خشکی ام رفت و فصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم خدا را شکر
آسمانی شدم، خدا را شکر
ای حیاتِ مجدد دنیا
دومین یا محمد دنیا
ای که تنها خدا شناخت تو را
مثل بیت الحرام ساخت تو را
قافیه های بیت ما تنگ است
در مقامت کُمیت ما لنگ است
ای نسیم پُر از بهار حسین
حسنی زادهی تبار حسین
قبلهی مردم مدینه تویی
حسن دوم مدینه تویی
ای ظهور پیمبر اکرم
حاصل وصلتِ دعا و کرم
مادرت دختر کریم خداست
پدرت حضرت کلیم خداست
سَر شب فکر نور تو بودم
فکر شبهای طور تو بودم
خواب سجاده تو را دیدم
صبح دیدم کنار خورشیدم
ای نماز پُر از قنوت حسن
حاصل چلهی سکوت حسن
تو تولای دفترم هستی
قسم نونِ وَ القَلم هستی
تکیه بر بال جبرئیل زدی
مزرعه داشتی و بیل زدی
*قربونت برم .. گفت آقا عرق رو پیشونیت میشینه .. این همه خَدم و هَشم خودش کار می کرد .. همه عالم دور سرت بگرده یا امام باقر ..*
بهترین میوهی تو ایمان بود
گندم کالِ تو پُر از نان بود
بی تو این حوزه ها کمال نداشت
میوه ای غیر سیب کال نداشت
وقت آن است اجتهاد کنی
بی سوادِ مرا سواد کنی
وقت آن است منبری بزنی
حرف، یک حرفِ بهتری بزنی
علم را باز هم شکاف دهی
در کلاس ت مرا طواف دهی
اگر علم تو را حساب کنند
زندگی تو را کتاب کنند
علم و اخلاق می شود با هم
آدمی می شود بنی آدم
پَر جبرئیل زیر پای تو بود
گردن آویز بچه های تو بود
میوهی بهتر از رطب سیب است
باعث التیامِ تب سیب است
فاطمه سیبِ جَنتُ الاعلاست
پس تبِ تو یا زهراست
*شیخ عباس قمی می نویسه؛ هر وقت حضرت بهش عارضهی تب سرایت می کرد و تو تب میسوخت بلند فریاد می زد یا فاطمه! .. بعد شیخ عباس تو بیتُ الاحزان خودش تفسیر کرده گفته شاید یه علت این که آنقدر امام باقر بلند صدا می زد یافاطمه، مادرش رو صدا میزد بلند بلند .. نمی تونستن راحت برا مادرشون گریه کنن .. همون طوری که بدن لطیف و شریف حضرت از تب می سوخت، جگرش برا مادرش بیشتر می سوخت .. همچین که می گفت یا فاطمه آروم میشد .. آتشِ درون رو با این ذکر خاموش می کرد .. اگرچه این آتش هیچ وقت خاموش شدنی نیست ..
علامه امینی رفت مدینه برگشت گفتند علامه چه خبر از مدینه؟ زد زیر گریه .. گفت؛ چی بگم، کاشکی نمی رفتم مدینه .. گفتن چرا علامه؟ گفت هنوز صداش بینِ در و دیوار میاد ..
وگرنه آن رازِ سر به مُهر
که در هر سحربه او می گفت؛
مادرم به تضرع بیا، تویی
بی بی منتظرِ امام زمانِ .. همه آل الله هم برا مادرشون گریه می کنند ..
گریه کنای امام باقر به خودتون ببالید .. هم مجلس کم گرفته میشه برا امام باقر، هم الان کنار قبرش دیگه زائر نیست .. تا همین دو سه شب پیش مدینه زائر داشت .. شده از پشت پنجره ها این قبرا رو نگاه می کردن .. اما الان مدینه دیگه هیچ کس نیست ..
چه کسی گفته بی مزاری تو؟
یا چراغِ حرم نداری تو
قبرِ تو بارگاه توحید است
شمعِ بالا سَر تو خورشید است
چه کسی گفته سایه بان تو نیست؟
صحن در صحنِ آسمانت نیست
فرش که آسمان نمی خواهد
نور که سایه بان نمی خواهد
تو خودت سایه بان دنیایی
بهترین آسمان دنیایی
آری زهرش دادن، مسومش کردن حضرتُ .. اما همهی روضهی امام باقر این نیست .. غربت و مظلومیت گره خورده با روضه های کربلا .. دو سه بیت بخونم و از همه التماسِ دعا ..
تو زِ کودکی دائم محنت و بلا دیدی
با دو چشم مظلومت ظلم بر ملا دیدی
راهِ شام طی کردی دشتِ کربلا دیدی
اهل بیتِ عصمت را، زار و مبتلا دیدی
راس جد خود را بر طشتی از طلا دیدی
که زیرِ چوب بر لب داشت آیه های قرآنی
خیمهها کَز آتش سوخت، سیدی کجا بودی؟
*یه سئوال اینجا داریم از امام باقر .. یه سئوالم الان این گریز به ذهنم زد ..
مدینه ام وقتی بی بی و امیرالمؤمنین برگشتن خونه، زینب از مادر پرسید .. همه آرام شدن یه گوشه نشستن .. زینب اومد جلو مادر :
درآن ساعت که در می سوخت پرسیدی کجا بودم؟
تو می خوردی کتک من هم به زیر دستُ پا بودم
*حالا باید بلند گریه کنی ..*
خیمه ها کَز آتش سوخت سیدی کجا بودی
زیر خارها خفتیم، بین عمه ها بودیم
شاید ای عزیزِجان زیر دست و پا بودی
رویِ شانهی مادر یا از او جدا بودی
یا به زیر کعبِ نی در خدا خدا بودی
چهار سال سِنت بود با چنان پریشانی
*عرضِ روضه من تموم .. به نظرِ من سخت ترین صحنه بر امام باقر .. صبح شام غریبان بوده .. تا عمر داشت از یادش نرفت .. صبح که نور خورشید همه جا رو فرا گرفت .. دید صورتِ همه عمه ها کبوده .. شب چشم درست نمی بینه، کجا ضربه خورده ..*
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود ..
ای ملائک ناله در هامون کنید
شمر را از قتلگه بیرون کنید
یا زِ دست قاتلت خنجر بگیر
یا رهِ گودال بر مادر بگیر
خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش
کرمی کن که دلم صحن بقیع میخواهد
#یا_امام_باقر_مددی
زخم بال و پر کبوترها
پا به پایِ اسارت سَرها
برگِ سبزیست با نشانهی سرخ
کودکی زیرِ تازیانه سرخ
همه مَحو صدایِ او هستند
پایِ مرثیه های او هستند
*اینی که فرمودند طناب رو به دست و گردن می بستند .. برای اینکه طناب یکنواخت باشه مشکل عمده ای که داشت.. اگه یکی از این عُلیا مخدَّره ها رو زمین می افتاد .. پشت سریشون اگه بچه بود طناب کشیده می شد .. چون دورِ گردن بود طناب سفت میشد ..
نفر اول امام سجادِ .. الباقی این زن و بچه پشت سر هم به سلسله بسته شده بودن .. من نمی دونم سه ساله، کجایِ این هشتاد و چند زن و بچه است ..
این عمه و برادر زاده به هم نگاه می کردند .. یه جایی امام سجاد صدا زد می زدن ..نمی دونم دیده بودید آزاده های عزیزمون می گفتن؛ یه دالانی ایجاد می کردند باید از توی این رَد می شدن .. از اول اسیر رو اینطوری می زدن .. باید از بین اینا رَد می شدن .. غیرت تو چشم امام باقر داره فریاد می زنه .. می دید عمهی سه سالش داره تازیانه میخوره ..*
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش اُفتاده
قلمش نَه، دَم تیغِ دو دَمش افتاده
دَمشاز بس که حسینی ست چو پایین رفته
باز در پایِ دَمش باز دَمش اُفتاده
مثلِ بینُ الحرمین است مدینه اما
سَر پا نیست در این سو حَرمش افتاده
مثلِ روزِ دهم از فرطِ عطش با طفلان
در شب حُجره به رویِ شکمش افتاده
*اومد گفت؛ آقاجان! رفتم تو خیمهی سقا .. دیدم این بچه ها پیراهن هاشونُ بالا زدن .. شکم هاشون رو روی زمین نمناک گذاشتن ..*
آخرین لحظه همان لحظهی تلخی ست که من
دیده از دستِ عمویش عَلمش افتاده
* تموم شد روضه اما دوسه خط .. هم ترس دارم، هم می خوام روضهی امام باقر آتشین بمونه .. من میگمُ رد میشم .. شما هم هر جوری دلتون خواست گریه کنین ..
فَلیَبکِ الباکون .. گریه کنا، گریه کنن ..
و اِیّاهم فَلیَندَب النادِبون .. اونی که گریه اش بیشترِ سینه بکوبه اشک بریزه، ناله کنه .. (یعنی چی؟) بچه دیدی یه چیزی میخواد ناله میکنه؟
فَلیَصرُخِ الصارِخون .. داد بزنید ..
وَ لَیضِّجَ الضاجون .. ضجه بزنید ..
وَ لَیِعِّجَ العاجون .. فریاد بزنید ..
مگه می خوای چی بگی؟*
دیده که دستُ سَر و چشم عمو عباسش
تا دَم علقمه در هر قدمش اُفتاده
نفسش را رمقی نیست و در خاطرِ من
زخمهایِ تن آقا رقمش اُفتاده
بعد اینقدر مصیبت به سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدِ خمش اُفتاده
آخرین لحظه به یادِ فقط این جملهی شمر
که خودم می کِشم و می کُشَمش اُفتاده
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنهلب صورت خود رویخاک
ای حسین ..
امام باقر (ع) بعد از آموختنِ
زیارت عاشورا به علقمه فرمودند:
«هر کس این زیارت را بخواند
(از دور یا نزدیک) و بر حسین (ع)
ناله کند و امر کند اهل خود را
که بدون تقیه بر حسین (ع) گریه کنند،
من ضامن او مىشوم نزدِ خدا
که ثواب هزار حج، هزار عمره و
هزار غزوه براى او بنویسند»
|الکسیر العبادات فىاسرار الشهادات ص91|
.
...
#سینه_زنی و توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام ویژۀ شب جمعه
کار خـودم رو من فقط زیاد کردم
به هرکسی که جز تو اعتماد کردم
منی که عمری پای روضه های تو
به محضرت عرضهی اعتـقاد کردم
پس چی شد اعتماد من به نام تو ای آقا
اینقدر عوض شده چرا غلام تو ای آقا
شفا میداد یهروز بهاعتقادِمن یادمهست
ته استکان چای پیرغلامِ تو ای آقا
من عوض شـدم روضه همــون روضست
من عوض شــدم آقا همــون آقــاست
کم توفیقم چایی همون چایِ
من عوض شدم تربـت تو اعـلاست
یا اباعبداللّٰـه…
به روی مهربونیـات حساب کردم
هردفعههرکسی رومن جوابکردم
یه پل بزن برای من بیام پیشت
پُـلای پشت سرمو خراب کردم
از دل من یه پل بزن تا کربلات ای آقا
ببر یه بار اسم منو وقت دعات ای آقا
اگه دلم سنگ کف صحن حرم جامیشه
بزار دلم رو زیر پای زائرات ای آقا
خیلی بد کردم دلت برام خون شد
خیلی بد کردم تو غصه میخوردی
خیلی بد کردم خودم خبر دارم
خیلی بد کردم به روم نیـاوردی
یا اباعبداللّٰـه…
تا خطری رو دور آبروم دیدم
آغوش باز تورو روبروم دیدم
با اینکه کربلا نمیبریم هرشب
کرببلا رو توی آرزوم دیدم
داره دیگه این دوری ماجرا میشه ای آقا
زندگیــمون حسرت کربلا مـیشه ای آقا
وقتــی درای حــرم و باز کنند مـیبینم
این آغوش توئه که داره وا میشه ای آقا
ادبم کن باز تو سر به راهم کن
ادبم کـن باز ولی نه اینجوری
ادبم کن باز با کربلا رفتــن
ادبم کـن باز فقط نه با دوری
یا اباعبداللّٰـه…
↫
امام باقر علیهالسلام:
«هر محبتی، غیر از عشق ورزیدن
بر حضرت اباعبدالله الحسین
وَهم و بیهوده و باطل است ..»
سر البکاء ص ۳۵
#دوخط_منبر
•|⇦#روضه و توسل به راوی دشتِ کربلا حضرتِ امام محمدباقر علیه السلام
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
به خدا همۀ این خانواده آرزوشون بود اون لحظۀ آخر مثل جد غریبشون حسین جان بدن ..
امام باقر ، یادگار کربلاست .. مناظرِ کربلا مگه یادش میره؟ آقایی که تو واقعه کربلا چهار ، پنج سال بیشتر نداره اون روزا رو مگه یادش میره؟ همیشه تا آخر عمر تعریف میکرد برا همه .. جمع میکرد مردمُ میگفت برا جد غریبش حسین گریه می کردند .. با بابای مظلوم و غریبش روضه می گرفتن برا حسین ..
اجازه بدید روضهم رو اینطور بگم، شما تا یه واقعه ای تو ذهنت باشه، وقتِ درد و غم و اندوه لحظاتش رو یاد می کنی و اشک میریزی ، دلت میسوزه .. نمی دونم امام باقر و امام سجاد از کجا می گفتن برا همدیگه و گریه می کردند .. نمی دونم کدوم لحظات رو به یاد می آوردند و اشک می ریختن؟ ..
اگه از من رو سیاه بپرسن اونی که از حرف خودشون یاد گرفتیم اینه :..
امام سجاد شروع میکرد روضه خواندن عزیز دلم .. خیلی سختی ما کشیدیم، کربلا خیلی مناظر رو ما دیدیم اما هیچ جا شام نمی شد ..
مگه مناظر شام یادمون میره؟ آره بابا منم یادم نمی ره.. با رقیه ما رو دنبال ناقه ها می دوندن .. پاهامون آبله زده بود .. لبها خشکیده بود.. یادم نمیره بابا، وقتی ما رو وارد محله یهودیا کردن .. از بالای پشت بام همه بر سر و صورت ما سنگ می زدن .. ناسزا می گفتن .. دل عمه ام زینب رو خون می کردن ..
ای حسین ..
لحظاتِ آخرم، فرزندش امام صادق رو صدا زد .. صادقم من دارم میرم.. دیگه ساعات آخرِ .. من از دنیا رفتم مردم مدینه رو جمع کن .. منُ در سه کفن بپیچانید .. بدنم رو تشییع کنین .. اما یادم نمیره جد غریبم حسین .. براش بوریا آوردن .. کفن نبود، عجب تشییع جنازه ای کردن ..
سرش رو روی نیزه چهل منزل ..
حسین
.
یا باقرالعلوم مددی ..
.
امشب سلامم می رسد خاکِ بقیعِ تو
تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را..!
بگو که برام گریه کنن گریه کُنا
تا ده سال تویِ مِنا
گریه کنن برای من
با روضه های کربلا
گریه کنن ..
آخه یه عمرِ یادِ غمش، دلُ سوزونده
گریه کنن ..
برا شهیدی که بدنش، رو خاکا مونده
شهیدی که شد
چشمایِ آسمون غرقِ اشکِ عزاش
عمریه روضه خوندم براش
قّتِلَ الحّسین بِسَیفِ و ثَنان
وَالحَجرِ و العَصاء
مَظلومُ عطشانُ بِکَربلا
ـــــــــــــــ
حالا که نمونده رمقی تویِ پاهام
از اثر زهر هشام
یادم میاد مصیبتِ
اسیری کوفه و شام
آبله بود
به رویِ پاها لاله می ریخت
به روی خاکا روضه می شد
دوباره برپا هرکی می گفت: کجایی بابا
می رسید به گوش
از رویِ نیزه ها آیه آیه صداش
عمریه روضه خوندم براش
قُتِل الحُسَین بِسَیفِ وَ ثَنان
وَالحَجرِ وَ العَصا
مَظلومُ عطشانُ بِکربَلا
ـــــــــــــــ
یادمه هنوز داغِ جدَّم حسین
غمهایِ کربلاش
عمریه روضه خوندم براش
شهیدی که شد چشمای آسمون
غرقِ اشک عزاش
عمریه روضه خوندم براش
می رسید به گوش
از رویِ نیزه ها آیه آیه صداش
عمریه روضه خوندم براش
قُتِل الحُسَین بِسَیفِ و ثَنان
وَ الحَجَرِ وَ العَصا
مَظلومُ عطشانُ بِکَربلا..
امام باقر علیهالسلام:
کسی که در حال انتظارِ
امام زمان(عج) مرده باشد، زیان نکرده
اگرچه در میان خیمه
با لشگرِ حضرت نمرده باشد
«منتخب الاثر صفحه ٤٩٨»
#روضه و توسل به حضرت امام محمدباقر علیه السلام
تو یک سره در چشم لشگر بودی و من نه
*رقیه جانم، عمه جانم عمه جانم *
تو یک سره در چشم لشگر بودی و من نه
چون صاحب خال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
هرچند صورت مثل مادر بودی و من نه
*محرم نزدیکِ .. هنوز گریه هامون محرمی نشده .. رقیه جان :*
ما هر دو از بازار شامی ها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بوده ایم اما
آن لحظه تو محتاجِ معجر بودی و من نه
حسین ....
حاجت گرفتیدر خرابهمن دلم میسوخت
آن شب تو در آغوش یک سر بودیُ من نه
اما دو تایی مثل گل از ساقه افتادیم
ما دست در دستان هم از ناقه افتادیم
یه سلام بدیم به اربابمون .. شاید محرم زنده نمونیم :
الَسلامُ علیکَ یا اَبا عَبدالله وَ علیَ اَلارواحَ الَتی حَلَّت بِفِنائک عَیلکَ مِنّی سَلامُ اللهِ عَلیک ابدا ما بقیتُ وَ بَقی الیلُ وَ النهار وَ لا جَعَلهُ اللهُ الاخِرَ العَهدِ مِنّی لِزیارَتِکُم اَلسلامُ عَلیَ الُحَسین و عَلی علّیِ بنِ الحُسین و عَلی اولادِ الحُسین و عَلی اصحابِ الحُسین
..
#روضه و توسل به راوی دشتِ کربلا حضرتِ امام محمدباقر علیه السلام
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ»
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
راندن درماندگان اصلاً نمی آید به تو
جز عطا ای آسمان، اصلاً نمی آید به تو
دلشکسته آمدم سویت پناه آورده ام
*ملجاء ما اینجاست .. پناهگاه ما اینجاست ..*
دلشکسته آمدم سویت پناه آورده ام
دل شکستن بی گمان اصلاً نمی آید به تو
من سرمخورده به سنگُ ناتوان برگشته ام
قهر با این ناتوان اصلاً نمی آید به تو
حقِ من این است رسوایم کنی بااین وجود
حضرت صاحب زمان،اصلاً نمی آید به تو
ما عزاداران زهراییم پس با این حساب
بستن در رویِ ما اصلاً نمی آید به تو
مرا با یک نظر اهل نظر کن
مرا تا زنده ام اهل سحر کن
اگر هرجا که من هستم نیایی
بیا من میروم زین جا گذر کن
اگر رد میشوی از این محله
نگاهی بر گدای بی وفا کن
پس از آنکه گذشتی از گناهم
نصیبم یک سفر کرببلا کن ..
نگرانم نکند من به محرم نرسم ..
هرکی مثه من نگرانه گریه کنه .. شاید دیگه بهمون اجازه ندن بگیم حسین .. تا زنده ای بگو حسین ..
روی در خون سرانگشت مرا می بینی
خانه ات را کسی اندازهی من درنزده
گر به زهرا برسد نامهی ما نیست غمی
هرکسی بچهی بد را زده مادر نزده ..
*بیا لطفی کن من محرم امسال باشم مادر .. اینقدر ارزش داره این جایی که نشستی و گریه میکنی تو کامل الزبارات امام صادق می فرماید به یکی از یارانشون فرمودند کجا بودی این چند روزه؟ گفت آقاجان تو خونم مجلس حسین داشتم .. آقا فرمودند خبر داشتیم مگه ندیدی ما رو اونجا؟! عرضه داشت شمام اونجا بودید؟ فرموده باشند ما دم در ایستاده بودیم، آقاجان چرا دم در؟! جایِ شما صدر جلسه ست .. شماصاحب عزایید .. باید بالای مجلس بنشینید .. (میدونی آقامون چی فرمودند؟!) فرموده باشند مجلسی که مادر ما فاطمه میاد زشته ما دم در نباشیم به مادرمون خوش آمدی نگیم ..
