❌👆🎥⭕️از شب گذشته که این توییت را نوشتم مدام تهدید به قتل و ترور شدم.
❌⭕️نکته ی مهم اینجاست که با گروه هایی طرف هستیم که جزو تلفات جنگ شناختی هستند.
🔴اگر ربات ها و ترول ها را در نظر نگیریم، این میزان چرخه ی خشونت در این افراد ما را باید به سمت تبیین بیشتر ببرد تا بغض ها تبدیل به حب شود.
🔴برای جهاد تبیین حالا حالاها باید شهید بدهیم و اجازه ندهیم اینها یقین مردم به ارزشها، هنجارها و اعتقاداتشان را تبدیل به شک کنند.
💡 هوش سفید
سید علیرضا آلداود
#روح_الله_عجمیان
#جنگ_شناختی
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شما دعوتید به سربازی امام زمان (عج)
👇👇
https://digipostal.ir/c5cm0ld
🌺ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌺
#پذیرش_مرکز_تخصصی_نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها_شاهین_شهر
🔖سال تحصیلی ۱۴۰۳_۱۴۰۲
⬅️شرط سنی ثبت نام برای سطح۲(لیسانس) متولدین ۶۲ به بعد
⬅️سطح ۳(فوق لیسانس) شرط سنی ندارد
#امام_زمانت_عج_تو_را_فرا_میخواند ....
#لبیک_میگویی..!!؟؟
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید.
☎️۰۳۱۴۵۳۴۹۳۹۷_۰۳۱۴۵۳۴۹۴۰۶
📞۰۹۱۳۹۶۵۵۹۴۶
#آدرس:فرعی ۳شرقی طالقانی-پلاک ۴-حوزه علمیه نرجس خاتون(س)
#نشر_حداکثری
🔴💢اول دهان خود بشویید، دوم از امام بگویید
🔹سایت جماران در نقد سلام فرمانده۱ مطلبی منتشر کرده بود که حالا مشابه این مطلب را در ارتباط با سلام فرمانده۲ منتشر کرده است.
🔹چکیده انتقادی که به سلام فرمانده وارد میکنند این است؛ چون کلمه امام خمینی(ره) در شعر نیست، پس پروژه حذف امام از آموزهها در دستور کار است.
🔹مهمتر از لفظ امام خمینی(ره) مکتب امام است که اهمیت دارد. همان مکتبی که در جان سلام فرمانده۲ نهادینه شده است.
🔹ما اولین بار پشت سر امام امت با حضرت صاحب عهد بستیم و امام خمینی(ره) به ما آموخت که ولایت فقیه امتداد ولایت رسول الله است و باید سرباز سیدعلی باشیم.
🔹جماعت اصلاحطلب دنبال زیر بغل مار میگردند و در مقابل مفاهیم اثر شاخصی مانند سلام فرمانده به دست و پا زدن افتادهاند؛ لیکن توجه نمیکنند که مزیت سلام فرمانده مفاهیم مکتبی است و این ره ترکستان است که در پیش دارند.
🔹کسانی که در فتنهها خون به جگر ولی فقیه کردهاند و دستشان از آستین دشمن در آمد؛ اول دهان خود بشورند و بعد از امامی دم بزنند که پرچم مکتبش با سلام فرماندهها و امثال حاج ابوذر روحی جهانی میشود.
#سلام_فرمانده
#اصلاحات
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔵 ۹۰ میلیون ایرانی اعتقاد دارند مهدی میآید و حاضرند برایش جان دهند
🎥 رهبر سیاه پوستان آمریکا
⁉️ ایرانیان، مردم جذابی هستند؛ نه؟
دلتان نمیخواهد مثل مردم ایران مقاوم باشید؟ مثل آنها مرد باشید؟
#لوییس_فراخوان
#رهبر_سیاهان_آمریکا
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#نقاب_ابلیس #قسمت34 (حسن) درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش میکند، از کنار پیاده رو دختر را م
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت35
(حسن)
آرام از پشت سر میگویم:
-ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟
بعید است با این تله گیر بیفتد. دل میزنم به دریا و وقتی ناگهان برمیگردد، قبل از هر اقدامی با زانو به شکمش میکوبم. خم میشود اما حرفهایتر از آن است که بنشیند و ناله سر دهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمیکردم و با سیدحسین و بقیه بچهها، به کلاس رزمی میرفتم. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درسهایی که خواندهام به چه دردم میخورد؟
سیدحسین با یک ضربه زمینش میاندازد و آرام دست میگذارد به گردنش، و مرد از هوش میرود! خوش به حالشان که بلدند چه کار کنند!
ترس را به روی خودم نمیآورم و ژست فرماندهان پیروز را میگیرم. با دستبند پلاستیکی دستهایش را از پشت میبندم. سیدحسین، به حوزه بیسیم میزند:
-عباس گفت بگیریمش، الان بیهوشه سریع بیاید ببرینش تا مردم ندیدن!
-به سید... چه کردی! تو سوریه هم همین بلاها رو سر داعشیا میآوردی؟
-مزه ترشح نکن بچه! بدو بگو یه ماشین بفرستن ببرنش، تا نیم ساعت دیگه بهوش میادا!
-چــشم! رو تخم چشام! سید، خود عباس کجاست؟ چرا جواب نمیده؟
-نمیدونم. به ما گفت این رو بگیریم خودش میره دنبال دختره...
-الان من یکی از بچههای گشت (...) رو میفرستم، کارت شناساییشون رو چک کن حتما. نزدیکتونن؛ تا پنج دقیقه دیگه میرسن. فقط توی دید که نیستید؟
-نه پشت درختاییم کوچه هم خلوته؛ ولی اگه طول بکشه ممکنه یکی بفهمه!
سریع میرسند. سیدحسین مرد را تحویل میدهد و دوباره بیسیم میزند:
-عباس کجاست؟ بگید بریم دنبالش!
-وایسا، توی کوچه جمشید... نزدیک... وای...
سیدحسین نگران میشود و صدایش را بالا میبرد:
-نزدیک کجا؟
-سفارت انگلستان!
نمیدانم تا چه حد این را درک کردهاید که هرجا سخن از تفرقه و فتنه و براندازی است، نام انگلیس خبیث میدرخشد. سیدحسین میگوید:
- میرم دنبالش... یا علی!
دلشورهام بیشتر میشود. درحال دویدن هستیم و هرچه عباس را میگیریم، جواب نمیدهد. فقط صدای خش خش و فش فش میآید.
سیدحسین میایستد و دقیقتر گوش میدهد. شاسی حدود پنج، شش ثانیه فشرده میشود و رها میشود. بعد از کمی مکث، دوباره فشرده میشود؛ اما به مدت سه ثانیه. و بعد دوباره یک فشار پنج یا شش ثانیهای. خط، نقطه، خط!
-فش... فـ... فـش...
برافروخته میشود:
-داره مُرس علامت میده... کمک میخواد... بدو!
درحالی که پشت سرش میدوم، میگویم:
-چرا درست نمیگه کمک میخواد؟
-نمیدونم... حتما نمیتونه...
اصلا نمیفهمم کی به کوچه جمشید رسیدیم. سیدحسین میایستد و آرام کوچه را میپاید. کسی از میان جوی آب و شمشادهای داخل کوچه بیرون میپرد و لنگان لنگان میدود. باورم نمیشود. همان دختر! سیدحسین میدود و ناگاه نمیدانم از کجا چیزی به پای دختر میخورد و زمینش میزند. دختر ناله میکند، سیدحسین بالای سرش میرسد. دختر سرش را روی زمین گذاشته. سیدحسین درحالی که سعی دارد سیانور را از دهان دختر بیرون بیندازد، خطاب به من میگوید:
-عباس رو دریاب!
همانجایی که دختر بود را میبینم، داخل جوی کنار کوچه!
-یا قمر بنی هاشم!
پیداست به سختی سر و دستش را از جوی بیرون آورده تا دختر را بزند. روی اسلحهاش فیلتر صدا بسته. دستش، صورتش، اسلحهاش، لباسهایش، همه خونین! گردنش روی زمین رها شده، از گلویش هم خون میریزد. ماتم برده، خشکم زده! نمیدانم باید چکار کنم. صدای بیسیم میآید:
-عباس... چرا جواب نمیدی؟ تو رو به امام حسین جواب بده... علی رو کشتن... یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره! عباس... عباس چرا جواب نمیدی؟ دِ جواب بده تو رو به قرآن... به ولای مرتضی اگه جواب ندی، من میدونم و تو! چرا سیدحسینم جواب نمیده؟
صدای مصطفی است. چشمانم سیاهی میرود، پاهایم سست میشود. بوی خون کامم را تلخ کرده. لبهای عباس آرام و نرم تکان میخورند. گوشهایم سوت میکشند. عباس را نمیشناسم. آخر کدام دیوانهای در جوی آب میخوابد که الان عباس اینجا خوابیده، آن هم با اسلحه و بیسیم. سیدحسین راست میگفت؛ عباس دیوانه است!
سیدحسین بالای سرمان میرسد. نمیبینمش، اما افتادنش را حس میکنم.
-یا قمر بنی هاشم...
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✅♦️ املت تازه مخصوص همه
🔸تقویت هوش کودکان
🔸جلوگیری از سرطان سینه در خانم ها
🔸جلوگیری از سرطان پروستات در آقایان
🔸تقویت اعصاب جوانان
🔸کاهش خستگی در سالمندان
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شهید محمدابراهیم همت🌹
«پدر و مادر؛ من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✅♦️ بخشهایی از مهمترین برنامه های انجام شده توسط پایگاه زینب کبری سلام الله علیها ( طی ۲۰ روز گذشته)
⚜حلقه صالحین و یادبود
⚜کلاس حفظ قرآن جوانه های صالحین
⚜کمکهای معیشتی
⚜برپایی نمایشگاه عفاف و مشاغل خانگی ریحانه
⚜کمک به جهیزیه نوعروس نیازمند
⚜برگزاری مسابقه کتابخوانی
و....
#برنامه_های_پایگاه
🎋〰❄️
@Alachiigh
#خبرخوب
✅♦️همه این اتفاقات خوب طی دو هفته اخیر رخ داده
💢توسط دولتی که دنبال حاشیه و سروصدا نیست و فقط دنبال خدمت و کار برای ملت ایرانه، برای همین شاید خیلی ها هنوز از یک موردش هم خبر نداشته باشن!
⚜دریاچه ارومیه
⚜بزرگترین بیمارستان خاورمیانه
⚜ایرانی ترین فاز پارس جنوبی
⚜آب شیرین کن ( کام شیرین بوشهر از نبرد علیه تنش آبی)
#خبر_خوب
#توییتر_انقلابی
🎋〰❄️
@Alachiigh
👆💢پستترین انسانها کسانی هستند که در تصرف کشورشان با من که بیگانه بودم همکاری کردند؛ وطن مادر است و آنها کمک کردند تا من بر مادرشان مسلط شوم.
♦️ آدولف هیتلر
🔴🎥❌آخرین تیر ترکش شبکه سعودی اینترنشنال بعد از شکست پروژه براندازی در ایران؛ مصاحبه با نخست وزیر رژیم کودککش اسرائیل!
🔴 صدای ریاض بعد از ماهها تلاش و مصاحبه با گروهکهای تروریستی برای دعوت به آشوب خیابانی و براندازی در ایران، حال با رو کردن آخرین مهره خود یعنی مصاحبه با وحشیترین رژیم دنیا به دنبال پروپاگاندای رسانهای با موضوع حمله نظامی در ایران را در دستور کار خود قرار داده است!
#بیسیمچی
#پستترین_انسانها
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥♦️👆کوچکترین دختر خانم در همایش بانوان مهدوی اصفهان در شب #عید_امید ؛که تعجب توریستها را در برداشت ...😍
✅ببینید دلتون وا شِد....👌😊
#عید_امید
#ولادت_امام_زمان(عج)
#همایش_بانوان
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله ♥️🤚
🙏صلیالله علیک یاصاحب الزمان♥️🤚
🎞| نماهنگ بسیار زیبا
⚜بی هَمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود...
همخوانی موزیکال و شاد ویژه نیمه شعبان
🌼به مناسبت ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، حضرت امام زمان(عج)
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت35 (حسن) آرام از پشت سر میگویم: -ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟ بعید اس
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت36
(مصطفی)
احمد مثل برق گرفتهها نگاهم میکند:
-چرا اینجوری شدی سید؟
مات نگاهش میکنم. مگر چجوری شدهام؟ به سختی لبهایم را تکان میدهم:
-علی رو زدن...
-الان کجاست؟ حالش چطوره؟
حال بدم را که میبیند، سراغ بقیه بچهها میرود. بین حرفهایشان، کلماتی مثل اتاق عمل، خونریزی، تیر، چاقو و جراحی را میشنوم. دکتر هم درباره همینها حرف میزد، البته درست نفهمیدم چه گفت. حتی نفهمیدم چطور ماجرا را برای افسر انتظامی تعریف کردم. فقط صدای زنگ همراه علی را میشنوم:
- لبیک یا حسین جان...
اگر مادرش ببیندش چکار میکند؟ نه، امیدوارم حداقل خونهای صورتش را پاک کرده باشند، وگرنه مادرش خیلی شوکه میشود. اصلا نباید ببیند. به مادرش میگویم رفته مسافرت، رفته شمال، راهیان نور، اردوی جهادی، چه میدانم! میگویم فعلا دستش بند است. کار دارد، نمیتواند ببیندتان.
چشمانم تار میشوند و بی آن که بخواهم، روی صندلی رها میشوم. سرم تیر میکشد. با دست میگیرمش، بازهم تیر میکشد. بچهها دورم جمع میشوند....
عباس با بچهها سرود کار میکند:
-از جان گذشتهایم/ در جنگ تیغ و خون...
علی در هیئت میخواند:
-بی سر و سامان توام/ سائل احسان توام... ثارلله...
عباس گوشهای آرام به سینه میزند و دم میگیرد:
-غریب کربلا حسین... شهید نینوا حسین...
علی در هیئت میخواند:
- نفس نفس من/ شعر غم تو/ ایشالا بمیرم/ تو حرم تو... حسین ثارلله... اباعبدالله...
عباس با بچهها سرود تمرین میکند:
-بسیجیان حیدریم/ فداییان رهبریم...
علی از گروه سرود بچههای مسجد عکس میگیرد.
عباس را بچهها در میان گرفتهاند و از سر و کولش بالا میروند. عباس میخندد، شیرین، مثل شیرینیهای نیمه شعبان.
علی پوسترها را به دیوار میچسباند. دستی روی عکس آقا میکشد و صورت ماهشان را میبوسد.
عباس میانداری میکند:
-اناالعباس واویلا حسین تنهاست واویلا...
علی مجلس شب تاسوعا را گرم میکند:
-ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ سقای حسین سید و سالار نیامد/ علمدار نیامد، علمدار نیامد!
عباس همراه بقیه بچهها دم میگیرد:
- حسین... حسین... حسین... حسین...
صدایشان هزاربار به پرچمها و گلدستههای مسجد میخورد و پژواک میشود:
-حسین... حسین... حسین... حسین... حسین...
سرم تیر میکشد، با دست میگیرمش، بازهم تیر میکشد. دستم به باندی که روی سرم بستهاند میخورد. اخمهایم درهم میرود. احمد دستانم را میگیرد:
-سید چرا نگفتی سرت شکسته؟
-علی کجاست؟
-هنوز تو اتاق عمله!
-عباس کجاست؟
-نمیدونم!
-به خانواده علی گفتین؟
-هنوز نه!
-اون پسره... اون کجاست؟
-مفتش شدی سید؟ روی تخت کنارته! چه ضعفی کرده بنده خدا! توام ضعف کردیا... یهو افتادی!
مینشینم. سرم دوباره تیر میکشد.
پسرک هم روی تخت نشسته، با دستبند، لرزان و پریشان. چشمش که به من میافتد، بیشتر میترسد:
- آقا غلط کردم! بخدا خر شدم اومدم دوتا شعار دادم تو خیابون... ما مال این حرفا نیسیم به جون امام!
احمد دستش را بالا میگیرد:
-جون امام رو وسط نکشا... عین آدم حرف بزن!
-به پیر، به پیغمبر، من تروریست و منافق و اینا نیستم! هنوز اصلا هجده سالمم نشده... خرمون کردن... گفتن بیاین مقابل فساد قیام کنین... نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم... شکر خوردم آقا... من طاقت کتک خوردن ندارم.
عاقل اندر سفیه نگاهش میکنم:
-کی خواست تو رو کتک بزنه بچه؟ چندسالته؟
-شونزده... دو سه روز دیگه میرم تو هفده.
-اسمت چیه؟
-امیرعلی!
-کی زدت از پشت سر؟
-نمیدونم. فکر کنم همون مرد گندهه... افتادم زمین پام پیچ خورد. بعدش نفهمیدم چی شد اون دوست شما پرید جلو.
احمد با اندوه زمزمه میکند:
-علی...
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh