فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️👆🎥 راه نفس مردم را نبندید‼️
❌نه دیگه نشد جناب متخصص اقتصاد؛ اینجوری راه نفس مردم کاملا مسدود میشود و فقط راه نفس دولت و ثروتمندان باز میشود؛ یا همه چیز رو آزاد میکنیم یا همه چیز قیمت گذاری میشود.
نمیشه خودروی ۴۰۰ میلیونی رو ۴ میلیارد بخریم، گوشی ۳۰ میلیونی رو ۶۰ میلیون، حقوق کارکر یک پنجم الی یک دهم حقوق کشورهای دیگر باشد ، بانکداریت اسلامی و قرض الحسنه نباشد، کلی پول الکی از عوارض و شهرداری و کوفت و زهرمار از مردم بگیرید، نفت و گازی که مال مردم است رو با پول به مردم بفروشید و با پررویی بگید ارزان میدهیم بعد در اینجا به فکر قیمت جهانی باشید، دقیقا اونجایی که به نفع دولت و ثروتمندان است و به ضرر مردم.
❌اجماع علما هم همین است قیمت گذاری ممنوع است مگر جاییکه به مردم ظلم شود و چه ظلمی بالاتر از اینکه ۱۰ میلیون به کارگر حقوق بدهی بعد مخارجش ۵۰ میلیون باشد و بعد بخوای باز گرانتر کنی. ..
دنبال چی هستید ؟؟
یا چیه داستان؟!
👤فرهاد فتحی
#نرخ_ارز
#قیمت_گذاری
@Alachiigh
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عااالی👆
🚨 هشدار مقامات آمریکایی به اسرائیل:
🔥ایران در پی حملات اخیر اسرائیل بزرگترین حمله ی موشکی که تا به حال در جهان انجام نشده را انجام خواهد داد و تصاویر ماهواره ای گویای تحرکات بسیار بالا برای حمله ی قریب الوقوع به اسرائیل است.
🔚 پایــان صهیـــون بــا مــاست
#نحن_قادمون
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۱۷تا۱۹ پریناز آره اونجا رو دوست دارم منو یاد قشنگ ترین چیز زندگیم یعنی تو
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۲۰و۲۱
خداحافظی کردند و در آسانسور قرار گرفتند .
این اولین بار بود که نفس با مردی نامحرم در همچین فاصله کمی نفس میکشید با مردی که چندی دیگر محرم میشود بر نفسش.
استاد : خب خانوم شما چرا اون روز بدون اجازه تو کلاس کن غیبت داشتین؟ مگه نمیدونید که رفت و آمد سر کلاس خیلی برام مهمه؟نمیگی از نمرت کم میشه؟
نفس:ببخشید استاد تا خواست ادامه بدهد استاد با چینی که به ابرو انداخته بود گفت: خیلی خب قصد نداشتم ازت نمره کم کنم ولی شما بگو اگه یه دانشجو یه درسو یاد نگیره استاد چی کار میکنه؟
نفس در حالی که در آسانسور را باز میکرد گفت : خب یه بار دیگه براش اون درسو توضیح میده
استاد : ها باریکلا منم چند بار به شما توضیح دادم تو محیط به غیر از دانشگاه به من نگو استاد حالا شما بگو وقتی استاد اون درسو دوبار و چند بار توضیح بده و اون دانش آموز نخواد قبول کنه این استاد باید چیکار کنه؟
نفس سر به زیر انداخت و گفت : نمیدونی
استاد : خب این استاد مجبور میشه اون دانش جو رو تنبیه کنه تا یاد بگیره چیزی رو که استادش میگه رو انجام بده
الان من چند بار به شما گفتم به من نگو استاد ولی شما همش داری میگی منم باید شما رو تنبیه کنم
نفس:چی؟
استاد:مثلا یه عنوان تنبیه ۴ نمره از این ترمت کم میشه
سپس در ماشین را برای نفس باز کرد و پس از نشستن نفس در را بست و خودش نشست . نفس پکر سرش را به شیشه ماشین چسبانده بود .
استاد:چی شده؟
نفس:هیچی
استاد:خیلی خب رسیدیم خانوم
نفس پیاده شد هر کس از ۱۰ کیلومتری اش زد میشد متوجه ترسش میشد استاد حسینی با دیدن رنگ پریده اش نگران گفت: چیزی شده؟؟؟
نفس سرد گفت: نخیر
رفتند برای دادن آزمایش خون استاد پس از انجام کارش به سمت نفس رفت و نفس را دید که در حال اشک ریختن بود ولی با دیدن استاد سریع اشکش را پاک کرد استاد ترسید برای نفسش دوید و به سمتش رفت از استاد اصرار و از نفس انکار تا اینکه پرستار آمد و استاد گفت:خانوم پرستار خانومم چرا گریه میکرد .
نفس از آوردن لفظ خانومم خجالت کشید .
پرستار خندید و گفت : وای آقا این خانمتون خیلی ضعیفه هنوز سوزن رو نزدیک دستش بردم گریش شروع شده با این حساب شما نمیتوانید ختی بهش بگید بالای چشمش ابروعه
استاد با لبخند به سمت نفسش رفت نفسی که چند دقیقه پیش سخت نفس میکشید.
استاد با نگرانی : خانوم حالت خوبه؟؟؟
نفس بغض کرده سرش را به علامت بله تکان داد.
استاد کلافه کنارش نشست و گفت : چه خواهم کشید من بیچاره؟شما آنقدر لوس بودین؟
نفس عصبی گفت : آقای حسینی اگه نمیخواید راه باز وچاده چالوسم دراز بفرمایید
استاد عصبی شد و گفت : دیگه هیچ وقت این حرفو نزن الان دیگه نفسم به نفست بنده خانوم نفس آروین بعد کمی محبت چاشنی کلامش کرد و ادامه داد.
از دمِ تیغِ دو ابروت، به جولانگه عشق
همچنان برگ خزان سر به زمین میریزد
نفس بعد از کمی سکوت گفت:ببخشید
استاد:چرا
نفس:یکم تند رفتم
استاد : حداقلش اینه که بهم نگفتی استاد گفتی آقای حسینی
داری کم کم پیشرفت میکنی بعد از اون تنبیه نظرت چیه بریم یه تشویق؟
نفس:شما که خودتون حکم میدین و اجراش میکنین دیگه چرا از من سوال میپرسید.
استاد : نفرمایید خانوم شما تاج سری
سپس به سمت پرستار رفت و پرسید: خانوم پرستار این جواب آزمایشاتی ما کی آماده میشه؟
پرستار : شما سفارش شده ی دکتر آروین هستید یه دور بزنید آمادست
استاد:متشکر
بعد به سمت نفسش رفت و گفت:خانوم بلند شو بریم بیرون یچیزی بگیرم برات رنگت شده مثه گچ دیوار.
نفس بلند شد و شانه به شانه هم به راه افتادند.
نفس:استاد؟
استاد به سمتش برگشت و اخم کوچکی روی ابروش و گفت: بازم تنبیه میخوای؟
نفس لبخند محجوبی زد و گفت : خب ببخشید آقای حسینی؟
استاد با لبخند : بله
نفس سر به زیر انداخت و گفت : میشه بگید شما از چی من خوشتون اومده؟
استاد: من از حجب و حیات از حجابت از نگاه کنترل شدت
از همه ی شما
نفس دیگر ساکت شد که استاد گفت :
کافر اگر عاشق شود، بی پرده مؤمن میشود،
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن میشود :)
عاشق که شوی به سمت نفس برگشت و در چشمهایش خیره شد و ادامه داد معشوق میشود دلیل زندگی ات میشود دلیل نفس کشیدن میشود همه چیز برای تو
خانوم شما اصلا شعر بلد نیستی؟
نفس:چرا معلومه که بلدم
استاد : مثلا؟
نفس : دوست ندارم الان بخونم.
