فجر انقلاب! به جامعه ارائه و تزریق میکنند تشخیص داد! که البته الان آشکار شده! هنوزم نفهمیدی! یا نمیخوای بفهمی؟
#عموفیدل
#عید_امید
#سلبریتی_خائن
#روز_جهانی_زن
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌🎥👆 پاسخ تاریخی #دبیر_کل_مقاومت_لبنان به #بن_سلمان که میگفت: دشمنی ما با #ایران به خاطر آن است که آنها #منتظر_ظهور مهدیاند!
⭕️💢 دبیر کل مقاومت: به او میگویم که #مهدی از #مکه ظهور خواهد کرد و اهالی #عربستان با او #بیعت خواهند کرد و وقتی قیام کرد، و نه تو و نه پدرانت و نه اجدادت و نه فرزندانت نمیتوانید این حقیقت را تغییر دهید...
✅پیشنهاد دانلود
#سیدحسن_نصرالله
#قیام_مهدی_موعود
#بیعت
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💢دوربین مخفی / اعتقادات مردم کم شده؟!
🔹کار احساسی بعضی شهروندان برای امام زمان (عج)
✅پیشنهاد میکنم حتما ببینید 👌
#اعتقاد
#نیمه_شعبان
🎋〰❄️
@Alachiigh
🔴۳ هفته است ایرانخودرو و سایپا وعده دادن که قراره ۴۰۰ هزار خودرو بدون قرعه کشی عرضه کنن. تا لاتاری خودرو تمام بشه. اما هر هفته موکول میکنن به هفته بعد. و حالا قیمت پیش پرداخت را هم بدون هیچ تعارفی بالا بردن. و باز هم بحث فروش همین پیتهای داخلی، مبهمه
در وضعیتی که دست ملت از خودروهای کاملا ایمن خارجی کوتاهه و پول کمتر کسی به قیمتهای میلیاردی این ماشینها میرسه، ملت مجبورن به خودروهای ضعیف داخلی، بسنده کنند..
اون هم روی هواست. و بدون هیچ پاسخی، مردم را سرگردان گذاشتن
💢یکی از وعده های دولت رییسی این بود که بحث قرعه کشی خودرو تا اخر سال ۱۴۰۱ مختومه بشه و خرید و دسترسی به خودرو که حق هر ایرانی است، آزاد بشه
💢ضمن اینکه حتی طرح عرضه خودرو، قیمت طلا و دلار را کاهش داده. و میتونه قیمت سایر کالاها را هم بشدت کم کنه
❌❌پس ای مسئولان. مافیای خودرو را مهار کنید. دل مردم را به دست بیارید. قبل از اینکه دیر بشه
#ایرانخودرو #سایپا
#وزارت_صمت
#مافیای_خودرو
🎋〰❄️
@Alachiigh
💢👆🔴تصاویر جنجالی از " کیت میدلتون" همسر شاهزاده ویلیام، ولیعهد انگلیس!!
👌هنگام ورود به یک مرکز اسلامی
و احترام به آیین دیگران
انتشار عکس های همسر این شاهزاده با حجاب اسلامی مورد توجه کاربران کشورهای اسلامی قرار گرفته است
هیاهوی عوام فریبانه جنبش زن زندگی آزادی در ایران و برخی از کشورهای اروپایی با این اقدامات جواب درخوری دریافت می کنند
🔴 بعد.. بعضیا تو مملکت خودمون زورشون میاد...و ادعاشون هم گوش فلک ُ کر کرده ....
#احترام
#حجاب
#شاهزاده_انگلیس
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت36 (مصطفی) احمد مثل برق گرفتهها نگاهم میکند: -چرا اینجوری شدی سید؟ مات نگا
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت37
(مصطفی)
مرد گریه میکند، هق هق هم گریه میکند، حتی اگر مصطفی مغرور باشد. مرد باید هم گریه کند، اصلا باید زار بزند، وقتی رفیقش را شهید کردهاند و حتی نمیتواند جنازهاش را ببیند و سر خاکش برود. اصلا مرد دوباره با حضور رفیقش در مردانگیاش شک کرده است.
مدت زیادی با ما نبود، اما همهمان را سیاهپوش کرد. خوش به حال حسن که توانست ببیندش. مثل بچههای یتیم، ماتم زده و بی حال به اتاق علی میرویم، دور تختش. وقتی بههوش بیاید، اول از همه حال عباس را میپرسد. باید بگوییم رفته مسافرت. اصلا رفته کربلا، سامراء، اصلا مکه! چه میدانم! میگوییم عباس فعلا نیست!
صدای گریهمان بیدارش نمیکند. من حرفهای دکتر را نفهمیدم، اما سیدحسین میگفت توی کما رفته. به نظر من که حالش خوب است، فقط خسته است و گرفته خوابیده! دکترها شلوغش میکنند که این همه دم و دستگاه به علی وصل کردهاند. آنقدر قشنگ خوابیده که آدم هوس میکند بخوابد. مثل بچههایی که خواب خدا را میبینند. سیدحسین پیشانی شکستهاش را میبوسد.
حسن با صدای گرفته میپرسد:
-چرا نمیگی عباس کی بود؟
سیدحسین دست علی را میگیرد:
- بین خودمون بمونه بچهها. عباس یکی از بچههای (...) بود، اسمشم یه چیز دیگه بود. بخاطر گزارش شما درباره فرقه شیرازیا، قرار شد با پوشش مربی بیاد و فرقهشون رو تحت نظر بگیره. توی شب فتنه هم باید یکی از جاسوسای سازمان منافقین رو دستگیر میکرد. قرار شد ما کمکش کنیم؛ چون اون شب همکاراش هم گیر بودن و نیرو کم بود. من و عباس باهم وارد دانشکده شدیم، اما اون رفت شاخه (...) و من یه قسمت دیگه. خیلی بچه باهوشی بود. توی سوریه هم یکی دوبار دیدمش.
به اینجا که میرسد، ساکت میشود و چندبار دست علی را نوازش میکند. احمد میپرسد:
-تکلیف اون هیئته چی شد؟ نمیخوان اقدامی کنن؟
سیدحسین سر به زیر جواب میدهد:
-دوستای عباس کارشون رو بلدن... دارن آروم آروم جمعشون میکنن. اون بهاییهام یا فرار کردن از کشور خارج شدن یا گرفتیمشون.
دلم میخواهد مثل علی بگیرم بخوابم، یک دل سیر. به مرتضی و بچههای سرود چه بگوییم؟ این را بلند میپرسم. سیدحسین همچنان زمین را نگاه میکند و بغضش را میخورد. احمد میگوید:
-کی تشیعش میکنن؟ بریم مراسمش...
سیدحسین ناگاه سرش را بالا میآورد و طوری به احمد نگاه میکند که احمد تاب نیاورد و سر به زیر بیندازد. با دلخوری میگوید:
-بچههای (...) نه تشیع دارن، نه مراسم... قبرشونم گمنامه، به اسم شهید دفن نمیشن!
حسن میپرسد:
-خانوادش میدونن؟
سیدحسین سر تکان میدهد:
-هنوز نه... پدرش جانباز شصت و پنج درصده. چهارتا خواهر و برادر کوچیکتر از خودش داره... خدا صبرشون بده...
سینهام میسوزد. قلبم درد میکند. از اتاق بیرون میزنم، بوی مواد ضدعفونی بیمارستان حالم را بدتر میکند. از بیمارستان هم بیرون میزنم، کاش میشد از تهران هم بیرون بزنم. بروم کربلا، پیش عباس. همراهم زنگ میخورد، الهام است. رد تماس میزنم، باید ببینمش. باید ببینمش!
⚜برگرفته از داستان واقعی
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✳️مصرف شیر قبل از خواب😴
موجب👇
🔸خوابی با کیفیت
🔸کمک به کاهش وزن
🔸کمک به رشد عضلات
🔸کمک به تنظیم قند خون
🔸کمک به کاهش استرس
🔸کمک به تقویت دندان ها
#خواب
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh