eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
32.8هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
857 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور ─⊱✾♡✾⊰─ #کانال_عاشقان_حضرت_زینب_س هشتک کانال👆 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
. الهی بنده ای آلوده هستم به دریای عطایت دیده بستم به کار من گره خورده خدایا سیه رویم دلم مرده خدایا ز طوفان گنه رفت حاصل من شکسته کشتی ام ای ساحل من به سویت آمدم با رو سیاهی تو براین رو سیه، بنما نگاهی ز تو ممنونم ای بحر کرامت مرا خواندی ،در این ماه ضیافت ز لطف بی کرانت من چه گویم گشودی بار دیگر در به رویم نجاتم داده ای در هر تلاطم تو خوبم جلوه دادی ، بین مردم مرا در بین خلق، رسوا نکردی تو با من تاکنون، بد تا نکردی گنه کردم،  ولی اصرار کردم تو بخشیدی ،ولی تکرار کردم اگر دیر آمدم تقصیر دارم به پایم از گنه، زنجیر دارم مرا از جام عفوت شستشو کن همانند گلی خوش رنگ و بو کن بریز از بهر توبه آب رویم مریزی ، بارالها ، آبرویم یقیین دارم که عبدی بی وفایم گنهکارم ببخش جرم خطایم ببخش یارب مرا حق ولیت به جان فاطمه جان علیت ببخش این بنده ی در شور و شینت ببخش ، یارب مرا ، جان حسینت مرا از خار و خس یا رب رها کن مرا سرمست جام مجتبی کن بده بر من خدایا جام شهدی تو بگذر از خطایم جان مهدی نگاهی از کرم ، بر این دلم کن تو آباد ، این خرابه ،منزلم کن ✍ .
. شب قدر است اگر قدر ندانی حیف است از دلت گرد گناهان نتکانی حیف است حضرت دوست تو را خوانده به مهمانی خویش بر سر سفره خودت را نرسانی حیف است بهر غسل دل تاریک و سیه گشته ی خود اشک حسرت ز دودیده نفشانی حیف است فرصتی داده خدا تا که بیایی باز آی لذت عفو بر این دل نچشانی حیف است تا حسین واسطه ی فیض شود در دل شب روضه ی کرب وبلا را تو نخوانی حیف است ✍ .
. رئیسی مردمی بود وشهید راه خدمت شد به راه خدمت مردم نصیب او شهادت شد اگر چه رفتنش داغی به دل بنهاده است اما برای مردم ایران رئیسی تاج عزت شد دراین ره خستگی راخسته کرد این مردبا تقوا برای عرصه خدمت نماد ودرس عبرت شد مطیع امرآقا و دلش با حضرت آقا ولایی بود و آخر هم فدایی ولایت شد میان اینهمه عنوان شده او خادم سلطان یقین از جانب آقا چنین بر او عنایت شد علی موسی الرضا کرده شهادتنامه اش امضا که در روز ولادت هم نصیب او شهادت شد کسی که بین مردم بود و فکر مشکل مردم چقدر با ناسپاسی ها غریبانه قضاوت شد تمام وقت خود را صرف خدمت کرد این مظلوم وطن مدیون این مرد عزیز و باصلابت شد وجودش مغتنم بود و نمیدانم که تقدیریش چرا اینگونه گردیده که ازماسلب نعمت شد زمین هرگز نمی ماند پس از او پرچم خدمت اگر چه از غم داغش دل ما غرق محنت شد چه یارانی که دادن خون و خوردن خون دل آری همیشه انقلاب ما بخون دل صیانت شد قلم با خون دل انشاء کند مظلومی اورا به هر جا مکتب خدمت از این سید روایت شد خدایا سایه ی سید علی را مستدام فرما که این کشتی به تدبیرش زتوفان ها هدایت شد زموج فتنه ها مارا سلامت برده است بیرون اگر چه برهه هایی برنظام ما خیانت شد خدا لطفش همیشه شامل احوال ما بوده که ایران میزبان هشتمین نورامامت شد .
. او راهی و مشتاق دیدار شهیدان است هم خادم سلطان و هم خادم ایران است در بدرقه ی جسمش باناله بگوید دل یا فاطمه اولادت امشب به تو مهمان است .
. فاطمه گشته عزادار خدا رحم کند چشم مهدی شده خونبار خدا رحم کند می کند نوحه سرایی ز غمِ شام بلا در نجف حیدر کرار خدا رحم کند حادثه پشت سر حادثه ها می آید فرق دارد غم اینبار خدا رحم کند آمده زینب کبری به دروازه ی شام می دهد شرح غم یار خدا رحم کند در گذرگاه شلوغِ سربازار ، حسین شده ام سخت گرفتار خدا رحم کند خوردن سنگ به سرها و زمین خوردن سر بار دیگر شده تکرار خدا رحم کند روی دروازه ی ساعات سرت رازده اند آمده ی لحظه ی دیدار خدا رحم کند آه ای قاری قرآن بنگر از سری نی عترتت آمده بازار خدا رحم کند ازدحام باعث معطل شدن قافله شد روز ما گشته شب تار خدا رحم کند راه بند آمده است بهر تماشای حرم چشم نا محرم و اغیار خدا رحم کند اوج بی حرمتی و دادن دشنام به ما گشته در شام پدیدار خدا رحم کند کارِ گرداندن ما در ملأ عام ، عدو داده بر شمر ستمکار خدا رحم کند می دهد اُجرت گرداندن رأست دشمن پیش من درهم و دینار خدا رحم کند همره کف زدن دور سرت ، خصم زند خنده بر اشک منِ زار خدا رحم کند دخترت ناله کنان پای سر پر خونت می زند لطمه به رخسار خدا رحم کند لب و دندان تو راچوب جفا ریخت به هم غرق خون شد لبت ای یار خدا رحم کند به گمانم نشود این غم جانسوز تمام مُردم از این غم بسیار خدا رحم کند ✍ .
. (س) چه شد شهباز اوج عشق که بی پر آمدی پیشم سراغم از که بگرفتی که آخر آمدی پیشم درِ امید را دشمن ز هر سو بسته بر رویم چگونه ای امید من تو از در آمدی پیشم بر این ویرانه ی تاریک من امشب ضیاء دادی از آن لحظه که ای شمع منور آمدی پیشم سوالی دارم از تو ؛ ای غریبِ آشنا با من تنت بابا کجا مانده که با سر آمدی پیشم مرا شرمنده کردی قاری قرآن لب تشنه که با زخم عمیق از چوب خیزر آمدی پیشم مگر آب گوارا  نیست مهر مادرت زهرا که با لب های خشک و دیده تر آمدی پیشم ✍ .
. (س) چه شد شهباز اوج عشق که بی پر آمدی پیشم سراغم از که بگرفتی که آخر آمدی پیشم درِ امید را دشمن ز هر سو بسته بر رویم چگونه ای امید من تو از در آمدی پیشم بر این ویرانه ی تاریک من امشب ضیاء دادی از آن لحظه که ای شمع منور آمدی پیشم سوالی دارم از تو ؛ ای غریبِ آشنا با من تنت بابا کجا مانده که با سر آمدی پیشم مرا شرمنده کردی قاری قرآن لب تشنه که با زخم عمیق از چوب خیزر آمدی پیشم مگر آب گوارا  نیست مهر مادرت زهرا که با لب های خشک و دیده تر آمدی پیشم .
. دوباره یا حسین گفتم دلم  دریای غربت شد دوباره رزق هر روزم برای روضه قسمت شد دوباره تا نشستم در میان مجلس روضه زاشک چشم گریانم، دلم دریای رحمت شد بسمت کربلا دادم سلام و ناگهان ، این دل به یاد قبر شش گوشه محیای زیارت شد بیاد کربلا دل روضه ی جانسوز می خواهد اگرچه بهر زهرا روضه های باز، زحمت شد علی موسی الرضا باید بخواند روضه ی جدش که او خود روضهِ خوان و بی قرار این مصیبت شد چنان او روضه های کربلا را باز می خواند که با یابن الشبیبش گوئیا عالم قیامت شد سلام ای جد افتاده بدون سر ، ته گودال که رأست روی نی رفت و تن پاک تو غارت شد به پیش دیده ی زینب شدی پامال مرکب ها وبعد از آن به جسمت باعصاهاشان جسارت شد سرت باخنجر دشمن زپشت سر جداگشته از این غم ها دو‌چشم من پراز اشک و جراحت شد چه گویم از چنین داغی که ناموس خدا زینب به همراه سنان و شمر راهیِ اسارت شد بسوی کوچه و بازار بردند عمه ی ما را به پیش چشم نامحرم به اوخیلی اهانت شد میان تشت زر سر بود و صدها ماجرا باسر که با چوب جفا بر لب حدیث خون روایت شد ✍ .
. (س) امشب شبِ قدر است و قرآن سر گرفتم چون جانِ خود رأس تو را در بر گرفتم وقتی رسیدی گوشه ی ویرانه ی من بشکسته پر بودم ، دوباره پر گرفتم خیلی دعا کردم به پیش من بیایی شکر خدا من حاجتم از سر گرفتم وقتی سرت آمد وصال من سرآمد من جا دوباره در بر دلبر گرفتم با زحمت بسیار در تاریکی شب من بوسه از لب‌ها و از حنجر گرفتم تا من بشویم خون لب‌های کبودت از بین زخمِ دیده اشک تر گرفتم تا من بغل کردم سر پر خاک و خونت گویا که من هم بوی خاکستر گرفتم وقتی لبت را خیزران می‌ریخت بر هم با عمه روضه پای تشت زر گرفتم چون رأس تو در راه و جسمت کربلا بود گاهی عزای سر، گهی پیکر گرفتم حالا در این بیت الرقیه ای پدر جان همراه عمه روضه ی دیگر گرفتم خیلی مرا با تازیانه زجر می زد آنجا مدد از رأس آب آور گرفتم عمه به جای دخترت خیلی کتک خورد من بارها در پشت او سنگر گرفتم سربسته گویم وقت غارت دست خود را بر سر به جای چادر و معجر گرفتم وقتی سرت را دست بدست میکرد دشمن لطمه زنان شور از دل مضطر گرفتم وقتی که چشمم بر تن صد چاکت افتاد آنجا سراغ از دست و انگشتر گرفتم برصورت من جای سیلی مانده بابا این ارثِ رویِ نیلی از مادر گرفتم با گفتن عجل وفاتی مثل زهرا من مرگ خود را از خدا آخر گرفتم یک روضه ی کوچک بپا کردم به جنت تا جا کنار محسن واصغر گرفتم .
. امشب که زداغ عسگری گریانیم با ناله ی صاحب الزمان نالانیم از بهر تسلای دل  مهدی او عجل لولیک الفرج  می خوانیم .
. امیرالمومنین بعدازشهادت طوفان گرفت و ساحل دریا ی من رفت کشتی شکست و مونسِ غم‌های من رفت خیبر شکن بودم ولی افتادم از پا قوت ز بازوی من و از پای من رفت با آنکه بودم خانه زادِ کعبه ی حق خانه نشین گردیدم و همتای من رفت بر شانه‌ام تابوت او را تا نهادم در نیمه ی شب تا فلک آوای من رفت دارو ندارم را سپردم در دل خاک تنها شدم تنها شدم زهرای من رفت دنیای بی زهرا جهنم شد برایم زهرای من وقتی که رفت دنیای من رفت گفتم که دیگر بعد از این خانه خرابم وقتی که دیدم پشت در او جای من رفت زینب میان گریه اش گوید که مادر با رفتنت جان از تن بابای من رفت گوید حسن وقتی سیه شد روی مادر آنجا دگر رنگ از رخ و سیمای من رفت مادر که با سیلیِ محکم برزمین خورد گفتا که نور از دیده ی بینای من رفت حالا منم تنها کنار این یتیمان از کف خدایا گوهر یکتای من رفت .
. امیرالمومنین بعدازشهادت طوفان گرفت و ساحل دریا ی من رفت کشتی شکست و مونسِ غم‌های من رفت خیبر شکن بودم ولی افتادم از پا قوت ز بازوی من و از پای من رفت با آنکه بودم خانه زادِ کعبه ی حق خانه نشین گردیدم و همتای من رفت بر شانه‌ام تابوت او را تا نهادم در نیمه ی شب تا فلک آوای من رفت دارو ندارم را سپردم در دل خاک تنها شدم تنها شدم زهرای من رفت دنیای بی زهرا جهنم شد برایم زهرای من وقتی که رفت دنیای من رفت گفتم که دیگر بعد از این خانه خرابم وقتی که دیدم پشت در او جای من رفت زینب میان گریه اش گوید که مادر با رفتنت جان از تن بابای من رفت گوید حسن وقتی سیه شد روی مادر آنجا دگر رنگ از رخ و سیمای من رفت مادر که با سیلیِ محکم برزمین خورد گفتا که نور از دیده ی بینای من رفت حالا منم تنها کنار این یتیمان از کف خدایا گوهر یکتای من رفت