استاد: همینه که میگم حجب و حیات جاذبه داره
نفس در ماشین منتظر استاد که چه عرض کنم آقای حسینی بود و با خود به اتفاقات امروز اندیشید و در دل گفت:
اینکه دوستم داری، اوضاع را بهتر کرده
مثل یک سنگر امن، وسطِ میدانِ جنگ...
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
✳️هویج و گوجه پخته شده در غذا ها را حتما بخورید!👇
🔸"بتاکاروتن" هویج پخته و "لیکوپن" گوجه پخته 2 برابر خام آنهاست و برای همین گوجه و هویج پخته سرطان و تومور را ازبین میبرد
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
#به_یاد_شهدا
🌹شهید علی عرب🌹
ققنوس دفاع مقدس
💐جسمی که آب شد ...
کوله پشتیاش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،… محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم.اطرافمان میدان مین بود، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود.با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد تمام نگاهها چرخید طرف علی اما کسی نمیتوانست به او کمک کند خرجیهای آرپیجی آتش گرفتند فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند.خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتیاش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود.به سینه روی زمین دراز کشید. دستش جلوی دهانش گذاشته بود که نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود.اشاره کرد آب بهم بده، من چفیهام را با قمقمهاش که داغ شده بود.خیس کردم و گذاشتم روی لبهایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد.او داشت میسوخت و آب میشد. و ما هیچ راهی نداشتیم.بعد از عملیات رفتیم سراغ علی اما هیچ چیز از پیکرش باقی نمانده بود،فقط کف پوتینش که نسوز بود باقی مانده بود.🙏😭
او متولد 10 تیر 49 بود و 10 تیر 65 در روز تولدش ذره ذره آب شد🥀 و به شهادت رسید
⭐️ شادی روح پاک همه شهدا فاتحه وصلوات
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️پیشبینی چند سال پیش استاد رحیمپور ازغدی از وضعیت امروز
➖«نه به حجاب اجباری» به
«نه به شرت اجباری» خواهد رسید
#حجاب
#رحیمپور_ازغدی
#دانشجوی_علوم_تحقیقات
@Alachiigh
👇👇 #پیشنهاد
❌امارات به #بشار_اسد پیشنهاد داده در ازای بازسازی سوریه، از «#محور_ایران» دور شود ,
اردن نیز متعهد شده است تمامی گروههای مخالف دولت سوریه در جنوب و شرق سوریه را از بین ببرد
▪️روزنامه الاخبار لبنان خبر داد که رژیم صهیونیستی به دنبال تغییر مواضع دمشق است و به همین دلیل به امارات و اردن مأموریت داده رئیس جمهور سوریه را راضی کنند تا محور مقاومت را کنار بگذارد.
▪️منابع خبری گزارش دادند که بنیامین نتانیاهو نخستوزیر رژیم صهیونیستی در کنار جنایات وحشیانه در لبنان به دنبال تغییراتی در سوریه و حذف حضور این کشور در محور مقاومت است.
▪️روزنامه الاخبار لبنان به نقل از گزارشهای دیپلماتیک خبر داد که رژیم صهیونیستی بهشدت پیگیر رخدادهای دمشق است و میکوشد با کمک امارات و اردن، بشار اسد رئیسجمهور سوریه را قانع کند از ائتلاف با ایران و حزبالله دست بردارد.
▪️بر اساس گزارشها، تلآویو هر چند بر روی تغییر زیادی در موضع سوریه حساب باز نمیکند، اما همپیمانان این رژیم در امارات و اردن از سران اسرائیل خواستار مهلتی هستند تا بتوانند بشار اسد را قانع کنند که از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جنبش حزبالله بخواهد خاک سوریه را ترک کنند.
▪️الاخبار همچنین خبر داد، امارات و اردن از اسد خواستهاند متعهد شود که حریم این کشور به روی هرگونه حمایت مادی و نظامی به لبنان از خاک سوریه بسته شود.این روزنامه تأکید کرد، امارات در این زمینه مشوقهای مالی بسیار بزرگی به اسد ارائه داده و گفته که آماده بازسازی سراسر سوریه است؛ البته مشروط به اینکه سوریه از «محور ایران» دور شود.
▪️بنا بر این گزارش، دولت اردن نیز متعهد شده است تمامی گروههای مخالف دولت سوریه در جنوب و شرق سوریه را از بین ببرد.
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
#سوریه #مقاومت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لطفاً_ببینید 👆👆
❌سوپر سلبریتی آمریکایی از وقت گذروندن با بچههاش لذت میبره
اینجا هم ..بووووق...فمینیست ایرانی، دنبال زندگی مستقل و مهریه و حق طلاق و سگبازیه :))
از سلبریتی هم شانس نیاوردیم😐
#سلبریتی_ایرانی
@Alachiigh
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴➖ بشنوید 👆👆
🎙#رحیم_پور_ازغدی :
در اسناد لانه جاسوسی آمریکا بیان شده امام خمینی(ره) نخستین کسی بود که به جهانیان یاد داد علیه آمریکا می توانید بایستید ، حتی شوروی هم نمی توانست چنین بکند.
🔷#۱۳آبان، سالروز تسخیر سفارت آمریکا
@Alachiigh
📸#سیاه_ترین_عکس_تاریخ_ایران👆
⭕️ میگفت از عرب ها و زبان عربی بدم میاد! چون ۱۴۰۰سال پیش به ایران حمله کردن...
خب آریایی عزیز،انگلیسی هام باعث دو تا قحطی تو ایران شدن که میلیون ها ایرانی کشته شد...
حرفی که نداری هییییچ...
حالا..
چرا اینقدر دنبال کلاس زبان انگلیسی؟!!
#آریایی
#قحطی_در_ایران
#انگلیس
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۲۰و۲۱ خداحافظی کردند و در آسانسور قرار گ
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۲۲و۲۳
استاد آمد و آبمیوه را به دستش داد نفس تشکر کرد و با بازی به نیل مشغول شد که آقای حسینی گفت:چرا نمیخوری؟ دوست نداری؟
نفس: نه اُس..آقای حسینی میل ندارم
آقای حسینی آهی کشید و گفت: کی میخوای این درسو یاد بگیری؟
نفس سکوت کرد که او دوباره گفت : شاید وقتی محرم شدیم
دربین راه کمی درباره درس های دانشگاه صحبت کردند که به آزمایشگاه رسیدند آقای حسینی پس از فهمیدن جواب به سمت نفس رفت و گفت : تبریک میگم خانوم آروین این شخصیت خوش پوش و جذاب و همه چی تموم و هیکلی
نفس:آقای حسینی یه نفس بگیرید بعد ادامه بدید
آقای حسینی: خلاصه بنده آخر این هفته میشم همسر شما
نفس : آی خدا
آقای حسینی ناراحت گفت : چرا آی میگی ؟
نفس: خواستم حالتونو بگیرم جناب اســتــاد( استاد را کشیده گفت ) گویا قصد تلافی صبح را داشت.
آقای حسینی در حالی که سعی در کنترل خنده اش داشت گفت : بچرخ تا بچرخیم نفس خانوم آروین
نفس: استاد منو برسونید لطفا کار دارم
آقای حسینی: عه شما همش بگو استاد منم تمام خشممو جمع میکنم آخر هفته حسابی اذیت میکنما
نفس: هر طور راحتید استاد.
به در خانه رسیدند که آقای حسینی گفت : مراقب خودت باش
نفس: چشم استاد با اجازه
نفس رفت و آقای حسینی ماند و خاطرات شیرین امروزش با نفسش چقدر این دختر خواستنی بود و دستنیافتنی او آنقدر شعر عاشقانه و نجوا های دلبری خواند و نفس پس نداد او حجب و حیا داشت نفس تمام کمالات را از نظر محمد حسین داشت به علاوه نفس امروز حاکم قلب این مرد شده بود .
نفس بالا رفت و شاد و خندان سلام کرد و جواب شنید .
امیر گفت : مامان بابا تورو خدا نگاش کنید چه با انرژی شده
کاش زود تر شوهرش میدادیم یه لبخند به ما بزنه
نفس با حرص گفت : امیرررر رر
امیر دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و به اتاقش پناه برد نفس هم برای خواندن نماز به اتاقش رفت .
ساعت تقریبا 8 شب بود که امین ( برادرش ) با او تماس گرفت.
نفس : الو سلام داداشی
امین : سلام عروس خانوم
نفس : ای امین نامرد کجایی چرا یه سر به ما نمیزنی؟
امین : عشق داداش فردا میام دنبالت ساعت چند دانشگاه تموم میشه؟
نفس : عه راست میگییییی بزار به مامان بگم م
امین میان حرفش پرید و گفت : دیوونه چیکار میکنی میخوام سوپرایزشون کنم.
نفس : عه باشه دورت بگردم پس ساعت 2 منتظرتم
امین : باشه عزیزم میبوسمت شب بخیر
نفس : شب بخیر
صبح در حالی که داشت با زینب خانوم سر صبحانه نخوردن بحث میکرد صدای زنگ گوشی اش بلند شد آیناز بود.
آلو جونم آیناز
آیناز: نفس دارم میرم دانشگاه بیام دنبالت؟
نفس : آره ممنون میشم
آیناز : باشه گلم
نفس : منتظرتم
آیناز : 5 دیقع دیگه دم درم پایین باش.
نفس : باشههه
بعد رو به زینب خانوم گفت : عشق دلم سیرممم تو رو خدا بس کن
زینب خانوم خندید و گفت : برو مادر به سلامت
نفس پایین رفت که ماشین شاسی بلندی جلوی پایش نگه داشت و بوق زد .
نفس بی توجه شروع به قدم زد ماشین دوباره بوق زد .
نفس:برو آقا مزاحم نشو
آیناز در حالی که از خنده منفجر میشد گفت :
گفت خانوممم بفرما بالا
نفس سرش را بالا آورد و گفت: آیناز گنج پیدا کردی؟
آیناز در حالی که ژست قدرتمند به خودش میگرفت گفت : ماشین بابائه کلی زحمت کشیدم بزارن سواری شم
نفس: عزیزم چرا خودتو زحمت انداختی میگفتی ماشین مهدی رو بیارم
آیناز: لازم نکرده داداش بی ادبت این همه اومد سراغ تو یه تعارف به من نزد سوار شم گرچه اگر میزدم سوار نمیشدم
نفس : نفس بکش عزیزم باشههه
آیناز : نفس من و بچه ها فهمیدیم تو و استاد حسینی مشکوک میزنید خودت بگو استاد بهت پیشنهاد دوستی داده؟
نفس با لحنی کاملا جدی گفت : بس کن آیناز به جای فضولی تو زندگی بقیه سرت تو کار خودت باشه الآنم نگه دار میخوام پیاده شم.
آیناز : خیلی خب نفس ببخشید چرا همچین میکنی بشین دیگه اینهمه تو منو رسوندی یه بارم من
در بین راه آیناز صحبت میکرد و نفس جواب کوتاه میداد آخر حواسش جای دیگری بود . اگر بچه های دانشگاه میفهمیدند که نفس و استاد قرار است با هم ازدواج کنند چه میکردند به دانشگاه رسیدند و وارد کلاس شدند که استاد حسینی وارد شد . با قیافه ای جدی و پرجاذبه .
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh