«بسم ربّ المهدی عج»
#سلام_امام_زمانم
#صبحت_بخیرپدرمهربانم❤️
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
ای مـــاهِ دل آرای شــب تـار ، سلام
ای زمــزمِ هــــر تشــنهٔ دیــدار ، سلام
پیچیده به هر جای جهان، عطر ظهور
ای منـــجی دنیـــای گرفتـــار ، سلام
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
#رقیه_سعیدی_کیمیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
محمد اسداللهیenc_16400432450743120445411.mp3
زمان:
حجم:
7.06M
آتیشه خونمون
چقدهیزم ریختن پیش خونمون
یعنی اینجا بازم میشه خونمون آتیشه خونمون
قد تو خم شده
خونمون پا خور نامحرم شده
دو نفر از جمع خونه کم شده
قد تو خم شده
توی هیجده بهار/ پیرت کردن از زندگی /سیرت کردن
از زندگي سیرت کردن
لگد بی هوا/ چند جا خوردی افتادی و
هی پا خوردی افتادی و
هی پا خوردی
حورا رو میزنن /
چشمو میبندن هر جا رو میزنن
علی میبینه زهرا رو میزنن
حورا رو میزنن
وای از درد غلاف /
شعله دور زهرا مشغول طواف
کرده قنفذ با مغیره ائتلاف
وای از درد غلاف
بمیرم چادرت/ گرد میگیره
دستات چقدر/ درد میگیره ۲
واسه دردات چقدر
سوختی از تب از ماتمت
دق کرد زینب از ماتمت
.
من یه مرغ پرشکستم آقاجون - @Maddahionlin.mp3
زمان:
حجم:
8.42M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃من یه مرغ پر شکستم آقاجون
🍃باز به این بیچاره بال و پر بده
🎤حاج #محمدرضا_طاهری
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_نماهنگ_سلام_فاطمه_پویانفر (2).mp3
زمان:
حجم:
3.99M
سلام فاطمه سلام مادرم
سلام کشتهی دفاع از حرم
.
زمینه شهادت حضرت زهرا س
سیدمصطفی قدمگاهی
میري فاطمه ، فکري به حالِ مُضطَرم کُن
جُونِ فاطمه ، نگا به چشماي تَرم کُن
فاطمه بِري ، میدوني که تنها میمونم
از پیشم نَرو ، نگا به این دوروبَرم کُن ۲
درد مِیکِشي ، داري منو هم میکُشي
جُون علي ، تِکون نَخور بَدتَر میشي
گریه نَکُن ، تا یکمي بهتر بشي ۲
اي بهار من ، اي آرومو قَرار من
تنها خواهشم ، نَرو تو از کنار من
فاطمه ببین ، دلِ علي پُر از غَمه
بي تو زندگي ، حَتّي دُنیا جَهنّمه
حلالم کُن ، اَنیسه قَدکَمونم
حلالم کُن ، هَمسرِ مهربونم ۲
جُونِ من نَگیر ، فاطمه دستتو به پهلو
تا بلند میشي ، چرا میگیري دست به زانو
لاعقل بگو ، دردُ و دلتو رو تا بِدونم
اشکامو ببین ، چرا میگیري تو ازم رو ۲
چند روزِ که ، تو جُون نداري فاطمه
حرفي بزن ، بجوري اوضات دَرهمه
زوده بِدي ، به زندگیمون خاتمه ۲
تکیه گاه من ، اُمیدِ من پَناه من
یاورم شُدي ، دلیله اَشکُ و آه من
رفتي پُشت دَر ، میونِ شُعله ها و دود
سوختي فاطمه ، بخدا حَق تو نَبود
حلالم کُن ، اَنیسه قَدکَمونم
حلالم کُن ، هَمسرِ مهربونم ۲
تا میبینمت ، هنوز نِگات مونده به این دَر
فکرشو نَکُن ، زهرا دوباره میشه مادر
پاک کُن اشکاتو ، ببین پَریشون شُده زینب
تو بِري بِدون ، سیاهه روزگارِ حیدر ۲
ساکت نَمون ، اِینجور منو دلخُون نَکُن
حرفي بِزن ، چیزي اَزم پنهون نَکُن
بیشتر منو ، جوُنِ علي مدیون نَکُن ۲
بي تو بودنم ، عذابه زنده موندنم
فکر رفتنم ، سَخته نفس کِشیدنم
فکر من نباش ، بِمون بخاطرِ حسن
اشکاشو ببین ، حرفي ز رفتنت نَزن
حلالم کُن ، اَنیسه قَدکَمونم
حلالم کُن ، هَمسرِ مهربونم ۲
.
سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت
که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت
چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل
تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت
چه سالها که به دنبال معصیت طی شد
بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت
گناه، برگ و بر شاخۀ مرا انداخت
بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت
به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم
ببخش، مشتریات سمت هر دکانی رفت
هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی
دلم برای تو با هر دم اذانی رفت
کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی
پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت
هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی
هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت
فقط بیا وُ بغل کن مرا؛ همین کافی ست
چه خواهد آنکه در آغوش یارِ جانی رفت!
همیشه از کَرَمَت ظرف خالی ام پُر شد
کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟
خُمار بادۀ عشقم دوای من نجف است
خوش آنکه در پی میهای آنچنانی رفت
به روی سینۀ ما حک شده ست: مالِ علی
نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت
تو را به اشک علی بعد فاطمه، برگرد!
به آن رشیدۀ حیدر که قدکمانی، رفت...
کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار
به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت
پس از شکستن عبّاس، خیمه غارت شد
میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت...
#شعر_مناجات_امام_زمان_عج
#بردیا_محمدی
ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت
هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت
او حسرتی به وسعت دریای قلب خود
زیر زبان زخم افق ها چشاند و رفت
بالی شکسته داشت ولی با امید گفت
عجل وفات و بال خودش را تکاند و رفت
بعد از وداع آرزویش در دل شبی
پشت سرش زمین و زمان را دواند و رفت
آن دلش برای حسینش گرفته بود
آن شب برای چشم سحر روضه خواند و رفت.
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمد_نجاری
شدی آشفته و من هم ز تو آشفتهترم
پشت در سوختی و سوخته من هم جگرم
زخم شد پلک تو از بس که به من پلک زدی
با اشاره تو سلامم کنی ای محتضرم
بس که ضربه به سرت خورد سرت را بستی
تو سرت بستی و من بر سر زانوست سرم
پیش چشمم چه بلایی سر چشمت آمد
با همین چشم کبودت بنگر چشم ترم
همه تقصیر مغیره است خودم میدانم
قوت بازوی من بازوی تو کرده ورم
مُردم آندم که صدای تو شنیدم زهرا
گفتی ای فضه بیا زود،که من زیر درم
بس که از روی در سوخته دشمن رد شد
از تو و سینهی خونین شدهات باخبرم
میکشیدند مرا تا که نگاهم افتاد
دیدم از ضربه پا له شده محسن پسرم
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
سالها بیقرار بودم من
بیقرار نگار بودم من
که به حسرت دچار بودم من
بسکه چشمانتظار بودم من
گرهام بعد سالها وا شد
قسمت من حجاب زهرا شد
جلوهی عفت و حیا هستم
بین سجاده با خدا هستم
با نماز شب آشنا هستم
تا سحر غرق ربنا هستم
ظلمتم تا به نور مَحرَم شد
هر نخَم دستگیر عالم شد
روز و شب بیقرار زهرایم
همدم شام تار زهرایم
خوشبهحالم که یار زهرایم
تا قیامت کنار زهرایم
سعی کردم که محرمش باشم
زخم اگر دید مرهمش باشم
از وجودم وقار میبارد
از وقارم قرار میبارد
از قرارم بهار میبارد
گرچه از من غبار میبارد
ریشههایم به خاک حساس است
تار و پودم معطر از یاس است
راویِ روضههای کوچه منم
گریهی بیصدای کوچه منم
شاهد ماجرای کوچه منم
علت هایهایِ کوچه منم
دو سه ماه است گریه میبارم
دو سه ماه است که عزادارم
مثل بانو به خاک افتادم
حبس شد بین سینه فریادم
دست در دست مجتبی دادم
گریههایش نرفته از یادم
تا قیامت دلی حزین دارم
من به این روضهها گرفتارم
آسمان داشت تیره تر میشد
پسری داشت خونجگر میشد
کوچه خالی ز رهگذر میشد
آتش کینه شعلهور میشد
پای ابلیس نخنمایم کرد
روضهی باز کوچههایم کرد
سایههای سیاه را دیدم
اضطراب نگاه را دیدم
عامل سدِ راه را دیدم
مادری بیپناه را دیدم
گر چه خوردم شبیهِ او سیلی
صورت من ولی نشد نیلی
ناگهان حرمت حرم گم شد
کوچه هم در غبار غم گم شد
راه خانه از آن ستم گم شد
از قضا گوشواره هم گم شد
آسمان چرخ زد به دور سرم
خاک غربت نشست روی پرم
داغ پیغمبر و غم بسیار
غربت یار و آن همه آزار
کوچه و آتش و در و دیوار
همه هم دست هم شدند انگار
تا که دست امیر بسته شود
حرمت خانهاش شکسته شود
بعد از آن خواب فاطمه کم شد
آب شد پیکرش قدش خم شد
گریه و نالهاش دمادم شد
عاقبت رفتنش مسلم شد
زخم من تا همیشه کاری شد
رنگ من رنگ سوگواری شد
فاطمه رفت و بیقرار شدم
آخرین یادگار یار شدم
سرِ زینب که ماندگار شدم
باز هم صاحب افتخار شدم
فاطمه در برم مجسم شد
ناگهان موسم مُحرَم شد
کربلا بود و غربت و غم بود
گریهها بیصدا و نمنم بود
آسمان هم اسیر ماتم بود
نه علمداری و نه مَحرم بود
دور زینب سپاه میدیدم
خیمه را بیپناه میدیدم
دیدهام گریههای زنها را
تن افتاده بین صحرا را
جسمی از نیزه اربا اربا را
پسری روی دست بابا را
خودم او را به خیمهها بردم
غصه بهر حسین میخوردم
بعد اکبر حسین تنها شد
بعد عباس از کمر تا شد
تک و تنها میان صحرا شد
روضهخوانِ حسین، زهرا شد
دیدم افتاد از روی مرکب
میکشید آه از جگر زینب
دیدم آنجا دوباره مادر را
التماس نگاه خواهر را
بدنی روی خاک پرپر را
شمر دستش گرفت خنجر را
لب گودال خواهرش افتاد
تهِ گودال مادرش افتاد
کربلا از عطش لبالب بود
آنکه قد خم نکرد زینب بود
شام عصر دهم همان شب بود
که تنِ شاه نامرتب بود
باز هم گشت شعلهور آتش
مثل من سوخت خیمه در آتش
کربلا را غبار میدیدم
با همین چشم تار میدیدم
همه را بیقرار میدیدم
لشکری نیزهدار میدیدم
دیدهام روی نیزه قرآن را
پیکری روی خاک، عریان را
زینب آن لحظه با سرش افتاد
پای جسم برادرش افتاد
یاد بوسه به حنجرش افتاد
گرچه گفتند معجرش افتاد
ولی از قامتش حجاب نرفت
از سر و روی او نقاب نرفت
پاسبان خیام را بردند
عزت و احترام را بردند
روشناییِ شام را بردند
سایهی مستدام را بردند
من و زینب سوار بر ناقه
نیزهای بود بین هر ناقه
راه را بر عقیله سد کردند
به یتیم حسین بد کردند
از دل قتلگاه رد کردند
بدن ماه را لگد کردند
سخت بر ما گذشت در آن شب
سر شکسته نشد ولی زینب
رفت بزم حرام، بودم من
بین بازار شام، بودم من
در دل ازدحام، بودم من
سنگ از پشت بام، بودم من
هر کجا رفت با حجابش بود
نور حق هر کجا حجابش بود
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#رضا_باقریان