🇮🇷
📝#یادداشت_کوتاه |این ترور خونریزی نداشت؟
🍃🌹🍃
🔻 تا به این لحظه تمام فیلم های ترور شینزو آبه را جستجو و مشاهده کرده ام، عکسها و فیلم هایی که اصلاً جسد شینزو آبه در آن دیده نمی شود و بیشتر از همه آسمان، آسفالت و گارد ریل مکان ترور به تصویر کشیده شده است. این تصاویر محدود و معدود در حالی است که سخنرانی در حال پخش زنده و مردم بسیاری در اطراف جسد بوده اند.
🔹 این فقط یک مورد بود، به نحوه خبررسانی کشتار مدرسه در تگزاس یا آتش سوزی گرنفل در لندن نگاهی بیندازید، دقیقا همین خبررسانی و تصاویر محدود و معدود را می بینید. این بخشی از مدیریت بحران و مدیریت خبر است تا جامعه دچار آسیب روانی نشود و فضای خبری و رسانه ای از دست حاکمیت در نرود.
🔸 این نحوه خبررسانی را با ترور شهید صیاد خدایی مقایسه کنید. در ترور شهید صیاد خدایی جز به جز به حادثه از پلاک ماشین، نحوه ترور، تصویر شهید غرقه در خون و.... منتشر می شود. این فقط یک مثال است در حوادث دیگر مانند ترور اهواز و دیگر حوادث هم داستان همین است.
🔺 خلاصه اینکه پوشش خبری ترور شینزو آبه به ما می گوید اول از همه باید بدنبال قاعده مند کردن خبر و تقویت حکمرانی در این حوزه خصوصاً در بحران ها بود و ثانیاً باید سواد رسانهای جامعه را تقویت کرد که برای دیده شدن و لایک نباید هر خبری را منتشر کرد.
✍یعقوب ربیعی
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
بنظرتون انگلیسی ها با خاک ایران چه کار دارند؟!!!!
#انگلستان #سفارت_انگلستان #ایران #خاک_ایران #گاندو
roshangarii
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_پنجاه_چهارم حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون اسماء فقط بهم قول بده
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_پنچم
-اجازه بده تا فرودگاه بیام
چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم
_ کاسه رو دادم دستش ، به سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین
شدم
زهرا هم با ما اومد
به اصرار علی ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو
احساس خوبی داشتم که یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم
از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم
_ نگاهی بهش انداختم و با خنده گفتم: علی با این لباسا شبیه برادرا شدیا
اخمی نمایشی کرد و گفت: مگه نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شبیه علی من بودی
به کاسه ی آب نگاه کردو گفت: این دیگه چرا آوردی
خوب چون میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم که زود برگردی
_ سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علی دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟؟
یکمی فکر کردو گفت: به ماه نگاه کن
سر ساعت ۱۰ دوتامون به ماه نگاه میکنیم
لبخندی زدم و حرفشو تایید کردم
علی تند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بی بلا
_ بقیه ی راه به سکوت گذشت
بلاخره وقت خداحافظی بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم به خاطر اردلان
تونستیم بیایم
اردلان و زهرا خداحافظی کردن و رفتن داخل ماشین
تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علی برگردیا من منتظرم
پلک هاشو بازو بسته کرد و سرشو انداخت پایین
دلم ریخت
دستشو گرفتم: علی ، جون اسماء مواظب خودت باش
همونطور که سرش پایین بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
_ به ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جان برم ؟؟
قطره ای اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنی
گل یاس یادت نره
چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشت رو قلبش و زیر لب زمزمه
کرد:عاشقتم
من هم زیر لب گفتم: من بیشتر
برگشت و به سرعت ازم دور شد با چشمام مسیری که رفت رو دنبال کردم.
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود
_ وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بسته شد
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوی چشمام سیاه شد
سعی کردم خودمو کنترل کنم. کاسه ی آب رو برداشتم و آب رو ریختم هم
زمان ،،سرم گیج رفت افتادم رو زمین، کاسه هم از دستم افتاد و شکست
_ بغضم ترکید و اشکهام جاری شد. زهرا و اردلان به سرعت از ماشین پیاده
شدن و اومدن سمتم
اردلان دستمو گرفت و با نگرانی داد میزد خوبی !؟؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتن و سوار ماشینم کرد
سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و بی صدا اشک میریختم
_ اومدنی با علی اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچی اردلان و زهرا باهام حرف میزدن جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چی اردلان ...
هیچی میگم میخوای بریم کهف ؟؟؟
سرمو به نشونه ی تایید نشون دادم...
قبول کردم که برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد
ممکن هم بود که داغون ترم کنه چون دفعه ی قبل با علی رفته بودم
وارد کهف شدم. هیچ کسی نبود، رفتم وهمونجایی که دفعه ی قبل با علی
نشسته بودیم ،نشستم.
قلبم کمی آروم شد. اصلا مگه میشه به شهدا پناه ببری و کمکت نکنن ...
_ دیگه اشک نمیریختم ، احساس خوبی داشتم
چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چی صلاحه همون بشه به من
کمک کن
و صبر بده
حرفهایی که میزدم دست خودم نبود
من، اسماء ای که انقد علی رو دوست داشت خودش با دست های خودش
راهیش کردو الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد.
_ روزها همینطوری پشت سر هم میگذشت
حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اکثرا خونه بودم حتی پنج شنبه ها هم
نمیرفتم بهشت زهرا
هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع!!!!...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️براساس تحقیقات قهوه به علت داشتن کافئین باعث تحریک فولیکول مو میشود و درنتیجه ریزش مو را از بین میبرد و باعث تقویت مو میشود !
🔸براساس گفته متخصصین نوشیدن قهوه باعث رشد مجدد مو میشود
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۵۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹سرلشکر شهید حسن آبشناسان🌹
✨معروف به شیر صحرا✨
⭐️ماجرای نامه به صدام
جریان نامهای که شهید آبشناسان به صدام نوشت و او را دعوت به مبارزه کرد، یکی از وقایع مشهور و افسانهگونه دفاع مقدس است. آبشناسان در این نامه نوشته بود: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگآورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد، نه اینکه با بمبافکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
صدام در جواب این چریک کارکشته ایرانی، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد. قرار بود ژنرال عراقی به قول خودش فنون یک جنگ تخصصی را به آبشناسان نشان بدهد، اما حسن آبشناسان که سالها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان شکست داده بود، بار دیگر در نبردی حقیقی مقابل ژنرال عراقی قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، وی و نیروهایش را شکست داد و توانست تعداد بسیاری از نفرات دشمن از جمله خود عبدالحمید را به اسارت بگیرد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔆 سنگِ راه نباش!
🔻حجاب یعنی همین دقت در برخورد؛ که آلوده نشوی و آلوده نسازی؛ که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. حجاب، فقط این نیست که زن خود را بپوشاند؛ که زن و مرد، هر دو باید در این دنیایی که راه است و میدان حرکت است و کلاس و کوره است، سنگ راه نباشند و دیگران را در خود اسیر نسازند و چشمها و دلها را نگه ندارند و در دنیا نمانند.
👤 استاد علی صفاییحائری
📚 کتاب نامههای بلوغ
#گفتمان
#حجاب
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | چند نکته درباره بازداشت #تاجزاده، علی اف و آل احمد
🍃🌹🍃
🔻آیا این بازداشت ها غیرِ منصفانه و مستبدانه یا سیاسی است؟
🔸توجه کنید که بازداشت ها از رسول اف و آل احمد شروع نشد.
🔹نقطه شروع علی قلهکی و ادمین های جریان اصولگرا بودند.
🔸ادمین هایی که نام انقلابی و ارزشی را با خود همراه داشتهاند.
🔹اگر قرار بود نگاه جناحی، سیاسی، حزبی یا قبیلهای بر مسائل امنیتی حاکم باشد، بدیهی است که خبر بازداشت قلهکی و دیگر دوستان به حقیقت نمی پیوست.
🔺پس نمیشود و نباید بگذاریم که به بازداشتهای اخیر رنگ و بوی سیاسی بدهند.
❌ گفتنی است:
1⃣ «محمد رسولاف» و «مصطفی آلاحمد» که در بحبوحه حادثه دلخراش متروپل آبادان و تهیه بیانیه براندازانه «تفنگت را زمین بگذار»، اقدام به التهابآفرینی و برهم زدن امنیت روانی جامعه کرده بودند، بازداشت شدند.
2⃣ عصر دیروز «مصطفی تاجزاده» به اتهام اقدام علیه امنیت ملی، نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی با دستور قضایی بازداشت شد.
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🎥 کودکی که در اجرای سرود #سلام_فرمانده، امام زمان را میبیند!
🎙 روایتگری ابوذر روحی از کودکی که پس از سرود سلام فرمانده گریه میکرد!!
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_پنجاه_پنچم -اجازه بده تا فرودگاه بیام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیز
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_پنجم
هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع میکرد!!!!...
روز هایی که باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره یی و
حوصله بودم
_ هرشب راس ساعت ۱۰ روبروی پنجره میشستم و به ماه نگاه میکردم.
مطمئن بودم که علی هم داره نگاه میکنه و دلش برام تنگ شده
_ با صدای گوشیم از خواب ییدار شدم
دستم رو از پتو آوردم بیرون و دنبال گوشیم میگشتم
زنگ گوشی قطع شد
از ترس اینکه نکنه علی بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم
با چشمای نیمه بازم قفل گوشی رو باز کردم مریم بود
_ پوووفی کردم و دوباره روی تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم.
گوشیم دوباره زنگ خورد
با یی حوصلگی برش داشتم و جواب دادم
- الو
الو سلام دختر کجایی تو؟چرا دانشگاه نمیای ؟
- علیک سلام. حال و حوصله ندارم مریم
وا یعنی چی مثل این افسرده ها نشستی تو خونه
- خوب حالا کارم داشتی
آره اسماء میخوام بیینمت، باهات حرف بزنم
- راجب چی ؟
راجب محسنی ، ازم خواستگاری کرده
- خندیدم و گفتم:محسنی ؟خوب تو چی گفتی ؟
هیچی ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا که، بعدشم سریع ازش دور
شدم.
- علی قبلا یه چیزهایی بهم گفته بود ولی فکر نمیکردم جدی باشه
_ خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یه خواستگار برات اومده اونم
پروندیش
خندیدو گفت: واقعا که،حالا کی بیینمت ؟؟
- دیگه واسه چی میخوای بیینیم، تو که پروندیش
یه کار دیگه ای دارم. حالا اگه مزاحمم بگو
- من که دارم میگم تو به خودت نمیگیری
إ اسماء
- شوخی کردم بابا ، بعد از ظهر ییا خونمون دیگه هم زنگ نزن میخوام
بخوابم
پروووو. باشه، پس فعلا
- فعلا
گوشی رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم چشمام داشت گرم میشد که
گوشیم دوباره زنگ خورد.
فکرکردم مریم ، کلی فوشش دادم ...
بدون اینکه به صفحه ی گوشی نگاه کنم جواب دادم
بله، مگه نگفتم دیگه زنگ نزن
صدای یه مرد بود، رو صفحه ی گوشی نگاه کردم محسنی بود سریع گوشی
قطع کردم
خدا بگم چیکارت نکنه مریم
_ دوباره زنگ زد صدامو صاف کردمو جواب دادم. بله بفرمایید ...
سلام خوب هستید آبجی
بعد از ازدواجم با علی بهم میگفت آبجی، از لحن آبجی گفتنش خندم
گرفت
- ممنون شما خوب هستید ؟
الحمدالله ببخشید میخواستم راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم
- خواهش بفرمایید
نه اینطور ی که نمیشه. شما کی وقت دارید بیینمتون ؟
- آخه ...
_ حرفمو قطع کردو گفت: علی بهم گفت ییام و ازتون کمک بگیرم
اسم علی رو که آورد لبخند رو لبم نشست
-بهتون اطلاع میدم. فعلا خدافظ
خدافظ
_ چند دقیقه بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعه با دقت به صفحه ی
گوشی نگاه کردم. با دیدن صفر های زیادی که تو شماره بود فهمیدم علی
سریع جواب دادم
- الو سلام
الو سلام اسماء جان خواب بودی ؟
- عزیزم بیدار بودم
چه خبر
- سلامتی. تو چه خبر کی میای ؟؟
إ اسماء تو باز اینو گفتی دوهفته هم نیست که اومدم
_ إ خوب دلم تنگ شده
منم دلم تنگ شده، حالاـبذار چیزیو که میخوام بگم باید زود قطع کنم
- با ناراحتی گفتم: خب بگو
محسنی بهت زنگ زد دیگه...
- آره
ازت کمک میخواد اسماء هرکاری از دستت بر میاد براش بکن...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
✳️غذاهايي كه باعث تشديد ميگرن مي شوند:👇
🔹️سوسيس و كالباس
🔹️ماهي شور و دودي
🔹️كاكائو و شكلات
🔹️سس مايونز
🔹️قهوه
🔹️پنير كهنه
#سلامت
#سلامت_بمانید
*تندرست باشید همراهان آلاچیق*
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۵۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید محمد هادی ذوالفقاری 🌹
مزارم را حسینیه کنید
✍حاج رجبعلی ذوالفقاری گفت: شهید محمد هادی در وصیتنامهاش نوشته بود داخل مزارم را سیاه پوش کنید تا حسینیه شود، به سنگ لحدم پارچهای که به نام مبارک یا زهرا(س) متبرک است وصل کنید تا وقتی بلند شدم که جواب بدهم، به جای گفتن آه، یا زهرا(س) بگویم.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
عید قربان یعنی...؟ .mp3
5.34M
🌸🍃
🍃
#تلنگری
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_شجاعی
-🔹میدانیم که باطنِ عید قربان، سر بریدن نفس هست!
امــــا "سر بریدن نفس" یعنی چه؟
-🔹چه کسانی این مفاهیم را درک میکنند؟
به چه کسانی "اهلِ قربانی" میگویند؟
-🔹آیا من نیز به باطن عید قربان راه پیدا خواهم کرد؟
🎊ویژه #عید_قربان
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴دانشمندانمان را ترور میکنند و برای سلبریتیها کف میزنند
🔷دکتر #فرشته_روح_افزا همسر دانشمند فضایی کشور: پیکر همسر من بدون هیچگونه آثاری از جراحت، کیلومترها دورتر از مکان بروز #حادثه_سقوط_جرثقیل و ۲ روز بعد از بروز حادثه در سرزمین دیگری پیدا شده بود، در حالی که صحن مسجدالحرام دقایقی بعد از حادثه پاکسازی و تمیز شد و سعودیها پیکر بیش از ۱۱۰ شهید این حادثه را جمعآوری کردند.
🔴(امنیتی های #دولت_روحانی)حتی اجازه ندادند برای کشف حقیقت (در داخل کشور)کالبد شکافی شود. من خودم به کمیسیون حقوقبشر در ژنو رفتم جاهای مختلف هم اعتراض کردیم هیچکس پاسخگو نبود.رهبر انقلاب فرمودند کمیته حقیقتیاب تشکیل شود و نباید در این مسیر خسته شوید. ایشان تاکید داشتند حتی اگر تا ۱۰ سال هم طول بکشد باید مساله شهدای منا و مسجدالحرام مشخص شود.حالا سوال من این است ،کسانی که برای نابود کردن دانشمندان ایرانی اینطور تلاش و هزینه می کنند چرا باید برای سلبریتی های ایرانی کف بزنند؟ مگر اینها همان کسانی نیستند که دانشمندان ما همچون #شهریاری، #احمدی روشن و#فخری زاده را به شهادت رساندند؟ چرا در این جشنوارههای جهانی به سلبریتیها بها میدهند ولی برای از بین بردن دانشمندان ما اینطور هزینه میکند؟!اصلا خودتان قضاوت کنید! کدامشان کشور را رشد میدهند؟
❌۴ساعت بعد از شهادت یک رسانه اسرائیلی نوشت: «#دانشمند_فضایی ایران در حادثه سقوط جرثقیل در مکه جان خود را از دست داد». یعنی زودتر از اینکه اصلا کسی خبر داشته باشد یک دانشمند فضایی ایرانی در حج حضور داشته است!
bidariymelat
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 پنج مغالطه بامزه در دفاع از بیحجابی
🍃🌹🍃
1⃣ یکم: میگه #بد_حجابی امروز نتیجه الزام #حجاب است.
✅ مثل اینکه کسی بگوید عبور از چراغ قرمز بخاطر قوانین پلیس است.
2⃣ دوم: میگه کشف حجاب بیشتر شده است.
✅ یعنی اگر معتاد به تریاک، حشیش کشید، معتاد بیشتر شده؟ نکنه فکر میکنید کسی که امروز روسری برمیداره قبلا چادری بوده؟
3⃣سوم: میگه این همه دزد چرا گیر دادین به حجاب؟
✅ مثل این می مونه که پلیس به کسی که خونه اش رو دزد زده بگه درگیراختلاسیم، بماند بعد.
4⃣ چهارم: میگه این وضع بیحجابی نشون میده مردم به اصل حجاب بیاعتقاد شدن.
✅ یعنی اگر کسی غیبت کرد به اصل غیبت بیاعتقاد شده؟ کلا همه معصومند و هرکس گناه کرد از سرکافری است؟
5⃣ پنجم: میگه حجاب اولویت نیست.!
✅ بله اولویت ما نیست. ولی ظاهرا اولویت ضدانقلاب هست. نمیبینید؟ حالا چه کنیم؟ بیخیال باشیم؟
✍محسن مهدیان
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «راز عید قربان»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 روزی فرزند قربانی عظیم خواهد آمد و به عصای آهنین جهان را حکمرانی خواهد کرد...
▫️ ویژه #عید_قربان
✅مصاف مهدیاران
👌👌👌
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_پنجاه_پنجم هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قط
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_ششم
_باشه چشم …
من دیگه باید برم کاری نداری مواظب خودت باش
- چشم. خدافظ
خدافظ
_ با حرص گوشی رو قطع کردم زیر لب غر میزدم(یه دوست دارم هم
نگفت)از حرفم پشیمون شدم .
حتما جلوی بقیه نمیتونست بگه
دیگه خوابم پرید. لبخندی زدم و از جام بلند شدم. اوضاع خونه زیاد خوب
نبود چون اردلان فردا باز میخواست بره سوریه
برای همین تصمیم گرفتم که با محسنی و مریم بیرون حرف بزنم.
_ یه فکری زد به سرم اول با مریم قرار میذارم. بعدش به محسنی هم
میگم بیاد و باهم روبروشون میکنم.
کارهای عقب افتادمو یکم انجام دادم و به مریم زنگ زدم و همون پارکی
که اولین بار با علی برای حرف زدن قرار گذاشتیم، برای ساعت ۴قرار
گذاشتم.
_ به محسنی هم پیام دادم و آدرس پارک رو فرستادم و گفتم ساعت ۵
اونجا باشه.
لباسامو پوشیدم و از خونه اومدم ییرون
ماشین علی دستم بود اما دست و دلم به رانندگی نمیرفت...
سوار تاکسی شدم و روبروی پارک پیاده شدم
روی نیمکت نشستم و منتظر موندم.
مریم دیر کرده بود ساعت رو نگاه کردم ۴:۳۵ دقیقه بود. شمارشو گرفتم
جواب نمیداد.
ساعت نزدیک ۵ بود، اگه با محسنی باهم میومدن خیلی بد میشد
_ ساعت ۵ شد دیگه از اومدن مریم ناامید شدم و منتظر محسنی شدم .
سرم تو گوشیم بود که با صدای مریم سرمو آوردم بالا ...
مریم همراه محسنی ، درحالی که چند شاخه گل و کیک دستشون بود
اومدن...
_ با تعجب بلند شدم و نگاهشون کردم ، مریم سریع پرید تو بغلمو گفت:
تولدت مبارک اسماء جونم
آخ امروز تولدم بود و من کاملا فراموش کرده بودم. یک لحظه یاد علی
افتادم، اولین سال تولدم بود و علی پیشم نبود. اصلا خودشم یادش نبود
که امروز تولدمه امروز که بهم زنگ زد یه تبریک خشک و خالی هم نگفت.
بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم.
_ لبخند تلخی زدم و تشکر کردم
خنده رو لبهای مریم ماسید ...
محسنی اومد جلو سریع گفت: سلام آبجی ، علی به من زنگ زد و گفت که
امروز تولدتونه و چون خودش نیست ما بجاش براتون تولد بگیریم.
مات و مبهوت نگاهشون میکردم
دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علی
مریم یدونه زد به بازومو گفت: چته تو، آدم ندیدی...
_ دوساعته داری ما رو نگاه میکنی
خندیدم و گفتم؛ خوب آخه شوکه شدم، خودم اصلا یادم نبود که امروز
تولدمه. واقعا نمیدونم چی باید بگم
چیزی نمیخواد بگی. بیا بریم کیکتو ببر که خیلیگشنمه
روی یه نیمکت نشستیم به شمع ۲۲سالگیم نگاه کردم. از نبودن علی
کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتی نمیدونستم اگه الان پیشم بود
چیکار میکرد...
_ کیکو میمالید رو صورتم و در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره،
فقط لطفا منم توش باشم. اذیتم میکردو نمیزاشت شمع رو فوت کنم. آهی
کشیدم و بغضمو قورت داد.
زیر لب آرزوکردم "خدایا خودت مواظب علی من باش من منتظرشم"
شمع رو فوت کردم و کیکو بریدم...
مریم مثل این بچه های دو ساله دست میزدو بالا پایین میپرید
محسنی بنده خدا هم زیر زیرکی نگاه میکردو میخندید.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم که ناراحتشون نکنم
مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگه نوبت کادوهاست
- إ وا مریم جان همینم کافی بود کادو دیگه چرا ...
وا اسماء اصل تولد کادوشه ها. چشماتو ببند
حالا باز کن یه ادکلن تو جعبه که با پاپیون قرمز تزئین شده بود.
گونشو بوسیدم، گفتم وااااای مرسی مریم جان
_ محسنی اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت: ببخشید دیگه آبجی من
بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقه ی مریم خانومه، امیدوارم خوشتون ییاد.
کادو رو باز کردم یه روسری حریر بنفش با گلهای یاسی واقعا قشنگ بود.
از محسنی تشکر کردم. کیک رو خوردیم و آماده ی رفتن شدیم. ازجام
بلند شدم که محسنی با یه جعبه بزرگ اومد سمتم: بفرمایید آبجی اینم
هدیه ی همسرتون قبل از رفتنش سپرد که بدم بهتون.
_ از خوشحالی نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبه رو گرفتم و تشکر کردم .
اصلا دلم نمیخواست بازش کنم
تو راه مریم زد به بازومو گفت: نمیخوای بازش کنی ندید پدید...
ابروهامو به نشونه ی نه دادم بالا و گفتم: بیینم قضیه ی خواستگاری محسنی الکی بود
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴❌گوشت قربانی را بلافاصله مصرف نکنید.
🔹یکی از خطرناکترین بیماری های مشترک بین انسان و دام بیماری تب خونریزی دهنده کریمه کنگو است که برای پیشگیری از انتقال احتمالی این بیماری به افراد که به شدت هم خطرناک است،توصیه میشود خانوادهها گوشت قربانی را حداقل ۲۴ ساعت پس از نگهداری در یخچال مصرف کنند./ ایسنا
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
سکوت نکن …
زمزمه کن گاهی !
قدم بزن در کوچه های زندگی …
و گاهی آرام پرواز کن …
این آبی بیکران مال تو نباشه …
مال کیه ؟
☀️☀️☀️☀️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
May 11