eitaa logo
ذاکرین آل الله
275 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
 بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد   باتو به هر ترتیب رونق دارد اما تو می روی و آخر از رونق می افتد   هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد   بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند با خطبه هایت منبر از رونق می افتد   بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد   چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد   حال علی آیینه ی بیماری توست بی تو جهان حیدر از رونق می افتد   بیمار هستی ، خانه ات رونق ندارد اما نباشی بدتر از رونق می افتد   خرسندی   
 شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد   غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد   جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد   کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد   نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد   به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد   سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد   میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد   دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد   لطفی  
وا مانده زخم سینه از مسمار وامانده در حسرت بهبود زخم تو دوا مانده ما نیز بیماریم از بیماری ات بانو پس خوب شو زهرا و اینگونه شفامان ده ای مستجاب الدعوه ام طوری دعا کردی که در دهان زینب آمینِ دعا مانده محجوب من، حرف تو را می‌خواندم از چشمت آن هم که پشت پلک مجروح تو جا مانده ما هر دوتا مشگل گشا هستیم اما تو آنقدر مجروحی که این مشگل گشا مانده حال علي بدتر نباشد بهتر از تو نيست من مانده ام با اين غرور زير پا مانده هر بار که میبینمش صدبار میمیرم حق دارم آخر روی چادر رد پا مانده داری نفس را نیمه نیمه می‌کشی، پیداست یک استخوان دنده از باقی جدا مانده تا صبح مثل زخم تو خون گریه میکردم وا مانده زخم سینه از مسمار وامانده 🔸شاعر: ____
گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد   تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد   از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد   دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد   فاطمه دخترمان حال تو را میداند چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد   زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است زن همسایه سه ماه است خبر می گیرد  
بخند...گریه ات آخر مرا ز پا انداخت مرا ز پا و تو را دیگر از نوا انداخت   به جان من بخورد درد تو، نخور غصه غم تو لرزه به اندام مرتضی انداخت   غریبگی نکن ای آشنای مرد غریب بگو چگونه تورا کوچه از صدا انداخت   بگو چه کار کنم تا مرا حلال کنی؟ تورا حمایتِ از من در این بلا انداخت   دو تا نشان زده با تیر خود، زمین خوردم همان کسی که تورا بین کوچه ها انداخت   ببینمت!  چقدر بد زده تو را نامرد که ضرب پنجه او روی گونه جا انداخت   ببین نتیجه سیلی بی هوا این است ز هر کلام تو یک در میان هجا انداخت   نفس کشیدی و من بند آمده نفسم لباس خونی تو از نفس مرا انداخت   ز لب گزیدن تو درد سینه ات پیداست جدال دنده و سینه تو را ز پا انداخت   اکبر نازک کار  
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟   کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟   رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟   هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟   ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟    یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست  دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟   این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟   ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟  قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟   صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟   جعفری
گاهی به یک نگاه سخن گفته میشود ناگفته های شوهر و زن گفته میشود حالا که ظاهر تو به سنت نمیخورد راز سه ماهه پیر شدن گفته میشود دست مرا که بست به دستت قلاف زد! در این ورم خجالت من گفته میشود یکروز میرسد که دراین کوچه های تنگ حتما دلیل بغض حسن گفته میشود تب کردن از علائم آتش گرفتن است حال تو از حرارت تن گفته میشود  ای شمع آب رفته ی من!دلخوشم فقط... به چند استخوان که بدن گفته میشود! شانه بزن که درد دل بچه ها به تو درلحظه های شانه زدن گفته میشود روزی به چادر تو حیا گفته شد ولی.. روزی به چادر تو کفن گفته میشود 🔸شاعر: ____
شمع من سوسو مزن حیدر خجالت می کشد دست بر پهلو مزن حیدر خجالت می کشد خواستی برخیزی از جا به علی خود بگو هی به فضه رو مزن حیدر خجالت می کشد جان من بر لب رسید از سرفه هایت جان من خانه را جارو مزن حیدر خجالت می کشد من خودم گیسوی زینب را مرتب می کنم شانه بر گیسو مزن حیدر خجالت می کشد در میان بسترت وقتی که می آیم بمان اینچنین زانو مزن حیدر خجالت می کشد این علی دیگر علی خیبر و خندق که نیست بوسه بر بازو مزن حیدر خجالت می کشد حسنی  
با سینه ی شکسته علی را صدا مکن اینگونه پیش من کفنت را سوا مکن هفتاد و پنج روز، زِمن رو گرفته ای امروز را بیا و از این کارها مکن من رو زدم تو خنده به تابوت می کنی؟! اینگونه با دلی که شکسته است تا مکن پیراهن اضافه نداری عوض کنی پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن از این طرف به آن طرف خانه پیش من پیراهن حسین مرا جا به جا مکن من بیشتر به فکر توام درد می کشی پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان بی فایده است پس برو و پا به پا مکن اصلا بیا بدون خداحافظی برو حتّی برای ماندن من هم دعا مکن اکبر لطیفیان
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها "السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّة" استعانت گر كند ما را خدايِ فاطمه سر مي اندازيم محشر زيرِ پايِ فاطمه يك گلو بندش سه تا بدبخت را خوشبخت كرد هر كه عاقل بود رفت و شد گدايِ فاطمه گريه كن هاي حسينش را شفاعت مي كند دستِ عباس هست رويِ دست هاي فاطمه *فرداي قيامت كه صدايي مياد:" غُضُّوا أبصارَكُم" چشم هارو ببنديد چون فاطمه ميخواد واردِ صحراي محشر بشه، چند تا وسيله بي بي مياره برا شفاعت اُمتِ باباش پيغمبر، اولين وسيله اش كه چادر رو كنار ميزنه، همه مي بينن يه سَرِ بريده رويِ دست ميگيره، صدا ميزنه: آي گريه كُن هاي حسينم! وسيله ي دوم دستاي قلم شده ي عباسِ، آخه دستاي خودِ مادر هم شكسته شده بود...* بر مقامش هر كه سر خم كرد شد پيغامبر انبياء را پس بخوانيد انبيایِ فاطمه *بي بي جان! ما كه مريض ميشيم، بيشتر از يك هفته نميشه حالمون خوب ميشه، قربونت برم كه سه ماه تويِ بستر افتاده بودي، ما كه يه دردي مي گيريم يه جاي بدنمون درگير ميشه، يه جايي نهايتاً درد ميگيره، من چي بگم از اون خانومي كه بازوش درد مي كرد، پهلوش درد مي كرد، سينه اش درد مي كرد، همه جايِ بدنِ بي بي سياه شده بود...* ميخ در از سينه بيرون آمد و خون گريه كرد گشت اگاه از دلِ درد آشنايِ فاطمه تا رسول الله در شأنش فداها گفته است كيست ديگر لايقش گردد فداي فاطمه *يعني مقامِ زهرا رو نمي دونستن؟ نمي ديدن پيغمبر چه جور احترام مي كرد زهرا رو؟* مُسْتَجَابُ الدَّعْوه حالا مرگِ خود را خواسته بي اجابت باشد اي كاش اين دعاي فاطمه *بچه هارو جمع كرد، حسن اومد، حسين اومد، زينبين اومدن، با يه ذوقي با يه شوقي وضو گرفتن، آماده شدن؛ فاطمه جانماز رو پهن كرد، چادر نماز رو به سر كرد، بچه ها همه رو به قبله، مادر هم رو به قبله، آروم آروم دست هارو بالا آوُرد، دست كه بالا نمي اومد، حسن گفت: مادر بذار كمكت كنم... آروم آروم اين دستا رو آوُرد بالا، مادر ميخواد برا خودش دعا كنه، زينبين از اون طرف دست هارو آوُردن بالا، حسين هم از اون طرف، منتظرن مادر برا خودش دعا كنه بعدِ يه مدتي، ديدن مادر با اون صدايِ بي رمقش، گفت: " اللهم عجل وفاتي سريعا" يهو همه بچه ها اين دست هارو زدن تو سرشون، چي ميگي مادر!* كارِ دنيا را ببين در سن هجده سالگي شانه هاي كودكانش شد عصاي فاطمه محوريت چون كه با زهراست در متنِ حديث مي شود اهلِ كِساء، اهلِ كِسايِ فاطمه آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند *مي فرمود: حسين جان! بذار من برات آب بريزم، آخرِ عُمرش هم وصيت كرد: علي جان! خودت آب بهش بده، اين بچه زود تشنه اش ميشه...* مقتل ميگه: از مادر آب خواستي پيرهنت رو آقا بردن راستي مقتل ميگه: پنجه تو موت كردن بي پيروهن هي زير و روت كردن ─── آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند اي به قربانِ حسينِ سر جدايِ فاطمه رو زد اما هيچ كس حاضر به همراهي نشد دارد از انصار پیغمبر گلایه فاطمه *آخه چهل رو يا شب، مي رفت با اميرالمؤمنين و بچه ها، روايت ميگه: مركبي رو اميرالمؤمنين آماده كرده بود، شايد بي بي نميتونسته راه بره، بي بي رو سوار بر مركب ميكرد، از اين خونه به اون خونه، همه ي امور عالم به دستشون بوده، گره ي همه رو باز ميكنن، كار به جايي رسيده كه علي و فاطمه دارن رو ميزنن به مردم... در ميزد زهرا، در رو باز مي كردن، بي بي مي فرمود: من رو ميشناسيد؟ روايت ميگه:اميرالمؤمنين عقب مي ايستاد، بي بي مي رفت جلو، مي گفت: علي جان! بذار من برم جلو، اينا صدايِ من رو بشنون ميان، بذار من برم جلو، من دخترِ پيغمبرم من رو ببينن ميان، حالِ من رو ببينن دلشون ميسوزه، ميگفت: من رو ميشناسيد؟ علي رو هم كه ميشناسيد؟ غدير رو كه يادتونه، بابام دستِ اين آقارو بُرد بالا... ميگفتن: آري ميشناسيم... خوب چرا ياري نمي كنيد؟ بعضي ها قول ميدادن بيان برا كمك اما نمي اومدن، روايت ميگه: بعضي ها در رو باز نمي كردن، بي بي اينقدر پشت در، در ميزد... يكي نبود بگه نامردا شما در زديد بي بي خودش اومد پشتِ در...* كارِ دنيا رو مي بيني فاطمه! چه جوري با من و تو تا ميكنه تا ميخوايم يه كم با هم حرف بزنيم زخمايِ تنت دهن وا ميكنه خنده هايِ تو همه دل خوشيمه من همون عليِ خوش رويِ توأم بخدا درد تو هم دردِ منه نگرانِ زخمِ پهلويِ توأم با خود ميگم كي فكرشو مي كرد يه روزي تو از علي رو بگيري تو زنِ جَوُون خونه ي مني مجبوري كه دست به پهلو بگيري نزديكِ سه ماهه از خونه ي ما صداي بگو بخند نيومده نَفَست بند اومده اما هنوز خونِ زخمِ سينه بند نيومده دلِ نازكت رو با زخمِ زبون همون روزِ عروسي نيش زدن چشم نداشتن ببينن با هم خوشيم خونه زندگيمون رو آتيش زدن غصه مو به كي بگم نمي دونم حق داره دلم اگه آهي داره غصه ام اينه ميدونستن همشون اين خونه بچه ي تو راهي داره تو کوچمون داره شهادت میده دیوار وسطِ راه خوردی کتک شدی گرفتار
گونه ات شگسته، گمونم شونه ات شکسته جارو نکش این خونه رو دیگه بسه کار درسته پشتِ در لگد خوردی زیاد افتادی از پا چرخِ فلک الهی با تو راه بیاد عُمرت به دنیا یادم نمیره پایِ در چادرِ تو موند لایِ در ای وایِ من، زهرای من موند رویِ دیوار جایِ در له شدی تویِ غوغای در ای وایِ من، زهرای من
علامه حسن زاده آملی ره: باید قنبر حضرت خامنه‌ای کبیر بود به هر جای آسمان رفتم این سید را دیدم.
جان مادر! چند روزی چهره پوشیدی ز من از چه می‌پیچی به خویش و ساکتی؟ حرفی بزن! دخترم! از دردِ مادر با پدر چیزی مگو! با علی از داستان میخ در چیزی مگو! جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟ فاش برگو نیست در فرمان تو بازو چرا؟ دخترم! جای غلاف تیغ را تو دیده ای آفرین بر تو که حتی از حسن پوشیده ای جان مادر! بیشتر از ما چرا گرید حسن؟ او چه دیده بین کوچه که ندیده چشم من؟ دخترم! از ماجرای کوچه تا هستم نپرس! زین سخن صرف‌نظر کن از برادر هم نپرس! چشم مادر! پس به من از چادر خاکی بگو! ماجرای چادر خاکی و هتاکی بگو! دخترم! چشمم سیاهی رفته و خوردم زمین مجتبی دستم گرفت و خانه آوردم؛ همین! جان مادر! گوشواره از چه بر گوش تو نیست؟ اشک می‌ریزی و جز خون‌جگر نوش تو نیست؟ دخترم! یک گوشواره بود بر گوشم، شکست گریه ام بر غربت بابای مظلوم تو هست جان مادر! پس چرا در نزد بابا ساکتی مخفی از او روز می‌نالی و شب‌ها ساکتی دخترم! مخفی‌ست تا روز قیامت درد من هم ز تو هم از پدر هم از حسین هم از حسن سازگار  
|⇦•روضه زیاد شنیدم اما... و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها کار من و تو نیست، تا كه بگیم از عشق کار من و تو نیست، بگیم که فاطمه کی بود کار من و تو نیست، تا بگیم از یه نور حوریه ی آسمونی تو جسم خاکی بود مدح تو گفتن کارِ هیچکی غیر حیدر نیست اونکه که میگه مدح تو رو باید باشه عاشق روضه زیاد شنیدم اما روضه ات و هیچکی اِنقده باز نخونده مثل حضرت صادق وَذَابَ لَحمُها سادات منو ببخشن آب شده تنش نَحَلَ جِسمُها از جاش پا نمیشه بی جونه بدنش وای مادر، وای مادر... بانوی آسمون، مادرِ مهربون ای که از اسم تو گرفته آبرو پاکی آیینه ی حقی، عصمت مطلقی جرم تو چی بوده که باشه چادرت خاکی زندگی علی چی شد میون اون کوچه سوره ی کوثری ولی شکسته هر آیه چه بی رمق افتادی تو کنار سجاده ولی دعا میکنی بازم برا همسایه فدای اشک تو، مادر چرا سه ماهه خم شده قدت فدای غربتت، اومد برا عیادت اونی که زَدت وای مادر، وای مادر...
سلام بر آنهایی که جز استخوانهایشان چیزی از جسمشان نماند اما بزرگیِ غیرتشان جهان را فرا گرفته...💔
|⇦•به خاطر علی بمون... جانسوز و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها چشام بازم ببین غروب آسمونو بهت نشون میده یه مرد نیمه جونو نگاه چطور زمین زدن یه پهلوونو کارای دنیا رو میبینی کار علی شد، خونه نشینی حالم بده حال تو بدتر نگو که فردا بد تر از اینی به خاطر علی بمون خسته شدی ولی بمون دست رو دلم نذار که خیلی غصه خوردم اینقدر نگو دارم میرم که کم آوردم شاید یه وقت من از تو زودتر جون سپردم اگه میخوای بری برو تسلیمِ حیدر فقط بیا به مجلس ترحیمِ حیدر میبینی که حالش چقدر وَخیمِ حیدر بازم سرت به گریه بند شد صدای کی بود سرت بلند شد امروز تو کوچه گریه کردم دیدم که دورم بگو بخنده کارای دنیا رو میبینی کار علی شد، خونه نشینی حالم بده حال تو بدتر نگو که فردا بد تر از اینی به خاطر علی بمون خسته شدی ولی بمون باشه قبول جوابِ قلبِ من و دادی دیشب به زینب بقچه ی کفن رو دادی امروز خودت صبحونه ی حسن رو دادی حسین و دیدم که شستی سر و روشو چت شده بود خیلی می بوسیدی گلوشو با دستای شکسته شونه زدی موشو موهاش و میکردی مرتب اینا رو یادش می مونه زینب گفتی حسینم تشنه میشه بالا سرش آب بزارمرتب کارای دنیا رو میبینی کار علی شد، خونه نشینی حالم بده حال تو بدتر نگو که فردا بد تر از اینی به خاطر علی بمون خسته شدی ولی بمون
شهیدچمران : چنان زندگی کن که کسانیکه تو را میشناسند و خدا را نمی شناسند، بواسطه آشنایی باتو،باخدا آشناشوند.
🕊﷽🕊 ‍ 🕊مناجات با امام زمان (عج)🕊 🕊🕊🕊 دلم را آب کرده سوز هجران گل نرگس نمی خواهی بیایی؟ به دنبال تو می گردم شب و روز ولی آقا نمی دانم کجایی شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 عزیزم نازنیم مهربانم همه دارایی من یابن زهرا فقیرم مستمندم دردمندم نظر دارم به دستان تو مولا شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 قناری های باغ خانه ما نمی خوانند عصر جمعه ها را کبوترهای پشت بام، جمعه پریدن یادشان رفته، نگارا شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 همه درگیر تو هر کسی به نوعی یکی مجنون یکی شیدا یکی هم.... شبیه من که عصر جمعه دارد دلم داغی فزون از عرض عالم شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 غریب آشنا آقای خوبم گل زهرا گل نرگس گل یاس بیا و این شب هجران سحر کن قسم بر مشک و دست و چشم عباس شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 به جان تو که جان شیعه هایی رسیده بی تو جان شیعه بر لب دعا کن تا فرج آغاز گردد به حق عمه سادات، زینب شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 دعا کن باقی این غیبتت را خدا بر بیکسی ما ببخشد شنیدم لحظه موعود نام علی بر سینه تو میدرخشد شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 بیا مهدی بیا مهدی همیشه تپش های دل آشوب من شد زمانی که سر ندبه نشستم قسم هایم به تو جانم حسن شد گ شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 اباصالح، اجل رحمی ندارد اگر قبل از ظهورت خاک گشتم بدان از بسکه مجنون تو بودم به قربان تو رفتم برنگشتم شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 عجب با این فراغ و این جدایی مرا از زندگانی سیر کردی جوانِ پیرِ تاریخِ دل من مرا قبل از جوانی پیر کردی شها یا بن الحسن آقا کجایی 🕊🕊🕊 مرا تنها فقط تو میشناسی دلیل گریه ها و شور و شینم قبولم کن درِ این خانه باشم که من خاک کف پای حسینم 🕊🕊
درتـب لاله ای بــی نشـــانــم مرغ دل در تکــاپوی گلــهاست طبــع من تاب جوشــش نـدارد فصــل  پاییز بانوی گلـهاست باغ گـل در  غــم باغــبان  بود همـنشین با فراقی دگر شد جای مرهـم به  زخم شقایق داغ آلاله ها تازه تـر شد شعله در جستجوی گل سرخ تا گلسـتان کشـــیده  زبانه رفته حتی به چشم ملائک دود این غـربت بی کـرانه آتش جهل دنـــیا پرســتان شــعله ور دامن آســمان کرد آه مظلوم چـاه مدیــنه شکوه  از خلق  نامهربان  کرد با  شبیـخون  دونان  تاریــخ خلوت جمع خوبان بهـم خورد آمـدند و شکـستند و  رفتـند برگ خونین دیگر رقم خورد با کنـایه چگونه بگویــم تا کــه آتش به جان در افتاد نالـه ی فضه در خانه  پیچید پیـش پای پدر مـادر افتاد با همان حالـت ناتــوانی دست لـرزان خود را عصاکرد در ره پیـروی از امامش جان شیرین خود را فــداکرد فاطمه بود و یـک  کوچه نامرد تا که دستان مردانه بستند با غلافی که گویا تـــبر  بود شاخه ی یاسمن را شکستند آب شد کم کم آن شمع سوزان ناله ای در گلویـش نمانـده زندگی رفـته در بستر مرگ رنـگ مانـدن برویـش نمانـده وقـت کوچ پرســتو نبود و پر زد از آشـیان  ناگـهانی یاس حــیدر چــه نـیلوفرانه شد خـزان در بهار جوانی تربتش هم نشــــانی ندارد کاش غربت قلم بر نمی داشت یا که مهدی برای تســلا بر مزارش  گل لاله  می کاشت   راه زهرا ولی بی نشان نیست آسمان شــلمچه گواه است   خراسانی
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده رسیده ام که بگویم قرار ما مانده   رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت نشسته ام ؟نه قد و قامتم دو تا مانده   یکی دو روز فقط صبر کن ؛کنار توأم که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده   دلم برای علی شور میزند تنها برای او فقط این یار بی صدا مانده مسیر خانه مان تا مزار تو سرخ است جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده   مدد ز شانه طفلم گرفته می آیم به چهره ام اثر دست بی حیا مانده   هنوز هم همه سرفه های من خونی ست هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده   تمام روز فقط حرف زینبم این است که روی چادر تو چند جای پا مانده   بس است شکوه ام و داغ های من بگذار نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده   نشسته بین خرابه در انتظار پدر دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده   زبان گرفته که سربار عمه اش شده است از ان شبی که از آن قافله جدا مانده   صدای عمه خود را دگر نمیشنود فقط نه این چقدر زیر دست و پا مانده   به عمه گفت که عمه بِگرد می یابی به قد من به گمانم که بوریا مانده   لطفی  
نور خورشید محک داشت؟ نداشت روز روشن به تو شک داشت ؟ نداشت   توی این باغ به هم سوخته؛آه گل هوای شاپرک داشت ؟ نداشت   آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت   غیر دیوار و در و آوارش شانه ی وحی کمک داشت ؟ نداشت   ظاهراً بال فرشته می سوخت شعله کاری به ملک داشت ؟ نداشت   مردم شهر به هم می گفتند : در این خانه ترک داشت؟ نداشت   شب شد و باز دل  ماه شکست دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت   نوازنی
فاطمی سلام الله علیها دوباره سفره دل وا شد امشب دمیکه صحبت یلدا شد امشب شبی که مثل زلف یار تار است بلندیش چنان گیسوی یار است درِِ رحمت بروی خلق باز است اگر طولانی اما چاره ساز است شب دلدادگی عاشقان است شب جمعیت سوته دلان است همه اقوام با هم جمع باشند ولی پروانه یک شمع باشند بزرگ قوم مادر هست و بابا همه دردانه ها در گرد آنها پس از ذکر خدا و حمد سرمد صلوات است بر آل محمد اگر اهل ولا باشند آنها بخوانند با ترنم ذکر مولا حضور جمع وقتی دلنشین است که صحبت از امیر المومنین است دمیکه گل کند اقبال حافظ پدر میگیرد آنجا فال حافظ چه فالی شد نصیبم بی قرینه دلم رابرد امشب تا مدینه « شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر » «سلام هیَ حتی مطلع الفجر» مدینه قصه گوی شهر لیلاست مدینه داستان غصهٔ ماست مدینه می بری از دیده خوایم « مدینه گفتی و کردی کبابم» مدینه هم شب یلدا گرفته عزای غربت مولا گرفته اگر حافظ ز وصل یار گوید مدینه از در و دیوار گوید سحر هرگز ندارد این شب تار دمیکه نقش بسته روی دیوار علی یک یار جانی داشت اما سقیفه با دسیسه کشت اورا بهانه شد فدک با زور سیلی علی را مُهر زد بر روی لیلی مدینه شرمسار از روی مولاست که یلدایش غروب هجر زهراست مدینه محور آن جمع پاشید چه شد که لاله دور شمع پاشید چه یلدایی که ماتم دارد امشب گرفته ذکر وااماه زینب چه یلدایی حسن در شور و شین است کباب غربت حیدر حسین است مدینه روضه حساس دارد گل سرخی روی دستاس دارد شب یلدا بگو با آه و افغان علی جانم علی جانم علی جان سحر هرگز نگردد این شب تار مگر پرده بگیرد از رخش یار سلام الله علیهم اجمعین نظری طهرانی 
فاطمی مثـل هر سـال چله در راه است یک شب سرد و شاد و طولانـی رسـم خوب قدیمیـان این بـود: یـک بهـــانـه بـــرای مهـمــانــی بی ریـا دور ِ هــم نشسـتن هــا فـال حافـظ، شب غزل خـوانی دانــه هـای انـار، چـون یـاقـوت رسـم خـوب و اصیـل ِ ایــرانـی چلّه اما همیشـه هم این نیست چنـد سـالی مصـادف ِ غمهاست مثــل سـال ِ گذشتــه و امســال شیعه در سوگ حضرت زهراست هـــم نـــوا بـا علــی و اولادش ذکــر یـا فاطمـه به لـب داریـم داغـدار جــوانـی اش هستـیـم در عـزایـش چـو ابــر میـباریـم آه امــا شکـــایــت از امســــال فصـل پاییز بـوی خـون میـداد چیــد گلهـــای بــاغ ایمــــان را دست ظالـم، جهـالت و بیـــداد آرمــــان، دانـیــــال ، روح اللـه شیــرمردان ِ صحنــه ی پیکــار جان خود را فـدای دین کردنـد روضـه ها شـد برایمـان تکــرار قلبمان داغدار و مجروح است بی عزیزان که شوق یلدا نیست جایشان تا همیشـه در دلهاست شام فقدانشـان چه یلـدائیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ سبک:صلّ الله علیک یا فاطمه... ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ صــلّ اللّه علیکَ یا حسن(۴) ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ با یــاد تو دل شـــد راهــیِ بقیــــع ، مـولا ســــویِ  تــو  کــــریـم  آل الله ای غمخـــوار حضـــرت زهــرا الله اکبــــر سبــط مصطــفی افتـاد از پا  از زهــر کینـه ها الله اکبـــــر  پـارهٔ جـگـــــر آتش می زد بر جان مجتبــیٰ ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ صــلّ اللّه علیکَ یا حسن(۴) ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ یابن الزهــــرا آقـــا ، دسـت  بــا کَـــرَم داری عمـری ، ســـایه بر سـرم داری تــو  دلهــــای ما حـــرم  داری الحمـــدلله زیــر ســـایَه تیــم رامون داده زهرا تو روضه ها الحمـــدلله دُورِ سفـــره تـون حاجـات دلهـامون میــشه روا ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ صــلّ اللّه علیکَ یا حسن(۴) ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ از این غـــربت گشتـــه خیمـــهٔ عــــزا بر پــا می خونه روضه بر این غمها از داغ تـو حضـــرت  زهــــرا سبـحان الله از نـالــهٔ ســـحر سبــحان الله  از آه  پر شــرر سبــحان الله از قلب زینب و سبــحان الله از پـارهٔ جگـــر ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌ صــلّ اللّه علیکَ یاحسن(۴) ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❃༅࿇༅═‎─‌