حالا در محضرش داری گریه میکنی ..
در دو روز زندگیم غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکرِ خود رفتن جان دیده ام
اگه با یه بچهی کوچک صحنه ی بدی رو ببینی راهتُ عوض میکنی میگی تو روحیش اثر نزاره .. اما این آقایی که امشب اومدیم براش گریه کنیم تو کربلا ۴، ۵ سال بیشتر نداشته .. یه چیزایی با چشمای خودش دیده .. میخوام بگم هرچی ام دیده باشه تحمل پسر بیشتر از دخترِ .. اگه این آقا تو کربلا پنج سال بیشتر نداشته، تونسته تحمل کنه ..
قربونه اون سه ساله ای برم که .. سر بریدهی باباشُ براش آوردن .. ای حسین ..
گفت همهی ما رو با همدیگه با یه سلسله ای بستن، جلوتر امام سجادِ .. ته این سلسله عمهی مازینبه .. ما بینِ این سلسله ..
آقا رو جلو میزدن تند حرکت کنه .. اگه تند حرکت میکرد مارو زمین می افتادیم .. اگه آروم حرکت میکرد میزدن بچه ها رو میگفتن تندتر حرکت کنید ..
اما میگه یه جایی رسیدیم هرچی امام سجاد این طنابُ میکشه این سلسله و قافله حرکت نمیکنه ..
(چی شده؟ .. میدونی کجاست؟)
وقتی به مجلس یزید رسیدن عمهی سادات دوتا دستُ حلقهی در کرد هی صدا میزنه من واردِ این مجلس نمیشم .. دختر علی کجا مجلس حرام کجا .. میدونید چکار کردن؟ تازیانه هارو کشیدن .. اینقد به بازوی عمهی ما زدند ..
اینجا یه جا بود به بازوی عمهی سادات تازیانه زدن .. یه جا هم من یه خانوم دیگه سراغ دارم .. کمربندِ علی رو گرفته نمیزارم جایی ببریدش .. حسین ..
ان شالله رزقِ محرم امسالمون امضا بشه .. یه جوری ناله بزن مادر خوشحال بشه .. اصلاً مادر که روضه میخونه یه جور دیگهس ..
حسینم ای بی سر
حسین عریان پیکر
تو را تشنه کشتند، بمیرم ای مادر ..
دوید و دویدم
برید و بریدم
سرت را سر نیزه دیدم
↫
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا يا اَبا جَعْفَرٍ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي، اَيُّهَا الْباقِرُ، يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ"
*بازم سالای پیش گریه می کردیم برای امام باقر،می گفتیم: آقاجان! همه ی حاجی ها رفتن مکه،برا اعمال حج،کسی نیست دور قبرتون.اما بمیرم،امسال که حج رو هم تعطیل کردن،یقینا امروز کسی نیست بالا قبرتون ناله بزنه،چرا،شاید یه نفر این ساعت تو بقیع باشه،اونم پسرش مهدی زهراست،هی سر رو روی خاک قبر جدّش بذاره.
..هی بگه: یاجَدّاه! ان شاالله خدا ظهور من رو تعجیل کنه،خودم برات حرم می سازم.اما امروز دلا رو ببریم کنار بستر امام باقر علیه السلام*
چِقَدَر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط فکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پر زدنت
که زهرِ کینه اثر کرده و غم ها داری
*هی صدا می زد جگرم داره می سوزه...*
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
شهادتین به لب های خود چرا داری؟!
نفس کشیدنت آقا چقدر سخت تر شده است
میان هر نَفَسِ خسته ات دعا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر حسین می گوید
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
*چهارسالش بوده تو کربلا بوده...*
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت غم کرب و بلا داری
تو در لباسِ اسارت چه صحنه ها دیدی
چه زخم ها که تو از کعبِ نیزه ها داری
*به خدا فکر کن الان بالا سر قبر امام باقر نشستی، داری گریه می کنی...این ایام چقدر دل ما برای روضه تنگ شده،یا امام باقر! یه مددی برای محرم به ما بده...*
اما وصیتی دم آخر به صادقت داری
که همراهِ خود دندانِ کنده ای داری...
*یه بار یکی از دندان های امام باقر کنده شد،آقا این دندان رو کف دستش گذاشت؛می گفت:الحمدلله...گذشت،لحظات آخر دیدند یه پارچه ای رو بیرون آورد،به امام صادق داد،گفت پسرم! این دندانِ کنده ی منه...هر موقع خواستی من رو دفن کنی این دندان رو با من دفن کن...چون که باید همه اجزای بدن امام باهاش دفن بشه...
چی میخوام بگم ؟!میخوام بگم اینجا امام صادق دندون های پدر رو هم کنار پیکر گذاشت...اما "لا یوم کیومک یا اباعبدالله..."من یک پسری رو هم میشناسم کربلا...تا امام سجاد بدن بابا رو تو قبر گذاشت...دیدند آقا سراسیمه بیرون آمد...داره دنبال شیئی می گرده...بنی اسد سوال کردند:آقا چی شده؟هی دیدند رو پاش می زد، می گفت:خدا لعنت کنه ساربان رو...اگر می خواستی انگشتر بِبَری،چرا انگشت رو بُریدی...؟!حسین....*
ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرَد
دید باید که انگشت تو را هم بِبُرَد
*دیدند ساربان هر کاری کرد انگشتر بیرون نیامد...همین قدر بگم،یه وقت زینب نگاه کرد دید نه انگشتری مانده نه انگشتی به دست حسین...اینجا بود صدای ناله ش بلند شد...*
برادرجان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری؟
حسین جانم...
داریم با حسین حسین پیر می شویم
خوشحال از این جوانیِ از دست داده ایم
بِدَمِ المَظلُوم، بِدَمِ الغَریب،بِدَمِ العَطشان، فَاَجِبْنا یا اَللّهُ
،ای خدا فرج امام زمان ما تعجیل بفرما
،به حق سیدالشهدا حاجات ما برآورده بخیر بفرما،
به حق سیدالشهدا آقامون امام زمان از ما راضی و خشنود بگردان
.به حق امام باقر حال مناجات،اشک چشم در رثای اهلبیت به ما مرحمت بفرما
.همه مرضامون شفا عنایت بفرما
.همه ی شیعیان امیرالمومنین تا به امروز از این دنیا رفتند از این سفره متنعم بفرما
.ای خدا عاقبت خودمون و خانواده مون و نسلمون تا قیامت ختم به خیر رقم بزن
.آن چه گفتیم و نگفتیم و تو بهتر می دانی در حق این جمع به هدف اجابت برسان
.
.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بس که بر ساقهی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
.
عمری گذشت هنوز تویِ گوشم
العطشِ بچه ها میپیچه
تو خیمهگاه یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیش اون هیچه
دیدم،بچه ها رو تو خیمهٔ مَشکا
رو خاک نمدار که میاُفتادن
دیدم با چه خجالتی رفتن
مشک و به سقای حرم دادن
عَلَم افتاد، تو حرم غوغا شد
پایِ دشمن ،سَمتِ خیمه وا شد
وا مصیبت،ای امان از غربت...
گودال بود تو خاطرم هرجا
دیدم حصیر و کهنه قالیچه
تو قتلگاه یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیشِ اون هیچه
دیدم،خنجر کهنه که نمیبُرّه
حوصلهی سپاهشون سر رفت
بین سنان و شمر دعوا شد
خولی به سمت کوفه با سر رفت
کربلا بود،محشر کبری بود
یا بُنَیَّ، نالۀ زهرا بود
وا مصیبت،ای امان از غربت...
بینِ محلّۀ یهودی شد
سرای روی نیزه بازیچه
تو شهر شام یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیش اون هیچه
دیدم،اوباش مستِ سنگ به دستی که
دنبال شرّ و فتنه میگردن
جلو چشایِ عمه ام زینب
به رأس روی نی جسارت کردن
سری اُفتاد، زیر سُمّ مرکب
ما می مُردیم، نبود اگه زینب
وا مصیبت،ای امان از غربت...
بسم الله الرحمن الرحیم
💠 #حدیث روز 💠
💎 جایگاه باورنکردنی مبلغان دین
🔻پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
ألا اُحَدِّثُكُم عَن أقوامٍ لَيسوا بِأَنبِياءَ و لا شُهَداءَ،
يَغبِطُهُم يَومَ القِيامَةِ الأَنبِياءُ وَ الشُّهَداءُ بِمَنازِلِهِم مِنَ اللّه ِعَلى مَنابِرَ مِن نورٍ؟
قيلَ: مَن هُم يا رَسولَ اللّه؟
قالَ: هُمُ الذَّينَ يُحَبِّبونَ عِبادَ اللّه ِإلَى اللّه ِو يُحَبِّبونَ اللّه َإلى عِبادِهِ.
قُلنا: هذا حَبَّبُوا اللّه َإلى عِبادِهِ، فَكَيفَ يُحَبِّبونَ عِبادَاللّه ِإلَى اللّه؟
قالَ: يَأمُرونَهُم بِما يُحِبُّ اللّه ُو يَنهَونَهُم عَمّا يَكرَهُ اللّه، فَإِذا أطاعوهُم أحَبَّهُمُ اللّه ُ
◻️«آيا براى شما از اقوامى بگويم كه با آن كه پيامبر و يا شهيد نبودند، اما در روز قيامت به خاطر مقامى كه نزد خداوند دارند و بر روى منبرهايى از نورند، پيامبران و شهيدان به آنان غبطه میخورند؟».
گفته شد: اى رسول خدا! آنان كيان اند؟
فرمود: «آنان كسانى هستند كه خدا را در نظر مردم و مردم را در نظر خداوند، محبوب میسازند».
گفتيم: اين كه خداوند را در نظر بندگان محبوب میسازند، روشن است، اما چگونه بندگان خدا را در نظر خداوند، محبوب میسازند؟
فرمود: «آنان را بدانچه خداوند دوست میدارد، فرمان میدهند و از آنچه خداوند ناپسند میشمارد، نهیشان میكنند.
وقتى مردم از آنان اطاعت كنند، خداوند ايشان را دوست خواهد داشت».
📚 مشكاةالأنوار: ۲۴۰/ ۶۹۲
•┈┈••✾••┈┈•
.
#نوحه_سنتی #زنجیرزنی
#امام_باقر علیه_السلام
#سبک: به_تماشا_بیا_ای_پسرفاطمه
باقر علم دین کشته شد از زهر کین
پنجمین حجت و نور خدای مبین
دل از این غم کباب دیده ها پر ز آب
وا اماما واشهیدا
دیده در کودکی لاله ی پرپر شده
دیده در قتلگه پیکر بی سر شده
دیده بر نی سری غرق خون حنجری
وا اماما واشهیدا
آن زمان باقر علم نبی جان سپرد
تا که دید عمه کعب نی ز بیگانه خورد
دیده روی کبود جای دست یهود
وا اماما واشهیدا
****
👇
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#شهادت_امام_محمدباقر_علیه_السلام
#واحد
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم
هزاران خیمه برپا بود آنجایی که من بودم
شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما
گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم
قیام عاشقان راست قامت بود عاشورا
قیامت آشکارا بود آنجایی که من بودم
پیام روشن "الموت أحلَی مِن عَسَل" یعنی
شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم
چرا آتش بگیرند از عطش گل های داوودی
اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم
کسی از اسب می افتاد پشت نخل ها آری
عَلم در دست سقا بود آنجایی که من بودم
صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما
خلیل الله تنها بود آنجایی که من بودم
شعاع آفتاب از مشرقِ گودال سر می زد
که ثارالله پیدا بود آنجایی که من بودم
عدالت زیر سم اسب ها پامال شد آری
ستم در حد اعلی بود آنجایی که من بودم
شدم محو نگاه عمه ام زینب که در چشمش
تمام دشت زیبا بود آنجایی که من بودم
چرا آنروز تل زینبیه اوج عزت شد
که چشم انداز فردا بود آنجایی که من بودم
چه گل هایی که زیر بوته های خار پرپر شد
مگر پائیز گل ها بود آنجایی که من بودم
هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل
فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم