🔴این مدل اظهار نظر ناشی از نگاه حداقلی و حتی کاریکاتوری به حجاب است. چه عوامانه است که بگوییم حجاب آمده تا دل و دین مردان نلرزد. خروجی همین نگاه عوامانه، بهانهجوییهای کف خیابانیست که «من هرطور بخواهم بیرون میآیم، مردان چشمانشان را ببندند!» و حالا از زبان زنی مدعی روشنفکری به زبان میآید.
🔹«حجاب» برای زنان و «غض بصر» برای مردان تشریع شده تا جامعه ویترین عرضه و تقاضای جذابیتهای جنسی نشود و انسانیت و شعور و آگاهی مبنای روابط و مناسبات اجتماعی شود و سلایق و دلخواه افراد عرصه عمومی را به تشویش و آشفتگی نکشاند.
🔹تفسیرهای کوته نظرانه از حجاب به عنوان یک پدیده دینی فرهنگی تاریخی در ایران اسلامی از کسی که در این مملکت دکترای تاریخ خوانده و بعنوان دبیر کل یک حزب سیاسی انتخاب میشود جای تأسف دارد.
🔻کاش میشد مفهوم حجاب را از صحنه کشمکشها و کینهتوزیهای سیاسی بیرون کشید و در مباحثات اجتماعی به آن پرداخت. آن وقت است که میبینم این مفهوم نه یک چالش که یک مزیت برای جوامع اسلامیست.
✍️ رها عبداللهی
bidariymelat
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴بعضیاً از آمریکایی ها هم آمریکایی ترن
✅ روزنامه اعتماد ادعا کرده حاج قاسم با همکاری آمریکا با داعش جنگید! حالا خوبه پمپئو اعتراف کرد که سردار حتی نامه ش رو نگرفته و کلینتون هم گفت ما خودمون داعش رو ساختیم!
💢بعضیاً از آمریکایی ها هم آمریکایی ترن!
گفتمان
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 53 سر راه میوه و شیرینی میخرد؛ عمه واکنشی نشان نمیدهد، اما من تعجب میکنم: خبریه
🌺دلارام من🌺
قسمت 54
حالم تازه کمی جا آمده است، خواب به چشمم نمیآید، باید با حامد حرف بزنم؛ درباره هر موضوعی جز رفتن.
به اتاقش میروم، بعید است خواب باشد؛ آرام در را باز میکنم، در اتاق نیست؛ روی تختش ساک و لباسهای نظامیاش را گذاشته که جمعشان کند.
در اتاق را میبندم تا دنبالش بگردم؛ لب حوض نشسته و با دست در آب موج میاندازد؛ چشمهای آسمانیاش بین ستارهها میچرخد.
پا به ایوان میگذارم؛ متوجه میشوم روی تخت، چند عکس و کاغذ افتاده؛ بدون اینکه حرفی بزنم روی تخت مینشینم و کاغذها را برمیدارم؛ وصیتنامه دوستان شهیدش است؛ اولی را میخوانم که بدخط و با عجله نوشته شده:
بسم رب الشهدا
مِنَ المؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدواللهَ عَلَیه فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر وَما بَدَّلوا تَبدیلاً
السلام علیک یا زینب کبری... خانم جان گذشت دوران غربت اهل بیت علیهم السلام و حالا شیعیان شما در سراسر دنیا نمیگذارند دوباره جسارتی به حرم صورت بگیرد. دیگر اجازه نخواهیم داد شمرها و حرملههای زمانه خود را با خون بیگناهان سیراب کنند، حتی اگر از سرهایمان کوه بسازند یا زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، باز به فریاد هل من ناصر لبیک خواهیم گفت.
توصیه اکید بنده به اطرافیان اول انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات است و از اهمّ واجبات، حفظ انقلاب و خون شهدا و اطاعت از امام خامنهای حفظه الله تعالیست. همانا کسی که به هنگام یاری رهبرش خواب باشد، با لگد دشمنان بیدار خواهد شد.
علی مصدق خواه- 12 اردیبهشت 95
دستم را روی دهانم میگذارم که جیغ نکشم؛ مصدقخواه مگر فامیل حاج مرتضی نبود؟! وصیتنامهها را از نظر میگذارنم و میگذارم کنارم.
- تاحالا وصیتنامه یه شهید زنده رو نخونده بودی؟صدای حامد است؛ آرام با دست در گلدان اطلسی آب میریزد و مثل بچهای نوازشش میکند، نگاهش به من نیست؛ ادامه میدهد: آخرین باری که رفت سوریه اینو نوشته؛ بجز علی، صاحب تموم این وصیتنامهها شهید شدن؛ وقتشه اینا رو برسونم دست خونوادههاشون، فردا میای باهم بریم؟
بجای جواب، یکبار دیگر تاریخ وصیتنامهها را مرور میکنم؛ وصیتنامه علی قدیمیتر است؛ میگوید: حالا که علی اومد خیالم از بابت شما راحت شد. واقعا قابل اعتماده، ولی بازم هرچی تو بگی؛ منکه نمیتونم مجبورت کنم.
آرنجم را لبه تخت میگذارم و دستم را میزنم زیر چانهام؛ کاش بازهم حرف بزند، از سوریه بگوید، از گذشته، از پدر، از امید، صبر، دلارام... هرچه دوست دارد بگوید اصلا؛ فقط میخواهم حرف بزند.لبخند کوچکی روی لبهایش مینشیند: این علی کلا سر نترسی داره! میدونی چی شد که به این روز افتاد؟
منتظر جواب نمیماند و ادامه میدهد: یه ترکش کوچولوی ساده خورده بودا، ولی چون حاضر نشد بیاد عقب، ترکشه با موج انفجار حرکت کرده و زده اعصاب دست رو ترکونده! بعدشم چندتا ترکش دیگه نوش جون میکنه، بازم قبول نمیکرده بیاد عقب، به زور میارنش با کلی گریه و زاری و ضجه و ناله!
چشمم به یکی از عکسها میافتد؛ حامد و علی دست در گردن هم، با لباس نظامی.
چشم از تصویر لرزان ماه در حوض برمیدارد و مستقیم نگاهم میکند: خواهر داشتن خیلی خوبه، دلت گرم میشه به حضورش؛ لوست میکنه ازبس محبت میکنه! نمیدونم همه خواهربرادرا همینطورن یا فقط ما اینطوری هستیم؟!
چشمانش پر از محبت است و میدرخشد، دوست دارم تا قیام قیامت نگاهش کنم.
- نمیدونی تو سوریه، بغل گوشمون چه خبره؛ چیزی که تو تلوزیون و اخبار میبینی یه صدم اون چیزی که واقعیت داره نیست؛ انقدر این داعشیا وحشیاند که حد نداره؛ میدونی، خیلیام حس میکنن مسلمونن! معتقدن برای خدا و پیامبر آدم میکشن! یه جونورای عجیبی هستن اینا... وظیفه شما طلبهها اینه که فرق اسلام رو با عقیده اینا مشخص کنین تو دنیا.دستم را از زیر چانهام برمیدارم، به پشت تکیه میدهم و دستانم را ستون میکنم.
- میترسم حامد! خیلی از آینده میترسم!
- توکل رو گذاشتن واسه همین وقتا دیگه آبجی جان!
گلدان را لب حوض میگذارد و روی تخت، کنار من مینشیند.
- بابا خیلی دوست داشت شبا بیاد تو حیاط، نماز بخونه یا ستارهها رو نگاه کنه.
دلم برای پدر نداشتهام تنگ میشود؛ اصلا شاید حامد را بخاطر شباهتش به پدر دوست دارم.
- قبول دارم، حق داری نگران باشی، ولی خدایی که تا الان هواتو داشته، بعدشم تنهات نمیذاره.
عکسها را برمیدارد و یکی یکی از نظر میگذراند؛ درهمان حال میپرسد: حالا میخوای علی رو جدی بگیری یا کلا بیخیالش بشی؟
قلبم میایستد؛ خیره میشوم به ماه و نفس عمیق میکشم؛ نمیدانم چه بگویم؛ سعی میکنم نخندم ولی گوشه لبم کمی کج میشود و نگاه حامد دور نمیماند..
ادامه دارد..
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️برنج خود را مقوی کنید:👇
🔸گوجه+پلو👈افزایش وزن و اشتها
🔸عدس+پلو👈تقویت هوش
🔸ماش+پلو👈تقویت بنیه بدنی
🔸هویج+پلو👈ضد اسهال
🔸کشمش+پلو👈ضد کمخونی،وزن دهنده
🔸کنجد+پلو👈تقویت هوش
🔸زیره+پلو👈لاغر،ضد دل_پیچه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜⚜
شیخ رجبعلیخیاط (رحمهالله):
✅اگر مواظب دلتان باشید، و غیر خدا را در آن راه ندهید. آنچه را دیگران نمیبینند شما میبینید و
آنچه دیگران نمیشنوند شما میشنوید.
⚜⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۳ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید ابراهیم همت🌹
تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود.
✍آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.
خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.
می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»
می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
همسر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهداصلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روسری مو بکشم جلو، مشکل مملکت حل میشه؟ دزدی و اختلاس حل میشه؟
#حجاب #روسری
Roshangarii
🍁〰🍂
@Alachiigh
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ حاج قاسم، در کنار تمام خدماتی که در زندگی پر برکتش داشت ظرفیت عظیمی نیز در کمرنگ کردن فضای دو قطبی کشورمان دارد.
هرگونه کنشگری که این ظرفیت را کاهش دهد اگر خیانت نباشد عین حماقت است
🙏شادی روحش صلوات
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت تصویری که رسانه ها از زن های ایرانی و مسلمان نشون میدن، با واقعیت...
⛔️ زن ایرانی در رسانه ها: بددهن، پول پرست، خنگ و کم هوش، ناتوان
✅ زن ایرانی در واقعیت: ورزشکار، جراح، دانشمند، کاشف پادتن ایدز، خلاق و باهوش
سینما و تلویزیون ایران، کدام زن را به دنیا نشان میدهد؟ چرا؟
روشنگری
🍁〰🍂
@Alachiigh
4_5915521180483193731.mp3
2.76M
فایل صوتي امام زمان (عج)
💢 تمام زمین،تو را خواهند شناخت
اگر؛ما هرچه داریم روی هم بگذاریم؛استعدادمان راهنرمان راآبرویمان را
و همه ی دار و ندارمان را.
✅رمز ظهور : دستان گشاده وهمدل ماست.
به نیت فرج مولا گوش کنید و نشر دهید
استاد شجاعی🎙
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴پشت پرده بیانیه مغرضانه مرکز پژوهشها علیه طرح ساماندهی فضای مجازی کیست؟
این #رشتو را بخوانید تا متوجه بشوید طرحی که در مرکز پژوهشهای دوران علی لاریجانی برای ساماندهی فضای مجازی تایید شد چرا در مجلس نواصولگرا عده ای کاسه از آش داغتر شدند و علیه آن بیانیه سیاسی دادند
نفوذی میرحسین موسوی، در تشکیلات مجلس چگونه وارد شد؟
- جذب دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی توسط کی نژاد دبیر وقت در دوره خاتمی که از دوستان نزدیک میرحسین بود ،میشود.
-پس از فتنه۸۸ با کمک ایازی معاون اصلاحطلب به شهرداری تهران نفوذ داده شد و مدیریت مرکز مهمی به وی داده شد.در دانشگاه آزاد معاون میشود
- با سرکار آمدن مجلس نواصولگرا در مسئولیت مهمی منصوب شد
-با رفتن زاکانی،به مرکز پژوهشها رفت
-در اولین حرکت، برخلاف آیین نامه داخلی مجلس به دنبال انحلال مرکز تحقیقات اسلامی مجلس در قم برآمد
⏪مسئله غربگرایان طرح ساماندهی فضای مجازی بود که این طرح با جنگ روانی آنها با چالش در مجلس به مرکز پژوهشها رفت
حالا شخص مورد نظر وارد میدان میشود و بانی یک بیانیه مغرضانه علیه طرح میشود
عنصری نفوذی که از سالها قبل برای چنین مأموریتهایی آماده کرده اند.
✍️بیداری ملت
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 54 حالم تازه کمی جا آمده است، خواب به چشمم نمیآید، باید با حامد حرف بزنم؛ درباره
🌺دلارام من🌺
قسمت55
آستینهایش را بالا میزند و لب حوض وضو میگیرد؛ بدون هیچ حرفی به اتاق میرود؛ در حیاط به تماشای ماه مینشینم، مثل پدر؛ فقط کاش صدای مناجات حامد را از اینجا هم بشنوم...
با اینکه از صبح تا حالا کلی کار کرده و باید خسته باشد، سرحالتر از همیشه است؛ از صبح تا ظهر اصفهان را ز یر پا گذاشتهایم تا وصیتنامهها را به دست خانوادهها برسانیم، اما حامد سریع خداحافظی میکرد که خیلی مزاحمشان نشویم؛ بعد هم برگشتیم خانه و استراحتی کوتاه کردیم، از عمه خداحافظی کرد و باهم آمدیم گلستان.
این بار نه فقط با عمه، با خانه و حیاط و گلهایش هم خداحافظی کرد؛ خوبیاش این بود که امروز درخانه خودمان بودیم و عمه راحت توانست هرچه میخواهد حامد را درآغوش بگیرد و صورتش را بوسه باران کند؛ و وقتی حامد دستش را به زور میبوسد، مادرانه دست برسر حامد بکشد و بگوید: «نکن پسرم... نکن عزیزم...» عمه آن لحظه گریه نکرد، اما شاید بعد از اینکه گفت«سپردمت به خدا» و آب پاشید پشت سرمان، دلش مثل کاسه آب ریخت و باران شد.
- نباید با هر اتفاق کوچیکی خودتو ببازی؛ دنیام زیر و رو بشه تو تکیهات به همون خداییه که دنیا رو زیرو رو میکنه! آیندتو میتونی خیلی قشنگتر بسازی، به شرطی که بهجای افسوس خوردن برای گذشته، از تجربههات استفاده کنی؛ اما مطمئنم با علی قشنگتر میشه.
حامد است که با حرفهایش باعث میشود سرم را از روی شیشه بردارم و مستقیم نگاهش کنم؛ این دو روز با هر دوجمله، یک علی از دهانش درمیآید! میداند قانع شدهام، اما میخواهد محکم کاری کند.
با اینکه همین دیروز شهدا بودیم، همه جا برایم تازه است؛ گلستان شهدا یکی از معدود جاهاییست که تکراری نمیشود برایم، و همیشه حس میکنم باید از نو کشفش کنم؛ از دیوار کوتاهش که میگذری و از خیابان به گلستان پا میگذاری، دنیا عوض میشود؛ انگار از سرزمین مردگان به بهشت برین آمده باشی! اصلا همین دیوار حدودا نیم متری که رویش نخل کاشتهاند، مرز عالم ملکوت با دنیای ماست و حتی این دیوار، آلودگی هوای شهر و هیاهویش را به داخل راه نمیدهد؛ این را باید به آنها گفت که تمام تلاششان را میکنند دیوارهای بتنی و ضدصدا بسازند! مشکل صدا نیست، مشکل ماییم که دائم گوش میسپاریم به صدای نخراشیده دنیا!
دوست دارم به تک تک شهدایی که میشناسم سربزنیم؛ حامد هم ساعت 4 باکسی که نمیدانم کیست قرار دارد، موافقت میکند؛ حالات و رفتارهایش مرا میترسانَد، طوری با حسرت به شهدا نگاه میکند که انگار دوست دارد همین حالا پربکشد و تنهایم بگذارد، بیتابیاش من را هم بیتاب کرده.
هردو به پهنای صورتمان اشک میریزیم؛ حتی خودم هم نمیدانم چرا گریه میکنم. گله دارم، نگرانم، میترسم... حامد بیشتر از هرکسی مرا میفهمد و اگر برود، تنهای تنها میشوم... دست به دامان شهدا شدهام و همه چیزم را نذر کردهام که بماند.
حدود 4بعد از ظهر است که برمیگردد به طرف در ورودی، زود است؛ با تعجب میپرسم: مگه پنج و نیم پرواز نداشتی؟
- با یکی قرار دارم.
ماشینی مدل بالا جلوی در میایستد؛ خدای من! مادر! مادر و نیما از ماشین پیاده میشوند؛ حامد اشکهایش را پاک میکند، با شوق کودکانهای چشم دوخته به مادر، من مبهوت عقب میروم و لبه سکویی مینشینم؛ حامد سر جایش ایستاده و مادر با طمانینه به طرفش میرود؛ نمیدانم چطور مادر را راضی کرده که ببیندش، به چندقدمی هم که میرسند، حامد جلو میرود که در آغوش مادر آرام بگیرد، اما مادر خودش را عقب میکشد و به سردی دست میدهد.
باورم نمیشود همین مادر به ظاهر بیاحساس، اشکی بر گونهاش غلتیده باشد و بعد از برانداز کردن سرتاقدم حامد، او را در آغوش بکشد؛ مادر هرکه باشد، مادر است، برای بچههایش جان میدهد و دلش تنگ میشود، ناگاه دل من هم مادر را میخواهد، اما ترجیح میدهم فاصلهام را حفظ کنم که راحت باشند.
همانقدر که دخترها باباییاند، پسرها وابسته مادرند؛ همانقدر که دخترها محتاج راهنمایی و حمایت پدرند، پسرها محبت و مشورتهای مادر را میخواهند. من و حامد هردو محروم بودهایم از این موهبتهای الهی... قطعا عمه درحد توانش برای حامد مادری کرده ولی هیچکس مادر نمیشود؛ این را من میفهمم که باوجود سردی مادرم، عاشقش هستم... مادر زن مغروریست ولی هیچوقت نتوانسته چشمهایش را پنهان کند.
دستی از پشت سر محکم به شانهام میخورد، آه از نهادم بلند میشود، قطعا نیماست؛ کلافه برمیگردم طرفش: تو بعد دوسال هنوز آدم نشدی؟
- مگه فکر میکنی خودت آدم شدی؟
- هرهرهر! جنابعالی خوش میگذره دیگه کسی نیست اذیتش کنی؟
دوباره به مادر و حامد نگاه میکنم که روی نیمکتی نشستهاند؛ چهره مادر درهم رفته و حامد متواضعانه صحبت میکند.
- قراره بعد کنکور یکتا باهم عقد کنیم.
- مبارکه!
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 حذف ارز 4200 از نهاده های دامی یعنی قیمت نجومی گوشت و شیر و لبنیات.. یعنی نابودی دامداری های ایران
آقای ساداتی نژاد.. راه حل رو دریابید.. و نگذارید بیش از این دامداری ایران نابود بشه..
roshangarii
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️اگر نقرس یا دیابت دارید سماق را
فراموش نکنید :👇
🔸سماق با کاهش اوریک اسید نقرس را
درمان و به طرز شگفت انگیزی میتواند
نشانه های دیابت را 81% کاهش دهد!
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜⚜
جواب آزمایش الهی مون درست در نمیاد
اگر عمری از حرام و لقمه اش، ناشتا نباشیم
⚜⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مادرِ *شهید سید یوسف موسوی* که به تازگی به فرزند شهیدش پیوسته :
✅ «تا الان دلم نمیخواد کسی بهم بگه مادر شهید»
(امیدوارم عکس شهید را درست گذاشته باشم)
⭐️شادی روحشان صلوات🙏
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh