آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 45 کتاب دعا را برمیدارم و گوشهای مینشینم؛ چه باد خنکی میوزد در این مرداد گرم!
🌺دلارام من🌺
قسمت46
چشمانش غرق در اشک و آسمان است و دورتا دور صحن را میپیماید؛ از سقاخانه تا پنجره فولاد، پنجره فولاد تا گنبد؛ میخواهم آخرین روزهای بودنم در کنار حامد را، لحظه لحظه در وجودم بریزم و بنوشم. یعنی میداند چقدر وابستهاش شدهام؟ او برای من فقط برادر نیست، پدر است و مادر.
کاش میشد بفهمم در دلش چه میگذرد؛ حتما سفارش مرا به آقا میکند؛ من هم سفارش خودم را.
قربانی کردن اسماعیل، جگر میخواهد که فقط ابراهیم(علیه السلام) دارد و فرزندانش؛ و مگر شاه خراسان از نسل ابراهیم نیست؟ تنها اوست که میتواند استوارم کند برای عزیمت به قربانگاه.
نزدیک طلوع است؛ حامد زیرلب میخواند: نشون به این نشونه... صدای نقاره خونه... منو به تو میرسونه...
آه میکشم: ببین دلم خونه...
صدای نقاره همه را میخکوب میکند؛ بعضی فیلم میگیرند و بعضی فقط اشک میریزند؛ چندروز پیش بود که از یکی از خادمان پرسیدم معنای صدای نقاره چیست و گفت زمزمه یا امام غریب و یا رضاست. اما من میدانم؛ خیل ملائکند، رضا یا رضا کنند.
نقاره خانه که آرام میگیرد، اشکهایمان را پاک میکنیم. حامد میایستد: بریم صحن رضوی، ندبه الان شروع میشه.
دستم را دراز میکنم که بگیردش؛ میخواهم خوب حضورش را لمس کنم، میخواهم یاد بگیرم قدر لحظهها را بدانم؛ دستم را میگیرد و کمک میدهد بلند شوم؛ همزمان طبق عادتش میگوید: "علی علی(علیه السلام)!" این اصطلاحش را دوست دارم که بجای یا علی(علیه السلام) بکار میبرد.
ورق برای علی برگشته، دوباره برد با من است و او پشت سرمان میآید. احساس پیروزی میکنم؛ گرچه با دیدن دست قلم شدهاش خجالت میکشم.
هوای حرم مخصوصا صحن رضوی، بینهایت دلچسب است؛ اگر کسی صبح جمعه آنجا باشد، دلش فقط مهدی فاطمه(روحی فداه) را میخواهد.
حامد پیشنهاد میدهد روی زمین بنشینیم، بدون زیرانداز؛ چفیه را روی سرم میاندازم تا بوی بانوی دمشق را بگیرم؛ دعا شروع میشود و وقتی میرسیم به فراز "این ابناء الحسین(علیه السلام)"، ناخودآگاه چشمانم در صحن دنبال "والشمس" میگردد..
جلوی یکی از مغازهها میایستد و بین انگشترها چشم میچرخاند؛ هم من و هم علی که حالا به ما رسیده، مبهوت نگاهش میکنیم؛ انگشتری با نگین مستطیلی سبز نشانم میدهد: اونو دوست داری حوراء؟ عقیق هنده! مثل مال خودم.
ل**بهایم را جمع میکنم، غیر منتظره است ولی انگشتر چشمم را میگیرد: قشنگه!
- همینو میپسندی؟
- چقدر دست و دلباز شدی!
- میخوام یه یادگاری از مشهد داشته باشی؛ حالا میخوای خودت انتخاب کنی یا همینو دوست داری؟
مردمک چشمهایم بین انگشتر سبز، بقیه انگشترها و چهره حامد در رفت و آمد است. میگوید: دوست دارم مثل هم باشیم، مثل خواهر برادرای دوقلو!
- ولی روی انگشتر تو ذکر نوشته، مال من نه!
به فروشنده چیزی میگوید و منتظر میماند تا فروشنده برود و با یک جعبه انگشتر برگردد؛ انگشتری سبز با نگین مستطیلی را از جعبه درمیآورد و مقابلمان میگذارد: اون شکلی که شما میخواید فقط همینو دارم، ببینید میپسندید؟
انگشتر را برمیدارم و ذکر روی نگین را میخوانم: یا فاطمه الزهرا(س).
بین انگشترها قشنگتر از آن انگشتر سبز پیدا نمیکنم؛ مثل دختر بچهها با ذوق خاصی میگویم: همینو میخوام!
سریع کارتش را درمیآورد و میدهد به فروشنده؛ مغازهدار انگشتر را در جعبه قشنگی میگذارد و به حامد میدهد؛ حامد جعبه را تقدیمم میکند: مبارک باشه! بعدا میریم حرم متبرکش میکنیم.
علی پابرهنه میدود وسط جمع خواهر و برادریمان: بریم آقاحامد؟
اگر جانباز نبود حتما نفرینی چیزی نثارش میکردم! دوباره از خودم و دست به گردن آویختهاش خجالت میکشم؛ راه میافتیم به سمت هتل؛ حالا دیگر علی هم همپای حامد میآید؛ طاقت نمیآورم، ابروهایم را درهم میکشم و گلهمندانه به حامد نگاه میکنم؛ حامد که ماجرا را میفهمد ابرو بالا میاندازد و لب میگزد. یعنی: من شرمندم، شما طاقت بیار زشته!
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
☝️واکسن طبیعی با تضمین اهل بیت ایجاد ایمنی و بدون عارضه 😍 هدیه خداوند
💠بنابر روایات متعدد از اهل بیت علیهم السلام گل نرگس یکی از ایمن کننده های طبیعی بدن انسان در مقابل درد و مرض است
👌ما به کلام اهل بیت ایمان داریم
نسخه های شفابخش
حکیم خیراندیش (طب سنتی)
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
♥️خدا میگه؛
لاتخف یعنی،
نگران آیندهات نباش..
ولاتحزن یعنی،
غم گذشتتو نخور...
من کنارتم..
همه را بسپار به خودم♥️
"غمتنباشهخداهست"
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۸۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹در رقص گلوله، دلنشین می میرند
🌹روی هیجان سرخِ مین می میرند
🌹خاکستر پیکر تو هم ،گم شده است
🌹مردان بزرگ این چنین می میرند
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍁
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل(۱۲۷)
🌀 خبر: مذاکرات جاری در وین روند دشواری را سپری میکند و پیشبینی آینده آن سخت است. دو موضوع بیش از هر چیز دیگری جلوه میکند: نخست، ایستادگی ایران بر مواضع خود و دوم، نقش نیابتی طرفهای اروپایی برجام که با یک عملیات روانی و رسانهای پیچیده همراه شده است.
🍃🌹🍃
❌ گزارههای خبری:
1⃣ «لارنس نورمن» خبرنگار والاستریت ژورنال به نقل از یکی از دیپلماتهای اروپایی نوشته است: «تا این تاریخ نتوانستهایم وارد هیچ گفتگوی واقعی شویم. داریم وقت ارزشمند را با مواضع جدید ایران از دست میدهیم که انطباقی با برجام نداشته و یا فراتر از آناند».
2⃣ در واکنش به این اظهارات، سید محمد مرندی، مشاور رسانهای هیئت مذاکرهکننده ایرانی با انتشار توئیتی به زبان انگلیسی نوشت: «ایران تحت تأثیر این بازی قرار نمیگیرد. مذاکرهکنندگان اروپایی باید به این واقعیت عادت کرده باشند که ایران هیچچیز کمتر از اجرای کامل و قابل راستی آزمایی برجام را نخواهد پذیرفت».
🔺 نکته راهبردی: سه کشور اروپایی نقش کاملاً هماهنگ شدهای در مذاکرات وین برای اخذ امتیازات بیشتر از ایران بازی میکنند. درحالیکه فرانسه همانند سالهای قبل نقش پلیس بد را بازی میکند، انگلیس مواضعی همسو با رژیم صهیونیستی اتخاذ کرده و آلمان نیز بهنوعی تلاش میکند نقشی بین این دو کشور بازی کند. در حقیقت سه کشور مذکور در غیاب نماینده آمریکا و با فشار لابیهای صهیونیستی، به دنبال تأمین حداکثری منافع از طریق به گروگان گرفتن روند مذاکرات هستند.
✍ حمید خوشآیند
#روشنگری
#ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
4_5890834807977413646.mp3
9.16M
🏴🏴🏴🥀🥀🥀
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله 🤚
🙏صلیالله علیک ِ یا فاطمه الزهرا 🤚
کنار بسترت مینالم ای یار...
👤 حاجمحمود کریمی
🥀ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد🥀
🙏التماس دعا از همراهان عزیز😔
🏴🏴🏴🥀🥀🥀
#شب_زیارتی_امام_حسین_ع
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴پشتپرده لغو پرتاب ماهواره ایرانی توسط روحانی
♦️ «فرید آموزگار» پژوهشگر سابق ناسا: سال گذشته امارات با کمک چین یک ماهواره را بهروی مریخ نشاند! ما ۴ یا ۵ سال قبل رئیسجمهور خودمان بهخاطر برجام دستور لغو پرتاب یک ماهواره ۱۵ کیلوگرمی را داد!
♦️در طول ۸ سال گذشته، بودجه سازمان فضایی ایران بهقدری کاهش یافت که تک تک دانشمندان فضایی از این سازمان بهمرور زمان خارج شدهاند یا خارج خواهند شد.
♦️فرار نخبگان فضایی یکی از مهمترین علتهای سقوط ماهواره «ظفر» بود و اگر دیر بجنبیم، دست ما را در مدار«لئو» هم خواهند بست!
گفتمان
#فرار_نخبگان
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رهبر انقلاب، خطاب به مردم:
انتظار نداشته باشید بلافاصله همه چیز درست شود!
باید صبر کنید..
بی صبری را به مرز همکاری با دشمن نرسانید
صبر یعنی ...👆
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ زمان شاه، سوریه توان موشکی داشت و ما نداشتیم!
وقتی صدام رو سر مردممان موشک میریخت، 13بچه با مدرک سوم نظری برق راهی دمشق شدند تا از سوریها موشک سازی یاد بگیرند.
امروز ما #قدرت_چهارم_موشکی جهان هستیم، این نظام اینچنین زیرساختهایمان را ساخته با هر اختلافی که داری اینو بفَهم.
حرف حق شنیدن داره ،از هر کسی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاه تهران چه خبر است؟!
«اگر دانشگاهها اصلاح شود کشور اصلاح میشود» به یاد ماندنیترین سخن امام راحل است
🔻ملكيان، استاد دانشگاه تهران میگوید به خیریهها کمک نکنید چرا که کمک به خیریهها باعث میشود فیتیلهی اعتراضات مردم را پايين بیاید!
پ.ن: واقعا این تفکر و جریان ویرانیطلب چقدر حقیر هستند که حاضرند انسانهایی که با خیریهها امرار معاش میکنند نابود شوند اما به اهداف سیاسیشان برسند، مقصر مسئولان دانشگاه تهران هستند که به ویرانیطلبان تیریبون میدهند ما مخالف انتقاد نیستیم اما مخالف تفکری هستیم که به دنبال ویرانی ایران هستند!
آیا انتظار داریم از چنین دانشگاهی و از زیر دست چنین اساتیدی! دانش آموخته مسلمان بیرون بیاید؟ در حالیکه اینها خود کاتولیک تر از پاپ شده اند؟ لیبرال تر از لیبرال های غربی! تفکری که میخواهد با بیشتر کردن فشار بر اقشار ضعیف جامعه نان خود را از تنور سیاست بیرون بکشد! همان تفکری که هشت سال گرداننده پشت صحنه دولت تدبیر و امید نیز بود!
عموفیدل
😕😕
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت46 چشمانش غرق در اشک و آسمان است و دورتا دور صحن را میپیماید؛ از سقاخانه تا پنجره
🌺دلارام من🌺
قسمت 47
اول میل چندانی به آمدن نداشتم، ولی حالا که با اصرار حامد آمدم خیلی پشیمان نیستم؛ شام فلافل خوردهایم و حالا مردها مشغول بازی شجاعت-حقیقتاند. البته قبلش قرار بود "یه قل دوقل" بازی کنند که سنگ گرد پیدا نکردند؛ عمه و راضیه خانم مشغول تماشای شاخ شمشادهایشان هستند و من که طبق معمول تک ماندهام، دفترم را درمیآورم و نقد آخرین کتابی که خواندهام را مینویسم.
وقتی بازی شجاعت-حقیقت تصویب میشود، دنبال وسیلهای برای قرعه میگردند؛ حامد چشمش به خودکار من میافتد: آبجی یه لحظه خودکارتو میدی؟
نگاه عاقل اندرسفیهی به جمع خندانشان میاندازم و خودکار را تسلیم میکنم؛ عمه میزند سر شانهام: چقدر مغرور!
و میخندد؛ حامد خودکار را میگذارد وسط و میچرخاند؛ خودکار بعد از چند دور چرخیدن، میخورد به پای علی. حامد پیروزمندانه میخندد و آستینهایش را بالا میکشد: خوب علی آقا! شجاعت یا حقیقت؟
- حقیقت!
- خوب... حالا چی بپرسم حاج آقا؟ شما بگین؟
حاج مرتضی با شیطنت میخندد و دهانش را به گوش حامد نزدیک میکند؛ در نگاه حامد بدجنسی موج میزند و علی با گردن کج و مظلومیت نگاهشان میکند.
- خوب علی آقا! یه سوال سادست! تاحالا عاشق شدی؟
علی از جا میجهد و به سرفه میافتد، بیچاره تا بناگوش سرخ شده؛ عجب ضربه سنگینی! همه از خنده منفجر میشوند بجز من که مثلا به دفترم خیره شدهام اما هیچ از نوشتههایش نمیفهمم!
- آره آقاحامد...! باشه داداش نوبت شمام میرسه!
- طفره نرو برادرمن! جواب بده وگرنه سبیل آتشین میکشم!
علی سر تکان میدهد: عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست!
- نه دیگه نشد! یعنی میگی نفهمیدی منظورم جماعت مونثه!
علی آب دهانش را فرو میدهد: عه... چیزه...
- دِ آخه اگه نشدی عین بچه آدم بگو! معلومه علی آقا...
علی چشم غره میرود و شاخ و شانه میکشد: بعدا بهت میگم! آدم به آدم میرسه برادر من!
حامد شاد و خندان به حاج مرتضی میگوید: حاج آقا بکشم سبیل آتشین رو؟
حاج مرتضی میخندد و سر تکان میدهد؛ حامد بیرحمانه سبیل آتشین میکشد؛ اما کاش نمیکشید که اینبار قرعه به نام خودش افتاد و شجاعت را انتخاب کرد؛ علی نگاهی به دور و بر میاندازد و با بدجنسی چشم تنگ میکند برای حامد!
- خوب آقا حامد! باید منو کول کنی ببری تا اون نیمکت که اونجاس!
صدای پچ پچاشان نمیگذارد بخوابم؛ دیشب نخوابیدهام و حالا هم به قول عمه دارم خواب مرگ میشوم از صدایشان. عمه و راضیه خانم هم طبق معمول دوتایی و مجردی(!) تشریف بردهاند خرید و بعد حرم!
سعی دارند آرام حرف بزنند؛ از خیر خواب میگذرم و گوش تیز میکنم که بفهمم چه میگویند؛ صدای آرام حاج مرتضی میآید:
- شما به هرحال بزرگترشون هستید، البته حاج خانم احترامشون واجب ولی اول خواستم قضیه مردونه مطرح بشه، الانم انتظاری نداریم از شما؛ حق میدم عصبانی بشید، دلخور بشید... علیام نمیخواست مطرح بشه ولی من گفتم بهتون بگیم بهتره.
خواب به طور کلی از سرم میپرد؛ از شدت کنجکاوی درحد انفجارم! این چه مسئلهایست که حامد را عصبانی میکند؟
صدای حامد میآید: باید همه جوانب رو سنجید؛ عقاید و انتظارات و حال روحی دوطرف رو؛ من نمیتونم بهتون جوابی بدم، باید باخودشون صحبت کنید، اما انتظار هرچیزی رو داشته باشید چون خیلی دل نازکند؛ من بهجای کسی تصمیم نمیگیرم ولی... باید فکر کنم دربارش.
و لحن شرمگین یا شاید ترسیده علی: آقاحامد داداش من شرمندتم؛ بخدا نمیخواستم چیزی بگم، الانم فقط میتونم بگم شرمندم؛ هیچ توقعیام ندارم؛ خواهش میکنم ملاحظه نکن؛ رفاقت ما به اندازه خوشبختی و آینده همشیره شما ارزش نداره!
این جمله در ذهنم اکو میشود، این بحث رفاقت علی و حامد به آینده من چکار دارد؟ خوشبختی من وسط بحث مردانه اینها چکاره است؟!
حرفهایشان را کنار هم میچینم و حدسهایی میزنم، اما نمیخواهم ذهنم درگیرش شود؛ هرچند این روزهای آخر، حامد سنگینتر با علی برخورد میکند. سعی دارم بیتفاوت باشم؛ این رفتار عجیب پسرها، مادرها را هم مشکوک کرده است!
ادامه دارد....
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍁✨🍁✨🍁✨🍁
برای شروع لازم نیست عالی باشی
ولی برای عالی شدن لازمه شروع کنی..
پس باقدرت شروع کن
🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۸۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید محمدزمانی🌹
شهید تفحص
✍ آخرین بار که می خواست برای تفحص برود یک شب بعد از شب های قدر بود. باتک تک افراد خانواده خداحافظی کرد حتی از فردی که او را در مسیر تا جایی رسانده بود نیز حلالیت طلبیده بود. محمد قبل از شهادت، دفترچه تلفن وکارت هایش را در دستگاه خردکن ریخت وبه عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد. حتی انگشترش را هم بخشید واینها آخرین ورق های دفتر خاطرات زندگی اش بود وبالاخره در 26 آذرماه سال 1380 در منطقه فکه بعد از عید فطر حرفی که همیشه می زد به حقیقت پیوست:" من مال این دنیا نیستم" وشعرش که دائم زمزمه می کرد بر سنگ مزارش نقش گرفت:
عشق است در آسمان پریدن
عشق است در خاک وخون غلطیدن
⭐️شهادت : امروز ۲۶ آذر
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوربینهای مداربسته دروغ گوهر عشقی و براندازان را برملا کردند!
🔹پیداو پنهان ماجرای زنی که مدعی شده بود هفته گذشته توسط برخی افراد ناشناس مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
جنگروایتها در ماجرای گوهرعشقی
🔺داستانسرایی رسانههای بیگانه و دنبالههای داخلی آنان درباره ادعای ضرب و شتم گوهر عشقی (مادر ستار بهشتی) را در کنار فیلم بازی کردن نوریزاد بعد از آزادی از زندان قرار دهید تا به عمق رذالت و بیشرفی این جماعت پیببرید.
🔹ماجرای گوهر عشقی باز هم به همه ثابت کرد که بی بی سی فارسی؛ رادیوی سعودی و سایر تلویزیونهای فارسی زبان در خارج از کشور رسانه نیستند. آنها ابزاری در دست دشمنان ایران برای سیاه نمایی ؛ ایجاد حس تنفر و انزجار مردم از یکدیگر است.
🔹 روایت تحریف، اینگونه جای جلاد و شهید را عوض میکند!
🔹حال باید بررسی کرد چه کسانی به این پیرزن آموزش دادند تا در یک کلیپ اینگونه دروغ بگوید.
#سواد_رسانه
عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ خانم فاطمه انوری معلم ایرانی مدرسه ای در کبک کانادا بخاطر داشتن روسری از کار برکنار شده!
وقتی میگویند «آزادی حجاب» منظورشان این نیست که آزاد هستی هرچه میخواهی بپوشی، بلکه منظورشان فقط آزادی در برهنگی است
⭕️ مردم تو ایالت کبک کانادا در حمایت از فاطمه انوری، معلم ایرانی که بخاطر حجاب از کلاس درس اخراج شده تظاهرات کردن.
عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
@seratemahdi_۲۰۲۱_۱۲_۰۸_۰۰_۱۵_۰۱_۲۷۵.mp3
1.23M
🔴سخنان تکان دهنده و سوزناک
رهبر انقلاب و استاد پناهیان درباره امام مهدی (عج )
📝دارن ثبت نام میکنن حاضری اسمتو بنویسی
💔یادمون باشه اگر غم داریم
یوسف فاطمه را کم داریم💔
#جمعه_های_صاحب_الزمان
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴خائن در اندرونی خانه!
♦️می دانید سر برخی بزرگان ما چگونه کلاه رفت؟ کسانی آنها را دوره کرده بودند و مشورت می دادند که اسم ایرانی داشتند و رسم آمریکایی. آمریکایی تر از هر آمریکایی فکر می کردند، اما نام ایرانی داشتند.
🔹یکی اش همین علی واعظ، عضو گروه مثلا بین المللی (آمریکایی) "بحران" که اواخر آذر ماه ۱۳۹۲ به تهران سفر، و با مرحوم هاشمی دیدار و گفت و گو کرد. او اکنون در حالی که آمریکا، برجام را زیر پا گذاشته (نقض دو چندان حقوق ایران)، وقیح تر از خود آمریکایی ها مدعی شده:
♦️"اگر صاحبخانه [!] زد زیر قرارداد و شما را بیرون کرد، تقضیر بر گردن اوست. اما اگر شما در عین تخلیه منزل، زدید شیشه ها را شکستید، یخچال و گاز را درب و داغان کردید، و در کوچه ایستادید و گفتید تا یک قرارداد رهن به شما تحویل داده نشود، تکان نمی خورید، دیگر فقط صاحبخانه مقصر نیست"!
🔹از مامور و مزدور نشاندار دشمن توقعی نیست، اما چه کسانی این ماموران را تا اندرونی برخی سیاستمداران ما (امثال هاشمی و روحانی و خاتمی و ظریف و...) بردند؟!
✍️ محمد ایمانی
iransiasat
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 الگوسازی پناهندگی!
اون خانم هندبالیست که رفته پناهنده شده، لژیونر بوده. نمیتونسته بره عین آدم بلیط هواپیما بگیره بره اسپانیا؟ خب مشخصا وعده های مالی خوبی گرفته برای این مدل که الگوسازی کنه
bidariymelat
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽/ تاثیر مبارزه منفی حضرت زهرا س در افشای مهمترین حقایق تاریخ
🔹هر بچه شیعه که می خواد یک دلیل محکم برای شیعه بودنش داشته باشه این را گوش کند ...
عالیه 👌
علامه امینی و علمای اهل سنت
#فاطمیه
ــــــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 47 اول میل چندانی به آمدن نداشتم، ولی حالا که با اصرار حامد آمدم خیلی پشیمان نیستم
🌺دلارام من🌺
قسمت 48
وقتی میرسیم به هتل متوجه میشویم همه خوابند بجز علی که گوشه سالن نشسته و با گوشیاش مداحی پخش میکند و به محض رسیدن ما آثار گریه را از بین میبرد؛ حامد میرود به اتاق؛ چمدانش را بیرون میآورد و مینشیند به بستن ساک. درچهارچوب در میایستم و میپرسم: مگه قرار نیست چهارشنبه برگردیم؟ چرا الان ساک میبندی؟
طوری نگاهم میکند که گویی قبلا همه چیز را گفته، اما سریع نگاهش را میدزدد: خوب... من باید فردا صبح تهران باشم...
- تهران؟ چرا تهران؟
- برای اعزام دیگه!
خشکم میزند؛ همه چیز خیلی دورتر از این به نظر میرسید! علی ناگهان سرش را بلند میکند و بعد میفهمد نباید اینجا باشد، میرود به اتاقشان.
- چرا زودتر نگفتی؟
- نخواستم زیارت بهت بد بگذره.
مینشینم روی مبل، بالای سرش؛ بغضم را فرو میدهم: به همین زودی؟ حداقل میذاشتی برگردیم!
- الان باید برم، نمیشه عقبش انداخت.
- اما... قرار نبود بری...
- چرا، خیلی وقته قراره برم.
- عمه میدونه؟
- نه دیگه قراره تو بهش بگی!
یک لحظه از دلم میگذرد چرا همه کارهای سخت را من باید انجام بدهم؟ لبهایم جمع میشود؛ بغضم آماده شکستن است اما جلویش را میگیرم؛ حالم را میفهمد و مینشیند کنارم، به صورتش نگاه نمیکنم.
- یادته عمه همیشه میگفت خواهر دلش به برادر خوشه اما برعکسش خیلی درست نیست؟
دست میگذارد زیر چانهام و صورتم را به طرف خودش میکشد؛ اما باز هم نگاهش نمیکنم؛ آه میکشد: شاید برای بقیه همینطور باشه که گفتی! اما برای من و تو اینطور نیست؛ باور کن برای خودمم سخته... ولی باید گذشت کرد...
- میدونم، منم نمیخوام خودخواه باشم؛ ولی...
- دیگه ولی نداره که... من تو رو میشناسم... میدونم ایمان داری؛ ولی وقت عمله الان، ببین! توی زندگیت تا الان شرایط خوب و عادی نداشتی که دست خودت نبود؛ هردوی ما نتونستیم زندگی تو یه خونواده خوب و منسجم رو تجربه کنیم؛ بهمون میگفتن بچه طلاق، دست ماهم نبود؛ هردومون تو شرایطی قرار گرفتیم که رشد کنیم؛ آبدیده بشیم.
- خدا یه فرصت داد به ما که اینطوری امتحانمون کنه؛ میدونی گاهی با خودم میگم اگه تو این سختیا به خدا تکیه نداشتم منم مثل خیلی از بچههای طلاق آسیب دیده بودم؛ ما تونستیم با تکیه به خدا از مشکلاتی که دست ما نبوده بیرون بیایم، بزرگ بشیم، مستقل بشیم، ولی مرحله بعدی زندگی دست خودمونه؛ اینکه بلد بشیم از گذشته درس بگیریم، اینکه یاد بگیریم صبر کنیم، اینکه ایمان داشته باشیم إنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا، قبول داری حرفامو؟
ل**ب پایینم را میگزم؛ چقدر وابستهاش شدهام، نباید انقدر ضعیف باشم.
ادامه میدهد: مطمئن باش نمیذارم کسی بین ما فاصله بندازه، مهم نزدیکی فیزیکی نیست؛ مهم دلهاست که نزدیک باشه، که هست؛ تو ازخودگذشتگی بزرگی کردی حوراء، اجرتو ضایع نکن؛ مطمئن باش خدا یه جای دیگه برات جبران میکنه، صبر داشته باش فقط... قبول؟
مثل بچهها سرم را خم میکنم؛ باید بحث را عوض کنم که فکر نکند عقب کشیدهام: راستی مگه لباسا و وسایلت پیشته؟
- آره آوردمشون، تو ساک مشکیهست!
مثل بچهها میپرم سر ساکش و دل و رودهاش را میکشم بیرون! حامد هم حرفی نمیزند و فقط سری به تاسف تکان میدهد!
لباس نظامیاش را که میبینم، دست و دلم میلرزد، اما ادای ذوق کردن درمیآورم: وای! بپوشش ببینم بهت میاد؟
کاملا تسلیم است، لباس را میپوشد روی همان پیراهن و شلوار معمولیاش! وقتی او را درحال بستن آخرین دکمههای پیراهنش میبینم، دوباره دلم میلرزد. انگار کم کم باورم میشود که رفتنی شده، مثل بچه مدرسهایها با ذوق نگاهم میکند؛ چرخ میزند و میپرسد: چطور شدم؟ بهم میاد؟
به سختی میگویم: خیلی... خیلی بهت میاد... اصلا بذار عکس بگیرم چندتا ازت!
سربندش را میبندم و چفیه را دور گردنش میاندازم؛ دلم آشوب شده ولی نمیخواهم سستش کنم؛ یک دل سیر نگاهش میکنم؛ چه تیپی! مثل عکس روی پوسترها شده؛ زیباتر از آنها... گوشیام را درمیآورم: برو اونجا وایسا که چیزی پشتت نباشه... حالا دستتو بذار رو سینهات...
شیرین میخندد، خیلی خواستنی شده؛ چند عکس قشنگ میگیرم و اجازه صادر میکنم لباسش را عوض کند.
اینبار خودم با دستهای لرزان وسایلش را میگذارم داخل ساک؛ دست گرمش را میگذارد روی دست یخ کرده من: توکل به خدا، حالا همه اینا که میرن شهید نمیشن که!
ادامه دارد....
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
در زمستان هر روز 1 عدد خیار بخورید !🥒
براساس پژوهش های طب سنتی ، اگر روزی یک عدد خیار بخورید از سرما خوردگی در فصل پاییز و زمستان در امان هستید !🍂
نسخه های شفابخش
حکیم خیراندیش (طب سنتی )
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️زمستان نوید دهنده بهار است
⚜آسمان پیش از طلوع تاریکترین است
⚜طوفان هرقدر سنگینتر باشد،
⚜رنگین کمانش درخشانتر است
⚜روزهای سخت، همیشه
پیش از بهترین روزها می آیند
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🖤
@Alachiigh