eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞🎥 سیاه‌چاله‌ای به نام "فضای سایبر" برای بلعیدن فرزندان شما! ♨️ فضای مجازی که امروز زندگی رو برامون آسون‌تر کرده یه بخش سیاه و خطرناکی هم داره که از کودک تا بزرگسال رو میتونه به نابودی بکشه! ⚠️ مثل ۲۵ میلیون سایت پورن با محتوایات غیراخلاقی که حتی کودکان رو هم تهدید میکنه صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️‏طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست! 🔹خواستم بگم شهید شهریاری، هم با پای چپ می‌رفت دستشویی، هم انگشتر عقیق دستش داشت و هم نماز شب میخوند، هم مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اروانیم رو یک تنه حل کرد! 🔹مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق، مشکل از مغزهای پوسیده شما، عاشقان غرب ِ.. یعنی شمایی که هیچ خدمتی برای کشورت نداشتی جز خود تحقیری و...! fasle_bidari 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شبیه سازی دیمونابه کنار! نکته بسیار مهم افزایش چشمگیر قدرت مانور موشک ها بود در لحظه شلیک ،موشک وسطی معیار است، موشکهای سمت راستی به چپ متمایل شده و موشک های سمت چپ به راست وقتی موشکی در لحظه شلیک(سرعت کم )اینگونه عمل می کند در لحظه برخورد عملا هیچ پدافندی توان رهگیری آنرا ندارد # رائفی پور 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️در کشور خودمون موشک آزمایش کردیم برای امنیت مرزهای خودمون. 🔹انگلیس از ۱۰هزار کیلومتر اونورتر و از یک قاره دیگه در شمال نیمکره شمالی زمین این اقدام رو محکوم کرده! 🔹این اقتدار رو مدیون رابطه نداشتن با کشورهایی همچون انگلیس و آمریکا هستیم. چون اگه با این‌ها روابط صمیمانه داشتیم قطعا اجازه نمی‌دادن در هیچ عرصه‌ای قدرتمند بشیم. 🔹چون اون‌ها می‌گن ابرقدرت منطقه باید اسرائیل باشه! بفهمید اصلاح طلبان و غربزده‌های وطن فروش. fasle_bidari 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ چرا روحانی عضو مجمع تشخیص مصلحت نشد؟ 🔻از دلایل اصلی عدم انتصاب روحانی در مجمع تشخیص مصلحت نظام، قبول نداشتن ساختار مجمع توسط وی بود. 🔻علی‌رغم شایعات و گمانه‌زنی‌هایی که در خصوص علت عدم صدور حکم عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام در فضاهای رسانه‌ای منتشر شده است، بررسی‌ها از منابع موثق حاکی از این است یکی از دلایل اصلی عدم انتصاب رئیس جمهور سابق در مجمع تشخیص مصلحت نظام، به دلیل عدم اعتقاد وی به مجمع بوده است. 🔻برابر بررسی‌های صورت گرفته روحانی در دوران 8 ساله مسئولیت خود در دولت کمتر از 10 جلسه در این مجمع شرکت کرده چرا که معتقد بود ریاست مجمع تشخیص مصلحت باید رئیس جمهوور باشد و در غیر اینصورت نهاد موثری نیست. 🔻علاوه بر این روحانی ساختارهای قانونی مجمع نظیر نظارت بر اجرای سیاست های کلی نظام را نیز قبول نداشته و معتقد است این اقدام خلاف قانون اساسی است. 🔻در عین حال علی رغم نظر وی مبنی بر اینکه رئیس جمهور باید همزمان ریاست مجمع را نیز برعهده داشته باشد، طی ماه‌های اخیر پیغام‌های متعددی درباره علاقه مندی به حضور در مجمع در جایگاه ریاست این نهاد به مقامات عالی کشور داده است. ➕آقای مسوول،،، وقتی علی رغم پرونده های متعدد و شکایت خصوصی بیش از پانصدهزار نفر از مردم هنوز برای ایشان هیچ دادگاه عادله ای برگزار نشده است خوب مشخص است که برای فرار از برخورد بدنبال پست هم باشد. چرا برای مردم ارزش قائل نیستید؟ pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت55 آستین‌هایش را بالا می‌زند و لب حوض وضو می‌گیرد؛ بدون هیچ حرفی به اتاق می‌رود؛ د
🌺دلارام من🌺 قسمت 56 - تو چی؟ قضیه علی به کجا رسید؟ لبم را می‌گزم؛ خدایا این از کجا فهمید؟ فقط خواجه حافظ شیرازی مانده که احتمالا نیما او را هم در جریان می‌گذارد، ترجیح می‌دهم ساکت باشم. ‌- چندروز پیش با عمو رحیم اومد خونمون؛ بهش می‌خورد بچه خوبی باشه، از این مثبت حزب اللهی‌ها! ولی خوب دستش ناقصه دیگه! - نقص و کمال آدما خیلی تعریفای دیگه داره! - به به! چقدرم مدافعشی!یعنی به همین زودی...؟! تازه متوجه می‌شوم چه آتویی دست چه کسی داده‌ام! شروع می‌کند به سخنرانی کردن: حالا من گفتم پسر خوبیه، ولی با یه دست ناقص و یکم آه در بساط نمیشه زندگی کردها! عاقل باش! - چقدر دلسوز شدی! - بعد دوسال، یکم دلم برات تنگ شده! سوژه خندمون رفته! تو نباشی من به کی بخندم؟ حوصله کل کل کردن را ندارم؛ وای! چقدر حرف می‌زند، از همان اول همین‌طور بود؛ حرف حساب هم که نمی‌زند، چرت و پرت می‌گوید؛ سعی دارم بی‌توجه به نیما، مادر و حامد را نگاه کنم، غرور مادر و خاکساری حامد را؛ دقیق می‌شوم به صورتشان، گریه می‌کنند؛ چقدر شبیه هم‌اند! ناگاه حامد از نیمکت می‌افتد! نیما هم ساکت می‌شود؛ حامد روی پاهای مادر افتاده و مادر خم شده تا بلندش کند، به نیما پشت کرده‌ام که اشک‌هایم را نبیند. انگار حامد عمری منتظر این لحظه بوده؛ چرا من که فرصتش را داشتم، یک‌بار پای مادر را نبوسیدم؟ مادر حامد را بلند می‌کند و مثل پسربچه‌ای در آغوش می‌گیرد؛ همراه نیما زنگ می‌خورد: - جانم پدر؟ - .... - چشم الان راه می‌افتیم! قطع می‌کند و به طرف مادر می‌رود: مامان! بابا زنگ زد گفت بیایم! اخم‌های حامد درهم می‌رود؛ من جای او بودم دهان نیما را پر خون می‌کردم! مادر دست حامد را می‌فشارد: مواظب خودت باش، زود برگرد تکلیف خودت و حوراء رو روشن کن! - چشم! مادر می‌ایستد، حامد هم، چشم از پسرش برنمی‌دارد؛ حسودی‌ام می‌شود، چه زود عزیز شد! مهره مار دارد انگار! - حلالم کنید مامان! - من چیزی از تو ندیدم؛ برات کم گذاشتم، حلالم کن! دوباره برمی‌گردد به همان حالت سرد و خشک همیشگی؛ خداحافظی می‌کند و می‌رود! حامد متوجه من می‌شود که مثل مجسمه سرجایم ایستاده‌ام: مگه فیلم هندیه که انقدر گریه کردی؟! و سرخوشانه می‌خندد؛ نگاهی به ساعت می‌اندازد: اوه! من الان باید برم، تو رو می‌رسونم تا یه جایی و خودم میرم. دقیق نمی‌فهمم چه می‌گوید؛ رفتنش کابوس است، مهم نیست کسی ببیند؛ به خودم که می‌آیم، سر گذاشته‌ام روی سینه‌اش و بلند گریه می‌کنم؛ از خودم بدم آمده که انقدر احساساتی شده‌ام، اصلا نمی‌دانم چه می‌گویم و چه می‌گوید؛ فقط می‌دانم باید از همه مهربانی‌ها و بزرگواری‌هایش بگذرم؛ انگار پدر دوباره بخواهد شهید شود؛ گفتنش ساده است اما در واقعیت، هزاربار می‌میری و زنده می‌شوی. سوار ماشین می‌شویم، تمام راه نگاهش می‌کنم و او حرف می‌زند برایم. تصویرش را اشک‌هایم تار می‌کنند. وقتی ماشین می‌ایستد و بغض‌آلود حلالیت می‌خواهد، تازه به خودم می‌آیم. - کاش انقدر زود نمی‌رفتی! - الانشم دیره؛ ببخشید... اونی که می‌خواستی نبودم. - چرا بودی. و ادامه حرفم را در دل می‌گویم: تو بهترین بودی ولی من لیاقتت رو نداشتم. بحث را عوض می‌کند: کارت اتوبوست شارژ داره؟ - نمی‌دونم! - بیا مال منو بگیر، یه وقت توی راه می‌مونی. تسبیحش را می‌گذارد کف دستم و مشتم را می‌بندد: دعا کن برام. دستش را می‌گیرم که ببوسم، اما زورش بر من می‌چربد و دستانم را به سمت خودش می‌کشد و می‌بوسد. پیاده می‌شود و در را باز می‌کند برایم؛ دستم را می‌گیرد که بلندم کند: پاشو آبجی خانم! دیرم میشه الان، پاشو خواهرکم، آفرین... ادامه دارد ... 🍁〰🍂 @Alachiigh
❄️ 📝 | دشمن را خوب معرفی کن! 🍃🌹🍃 ۱) انگلیسی ها در دو جنگ اول و دوم جهانی حدود چهار میلیون ایرانی را با قحطی مصنوعی به کام مرگ فرستادند، مقابل ملی شدن نفت ایران دست به هر دسیسه زدند و ...، ولی امروز با بی بی سی ادعای طرفداری از ملت ایران را دارند و عده‌ای هم به او اعتماد می‌کنند، چرا؟ چون این دشمن را خوب معرفی نکردیم. ۲) آمریکا در ایران کودتا کرد، از ساواک و جنایات شاه و صدام حمایت کرد، هواپیمای مسافربری ما را با موشک ساقط کرد، انواع فشارهای اقتصادی را بر مردم ایران وارد کرد و حاج قاسم را شهید کرد، اما در جنگ روایتی، خود را طرفدار حقوق ملت ایران معرفی می‌کند و عده‌ای باور می کنند، چرا؟ چون این دشمن را خوب معرفی نکردیم. ۳) پهلوی‌ها استقلال ملت را به باد دادند و منافع ملی را فدای تاج و تخت خود کردند، ده‌ها هزار نفر را در سال های مختلف از جمله ۴۲ و ۵۶ و ۵۷ کشتند و امروز پسر و نوادگان آنها با پول ملت ایران خوش می گذرانند و علیه منافع ایران اقدام می‌کنند، اما عده‌ای شعار جاوید شاه سر می‌دهند! چرا؟ چون دشمن را خوب معرفی نکردیم. پس دشمنت را خوب معرفی کن زیرا در جنگ روایتی معرفی دشمن بسیار ضروری است. ✍ دکتر قاسم حبیب‌زاده 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️خوابیدن بدون بالش درد کمر را کاهش میدهد و ستون فقرات شما را قوی‌تر میکند 🔸 استفاده از بالشی که خیلی نرم باشد، میتواند عضلات گردن را تحت فشار قرار داده و حتی جریان خون به سر را کاهش دهد 🔸متخصصین به افرادی که دچار گردن درد هستند توصیه میکنند از بالش استفاده نکنند یا بالش نرم و بالش طبی مناسب استفاده کنند. در این وضعیت احساس راحتی بیشتری در گردن و کمر ایجاد می شود. همچنین از خروپف و آسم جلوگیری می کند و باعث گردش هوا در سر خواهد  🍁〰🍂 @Alachiigh
⭐️⭐️⚜⚜⚜ خداوند هیچ‌گاه به شما چیزی نمی‌دهد که نتوانید از پس آن برآیید؛ پس، استرس نداشته باشید ⭐️⭐️⚜⚜⚜ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️ 🖼 | فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی 🍃🌹🍃 ☑️ سپهبد : «اگر این جمله معروف پیامبر (ص) را مبنا قرار بدهیم، میتوانیم این نتیجه را بگیریم که هر کس به فاطمه زهرا (س) سیلی زد، به پیامبر(ص) سیلی زده است.» ❄️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
5520652271.pdf
561.7K
❄️ 📝مجموعه یادداشت | مکتب شهید سلیمانی، نیاز امروز ما 🍃🌹🍃 ✍️ دکتر قاسم حبیب زاده ❄️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 رهبر معظم انقلاب مدظله‌العالی: «به شهید حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به چشم یک مکتب، یک راه و یک درس آموز نگاه کنیم.» ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ 🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 | مجازی با موضوع: «تبیین مکتب شهید سلیمانی» 🔺 تاریخ : امروز ۵ دی ۱۴۰۰ 🔻 ساعت : ۱۴ 📨⁉️برای ارسال سوالات و نظرات به آی‌دی زیر مراجعه کنید👇 ✅ @YaMahdi220 🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌ 🍁〰🍂 @Alachiigh
2.27M
🇮🇷🇮🇷 •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• «تبیین مکتب شهید سلیمانی» 📣 🎙 سخنران: برادر یاسر متانت کارشناس مسائل سیاسی •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پالس درونی برای ترورحاج قاسم.m4a
6.63M
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 🇮🇷 👈🏻👈🏻 کلیپی از آقای نبویان هست که میگن زدن حاج قاسم در مجلس تصویب شد،، درسته؟؟ ✅ پاسخ را در صوت بالا 🎧 🎙 آقای دادخواه، کارشناس مسائل سیاسی ━━━━💠🌸💠━━━━ 🍁〰🍂 @Alachiigh
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 🇮🇷 👈🏻👈🏻 منظور از انتقام سخت چیست؟ ✅ پاسخ : مقصود ما از انتقام، کشتن چند نفر، تخریب مکان یا انهدام نقطه‌ای نیست بلکه منظور حرکت برای تحقق اهداف آن شهید والامقام و دیگر شهدای جبهه مقاومت است، که همان کوتاه کردن دست استکبار و به ویژه آمریکا از این منطقه و زمینه‌سازی جهت تشکیل تمدن اسلامی هست می‌باشد. ━━━━💠🌸💠━━━━ 🍁〰🍂 @Alachiigh
مبارزه باجنگ شناختی با مکتب حاج قاسم.m4a
6.85M
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 🇮🇷 👈🏻👈🏻 چطور می‌شود به وسیله مکتب حاج قاسم با تحریف و جنگ شناختی که فعلا دشمن در پیش گرفته مبارزه کنیم؟؟ ✅ پاسخ را در صوت بالا 🎧 🎙 آقای دادخواه، کارشناس مسائل سیاسی ━━━━💠🌸💠━━━━ 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 56 - تو چی؟ قضیه علی به کجا رسید؟ لبم را می‌گزم؛ خدایا این از کجا فهمید؟ فقط خواجه
🌺دلارام من🌺 قسمت 57 پیاده می‌شوم و مثل خودش، غافلگیرانه پیشانیش را می‌بوسم؛ گرچه سخت است و باید روی پنجه پاهایم بلند شوم تا به پیشانیش برسم؛ دستم را می‌فشارد و می‌خندد: مواظب خودت باش. حال او بهتر از من نیست، او ابریست برعکس من که می‌بارم، اشک‌هایم را پاک می‌کند: بسه دیگه! باید دل بکنی از هرچیز غیر خدا تا رشد کنی، هیچ چیز غیر اون ارزش تعلق نداره. - اگه عاشق کسی باشی که عاشق خداست چی؟ چقدر راحت خودم را لو دادم! چقدر احمقم من! - بخاطر خدا دوست داشته باش، ولی توی عشق بنده‌اش متوقف نشو. دستم را می‌گیرد و می‌نشاندم روی صندلی ایستگاه اتوبوس؛ هرچه می‌خواهم بگویم «نرو» صدایم در نمی‌آید، از ذهنم می‌گذرد به پایش بیفتم ولی نمی‌توانم برخلاف خواسته‌اش عمل کنم؛ باید با دستان خودم، تکه‌ای از وجودم را جدا کنم؛ پیش از آنکه تقدیر جدایش کند، باید بمیرم پیش از آن‌که بمیرانندم، باید حامد را در ذهنم شهید کنم؛ قربانی کنم برای خدا؛ مثل ابراهیم(ع)... قرآن کوچکم را از کیفم درمی‌آورم و بر سینه می‌فشارم، قلبم آرام می‌گیرد. - برام قرآن می‌گیری؟ سرم را تکان می‌دهم؛ آرام می‌شود: پس حلال کردی؟ - اگه تو هم حلال کنی آره. و به زحمت می‌خندم، از زیر قرآن ردش می‌کنم؛ نگاهی به ساعتش می‌اندازد و سوار ماشین می‌شود. او مشغول بستن کمربند ایمنی ست و من غرق در او؛ شاید متوجه نگاهم می‌شود که سرش را بالا می‌آورد، با لبخندش دل می‌برد و دست تکان می‌دهد. و بازهم به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود... «سلام کجایی؟» پیامی‌ست که به محض رسیدن به خانه برای حامد نوشته‌ام. جواب می‌آید: «سلام. فرودگاهم. شما رسیدی خونه؟» - «آره. پروازت کیه؟» - «معلوم نیست. یه چیزی‌ام می‌خواستم بهت بگم ولی ترسیدم حضوری بگم منو بزنی!» درحالی که دکمه‌های مانتو را باز می‌کنم می‌نویسم: «چی؟» - «شماره‌ات رو دادم به علی.» مانتو با چوب لباسی از دستم می‌افتد؛ گوشی را برمی‌دارم و چندبار جمله را می‌خوانم، به سختی تایپ می‌کنم: «یعنی چی؟ چرا؟» -« هول نکن خواهر من! شمارتو دادم گفتم شاید تلفنی راحت تر بتونی باهاش حرف بزنی، گفتم خبرت بدم که آماده باشی.» با خشم می‌نویسم: «خدا بگم چکارت کنه!» شکلک خنده می‌فرستد پایین می‌روم تا کمی با عمه حرف بزنم؛ مشغول گردگیری کتاب‌خانه است، چقدر این کتاب‌خانه را دوست دارد؛ کتاب‌های خیلی قدیمی زمان انقلاب هست تا آخرین کتاب‌های چاپ شده؛ گاهی فکر می‌کنم عمه با این کتاب‌ها ازدواج کرده انقدر که دوستشان دارد! آرام دستم را روی چشمانش می‌گذارم، دست نگه می‌دارد و طعنه می‌زند: اصلا نفهمیدم تویی حورا خانوم! کی هستی؟ نکنه حامدی؟ دستم را برمی‌دارد و می‌چرخد طرفم: این شوخی مال وقتیه که ده نفر اینجا باشن نه وقتی یه دختر دم بخت بیشتر نداریم! به قفسه تکیه می‌دهم و شیطنتم گل می‌کند: خودتونو میگید عمه؟ - پس قبول کردی خودت ترشیدی؟ - نه جدا خب بذارید براتون آستین بالا بزنم! برایم پشت چشم نازک می‌کند: اولا من قصد ادامه تحصیل دارم، دوما جرات داری اینا رو به حامد بگو تا حالتو جا بیاره! - مگه حامدم از این کارا بلده؟! - اوه چه جورم! یادت نیست اون شب دعوا راه انداخت؟ - بحثو عوض نکنین دیگه! جدی میگم، تنها می‌شید گناه دارید. - این یعنی بله رو به علی گفتی؟ مبارکه! خاک بر سرم! چه سوتی وحشتناکی! حالا بیا و جمعش کن! به من‌من می‌افتم: نه... منظورم این نبود که! کلا خونه خیلی سوت و کوره. - بچه‌های تو و علی شلوغش می‌کنن انشالله! گله مندانه و کشدار می‌نالم: عمه! می‌خندد: جان عمه؟ نشنیدی میگن چاه مکن بهر کسی؟ ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh