eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔴هادی مهرانی مدیر پایگاه خبری جانبازان اصلاح طلب کارنامه کاری: توهین به امام حسن عسکری (ع) توهین به آیت‌الله العظمی بهجت (ره) توهین به مدافعین حرم و حاج قاسم سلیمانی توهین به سید حسن نصرالله ... و دست آخر، توهین به سردار شجاع کشورمان، حاجی زاده 🔻شمر هم جانباز جنگ صفین بود البته ما سند جانبازی ایشون رو ندیدیم! 🔻مسئولین محترم این فرد هتاک به اهل بیت و شهدا رو نمیخواید جمعش کنید؟ چرا نباید چنین فرد هتاکی برخورد قضایی شود؟ pedarefetneh 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خدا به ما علاقه داره! دیگه چجوری باید نشون بده دوستمون داره ؟ دیگه چجوری باید باهامون حرف بزنه؟ میخوای فارسی حرف بزنه ؟؟ بهانه ت اینه که چرا فارسی حرف نزده ( قرآن)؟ شما با فارسی هم مشکل دارید که ترجمه نمیخونید ؟؟؟ زبان تورات و انجیل ،،انگلیسی ،پرتغالی ،آلمانی هست؟؟ چرا اونا این حرفها رو نمیزن؟؟ چرا فقط بعضی از فارسی زبانان فرهییییخته این بهانه هارو دارند؟؟😏 خودتون بهتر از هررررر کسی میدونید این جور سوالات فقططط بهانه ست 😊 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 3⃣4⃣ من_ خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم برایت.. پایش را تو
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 4⃣4⃣ صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند.... اشکم را پاک کردم و در زدم. آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم... را فرستادم مدرسه زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند. و را سپردم به رضا می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای شدم. زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد. ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده. کم کم سر وصدای ماشین خوابید.... محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته. + ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو.... محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت: "هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است. صدای ایوب پیچید توی سرم: "محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم. شانه هایم لرزید. زهرا دستم را گرفت. _"چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود... صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید. خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد. هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم. حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم. تک و تنها و بی کس با چشم های خسته ای که نگاهم می کند. قطره های آب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: _"شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش" اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد. _"ایوب رفت...من می دانم....ایوب تمام شد..." برگه آمبولانس توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود: _"اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد" . به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🎋〰🍃 @Alachiigh
من هیچ وقت شکست نخوردم... تنها، ده هزار روشی که به نتیجه نمی رسید را پیدا کردم👌😉 ✨✨✨✨✨ 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze2.mp3
3.97M
✅(تندخوانی)تحدیر، 🎙:استاد معتز آقایی 〰〰🌺🌺〰〰 ✅دعای روز بسم الله الرحمن الرحیم خدایا، مرا در این ماه به خشنودی ات نزدیک کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت آیاتت موفق کن، ای مهربان ترین مهربانان. 〰🌺🌺〰 ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏 🙏💐التماس دعا 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌹شهید_علی_یزدانی🌹 اسلام هیچ ضربه ای بالاتر ازبی‌خیالی امتش نخورده!رفقا!یه گوشه نشینید، کنار نریدپای کار وایستید!!که تنها راه سعادت پیروی از ائمه ست در سایه ولایت فقیه! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙اَسماءُ الحُسنی ۲ 🎵تواشیح خاطره انگیز و به یادماندنی ماه مبارک رمضان 🎼با نغمات جدید و سبکی متفاوت 🔸در باشکوه ترین مسجد تاریخی دنیا 🕌مسجد جامع عباسی،میدان نقش جهان اصفهان 🌀کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مدیران ایران خودرو به دولت و مردم دروغ گفتن 🔹مدیران ایران‌خودرو و سایپا به پلیس درخواست داده‌اند که به جهت چیزی با عنوان «انباشتگی خودرو» خودروهای دپو شده در کارخانه را به پاریکینگ‌های دیگر منتقل کنند. بعد دوربین صداوسیما را آورده‌اند که ببینید پارکینگ‌های ما خالی است و خودروها را تحویل دادیم. دیشب خبرنگار صداوسیما (با آماری که احتمالا پلیس راهور داده) دست‌شان را رو کرد که خودروها را جابجا کردند. ✍️بیداری ملت 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ وقتی زیباکلام ادعای حمایت از افغانستان داره و با جواب جالبی روبه‌رو میشه! آقای زیباکلام شما مناظره نکنید بهتره آبروی خودتون و لیبرال‌ها رو بدجوری می‌برید Afsaran_ir 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 4⃣4⃣ صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند.... اشکم را پاک کردم و
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 5⃣4⃣ توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید،.. اجازه نداد حرف بزنم، با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم. - "آرام باشید خانم...حال ایشان....." چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم. +"به من دروغ نگو، است دارم می بینم هر روز ایوب می شود. هر روز می کشد. می بینم که هر روز میرد و زنده می شود. می دانم که ایوب است....." گردنم را کج کردم و آرام پرسیدم: _"رفته؟" دکتر سرش را پایین انداخت و سرد خانه را نشان داد. توی بغل زهرا وا رفتم. چقدر راحت پرسیدم: _ "ایوب رفته؟" امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود... و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم که برگردد. از فکر مو به تنم سیخ می شد. ایوب چه فکری درباره من می کرد؟ فکر می کرد از آهنم؟... فکر می کرد اگر آب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است؟... چی فکر می کرد که آن روز وسط شوخی هایمان درباره مرگ گفت: "حواست باشد بلند بلند گریه نکنی، سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود، ، حجاب هایم، کسی آن ها را . مواظب باش بگیرید، به اندازه کنید." زهرا آخرین قطره های آب قند را هم داد بخوردم. صدای داد و بیداد محمد حسین را می شنیدم. با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود. خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد. محمد حسین آمد جلو... صورت خیس من و زهرا را که دید، اخم کرد. _"مامان....بابا کجاست؟" به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🎋〰🍃 @Alachiigh
👌⭐️خیلی ها می خواهند اول به آسایش و خوشبختی برسند بعد به زندگی لبخند بزنند ولی نمی دانند که تا به زندگی لبخند نزنند به آسایش و خوشبختی نمی رسند ✨✨😍😍✨✨ 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze3.mp3
4.16M
تندخوانی (تحدیر) 🎙:استاد معتز آقایی 〰〰🌺🌺〰〰 ✅دعای روز بسم الله الرحمن الرحیم خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ا ی بخشنده ترین بخشندگان. 〰🌺🌺〰 ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏 🙏💐التماس دعا 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌹شهید قاسم سلیمانی 🌹 💢تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته. پرسیدم افطار كردید؟ گفتند :بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند «ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود». «زینب سلیمانی» ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تا حالا رعد و برق از زمین به بالا دیده بودید😐 یک مرد اهل کانزاس آمریکا تصاویری از رعد‌وبرق‌هایی معکوس (رو به بالا) را به اشتراک گذاشته است BisimchiMedia پیشنهاد می کنم ببینید✅ 🎋〰🍃 @Alachiigh
جهل خریت حماقت تهوع و... این ریخت و تیپ سوپر سلبریتی آمریکاست! که حتما در بین جریان به ظاهر شبهه روشنفکر ولی در باطن کاملا خرفت ایران هم طرفدارانی دارد و آثارش را در نوع پوشش و نوجوانان دهه هشتادی خودمان هم می بینیم و باید پذیرفت که شیاطین فقط با ابزار و اپلیکیشن صهیونیستی توانسته اند انقدر سطح شعور نوجوانان ما را کاهش دهند که امثال این سلبریتی پوشالی اطمینان داشته باشد از خودش و تیپهای حمارگونه اش که خریدار دارد! این فقط یک تیپ جاهلانه نیست بلکه تزریق جاهلیت در ذهن و روح جوانان و نوجوانان جهان است ⚠️⚠️⚠️پروژه بیسواد کردن و کم هوش کردن مردم از طریق رسانه بشدت از سوی گلوبالیسم دنبال می شود ✅صراط 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴حتما ببینید و بشنوید 👇👇👇 🗯 گفت‌وگوی جنجالی شبکه‌ی معاند من‌و‌تو با کارشناس‌ فضای مجازی ... 💪👊 پاسخ‌های دندان شکن جناب مومن نسب به دشمنان این مرز و بوم! 🔰👈 این ۴ دقیقه رو دقیق گوش کنید تا علت سوزش عده‌ای از شنیدن نام را بهتر متوجه شوید!♨️ ♨️ دشمن می‌داند چه موقعی و چه کسی را تخریب کند تا با مدیریت اذهان عمومی به سمت آن‌چه خودش دوست دارد، سبب شود که ایران عزیزمان به اهداف راهبردی‌اش نرسد! 😔 ✍ مهدی‌گلی #⃣ ✅ تحلیل سیاسی 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 5⃣4⃣ توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید،.. اجازه نداد حرف
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 6⃣4⃣ زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود... محمد حسین داد کشید: _"می گویم بابا ایوب کجاست؟" رو کرد به پرستار ها ...آقا نعمت دست را گرفت و کشیدش عقب، محمد برگشت سمت نعمت آقا: _"بابا ایوب رفت؟ آره؟" رگ گردنش بیرون زده بود. با عصبانیت به پرستارها گفت: _"کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟ من از پاسگاه زنگ زدم، کی گفت توی ای سی یو است؟ بابا ایوب من مرده...شما گفتید خوب است؟ چرا دروغ گفتید؟" دست آقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون سرم گیج رفت، نشستم روی صندلی آقا نعمت دنبال محمد حسین دوید. وسط خیابان محمد حسین را گفت توی بغلش محمد خشمش، را جمع کرد توی مشت هایش و به سینه ی آقا نعمت زد. آقا نعمت تکان نخورد: _"بزن محمد جان....من را بزن....داد بکش....گریه کن محمد...." محمد داد می کشید و آقا نعمت را می زد. مردم ایستاده بودند و نگاه می کردند. محمد نشست روی زمین و زبان گرفت. _"شماها که نمی دانید...نمی دانید بابا ایوبم چطوری رفت. وقتی می لرزید شماها که نبودید. همه جا تاریک و سرد بود، همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم و آتش زدم تا گرم شود، سرش را گرفتم توی بغلم....." بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد: _"سر بابام توی بغلم بود که مرد....... با..با.....ایوبم....توی بغل....من مرد....." ایوب را دیدم... به سرش ضربه خورده بود، رگ زیر چشمش ورم کرده بود. محمد حسین ایوب را توی درمانگاه می برد تا آمپولش را بزند. بعد از آمپول، ایوب به محمد می گوید حالش خوب است و از محمد می خواهد که راحت بخوابد. هنوز چشم هایش گرم نشده بود که ماشین چپ می شود. ایوب از ماشین پرت شده بود بیرون... دکتر گفت: _" تمام شده بوده" از موبایل آقا نعمت زنگ زدم به خانه بعد از اولین بوق هدی، گوشی را برداشت: _"سلام مامان" گلویم گرفت: _"سلام هدی جان مگر مدرسه نبودی؟" - ساعت اول گفتم بابام تصادف کرده، اجازه دادندبیایم خانه پیش دایی رضاوخاله مکث کرد: _ "باباایوب حالش خوب است؟" بینیم سوخت واشک دوید به چشمانم: _"آره خوب است دخترم خیلی خوب است..." اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های آن چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه ام... صدای هدی لرزید: _"پس چرا این ها همه اش گریه می کنند؟" صدای گریه ی شهیده از آن طرف گوشی می آمد. لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم. هدی با گریه حرف می زد: _"بابا ایوب رفته؟" آه کشیدم: _"آره مادر جان، بابا ایوب دیگر رفت خیلی خسته شده بود حالا حالش خوب خوب است" هدی با داییش کلنجار رفت که نگذارد کسی گوشی را از او بگیرد. هق هق می کرد: _"مامان تو را به خدا بیاورش خانه تهران، پیش خودمان" + نمی شود هدی جان، شما باید وسایلتان را جمع کنید بیایید - ولی من میخواهم بابام تهران باشد، پیش خودمان به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🎋〰🍃 @Alachiigh
✳️ 🔴سر درد و رفع آن در روزه داری 🎋〰🍃 @Alachiigh