فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 اولین اظهارات خواهر علی کریمی درباره سوءاستفاده ۷۷۰ میلیاردی برادرش از او
🔴مصاحبه فوق با رضایت لیلا کریمی ضبط شده و برای انتشار تصویر او، مجوزهای قضایی لازم اخذ شده است.
❌لیلا کریمی، خواهر علی کریمی: اولین بار برای خرید تیم سپیدرود، از من خواست به بانک بروم و دستهچک بگیرم.
برادرم بود و به او علاقه داشتم برای همین پذیرفتم ولی او از اول میدانست میخواهد چه کار کند وگرنه میتوانست دستهچک خودش را استفاده کند.
🔻 هرکس به این حرم و مظلوم مقتدر حمله کند نهایتا یا به قول حاجی آواره میشه یا رسوای عالم...
📌آیا سلبریتی ها از خواهر علی کریمی هم حمایت میکنند؟
🔻 راستی الان همه با هم دوباره بخونیم: برای خواهرم خواهرت خواهراشون:))))
#شیخ_فرهاد_فتحی
#علی_کریمی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌میگن نه روسری نه تو سری
اما روسری سرنخه و توسری فقط یه بهونه...
داستانی که اینا شروع کردن ، تازه سر نخه و ته نخ ، فاجعه ایه که اینجا داره ازش حرف میزنه...
ملتی که قرار بود با لاله زار، فیلم فارسی، جشن هنر و کاخ جوانان #بی_دین شود، #انقلاب کرد و بیش از ۲۵۰ هزار #شهید داد...
حالا یک عده فریب خورده ، یک جنبشی راه انداخته اند ، اسمش را گذاشته اند انقلاب...
شهید نمی دهند ، چون اصلا اعتقادی به شهادت ندارند.
یک عده به اصطلاح #مسئول هم در ظاهر انقلابی اند اما در باطن به همان فکر میکنند که آنها نیز...
توییت ها و موضع گیری هایشان ، باطنشان را لو می دهد. این را کسی باقی نمانده که نداند و آنها را نشناسد.
اما خواستم بگویم ، دست همان بیش از ۲۵۰ هزار #شهید ، و دعایشان برای نگاه داشتن آن #انقلاب ، کافیست .
آن انقلاب جنسش از خون و نور است .
این انقلاب تازه از تخم در آمده ، اما جنسش از پلاستیک و هرزگی ست.
و اما ، آن کجا و این کجا !
#شیخ_فرهاد_فتحی
🎋〰☘
@Alachiigh
❌👆🔴 توضیحات جالب یامین پور
♦️مخالفانِ دخالتِ دین در سیاست، اگر میخواهند مطابق عقیده خود رفتارکنند باید فقط سکوت کنند نمازبخوانند و ذکر بگویند و برای عاقبت بخیری ما گمراهان دعا کنند!
#صـــراط
#دخالت_دین_درسیاست
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌🎥 نفوذ در مهمترین شوراهای عالی کشور!😳
#نفوذ
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۵۵ بی عرضه؟ ... الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت ... فوق العاده اح
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۶
15 سال
دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
دیگه چی می دونی؟ ... دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟ ...
چند لحظه صبر کردم ...
می دونم که خیلی خسته ام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ...
نه مهران ... همین الان ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ...
از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ...
تو می دونستی؟ ...
فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش ... شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ... عمه، 2 تا داداش داشت ... مامان، 3 تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا... پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار ...
زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ...
- اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود؟ ...
اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلا خوب نبود... سرش به شدت درد می کرد ... قرص خورد و خوابید ... منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ...
شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می کردم ... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن ...
مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سال ها ازش می ترسیدم ... داشت اتفاق می افتاد ...
زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، 15 سال از مادرم کوچک تر بود ..
ترس از جوانی
توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...
نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
چرا نخوابیدی؟ ...
خوابم نمی بره ...
اومد طرفم ...
چرا چیزی بهم نگفتی؟ ...
چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ...
ببخشید ...
و ساکت شدم ...
سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ...
از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ...
و سکوت فضا رو پر کرد ...
از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ...
نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...
اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ...
مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️رنگ کردن مداوم مو عوارض و اثرات مخربی دارد که سلامت بدن را به خطر میاندازد.👇
🔸به گزارش بهداشت نیوز، با افزایش سن و تغییر رنگ موی سر، بسیاری از افراد موی خود را رنگ میکنند. رنگ کردن موها اگرچه باعث زیبایی ظاهری میشود اما بسیاری از افراد از عوارض جانبی این کار بی اطلاع هستند.
🔸۱- ابتلا به سرطان
🔸۲- واکنشهای آلرژیک
🔸۳- مشکلات تنفسی
🔸 ۴- عفونت چشم
🔸۵- تغییر رنگ پوست
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴💢چقدر شما دموکراتید!
🔹هفته قبل زاکانی شهردار تهران سفری به بلژیک داشت و در اجلاس انجمن کلانشهرهای مهم جهان شرکت کرد که به عنوان نائبرئیس مجمع عمومی نیز انتخاب شد.
🔸حضور زاکانی و کسب این جایگاه برای برخی براندازان و تجزیهطلبان ناخوشایند بود و شروع به جوسازی کردند.
🔹پس از تثبیت شهردار تهران در جایگاه نایبرئیسی مجمع عمومی متروپلیس، پاسکال اسمت، مسئول شهرسازی و امور بینالملل شهرداری بروکسل که میزبان هیئت ایرانی بوده با فشار برخی نیروهای برانداز از سمت خود استعفا کرد. این استعفا با فشار وزیر خارجه بلژیک صورت گرفت.
🔸دریا صفایی، نماینده پارلمان بلژیک هم گفته مسئولیت نهایی ورود شهردار تهران به بلژیک برعهده وزیر خارجه است و او نمیتواند در سمتش باقی بماند. موضوعی که نشان میدهد شعار دموکراسی این جماعت چقدر تهوعآور و دروغین است.
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤✨🎉🎊🪅🎉🎊🪅
⭐️اول ذی الحجه سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهماالسلام گرامی باد
#مولودی_زیبا
#استوری
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌این آقای👆بوووووووق......
در حالی دانشجویان را تحریک و از تحصن آنها حمایت میکند که قوانین پوشش در دانشگاه تگزاس آمریکا بر اساس فرهنگ آن کشور چنین است:
🔹آرایشهای غلیظ و غیرمتعارف ممنوع است.
🔹رنگهای غیرطبیعی موها مجاز نیست.
🔹اندازه ناخنها باید متعارف و مناسب باشد.
🔹استفاده از زیورآلات ناخن و ناخن مصنوعی ممنوع است.
🔹آرایشهای غلیظ و نامتعارف مجاز نیست.
🔹استفاده از بیش از دو گوشواره در هر گوش ممنوع است.
🔹پوشیدن شلوار تنگ ممنوع است.
🔹پوشیدن لباسهای بدننما مجاز نیست.
🔹قابل مشاهده بودن خالکوبی بدن مجاز نیست.
در دانشگاه گرینویل شمالی آمریکا هم قواعد پوشش چنین است:
🔹رنگ کردن مو مجاز نمی باشد.
🔹لباس نباید روی زمین کشیده شود.
🔹پوشش و آرایش دانشجویان باید تمیز و مرتب باشد؛
🔹پوشیدن لباسهای سبک گوتیک و آرایش کردن مجاز نیست.
🔹لباسی که به صورتی نامناسب اندامها را نشان میدهد مجاز نیست.
🔹به دانشجویانی که ضابطههای پوشش را رعایت نکنند، اجازه ورود داده نمیشود.
قوانین پوشش در دانشگاه آکسفورد انگلیس نیز چنین است:
🔹تمام افراد دنشگاه باید لباس دانشگاهی بپوشند.
🔹مردان باید از کت و شلوار تیره، پیراهن سفید ساده کراوات و جوراب استفاده کنند.
🔹زنان نیز باید دامن تیره یا شلوار، بلوزسفید، کراوت سیاه، کفش سیاه و درصورت نیاز یک کت تیره بپوشند.
#استاد_غرب_زده
#پوشش
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🚫عقب نشینی ممــــــــــــــــنوع
مقام معظم رهبری مدظله العالی: اهل فتنه مایلند که خشیت خودشان را، خوف از خودشان را در دل نخبگان و خواص، به جای خشیت از خدا بنشانند؛ یعنی مایلند که از آنها ترسیده بشود؛ «الّذین قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل». یعنی اینکه دائماً دارند به ما میگویند: آقا! «إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم»، جوابش همین است: «فقالوا حسبنا الله و نعم الوکیل». نتیجهاش هم این است: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء» نتیجهی این احساس، این درک، این حقیقت روحی و معنوی همین است که: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء». بنابراین، بایستی این شجاعت را داشت ».
📍پ.ن: در فتنه کشف حجاب نیز برخی مذهبی ها و همچنین برخی از مسئولین، با مشاهده تعدادی فریب خورده یا بی بند و بار در کف خیابان و هیاهوی آنها در فضای مجازی، نسخه عقب نشینی از #حجاب را با انواع و اقسام ادبیات و توجیهات بیان کردند. با این مدل توجیهات :
❌ که اگر با هنجارشکنان مقابله قاطع کنیم، ممکن است که شورش شود؛ اعتراض صورت گیرد؛ در این شرایط مردم با ما همراهی نمی کنند؛ مقاومت می کنند و... .
⚠️در حقیقت، فتنه گران با اینکه جمعیتشان قابل توجه نبود، اما در دل این افراد، خشیت و وحشت به وجود آوردند و در چنین شرایطی عقب نشینی از مواضع و اصول ، بسیار خطرناک است چرا که باعث جرأت دار شدن هرچه بیشتر هنجارشکنان میشود!
#برخورد_قاطع
#تک_تیرانداز_انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥❌استاد رحیمپور ازغدی:👆👇
در دانشگاهها حیوان متخصص پرورش ندهید!
#استاد_ازغدی
#بیسیمچی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۵۶ 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۷
قبیله مغول
حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از تموم شدن ساعت درسی ... نگذاشت برای کلاس های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم ... و سریع برگشتم ... حدود سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه ...
چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود ... خیلی تعجب کردم ... مطمئن بودم خونه خالی نیست ... از زیر در نگاه کردم ... ماشین بابا توی حیاط بود ...
نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست ...
سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا... رفتم سمت ساختمون ... صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می رسید ...
مامان با دیدن من وسط حال جا خورد ... انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن ... از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد ... و با غیض چرخید سمت من ... تا چشمش بهم افتاد ... گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد...
مرتیکه واسه من زبون در آوردی؟ ... حالا دیگه پای تلفن برای عمه ات زبون درازی می کنی؟ ...
و محکم خوابوند توی گوشم ... حالم خراب شده بود ... اما نه از سیلی خوردن ... از دیدن مادرم توی اون شرایط ... صورت و چشم هام گر گرفته بود ... و پدرم بی وقفه سرم فریاد می زد ...
با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد ... مادرم آشفته و بی حال ... الهام و سعید هم ... بی سر و صدا توی اتاق شون... و این تازه اولش بود ...
لشگر کشی ها شون شروع شد ... مثل قبیله مغول به خونه حمله ور می شدن ... مادرم رو دوره می کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن ...
خورد شدنش رو می دیدم اما اجازه نمی داد توی هیچ چیزی دخالت کنم ... یا حتی به کسی خبر بدم ...
این حرف ها به تو ربطی نداره مهران ... تو امسال فقط درست رو بخون ...
اما دیگه نمی تونستم ... توی مدرسه یا کتابخونه ... تمام فکرم توی خونه بود ... و توی خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت ... به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که ... اصلا نمی فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت ...
فایده نداشت ... تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی ... دایی تنها کسی بود که می تونست جلوی مادرم رو بگیره ... مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود ... و این چیزی بود که من ... طاقت دیدنش رو نداشتم ...
کنکور
حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، بلند شد ... و جمله ی "دایی محمد اومد" ... فضای پر از تشنج رو ... به سکوت تبدیل کرد ... سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود ... دایی محمد هیبت خاصی داشت ... هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می گرفت ...
با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش می بارید ... از در اومد تو ... پدرم از جا بلند شد ... اما قبل از اینکه کلمه ای دهانش خارج بشه ... سیلی محکمی از دایی خورد ...
صبح روز مراسم عقدکنون تون ... بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ... و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه ...
عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد ... و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ...
به به حاج آقا ... عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ... توی خونه برادرم روش دست بلند می کنید ... بعد هم می خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ ... وقاحت هم حدی داره ...
دایی زیرچشمی نگاهی بهش کرد ...
مرد دو زنه رو میگن ... خونه این زنش ... خونه اون زنش ... دیگه نمیگن خونه خودش ... خونه اش رو به اسم زن هاش می شناسن ... حالا هم بره اون خونه ای که انتخابش اونجاست ... اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه ... اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...
عمه در حالی که غر غر می کرد از در بیرون رفت ... پدر هم پشت سرش ... غر غر کردن، صفت مشترک همه شون بود... و مادرم زیر چشمی به من نگاه می کرد ...
اونطوری بهش نگاه نکن ... به جای مهران تو باید به من زنگ می زدی ...
از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن... و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد ... آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید ...
مادر به شدت درگیر شده بود ... و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفه ای و کار کشته ... سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...
مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت ... و این حداقل کاری بود که از دستم برمی اومد ...
زمانی که همه بچه ها فقط درس می خوندن ... من، بیشتر کارهای خونه ... از گردگیری و جارو کردن تا ... خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می دادم ... الهام هم با وجود سنش ... گاهی کمک می کرد ...
هر چند، مادرم سعی می کرد جو خونه آرام باشه ... اما همه مون فشار عصبی شدیدی رو تحمل می کردیم ... و من ... در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
♦️پنیـــــر را با گوجه و خیار یا هندوانه در وعده صبحانه نخورید !
🔸محققان ثابت کرده اند اینکار سبب بروز بسیاری از عارضه ها و بیماریها مانند👇
🔸دیابت
🔸اختلالات عصبی و گوارشی در بزرگسالی میشود !
+ پنیر را با گردو بخورید
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید_بهروز_مرادی🌹
👆 این سخنرانی شهید بهروز مرادی برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست ...
ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروزه...
پیشنهاد ویژه
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥❌این حرفها فقط از یک احمق برمی آید.
❌در عصر استعمار و استعمازدگی
در عصر استثمار ملت ها توسط نظام سرمایه داری
این حرفها فقط از یک احمق برمی آید.
♦️جناب مایلی کهن عزیز
در سال ۱۳۳۲ دکتر مصدق، مرگ بر آمریکا میگفت؟ پرچم آمریکا را آتش زد؟
نه شعار مرگ بر آمریکا سر داد و نه پرچم آتش زد اما دولت آمریکا با کودتا مصدق را خانه نشین کرد.
ملت ایران را از آرزوی مستقل شدن صنعت نفت دور ساختند.
آقای مایلی کهن عزیز فقط یک احمق می تواند این حرفها را تکرار کند چون امروز دیگر ملتی در جهان نیست که جنایات آمریکا را ندیده باشد.👌
رئیس جمهور آمریکا پرچم ایران را آتش نزد
اما دارو را بر بیماران پروانه ای ما تحریم کرد
رئیس جمهور آمریکا پرچم ایران را آتش نزد
اما سرباز سرافراز ایران را در فرودگاه آتش زد
سال ها به صدام کمک کردند
نفت کش های ما را در خلیج فارس زدند.
هواپیمای ما را زدند.
در جنگ، اطلاعات ماهواره ای از محل استقرار نیروهای ما را به صدام می دادند.
دهه ها تحریم وضع کردند
در اوج کرونا آن ممانعت ها را بوجود آوردند.
چشم شما همه اینها را نمی بیند و فقط فهمتان در این حد است که رئیس جمهور آمریکا پرچم ایران را آتش نمیزند!
♦️همانطور که می گویید: سیاستمداران در فوتبال دخالت نکنند، پس شما فوتبالیست ها هم در سیاست دخالت نکنید. چون فقط یک احمق می تواند این حرفها را بر زبان جاری سازد.
.
#علیرضا_زادبر
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔴روایت جدید خواهر علی کریمی
💢«علی به دنبال ویزای آمریکا بود»
🔹اگر «زن زندگی آزادی» برایت مهم بود خواهر خودت را نجات میدادی.
🔹خیلی عجیبه تا یه مطلبی از من خواهر علی کریمی تو اینستا منتشر میشه سریع پاک میکنن!
🔹مصاحبه فوق با رضایت لیلا کریمی ضبط گردیده و برای انتشار تصویر او، مجوزهای قضایی لازم اخذ شده است.
👌پیشنهاد میکنم حتما ببینید
#عموفیدل
#سلبریتی_دروغ
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👆❌ولنگاری عجیب در شبکه نمایش خانگی
♦️انفعال مسئولان در برابر توسعه روز افزون شبکه های مروج فحشا در فضای مجازی و نمایش خانگی از علل اصلی رواج ولنگاری و فساد و بی حجابی در جامعه است....
#شبکه_خانگی_ول
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۵۷ قبیله مغول حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۸
انسان های عجیب
پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و می خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...
با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد که ...
سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت ...
جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...
چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم...
مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...
وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ...
با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ...
بزرگی خالق
کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ...
ته دلم می خندیدم و می گفتم ...
بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه اش داره پاک میشه ...
اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم ...
مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ ...
گریه ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ...
- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ...
خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ...
و دلم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ...
- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh