🌹شهید عباس بابایی🌹
مسئولین اصرار کرده بودند که عباس به حج برود.
گفت امنیت خلیج فارس و کشتیهای ایران فعلا برای من واجبتر است.
به همسرش قول داده بود با آخرین پرواز به حج برسد،
به قولش عمل کرد،
اذان ظهر عید قربان لبیک گویان،
در کابین هواپیما گلویش اسماعیل وار ذبح شده به ملاقات خدا رفت.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۸ کفش های بزرگ تر خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم
⚜ #رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت# ۷۹
سنجش یا چالش ...
آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد ...
- چقدر سخت می گیری به این جوون ... تا اینجا که تشخیصش قابل تامل بوده ...
افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی ...
- تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست... که خیلی راحت، افراد بی تجربه واردش بشن ... قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم ... اما می خوام بدونم چی تو چنته داره ...
پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم... تا دیدم نسبت به آقای افخم واضح تر بشه ...
- نفر چهارم شدید حالت عصبی داره ... سعی می کنه خودش رو کنترل کنه ... و این حالت رو پشت خنده هاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی می کنه ... علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه ... اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده ... شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید ... افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن ... افراد عصبی، نه تنها نمی تونن همیشه با دقت بالا کار کنن ... و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن ... بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تاثیر می گذاره ... و افراد زیر دست شون رو هم عصبی می کنن ...
لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد ... و سرش چرخید سمت افخم ...
آقای افخم چند لحظه صبر کرد ... حالت نگاهش عوض شد...
- از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ ... طبیعتا برای مصاحبه اومده ... و یکی از مصاحبه گرها هم از خودش کوچک تره ... فکر نمی کنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی می کنه؟ ... و واکنش خندیدن توی این حالت می تونه طبیعی باشه؟ ...
نمی دونستم، سوالش حقیقیه؟ ... قصد سنجیدن من رو داره یا ... فقط می خواد من رو به چالش بکشه؟ ...
حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد می کرد ...
از طرفی چهره اش طوری بود که نمی شد فهمید واقعا به چی داره فکر می کنه ...
توی اون لحظات کوتاه ... مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین می کرد ... و به جواب های مختلف ...
متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد ...
که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست ...
- حق با این جوانه ... من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم... باهاش برخورد داشتم ... ایشون نه تنها عصبیه ... که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک ... هیچ ابایی نداره ... ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است ...
چرخید سمت من ...
- چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ ...
نمی دونستم چی بگم ... شاید مطالعه زیاد داشتم ... اما علم من، از خودم نبود ... به چهره آدم ها که نگاه می کردم... انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند ...
چند دقیقه بعد، سری بعدی مصاحبه ها شروع شد ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 برای درمان کم خونی از كنجد به عنوان منبع آهن استفاده کنید...
یکی از مغذی ترین و پر انرژی ترین دانه های روغنی
🌞برای صبحانه
👈🏻 یک نان تست
👈🏻 یک دوم موز
👈🏻 مقداری کنجد بخورید
#کمخونی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
✨💐✨💐✨
قدردان داشته هاتون باشید
نمی تونید باور کنید
چه بسیار آدم هایی
به داشتن آنها آرزومندند
✨💐✨💐✨
#مثبت_اندیشی
#آرامشی
🎋〰☘
@Alachiigh
آخرین نفری که از عملیات برمیگشت خودش بود. یک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره.
حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگین. تا نرفت کلاه خود رو برداره، برنگشت!
گفتیم: اگه شهید میشدی…؟
گفت: این بیت المال بود!
#حاج_احمد_متوسلیان
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥دقیقاً به این دلایل نمیخواهند که «جشن غدیر» پُررنگ شود…
آنها که از چنین تحولات و تغییراتی واهمه دارند، طبیعی است برای کمرنگکردن مراسمات پُرشوری نظیر «جشن ۱۰کیلومتری غدیر» تلاش کنند و دستوپا بزنند…
گاهی ترافیک را بهانه میکنند؛ گاهی از فقرا مایه میگذارند و کمکهای مردمی و خیرین را، بیتالمال، جا میزنند…
آنها مأمور شدهاند که نگذارند این تغییرات دیده شود؛ اما نور خدا هرگز خاموش نمیشود…
✍️شیخ فرهاد فتحی
#مهمونی_ده_کیلومتری
🎋〰☘
@Alachiigh
❌❌مظلوميت رهبري رو مي بينيد ؟
يه مشت ريشوي بي ريشه بهشون تهمت مي زنند ، صدايي از مسئولي در نمياد ، باشه فهميديم در #جمهوری_اسلامی آزادي بيان وجود دارد👌
✍️این مهدی نصیری از اون افراطی های خشک مقدس دهه شصت و هفتاد بود که حالا جوری به ورطه تفریط افتاده که صدای آمریکا براش تیتر درشت میزنه تا هر دو عقده ها و آرزوهای چهل ساله شون رو برای سرنگونی جمهوری اسلامی فریاد بزنن! زهی خیال باطل هم تو و هم ارباب آمریکایی ات این آرزو رو به گور خواهید برد...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ مارادونا را ول کنید، غضنفر را بچسبید!
⭕️وضعیت فرهنگی حاکم بر پیامرسان روبیکا به درجه افتضاح رسیده. آیا با این سیاست زرد و درست کردن یک اینستاگرام داخلی، میتوان با ولنگاری اینستاگرام مقابله کرد!
صفر تا صد روبیکا که قابل رصد کردن است از گرداندگان پیج های تبلیغاتی تا مانکن ها و طراحان لباس. بعد از برداشتن شال و روسری در گام بعدی شلوارها کنار گذاشته شده!
ایا مدیران روبیکا را نباید به خاطر ترویج کشف حجاب و برهنگی تحت تعقیب قرار داد؟! شرکت همراه اول و دیگر مالکان و سهامداران روبیکا نباید پاسخگو باشند؟ وزیر محترم کشور که دیروز اینطور قاطعانه سخن گفتید، آیا نباید به وزیر ارتباطات برای ترک فعل و نکشیدن گوش مدیران این مجموعه تذکر داد؟!
👈 حمید رسایی
#روبیکا
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜ #رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت# ۷۹ سنجش یا چالش ... آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که د
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت#۸۰
چند مرده حلاجی
حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد...
دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ...
هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ...
شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست ... و با سنی که داری ... نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...
بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت ان شاء الله ...
از افخم دور شدم ...
در حالی که خدا رو #شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش #قضاوت نکرده بودم ...
آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ...
اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره ... که حتما باید بفهمم ...
نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ ...
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
_نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ...هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 زمان مناسب برای خوردن خوراکی ها ...
موز🍌
ناهار؛ تقویت سیستم ایمنی و مفید برای پوست
شام؛ تشکیل مخاط و اختلال در هضم
سیب🍎
صبحانه؛ کاهش قند خون و کلسترول
شام؛ دشواری در هضم و افزایش اسید معده
پرتقال🍊
عصرانه؛ کمک به هضم و افزایش متابولیسم
صبحانه؛ سوزش و تورم معده
سیب زمینی🍟
صبحانه؛ کاهش کلسترول و افزایش مواد معدنی
شام؛ افزایش وزن
شکلات تلخ🍫
صبحانه؛ تولید آنتی اکسیدان، کاهش ریسک ابتلا به بیماری قلبی و جوان سازی
شام؛ افزایش وزن
برنج🍚
ناهار؛ افزایش متابولیسم
شام؛ افزایش وزن
شیر🥛
صبحانه؛ هضم سخت (در صورت فعالیت زیاد مشکلی ندارد)
شام؛ آرامش بدن و خواب راحت
انجیر و زردآلو🔸
صبحانه؛ افزایش متابولیسم و هضم غذا
شام؛ اختلال در هاضمه
مغزها🥜
ناهار؛ کاهش ریسک فشار خون
شام؛ افزایش وزن
گوجه فرنگی🍅
صبحانه؛ کمک به هضم و افزایش متابولیسم
شام؛ تورم معده
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
میزنه قلبم
داره میاد دوباره باز؛
بوی محرم...
🎙«کربلایی علیپورکاوه»
خیلی التماس دعا 🙏🙏🥺
#استوری
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_هادی_ذوالفقاری🌹
هادی گفت بچه ها بریم زیارت شاه عبد العظیم علیه السلام؟
گفتیم باشه..هادی گفت :من میرم ماشین بابام رو بیارم..
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین برگردد بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند فکر میکردند یک ماشین مدل بالا...
چند دقیقه بعد با یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد..فکر کنم تنهای جای سالم ماشین موتورش بود که کار میکرد نه بدنه داشت.. نه صندلی درست حسابی و...
و لامپ های ماشین کار نمی کرد..
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند
بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند
ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده کردیم وقتی هم میخواستیم راهنما بزنیم چراغ قوه را بیرون میگرفتیم و راهنما میزدیم..
خلاصه آن شب خیلی خندیدیم بچه ها می گفتند میخواهیم برای شب عروسی ماشین هادی را بگیریم..😁
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️🎥 چرا اختیارات رهبر ایران حد و مرز مشخصی ندارد؟
⭕️ مقایسه اختیارات رهبر ایران با سایر کشورها
#حجت_الاسلام_راجی
🎋〰☘
@Alachiigh
🔷 قابل توجه جماعت کج فهم برعنداز .
مسیح علینژاد با ویدیو هایی که براش میفرستادین رفته غرامت 165 میلیاردی از پولای بلوکه شده ایران نزد امریکا گرفته و با اون پولها مشغول عیاشی و خوش گذرانی هاشه.
حالا بازم برین براش ویدیو بفرستین بگین سلام مسیح جون...اونم به حماقت شما بخنده و با پولها خوش گذرونی کنه. شما هم بدو دنبال یه لقمه نون.
#گفتمان
#مسیح_پولینژاد
#کجفهمان_برعنداز
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⭕️♻️ پاسخ تکاندهنده دختر ۷ ساله
🔰 وکیل و وزیر و مسئول و مدیر، حتی آحاد عادی جامعه، «کلکمْ راعٍ وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ.»١؛ (هر کدام از شما مسئول هستید و درباره افرادی که به سخن شما گوش میدهند بازخواست خواهید شد) همه ما باید روزی پاسخ این بچهها را بدهیم. آیا آمادهایم؟
حمید رسایی
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️🎥❌آغاز تذکر لسانی پلیس به هنجارشکنان
در صورت عدم توجه معرفی به مراجع قضایی
🔴تذکرات جدی به هنجارشکنان در خیابان اندرزگو تهران
⚠️حافظان امنیت:
مگر نمیدونید حجاب قانون این کشوره؟
اگر رعایت نمی کنید با ون جمع آوریتون کنیم اگر معتقد به آزادی هستید ما هم همه دزدها و آزاد بگذاریم.
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت#۸۰ چند مرده حلاجی حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد...
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۱
خارج از گود
حس کردم دقیق زدم وسط خال ...
می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه ...
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد ...
- من بیست ساله مرتضی رو می شناسم ... فوق العاده قبولش دارم ... نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه ... و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای ...
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی ... اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست ...
خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ...
شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان می سوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
جوان ترین چهره
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت 4 بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت 4 ...
پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ...
اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ...
تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی 300 تا 400 صفحه کتاب می خوندم ...
و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ...
و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ...
کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ...
با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ...
و من ... هنوز 23 نشده بودم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🌹محمدتقی ارغوانی🌹
🔸عکاس و کارمند روابط عمومی شهرداری تهران بود و یک پسر ۱۲ ساله داشت. مرتبه اول با رضایت کامل همسرش سرباز بانوی دمشق می شود و از حرم ایشان و حضرت رقیه (س) دفاع می کند.
🔸همسرش خانم رجب می گوید مرتبه دوم اعزام به رفتنش راضی نبودم و دلشوره عجیبی داشتم. به او گفتم شما دین خود را یک مرتبه ادا نموده اید. آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید با بغض و اندوه گفت هر چه شما بگویید همان است، چون شما راضی نیستید من هم دیگر در این رابطه صحبت نمیکنم.
🔸همسرش همان شب خواب می بیند که حرم حضرت زینب (س) از همه طرف در حال خراب شدن است و در آنجا به گریه و ناله میپردازد و در همین حال حضرت زینب (س) به نزد ایشان می آید و می گوید: اگر میخواهید حرم ما اهل بیت سرپا بماند، باید در این راه باید خون و جان دهید!
🔸ایشان به صورت منقلب و مضطرب از خواب بیدار شد و شهید هم از شدت اضطراب ایشان بیدار می شود! او خوابش را برای شهید تعریف می کند و رضایت می دهد که به سوریه برود و مدتی بعد خبر می آید که: «بسم رب شهدا و الصدیقین، کارمند شهرداری تهران هم به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست!»
🔸همسرش مدتی بعد شهید را در خواب می بیند که به همراه حضرت زینب (س) در نزد وی حاضر شده و به او می گوید: تو برای حضرت زینب (س) از حقت گذشتی، من هم از حضرت زینب (س) خواستهام که تو را شفاعت کند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh