حمید که مسئول اطلاعات و عملیات گردان بود با تعدادی از نیروها در جایی به نام انبار کاه مستقر بود.درگیری که به اوج رسید،باردشدن تانک ازبعضی سنگرها نیروها عقب کشیدند وعملآ قسمت میانی خط گردان شکسته شد ولی تعدادی از نیروها در سمت راست و چپ خط ایستادگی می کردند.
سمت چپ که حمید بود با اتمام مهمات مجبور به عقب نشینی شدند،حمید نیروها را عقب فرستاد آخرکار خودش وابوحسن عقب آمدند.
در حال عقب آمدن تیری به پای حمید خورد ولی باز تا جایی که توانست در حال مقاومت وباباقیمانده گلوله هایش در حال شلیک به سمت دشمن بود،آخرین نفرابوحسن اورادیده بودولی نتوانسته بود به حمید کمک کند.
آخرین چیزی را که از حمید گفت این بود:حمید میخندید و میگفت یاحسین یازینب...
بعد ادامه داد من هم عقب آمدم.
وقتی باکمک نیروهای جدید خط را پس گرفتیم و به جای اولمان رسیدیم مشغول عقب دادن شهدا و مجروحا وچیدن نیرو در سنگرها شدیم.اما خبری از حمید نبود.بعضی از نیروها میدانستند که حمید شهید شده اما به خاطر رابطه ای که بین من وحمید بود دلشان نمیخواست این خبر را بدهند،این را بعدآخودشان گفتند.
از همه جویایش شدم هر کسی چیزی میگفت،یکی گفت من دیدمش زخمی شده با موتور رفته عقب یکی گفت با ماشین بردنش بهداری .
ابوحسن را که دیدم خوشحال شدم چون شایعه شده بود او هم شهید شده از او که جویای احوال حمید شدم اتفاق عصر را برایم تعریف کردبه او گفتم محلی که آخرین بار حمید رادیده به من نشان دهد.اما در تاریکی شب هر چه گشتیم خبری از حمید نبود هرچه صدایش زدم جوابی نشنیدم.کم کم همه ی این افکار داشت به کابوس وحشتناکی تبدیل میشد و فکر اسارت حمید داشت دیوانه ام میکرد.
ساعت ۳ونیم شب بود اما گذر زمان بی معنا شده بود،تا صبح مشغول منظم کردن خط و گشتن دنبال حمید بودم با حرفهای مسئول محور که گفت من حمید وچند مجروح دیگر را پشت ماشین دیدم که به بهداری رفتند کمی آرام شدم.نماز را که خواندم وهوا روشن شد داشتم از هوش میرفتم حدود ۳روز بود نخوابیده بودم چشمانم را که روی هم گذاشتم پشت بیسیم صدا زدند که جنازه ای در میان درخت ها پیدا شده ،چون نمیدانستم نیروی خودی یا دشمن است
(تعدادی از کشته های دشمن نیز در خط افتاده بود)به یکی از فرمانده گروهانها گفتم برود شاید نیروهای خودش باشد چون ازتعدادی نیروهای خودی هم بی خبر بودیم.سید که پایش را از در بیرون گذاشت دلم طاقت نیاورد و دوباره به فکر حمید افتادم دلشوره ی عجیبی بود.در راه که میرفتم چون میدانستم مسئول محور همان حوالی ست با بیسیم صدایش زدم :
صادق صادق عمار
بله عمار
صادق جان این موردی که مثبت شده همونه که دنبالش بودیم
بله عمار جان خودشه...
دنیا روی سرم آوار شد از طرفی خوشحال بودم که اسیر نشده از طرفی ناراحت از دست دادنش بودم.
وقتی رسیدم بالای سرش در دل مانند برادر از دست داده ها بودم مدام یاد مصیبتهای کربلا می افتادم امابا وجود اینکه رابطه ی دوستانه مان به رابطه ی برادرانه تبدیل شده بود چون بعضی از نیروها آنجا بودند به روی خودم نیاوردم و جلوی بغض و اشکهایم را گرفتم.
با یکی از رفقا پیکر حمید را که دشمن تیر خلاص به سرش زده بود داخل ماشین گذاشتیم تا به عقب منتقل کنیم،چند نفرمیخواستند مانع رفتن من با او بشوند اما مگر می توانستم ای لحظات آخر را بدون اوسپری کنم...
حمید که هنوز لبخند روی لبانش بود و آخرین ذکرش یازینب که در گوش تاریخ طنین انداز شد.
هدیه به سردار مدافع حرم
بسیجی شهید حمید قاسمپور صلوات
مسئول اطلاعات عملیات گردان عمار لشکر فاطمیون
تولد:۱۳۷۲/۲/۱۶ شهرستان آباده
شهادت:۱۳۹۵/۱/۱۳خانطومان جنوب حلب
شهیدی که دعوتنامه را از حضرت عباس گرفت❗️
🌿گفتم هنوز که فراخوان ندادند، هر وقت اعلام کردند، آنوقت برو، اما در جوابم مثالی زد که دیگر چیزی نگفتم، گفت گاهی سر سفره آب نیست و آب نیاز است، من میروم آب می آورم یا شما می گویید که بروم آب بیاورم، در هر دو شکل من آب را به سفره آوردم اما کیفیت آب آوردن ها خیلی فرق دارد.
🌹هر وقت می گفتم شاید مادرت راضی به رفتنت نشود، می گفت آن کسی که مرا دعوت کرده خودش هم مادرم را راضی می کند....
توی حرم #حضرت_عباس(ع) بودم که برای اذان صبح در را بستند و حرم به طرز عجیبی خلوت بود، به ضریح چسبیدم و گفتم آقا سرِ دوراهیم😔، نمی دانم همینجا بمانم یا به حرم خواهرت بروم، که درها باز شد و مردم با شعار «لبیک یا زینب» وارد حرم شدند، آقا دعوتنامه را بهم داد💔
گفتم بعد از تو مردم از ما می پرسند که آیا ارزشش را داشت؟ جان پسرت به چه قیمت⁉️
گفت: خیلی ها خودشان می دانند ولی اگر هم کسی پرسید بگو؟ قیمت خون دختر سه ساله حسین چقدر است...😔
هدایت شده از شناخت رهبری
🔴چند پیشنهاد برای رزمایش
💢عزیزی نوشته بود خیلی دوست دارم در این #رزمایش_مومنانه شرکت کنم اما حقیقتا شرایط مالی ام مساعد نیست.
🔹🔸بهانه شد برای چندپیشنهاد رزمایشی:
1️⃣یکم. حلقه بسازید
با رفقا و همکاران و اهل فامیل و یا هم محله ای حلقه درست کنید و برای رزمایش فکر کنید و ایده دهید. این گام اول را دست کم نگیرد. شروع پربرکتی است.
2️⃣دوم. هم عهد شوید
هم عهدی بسازید. مثل یک قرار فامیلی تا هزینه مهمانی و عیدی را خرج رزمایش کنید. یا همین عهد سر شام هیات. یا حتا با خانواده مان؛ مثلا یک وعده گوشت در ماه کمتر مصرف کنیم و به نیازمند برسانیم.
3️⃣سوم. بانک درست کنید
شناسایی کنید. یکی از مشکلات خیریه ها و گروه های جهادی شناسایی است. بانک اطلاعات دقیق از افراد و نیازمندی های آنها تهیه کنید و در اختیار نهادهای خیریه ای قرار دهید. لیستی هم از افراد خیر و دستگیر تهیه کنید.
4️⃣چهارم. بدون پول هم می شود
لیست ایده و طرح دستگیری غیر مالی درست کنید. مثلا خرید کردن برای سالمندان یک محل. یا شاد کردن بچه های یک پرورشگاه. درس دادن به بچه های کار. گروه درست کنید و صاحبان مغازه و خانه ها و طلبکارها را راضی کنید مراعات کنند.
5️⃣پنجم. آبروی تان را خرج کنید
پول ندارید؛ آبرو که دارید. آبروی تان را خرج کنید. هرکس شما را می شناسد و اعتماد دارد و برایش اعتبار دارید سراغش روید. حالا فامیل یا محل کار یا کانال تلگرامی تان.
6️⃣ششم. رابط شوید
خیرین را شناسایی کنید و برای شان وعده دیدار فراهم کنید. دستشان را بگیرید و با آنها به نیازمندان سر بزنید.
7️⃣هفتم. قاشق زنی راه بندازید
برای پول جمع کردن هم ایده درست کنید. به یک پیامک و استوری اکتفا نکنید. یکی از راه های پول جمع کردن دقیق گزارش دادن است. یک تیم رسانه ای قوی بسازید برای گزارش به مردم و خیرین.
8️⃣هشتم. تکراری نباشید
کمک فقط سبد کالا نیست. مثلا به بقالی و نانوایی محله یا شهر بروید و لیست بدهکاران را پاک کنید. یخچال و کولر و شیر آب دستشویی نیازمند محل را درست کنید. برای دست فروش های خانه نشین مشتری پیدا کنید.
9️⃣نهم. به خودتان نگاه کنید
در هر صنف و حرفه ای که هستید رزمایش را برای خودتان بومی کنید. پزشک ببیند چه کاری از او ساخته است. کارگر و مکانیک هم. روزنامه نگار هم بگوید در فصل رزمایش مشکل یک خانوار و یا بیشتر را رسانه ای حل می کند و غیره.
🔟دهم. جلوی پای تان را ببینید
ببینید چه چیز جلوی پایتان قرار می دهند. غفلت نکنید از نسیم و خنکا و جذبه خیررسانی. خیلی وقت ها پیش روی مان ضیافت می چینند تا ببینیم.
الان مهمترین چیزی که جلوی پای تان است همین اصل رزمایش است. تلاش کنید هرکس با هرگرایشی، انقلابی و غیرانقلابی را دعوت کنید به این رزمایش مومنانه. هرکس هرجا بود بلند شود و گارد مردم دوستی بگیرد.
✅ @shenakhte_rahbari