⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨🌺✨♥️
لباس یاس بر تن کرد زهرا
کنار دست او بنشست مولا
محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت
غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . .
♥️سالروز ازدواج حضرت فاطمه و امام علی (علیهم السلام) ، روز عشق مبارکباد♥️
🎥کلیپ مولودی جشن ازدواج مولا علی و حضرت زهرا سلاماللهعلیهم👆
#روز_ازدواج
🎋〰🍃
@Alachiigh
13930130_8190_128k.mp3
2.25M
🇮🇷
🎵#پادکست| دادگاه حقوق بشر آمریکایی
🍃🌹🍃
3⃣ زنده سوزاندن داوودیها
🎙#حکیم_انقلاب در خطبههای نماز جمعه ۱۳۸۸/۰۳/۲۹
#روشنگری | #ثامن | #حقوق_بشر_آمریکایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ روشنگری یک حرکت نرمافزاری است
🍃🌹🍃
🔹بزرگان می گویند: ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم.
یعنی هر چقدر فضای حاکم بر روحمان نورانی باشد میتوانیم فضای اطرافمان را نورانی کنیم.
🔹دلیل اینکه سخنان شهدا و اهل معرفت به خوبی بر صفحه ضمیرمان مینشیند، همان نورانیت روحی آنان است.
شهدا از جنس نور بودند و نورانی حرف میزدند، چون با وجود ولایت و تبعیت محض از ولی خدا، نقطه ابهامی برای کسی باقی نمیماند.
🔹روشنگری در جامعه یک حرکت نرم افزاری است. اگر همه بنشینند تا دیگری بگوید، ممکن است دیگران هم نگویند و دشمن، ولی خدا را به مسلخ کربلا ببرد!
آن وقت متوجه شدن و گفتن، نوشداروی بعد از مرگ سهراب است چنانکه توابین در تاریخ اینگونه بودند.
🔹در ایام شهادت شهید مظلوم دکتر بهشتی چند جملهای نورانی از آن بزرگوار را مرور میکنیم و معطر میشویم:
۱- بگذارید مردم در برابر هر چیزی که بر خلاف موازین اسلامی میبینند حساس باقی بمانند.
۲- تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح میدهم.
۳- اگر شما به حال مردم سودمند واقع شوید، ماندنی خواهید بود.
۴- ما روزی به دست میآییم که شهید شویم.
💠 خدایا! به حرمت این شهیدان، حاضری ما را در کلاس انتظار ثبت بفرما.. الهی آمین 🤲🏻
✍ امراله عباسی - ناحیه درچه
#روشنگری | #حقوق_بشر_آمریکایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_هفتم ...اما نباید انقدر خودخواه باشم من وقتی علی رو میخوام باید ب
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_هشتم
بس کن اسماء !!!
دستم گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم
علی از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعه وایساد و برگشت سمت من
به حرکاتش نگاه میکردم
- اومد پیشم نشست و با ناراحتی گفت:!اسماء یعنی اگه موقع خواستگاری
بهت میگفتم که احتمال داره برم سوریه قبول نمیکردی؟
نگاهمو ازش دزدیدم و به دستام دوختم
قلبم به تپش افتاده بود ، نمیدونستم چه جوابی باید بدم
چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقه زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعه یه بغضی تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول
میکردم علی مثل الان که...
- که چی؟
بغضم ترکید ، توهمون حالت گفتم ، مثل الان که راضی شدم بری
باورم نمیشد این حرفو من زدم
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زمان فقط یک دقیقه به عقب برمیگشت
علی اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند به سینش
دوباره صدای قلبش میشنیدم پشیمون شدم از حرفی که زدم
تو دلم گفتم:الان وقت درآغوش گرفتنم نبود علی، داری پشیمونم میکنی،
چطوری ازت دل بکنم چطوری؟؟؟
باصداش به خودم اومدم
_ اسماء اینطوری راضی شدی با گریه و اشک با چشمای غمگین؟
فایده ای نداشت من حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم
ازش جدا شدم سرمو انداختم پایین و گفتم:من تصمیممو گرفتم
فقط بگو کی میخوای بری
بگو به جون علی راضیم بری ؟؟؟
- إ علی گفتم راضیم دیگه این حرفا یعنی چی؟
بگو به جون علی !
- علی داری پشیمونم میکنیا
دیگه چیزی نگفت
_ علی نمیخوای بگی کی میخوای بری
آهی کشید و آروم گفت:جمعه شب ...
پس واقعیت داشت رفتنش
تو این یکی دوماه دنبال کاراش بود
به من چیزی نگفته بود
چرا؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلی و چشمامو بستم
زمان از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصدای آروم که کمی هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علی امروز چند
شنبست
چهارشنبه
_ فقط سه روز تا رفتنش زمان داشتم. باید چیکار میکردم ما هنوز عروسی
هم نکرده بودیم
قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا
جلوی چشمام سیاه شد از رو صندلی افتادم دیگه چیزی نفهمیدم
چشمامو باز کردم همه جا سفید بود یادم نمیومد چه اتفاقی افتاده و کجام
از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسی نبود
تازه متوجه شدم که بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پایین و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجه سرم
تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستمو پاره کردو از دستم
خارج شد
سوزش شدیدی رو تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندی گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمین
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمین افتاده بودم
لباسم و کف اتاق خونی شده بود
ترسید و باصدای بلند بقیه پرستارها رو صدا کرد
از زمین بلندم کردن و لباسامو عوض کردن و یه سرم دیگه وصل کردن
از پرستار سراغ علی رو گرفتم
- گفت رفتن دارو هاتونو بگیرن الان میان
مگه چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بد
_ اگه یکم دیرتر میاوردنتون میرفتی تو کما خدا رحم کرده
لبمو گاز گرفتم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم روی بالش بیمارستان
چکید
علی با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریه کرده هم
نخوابیده
بغضم گرفت خسته شده بودم از بغض و اشک که این روزا دست از سرم بر
نمیداشت خودمو کنترل کردم که اشک نریزم
اومد سمتم رو به پرستار پرسید:چیشده خانم
_ چیزی نشده!!!...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۷ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | پیام ویژه پوتین برای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با رییسی
🔻ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه در دیدار با رئیسی گفت: «در ابتدای گفتگو مایلم از جنابعالی بخواهم که بهترین آرزوهای مرا به آقای خامنهای، رهبر معنوی ایران برسانید.» 🔻این دو مقام سیاسی همچنین از تجربه مشترک همکاری در مسائل حساس سوریه به نیکی یاد کردند. منبع: euronews
✅ بصیرت
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ حواسمون بود یا رد شدیم؟؟
🍃🌹🍃
splus.ir/mahdian
«رهبری فرمود هرکس مردم را ناامید کند، بداند یا نداند در خدمت دشمن است.»۱۴۰۱/۳/۳۱
چند جمله دیگر را هم مرور کنیم؛
✅ فرمود: هیچ بهانهای...
ناامیدی سمّ است.
هیچ بهانهای مجوّز ناامیدی نمیشود ۱۳۹۸/۰۵/۱۶
✅ بدترین حادثه..
برای یک ملّت بدترین حادثه این است که امیدش به آینده را از دست بدهد. ۱۳۹۶/۱۰/۰۶
✅ و اما راه حل اطمینان و امید...
فرمود: بیعت با خمینی
بیعت با انقلاب، بیعت با پیامبر است.
.
✅ چرا!؟
فرمود:
شما وقتی با انقلاب بیعت میکنید... با پیغمبر بیعت کردهاید. آن کسی که امروز با امام خمینی بیعت میکند، با پیغمبر بیعت کرده... با پیغمبر که بیعت کردید،...خدای متعال آرامش را به دلها خواهد داد. وقتی آرامش داشتید... در عرصهی مقابله با دشمن دچار حیرت و ناامیدی نمیشوید. ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
✍ محسن مهدیان
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی زِ ر زد چرا گوسفند میکشید عید قربون، بجای سفر حج پولشو بدید به فقیرا، این کلیپ رو نشونش بدید...
شاید کمی حرف ِ ... زدن رو کنار بزارن شاااید ...
#عید_قربان
🎋〰🍃
@Alachiigh
❌🔴
🔴❌تبلیغ آرم و نشان همجنسگرایان بنام حجاب، روی روسری
❌به رنگها دقت کنید🧐
❌همینو کم داشتیم 👆
❌یه تهاجم فرهنگی تمیز
#بهوش_باشید
#جهاد_تبیین
#روشنگری_بصیرت_افزایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴🔴اول گفتیم چادرحالا نباشه، #حجاب که به چادرنیست!
کم کم روسری عقب رفت،گفتیم حالا چندتا مودیده بشه چی میشه..روسری دور گردن افتاد!
مانتوها شروع به تنگ وکوتاه شدن کرد،گفتیم چیزی نیست که؛کم کم جلوبازشد و بلوز.
پاچه شلوارها آب رفت و کوتاه شد و کم کم بالاتر آمد،شد شلوارک.
حدش تاکجاست؟!
"امیرحسین آزاد مرد"
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_هشتم بس کن اسماء !!! دستم گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم علی
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_نهم
-پس همکاراتون ....
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلی جدی گفت از خودشون بپرسید
آمپول آرام بخشی روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرون
علی صندلی آورد و کنارم نشست
لبخندی بهم زدو گفت:خوبی اسماءمیدونی چقد منو ترسوندی
حالا بگو ببینم چیشده بود من نبودم
- لبخند تلخی زدم و گفتم:من چرا اینجام علی از کی،،، الان ساعت چنده !
هیچی یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا، نگران نباش چیزی
نیست. ساعت ۴ بعد از ظهر ،
مامانم اینا کجان
این جا بودن تازه رفتن
علی امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست
بریم
_ با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنی چی بریم دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم من جمعه جایی نمیخوام برم
به حرفش توجهی نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشه از جام بلند شدم.
سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء داری چیکار میکنی بیا بخواب
_ علی من خوبم ،برو دکترمو صدا کن اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء چرا بچه بازی در میاری بیا برو بخواب سر جات
- علی تو نمیای خودم میرم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در، دستمو
گرفت و مانع رفتنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همون دستم که سوزن سرم زخمش کرده بود
رو گرفت
دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
گریم از درد نبود از حالی که داشتم بود درد دستم رو بهانه کردم
اصلا منتظر یه تلنگر بودم واسه اشک ریختن
علی ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکرد
دکتر وارد اتاق شد. رفتم سمتش، مثل بچه ها اشکامو با آستین لباسم پاک
کردم و رو به دکتر گفتم: آقای دکتر میشه منو مرخص کنیدمن خوب
شدم...
دکتر متعجب یه نگاه به سرم نصفه کرد یه نگاه به من و گفت: اومده بودم
مرخصت کنم اما دختر جان چرا سرمو از دستت درآوردی؟چرا از جات بلند
شدی؟
آخه حالم خوب شده بود .
از رنگ و روت مشخصه با این وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولی من میخوام برم. تو خونه بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار های من دکتر بالاخره راضی شد که مرخصم کنه
علی یک گوشه وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردی
لبخندی از روی پیروزی زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستان رفتیم بیرون
بخاطر آرام بخشی که تو سرم زده بودن یکم گیج میزدم سوار ماشین که
شدیم به علی گفتم برو بهشت زهرا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
تو ماشین خوابم برد، چشمامو که باز کردم جلوی خونه بودیم
پوووووفی کردم و گفتم: علی جان گفتم که حالم خوبه، اذیتم نکن برو
بهشت زهرا خواهش میکنم.
- آهی کشید و سرشو گذاشت رو فرمون و تو همون حالت گفت: اسماء به
وهلل من راضی نیستم
به چی
_ این که تو رو ، تو این حالت ببینم. اسماء من نمیرم
کی گفته من بخاطر تو اینطوری شدم، بعدشم اصلا چیزیم نشده که،مگه
نگفتی فقط یکم فشارت افتاده
سرشو از فرمون بلند کردو تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسه ی خون بود
طاقت نیوردم، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
تمام راه بینمون سکوت بود
از ماشین پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما به راهم ادامه دادم
جای همیشگیمون قطعه ی سرداران بی پلاک
شونه به شونه ی علی راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعه نه از گل یاس خبری
بود نه از گلاب و آب
علی میخواست کنارم بشینه که گفتم: علی برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چراخوب حالا اونجا هم میرم
برو
ای بابا،باشه میرم
_ میخواستم قبل رفتنش به درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقین
داشتم که حاجتشو از اون هم خواسته و بیشتر از اون به این یقین داشتم
که حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهی کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طوری که من متوجه نشم اشک میریخت ...
پشتمو بهش کردم که راحت باشه
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک های روی قبرشو فوت کردم از کارم خندم
گرفت مثل بچه ها شده بودم . بین خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم رو نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنه
کمکم کرد و علی رو انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشه
_ بگم علی که بره قلبمو هم با خودش میبره، کمکش کن خوب ازش
نگهداری کنه
با صدای علی به خودم اومدم
اسماء بسته دیگه پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکی شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و من
با لبخند تلخی بهش نگاه میکردم
چند قدم که برداشتم سرم گیج رفت، اگه علی نگرفته بودم با صورت
میخوردم زمین
علی کمکم کردتا سوار ماشین بشیم.
عصبانی شد و با صدایی که عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
-بیا ، خوبم خوبمت این بود
-چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم...
⭐️1صݪواٺ به نیت فرج
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️رفع گرمازدگی در تابستان👇
🔸تخم شربتی
🔸گلاب خالص
🔸هندوانه(عالیه)
🔸به لیمو
🔸خاکشیر و شربت آبلیمو
🔸عناب
❌هنگام گرمازدگی از دوش سرد ، باد مستقیم کولر و مایعات سرد اجتناب کنید
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
#ظهورنزدیک_است
✅کانال #صالحان_المهدی را به بهترین دوستان و همکاران خود معرفی کنید💐
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@salehanolmahdi_rey
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۸ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید امیر حاج امینی🌹
✍بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم، و آن در این جمله خلاصه می شود:
خدایا عاشقم کن...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ معنای انتظار عارفانه
🍃🌹🍃
🔹انتظار عارفانه یعنی اولاً منتظر رهایی از این دنیا و مشتاق ملاقات خدا بودن و ثانیاً اکنون که در زندان این دنیا گرفتاریم و در رنج و دوری از خدا میسوزی ، منتظریم تا وجه الله و ولی الله بیاید تا هم با دیدن او، آن رنج دوری کمی تسکین پیدا کند و هم در سایه ولایت او بتوانیم با سرعت و سهولت بیشتری به سمت خدا حرکت کنیم و آمادگی بیشتری برای دیدار و ملاقات خدا کسب کنیم و بشریت را هم راحتتر بتوانیم به سوی خدا رهنمون شویم 🌺🌿
🔹نکته قابل توجه درباره تکلیف مشتاقان ملاقات پروردگار و ولی او در دوران غیبت برای تسکین رنج فراق، این است که اولیای خدا ایشان را به دیدار با علمای دین ترغیب فرمودهاند.
دیدار با عالمان ربانی و مجالست با ایشان مسئله مهمی است که ترک آن سبب میشود تا خدا انسان را مجازات کرده و از خود طرد کند. این مطلب را امام سجاد علیهالسلام در دعای ابوحمزه چنین فرمودهاند :
او لعلّک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی؛ یا شاید مرا در مجالس اهل علم نیافتی که به خواری و خذلانم انداختی.
🔹کسانی که نمی توانند علم امام یا برخی دیگر از فضائل یک امام را باور کنند، مشکل بزرگشان این است که آدم ندیدهاند 👌
امیدواریم به زودی این انتظار همان گونه که نشانههای فراوان آن را میبینیم به پایان برسد و منتظران سربلند و مفتخر به مولایشان، بار رنج سنگین فراق را زمین بگذارند. آمین 🤲🏻
📚منبع: انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه -
علیرضا پناهیان، صص ۲۵۵ - ۲۵۳
✍ امراله عباسی- ناحیه درچه
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ماجرای نصب سوپر کولر گازی، در شهر آبادان به دستور شاه و شکستن آن توسط خلخالی جهت کمک به سوریه😊😕
طنز صعودی عنترنشنال😁
🎋〰🍃
@Alachiigh