🌹شهید رستمعلی آقاباباپور🌹
♥️عزیزم، دلم برات تنگ شده ..😔
*نامه ای دردناک بعد از شلیک گلوله سمیونفِ عراقیها
✍ در هشتمین روزِ کمین، گلوله ی تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی *رستمعلی* و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که *شهید* شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که *رستمعلی* نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود :
*رستمعلی جان*، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟از جهاد اومده بودن پی ات، میخوان اخراجت کنن،خنده ام گرفته بود.مگه نگفتی بهشان که جبهه ای ؟ تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج شدی. مهم نیست، آمدی دوباره سر زمین کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد،
همان بهتر که اخراجت کنند.
عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده ...
🙏😔😔
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 بازتاب اظهارات باقری در روزنامه اسرائیلی
🔸 روزنامه صهیونیستی: بعد از تهدید دیوید برنع، رئیس موساد درباره حمله به ایران دیپلمات ارشد ایرانی در مصاحبه با الجزیره گفت: «اسرائیل قطعا به ایران حملهای نخواهد کرد زیرا می داند که دیگر وجود نخواهد داشت.»
bidariymelat
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کامل ببینید| دستهای خونی شدهی کشاورزانی که فقط آب میخواستند...
#سواد_رسانهای
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسی: هیچ بنبستی در دولت وجود ندارد
رئیسجمهور:
🔹برای هیچ کدام از مشکلات کشور بنبستی وجود نیست و راه برون رفت وجود دارد.
🔹اگر اعتماد مردم به دولت نبود حمله سایبری به سامانه سوخت برطرف نمیشد.
🔹در مسئله آب در حال برنامهریزی و پیگیری راهکارهای مختلف هستیم.
🔹آب و خشکسالی بحران است و مختص ایران نیست؛ مساله در کمیسیونهای مختلف در حال بررسی است.
🔹حقابه مردم خواسته به حق است؛ دولت لحظهای غافل نیست.TasnimNews
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخستین شهید آب ایران کیست؟
🔹همزمان با حوادث اصفهان رسانههای ضد انقلاب با منتشر کردن تصویری ادعا کردند شخصی به اسم «احمد رحمتآبادی»، از کشاورزان اصفهانی در درگیریهای اصفهان کشته شده است و او را نخستین شهید آب ایران خواندند!
🔸اما «احمد رحمتآبادی» کیست و این تصویر متعلق به چه کسی است؟
TasnimNews
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ ولایت مداری درمدار آسمانی
🔻اولین حربه یهودیان با "مدار ولایت" بعد از رحلت پیامبر (ص) به کار بسته شد و خلافت را غصب و ولی را خانه نشین کردند . یاران حقیقی هم به تعداد انگشتان دست بودند.
ولایت مداری را نباید در الفاظ جستجو کرد و باید با عمل آن را ثابت کرد .
اگر چه ولایت را باید منصوص دانست و امری الهی است ولی "مدار ولایت" با همراهی جمهور کامل می شود و نمی توان از امامی که آن را تنها گذاشته ایم، توقع داشت که در صحنه عاشورا با معجزه دشمنان را نابود کند.
سید علی را باید با عمل مان یاری کنیم ، ولایت مداری مردم کوفه و یاران خوارج زمین زده اند. یارانی که علی را هم محکوم و مغلوب حکمیت می دانستند.
نگذاریم سید علی با برجام سیاسی و برجام پزشکی تنها بماندو حکم حکمیت سیاسی و پزشکی غالب شود و سید علی تنها بماند
"ولایت " را سنگر خود قرار ندهیم
خود را سپر کنیم تا ولایت حفظ و یاری شود
🔅بصیرت یعنی همین
نباید در هنگام منفعت مدافع بود ، مدافع بودن در هنگام طوفان ها اهمیت دارد
خانه نشینی علی و حادثه عاشورا ثابت کرد که کثرت دلیل برحقانیت نیست
✍#مهاجر
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺دلارام من🌺
قسمت37
《خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجمجازمۍباشد》
بیخیال جو امنیتی و خلوت بودن حرم شدهام و تا به خودم آمدم، دیدم چنگ انداختهام در پنجرههای ضریح و سرگذاشتهام رویش؛ نفهمیدم کی اینطور صورتم خیس شد و شروع کردم به راز و نیاز، اصلا برایم مهم نیست حامد و عمه کجا هستند و چه میکنند. همانجا مینشینم؛ این حرم حال غریبی دارد.
زیارتنامه میخوانم و نماز زیارت؛ بالاخره حامد نمازش را تمام میکند و میگوید باید برویم چون کار مهمی دارد؛ سرمست از زیارت، سوار ماشین میشویم، اما حامد همراه ما نمیآید.
- ابوحسام شما رو میرسونه، من باید برم.
میدانم اعتراض فایدهای ندارد، حتی دلم نمیآید قهر کنم؛ عمه برایش دعا میکند و یکدیگر را در آغوش میگیرند اما من دلم میخواهد فقط نگاهش کنم. چقدر این تیپ نیمه نظامی را دوست دارم! تازه میفهمم شیفته نگاه و لبخندهایش هستم و دلم میخواهد لحظه لحظه بودنش را با چشمانم ببلعم!
شاید انقدر محو نگاهش شدهام که ناگاه پیشانیام را میبوسد: حلالمون کن!
خجالت زده از رفتارش جلوی ابوحسام، عقب میروم تا درآغوشم نگیرد. میخندد: جانم شرم و حیا!
نگاهی میکنم با این مضمون که: حیف که ابوحسام اینجاست وگرنه...
انگشتر سبزرنگش را درمیآورد و به طرفم دراز میکند؛ در پاسخ نگاه پرسشگرم میگوید: پیشت باشه، یادگاری!
انگشتر را با تردید میگیرم و دست میکشم روی نقش «امیرالمومنین حیدر» روی انگشتر؛ ابوحسام که تا الان با بیسیم صحبت میکرد، رو میکند به حامد: نیروهاتون الان...
با نگاه تند حامد ادامه حرفش را به عربی میگوید و چیز زیادی سر در نمیآورم از حرفش. میدانم نباید سردربیاورم، ولی کنجکاو شدهام که اصلا این حامدِ نیم الف بچه مگر نیرو دارد؟!
حامد برمیگردد طرف من، نگاهم را میدزدم. گردنش را کج میکند؛ خوب بلد است چطور دل ببرد: حالا حلال میکنی؟
اینجا، مقابل حرم ام المصائب، حتی از بغض کردن هم خجالت میکشم؛ برای اینکه خودی به صاحب حرم نشان دهم، محکم میگویم: تو هم حلال کن، مواظب خودتم باش!
میتوانم خشنودی را از برق نگاهش بخوانم. به دلم شور افتاده؛ به خود نهیب میزنم که اولین بارش نیست اینطور خداحافظی میکند!
با عجله شماره همراهش را میدهد که اگر کاری داشتیم تماس بگیریم. میگوید اینجا، بجای همراه اصلیاش از یک به قول خودش «گوشت کوب»! استفاده میکند! بعد هم گوشت کوبش را نشان میدهد: ببین! گوشی ناصرالدین شاهه! صبح به صبح ذغال سنگ میریزم توش که روشن شه!
و میخندد؛ دیوانه است این حامد! هیچ برادری در دنیا به دیوانگی حامد من نیست!
سوار ماشین دیگری میشود، اینبار روی صندلی راننده، برایمان دست تکان میدهد و بوق میزند؛ دل من هم انگار یواشکی در صندلی عقب پنهان شده و همراهش میرود.
دلیل اینکه از صبح تا الان در هتل ماندهایم، این نیست که سوریه جاهای دیدنی ندارد، اتفاقا پر است از بناهای باستانی و تاریخی، از تمدنهای وابسته به امپراطوری رم و ایران بگیر تا حکومت اموی؛ که البته بیشترشان را داعش نابود کرده؛ اما دلیل ماندنمان در هتل، این نیست که داعش با بناهای باستانی مشکل دارد، حتی ناامنی و این حرفها هم نیست؛ دلیلش ابوحسام است که میگوید فعلا در هتل بمانیم چون شرایط عادی نیست، و توضیحی هم نمیدهد.
با گوشت کوب حامد هم تماس نمیتوانم بگیرم، آنتن نمیدهد؛ دلشورهای که به جانم افتاده، فقط با دیدن حامد آرام میشود. عمه از من بهتر نیست، اما نمیخواهد بروز دهد. هردو از حال هم خبر داریم و نمیخواهیم دیگری بفهمد و نگران شود؛ عمه تسبیح میگرداند و صلوات میفرستد، صدقه هم کنار گذاشت؛ اما نمیدانم چرا آرام نشدیم؛ اصلا خبری نرسیده که ما نگرانیم... نه... همین بیخبری موجب نگرانیست!
همین که صدایش را هم بشنوم، قرار میگیرم؛ بیشتر از همیشه دلم برایش تنگ شده است؛ این بار که ببینمش، خجالت را کنار میگذارم و در آغوشش میگیرم، شاید حتی ببوسمش! اصلا شاید با خودم عهد بستم دیگر نبندمش به رگبار و خواهر خوبی باشم!
بالاخره طاقتم تمام میشود و زانو میزنم جلوی پای عمه که روی تخت نشسته؛ قبل از اینکه دهان باز کنم، دست میکشد بین موهایم و میگوید: چته تو دختر؟ از صبح تا الان داری به خودت میپیچی...
- عمه نگرانم... دلم برای حامد شور میزنه!
از اینکه حرفم را واضح گفتم و لو دادم چقدر وابسته حامد شدهام پشیمان نیستم؛ مطمئنم عمه زودتر از اینها حرف دلم را میدانسته. دوباره دستش را میکشد بین موهایم و از روی صورتم کنارشان میزند: نگران چی؟ درسته نیم الف بچهاس ولی مردی شده دیگه!
قطره اشکی از گوشه چشمم سر میزند: اما اگه چیزیش شده باشه...؟
صدایش میلرزد: ای بابا! این حامد بیچاره الان سالمهها! انقدر نفوس بد میزنی که دوباره ناقصشه برگرده ور دلمون! بجای این حرفا به ابوحسام بگو بیاد ببردمون حرم.
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️هرگز صبحانه شیر سرد نخورید؛👇
🔸تحقیقات پزشکی نشان داده، شیر سرد به خوبی در معده هضم نمیشود و به مرور باعث ایجاد اختلال در سیستم گوارشی خواهد شد.
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
💫👈آنچه را که ما امتحان هایی سخت می پنداریم،
غالبا موهبت هایی هستند با لباس مبدل .👉💫
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۷۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید خلبان احمد کشوری 🌹
👈به نقل از پروفسور سمیعی، جراحِ شهید کشوری
کشوری موقع عمل اجازه نداد او را بیهوش کنم.
من هم بدون بیهوشی ،جراحی را روی گردن ایشان انجام دادام
ایشان حین عمل جراحی با خواندن دعا ،با خدا راز ونیاز میکرد و می گفت:
ِ
دکتر چقدر لذت بخشه ،صدای تیغ جراحی شما و ترکِشهایی که در راه خدا به بدنم فرو رفته
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | آخرین دستنوشتهی رتبه یک پزشکی
🔸 نامهای خواندنی از #رتبه_یک کنکور پزشکی برای تمام نسلها
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
🗓 به مناسبت ۱۶ آذر، روز #دانشجو
🍃🌹ــــــــــــــــــــــ
صــراط
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید👆
نه ، میخوام دقیق نگا کنینا👆
به راحتی تهدید میکنند
حتی سرداران سپاه پاسداران را هم تهدید جانی کردند!
اگه کسی دفعه دیگه دهنشو باز کرد و گفت چرا میگی «صدای زوزه #فتنه_عظمی را میشنوم» و شلوغش نکن، واگذارش میکنم به حضرت زهرا!
مثل روز برام روشن بود که وارد این فاز هم خواهند شد.
ضمنا
احدی را سراغ ندارم که در فتنه های ۷۸ و ۸۸ و ۹۸ و ۹۹ ، سرداران سپاه و نهادها و ... را به اسم و رسم مشخص تهدید جانی کرده باشه!
اما اینا دارن علنا تهدید میکنند
در لباس آخوندی و قیافه حزب الهی!
حالا بفرمایید
تحویل بگیرید
جنابی که گفتی ملت چرا قیام نمیکنی؟
حالا اینم قیام!
فقط دوس دارم پاشی کفن پوش بیایی جلوی این بچه مچه هایی که فرستادی جلو و خودت نشستی کنار ، تا ببینم وجودش داری #فتنه_عظمی را جمعش کنی یا نه؟
حدادپورجهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴آمریکا میگه تحریمها رو بر نمیدارم
اسرائیل میگه به مراکز هستهای حمله میکنم
اروپا میگه هر چی ما میگیم باید قبول کنید
اصلاحاتی میگه کشور رو به آشوب میکشیم
⁉️سؤال: تو چنین جنگلی، ایران برای زنده موندن، جز افزایش توان دفاعی و باز دارندگی و عمق استراتژیک راه دیگهای داره؟
🔮 گفتمان
#تحریم
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ شنیدی میگن فلانی دست خدا روی زمین شده؟
یه دامداری راه انداخت با صد راس دام و با تلاش شبانه روزی به ١۴هزار راس رسوندش و کارآفرین نمونه کشور شد!
حالا تصمیم گرفته دامداری شو هزارمیلیارد بفروشه و پولش رو صرف بیماران سرطانی، خانه برای ایتام و جوانهای متاهل کنه!
خداحفظت کنه آقای دقیقی!
👤 مُحَمّد نُصوحی
TWTenghelabi
توئیت انقلابی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقاد صریح دکتر حسن عباسی از رئیس بانک مرکزی فعلی و افرادی که به ظاهر حزباللهی هستند و در مناصب و مسئولیتهای مختلف بودند، اما امروز پاسخگوی عملکرد خود نیستند.
🎥 هماکنون - به مناسبت روز دانشجو
دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج
BisimchiMedia
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺دلارام من🌺
قسمت 38
《خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍباشد》
میدانم با این حرفها خودش را دلداری میدهد و میخواهد برود حرم که آرام بگیرد. پیشنهاد بدی نیست، ابوحسام را میگیرم.
اول مخالفت کرد و گفت بمانیم هتل، اما خودم هم نفهمیدم چطور اصرار کردم که راضی شده و حالا هم دارد میآید دنبالمان؛ بنده خدا معطل ما شده.
تا حرم پرواز میکنیم؛ انقدر شوق زیارت دارم که یادم میرود از حامد خبر بگیرم یا بپرسم چرا ابوحسام پریشان است.
هوای حرم، به آب روی آتش میماند؛ نگرانیام تمام میشود و جایش را میدهد به آرامش. اینبار اما دست و دلم به زیارتنامه و نماز زیارت نمیرود، دلم میخواهد فقط ضریح را نگاه کنم؛ روی نگین انگشتر حامد دست میکشم و زیرلب دم میگیرم: امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...
چقدر تکرار این کلمه را دوست دارم؛ از ابوحسام که پشت سرمان نشسته و سویی دیگر را نگاه میکند میپرسم: چرا گوشی حامد جواب نمیده؟انگار بخواهد فرار کند، شانه بالا میاندازد: اگه بتونه تماس میگیره، لازم نیست زنگ بزنید دائم.
طوری اخم میکنم که یادش بیفتد خواهر حامدم: اگه اتفاقی افتاده بگید.
خیره میشود به ضریح؛ همچنان منتظر جوابم. با تسبیح در دستش بازی میکند و سر تکان میدهد، نگاهش را روی زمین میاندازد که چشمان پراشکش را نبینم. این حالاتش، آمادهام میکند برای شنیدن خبر ناگوار؛ یک لحظه از ذهنم میگذرد که در برابر خبر شهادت، باید چه واکنشی داشته باشم؟ انگار صاحب حرم، از بین پنجرههای ضریح نگاهم میکند که ببیند چقدر شبیهش هستم؟ به ابوحسام نهیب میزنم: نگفتید چی شده؟
بلند میشود و میایستد: یه لحظه بیاید بیرون...
جایی میرویم که در دید عمه نباشد، اما سنگینی نگاه عمه را بازهم حس میکنم. ابوحسام با دیدن برافروختگیام، تسلیم میشود: برادرتون و نیروهاش محاصره شده بودن...
نمیدانم چرا اما نه ضربانم و نه تنفسم هیچ تغییری نمیکند و منتظر ادامه حرفش میمانم.
- سوریه خیلی با ایران فرق داره و جنگی که الان هست پیچیده و سخت؛ تشخیص دوست و دشمن سخته، متاسفانه بچههای ایران و حزب الله توی این شرایط، به این راحتی نمیتونن به کسی اعتماد کنن؛ اما...
مقدمه چینیهایش بیطاقتم میکند: اصل حرفتون چیه؟
- برادر شما با چندنفر از بچههای فاطمیون، داشتن میرفتن منطقه که... نفوذیها لوشون میدن و...
چنگ میاندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما ابوحسام فکر میکند من نگرانم. نهیبش میزنم: خب...؟
- متاسفم... خیلی شرمنده شما هستم... خدا بهتون صبر بده... برادر شما و چند نفر دیگه، الان اسیر تکفیریها هستن...
قلبم تکان میخورد؛ انتظار این حرف را نداشتم! اسیر؟ منتظر بودم بگوید شهید یا مجروح اما اسیر نه! اسیر نه! اسیر نه!
فرو میریزم از درون، اما خجالت میکشم جلوی عمه سادات واکنش نشان دهم. پلک برهم میگذارم و خیلی عادی، سر تکان میدهم؛ ابوحسام که انگار منتظر بوده من گریه و زاری راه بیندازم، از واکنشم تعجب کرده! نمیداند از درون ویران شدهام، مثل دمشق؛ نمیداند حتی دلم میخواهد خبر شهادت حامد را بشنوم اما اسارتش را نه! آخر اگر شهید میشد، خیالم راحت بود که جایش خوب است اما الان، منم و بلاتکلیفی، منم و بیخبری، منم و دلواپسی... در کشور غریب... انگار من هم اسیر شدهام!
نگاهم را دخیل میبندم به ضریح؛ دلم میخواهد اینها را به آنکه از پشت شبکههای ضریح نگاهم میکند بگویم اما خجالت میکشم؛ دلم میخواهد سر بر ضریح بگذارم و صدای گریهام را بلند کنم، اما دور از ادب است اینطور منت گذاشتن؛ فدای سر صاحب غریب این حرم، که وقتی پسرانش را در راه حسین(علیه السلام) داد، حتی بیرون خیمه نیامد که ببیندشان، مبادا منتی باشد.
هرچه هست را در قلبم میریزم، در قلبم را میبندم و زندانی میکنم احساسم را...
این کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار
یک جور شکسته دل هر رهگذرش را.
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️چطوری صورتی تپل مپل داشته باشیم👇
🔸👈اگرمیخواهیدصورت تپلی داشته باشید، صبحانه تخم مرغ و سیب زمینی بخورید
🔸👈همراه تخم مرغ گوجه میل کنید تااز بالا رفتن کلسترول خون جلوگیری کنید
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
💫✨هر شکست ، دست کم این فایده را دارد که انسان یکی از راه هایی که به شکست منتهی می شود را ، می شناسد.✨💫
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh