🔴پشت پرده بیانیه مغرضانه مرکز پژوهشها علیه طرح ساماندهی فضای مجازی کیست؟
این #رشتو را بخوانید تا متوجه بشوید طرحی که در مرکز پژوهشهای دوران علی لاریجانی برای ساماندهی فضای مجازی تایید شد چرا در مجلس نواصولگرا عده ای کاسه از آش داغتر شدند و علیه آن بیانیه سیاسی دادند
نفوذی میرحسین موسوی، در تشکیلات مجلس چگونه وارد شد؟
- جذب دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی توسط کی نژاد دبیر وقت در دوره خاتمی که از دوستان نزدیک میرحسین بود ،میشود.
-پس از فتنه۸۸ با کمک ایازی معاون اصلاحطلب به شهرداری تهران نفوذ داده شد و مدیریت مرکز مهمی به وی داده شد.در دانشگاه آزاد معاون میشود
- با سرکار آمدن مجلس نواصولگرا در مسئولیت مهمی منصوب شد
-با رفتن زاکانی،به مرکز پژوهشها رفت
-در اولین حرکت، برخلاف آیین نامه داخلی مجلس به دنبال انحلال مرکز تحقیقات اسلامی مجلس در قم برآمد
⏪مسئله غربگرایان طرح ساماندهی فضای مجازی بود که این طرح با جنگ روانی آنها با چالش در مجلس به مرکز پژوهشها رفت
حالا شخص مورد نظر وارد میدان میشود و بانی یک بیانیه مغرضانه علیه طرح میشود
عنصری نفوذی که از سالها قبل برای چنین مأموریتهایی آماده کرده اند.
✍️بیداری ملت
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 54 حالم تازه کمی جا آمده است، خواب به چشمم نمیآید، باید با حامد حرف بزنم؛ درباره
🌺دلارام من🌺
قسمت55
آستینهایش را بالا میزند و لب حوض وضو میگیرد؛ بدون هیچ حرفی به اتاق میرود؛ در حیاط به تماشای ماه مینشینم، مثل پدر؛ فقط کاش صدای مناجات حامد را از اینجا هم بشنوم...
با اینکه از صبح تا حالا کلی کار کرده و باید خسته باشد، سرحالتر از همیشه است؛ از صبح تا ظهر اصفهان را ز یر پا گذاشتهایم تا وصیتنامهها را به دست خانوادهها برسانیم، اما حامد سریع خداحافظی میکرد که خیلی مزاحمشان نشویم؛ بعد هم برگشتیم خانه و استراحتی کوتاه کردیم، از عمه خداحافظی کرد و باهم آمدیم گلستان.
این بار نه فقط با عمه، با خانه و حیاط و گلهایش هم خداحافظی کرد؛ خوبیاش این بود که امروز درخانه خودمان بودیم و عمه راحت توانست هرچه میخواهد حامد را درآغوش بگیرد و صورتش را بوسه باران کند؛ و وقتی حامد دستش را به زور میبوسد، مادرانه دست برسر حامد بکشد و بگوید: «نکن پسرم... نکن عزیزم...» عمه آن لحظه گریه نکرد، اما شاید بعد از اینکه گفت«سپردمت به خدا» و آب پاشید پشت سرمان، دلش مثل کاسه آب ریخت و باران شد.
- نباید با هر اتفاق کوچیکی خودتو ببازی؛ دنیام زیر و رو بشه تو تکیهات به همون خداییه که دنیا رو زیرو رو میکنه! آیندتو میتونی خیلی قشنگتر بسازی، به شرطی که بهجای افسوس خوردن برای گذشته، از تجربههات استفاده کنی؛ اما مطمئنم با علی قشنگتر میشه.
حامد است که با حرفهایش باعث میشود سرم را از روی شیشه بردارم و مستقیم نگاهش کنم؛ این دو روز با هر دوجمله، یک علی از دهانش درمیآید! میداند قانع شدهام، اما میخواهد محکم کاری کند.
با اینکه همین دیروز شهدا بودیم، همه جا برایم تازه است؛ گلستان شهدا یکی از معدود جاهاییست که تکراری نمیشود برایم، و همیشه حس میکنم باید از نو کشفش کنم؛ از دیوار کوتاهش که میگذری و از خیابان به گلستان پا میگذاری، دنیا عوض میشود؛ انگار از سرزمین مردگان به بهشت برین آمده باشی! اصلا همین دیوار حدودا نیم متری که رویش نخل کاشتهاند، مرز عالم ملکوت با دنیای ماست و حتی این دیوار، آلودگی هوای شهر و هیاهویش را به داخل راه نمیدهد؛ این را باید به آنها گفت که تمام تلاششان را میکنند دیوارهای بتنی و ضدصدا بسازند! مشکل صدا نیست، مشکل ماییم که دائم گوش میسپاریم به صدای نخراشیده دنیا!
دوست دارم به تک تک شهدایی که میشناسم سربزنیم؛ حامد هم ساعت 4 باکسی که نمیدانم کیست قرار دارد، موافقت میکند؛ حالات و رفتارهایش مرا میترسانَد، طوری با حسرت به شهدا نگاه میکند که انگار دوست دارد همین حالا پربکشد و تنهایم بگذارد، بیتابیاش من را هم بیتاب کرده.
هردو به پهنای صورتمان اشک میریزیم؛ حتی خودم هم نمیدانم چرا گریه میکنم. گله دارم، نگرانم، میترسم... حامد بیشتر از هرکسی مرا میفهمد و اگر برود، تنهای تنها میشوم... دست به دامان شهدا شدهام و همه چیزم را نذر کردهام که بماند.
حدود 4بعد از ظهر است که برمیگردد به طرف در ورودی، زود است؛ با تعجب میپرسم: مگه پنج و نیم پرواز نداشتی؟
- با یکی قرار دارم.
ماشینی مدل بالا جلوی در میایستد؛ خدای من! مادر! مادر و نیما از ماشین پیاده میشوند؛ حامد اشکهایش را پاک میکند، با شوق کودکانهای چشم دوخته به مادر، من مبهوت عقب میروم و لبه سکویی مینشینم؛ حامد سر جایش ایستاده و مادر با طمانینه به طرفش میرود؛ نمیدانم چطور مادر را راضی کرده که ببیندش، به چندقدمی هم که میرسند، حامد جلو میرود که در آغوش مادر آرام بگیرد، اما مادر خودش را عقب میکشد و به سردی دست میدهد.
باورم نمیشود همین مادر به ظاهر بیاحساس، اشکی بر گونهاش غلتیده باشد و بعد از برانداز کردن سرتاقدم حامد، او را در آغوش بکشد؛ مادر هرکه باشد، مادر است، برای بچههایش جان میدهد و دلش تنگ میشود، ناگاه دل من هم مادر را میخواهد، اما ترجیح میدهم فاصلهام را حفظ کنم که راحت باشند.
همانقدر که دخترها باباییاند، پسرها وابسته مادرند؛ همانقدر که دخترها محتاج راهنمایی و حمایت پدرند، پسرها محبت و مشورتهای مادر را میخواهند. من و حامد هردو محروم بودهایم از این موهبتهای الهی... قطعا عمه درحد توانش برای حامد مادری کرده ولی هیچکس مادر نمیشود؛ این را من میفهمم که باوجود سردی مادرم، عاشقش هستم... مادر زن مغروریست ولی هیچوقت نتوانسته چشمهایش را پنهان کند.
دستی از پشت سر محکم به شانهام میخورد، آه از نهادم بلند میشود، قطعا نیماست؛ کلافه برمیگردم طرفش: تو بعد دوسال هنوز آدم نشدی؟
- مگه فکر میکنی خودت آدم شدی؟
- هرهرهر! جنابعالی خوش میگذره دیگه کسی نیست اذیتش کنی؟
دوباره به مادر و حامد نگاه میکنم که روی نیمکتی نشستهاند؛ چهره مادر درهم رفته و حامد متواضعانه صحبت میکند.
- قراره بعد کنکور یکتا باهم عقد کنیم.
- مبارکه!
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 حذف ارز 4200 از نهاده های دامی یعنی قیمت نجومی گوشت و شیر و لبنیات.. یعنی نابودی دامداری های ایران
آقای ساداتی نژاد.. راه حل رو دریابید.. و نگذارید بیش از این دامداری ایران نابود بشه..
roshangarii
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️اگر نقرس یا دیابت دارید سماق را
فراموش نکنید :👇
🔸سماق با کاهش اوریک اسید نقرس را
درمان و به طرز شگفت انگیزی میتواند
نشانه های دیابت را 81% کاهش دهد!
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜⚜
جواب آزمایش الهی مون درست در نمیاد
اگر عمری از حرام و لقمه اش، ناشتا نباشیم
⚜⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مادرِ *شهید سید یوسف موسوی* که به تازگی به فرزند شهیدش پیوسته :
✅ «تا الان دلم نمیخواد کسی بهم بگه مادر شهید»
(امیدوارم عکس شهید را درست گذاشته باشم)
⭐️شادی روحشان صلوات🙏
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh