.
📋 شب بیست و سوم بیا بگذر از ما
#مناجات / #زمزمه
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#روضه_امام_علی (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الهی به حیدر، الهی به زهرا
شب بیست و سوم، بیا بگذر از ما
شب بیست و سوم، با این رو سیاهی
به جز رحمت تو، ندارم پناهی
شب بیست و سوم، ببین شرمِ رومو
جلو چشم مردم، نبر آبرومو
تو رو جان زینب، اِلٰهَ المُسیئون
بزن ما رو امّا روتو برنگردون
"الهی اَغِثنی ، الهی اَغِثنی"
برا چی نگریَم، برا چی نبارم
الان یک دو روزه که بابا ندارم
بازم داغ مادر برام گشته تازه
نشد که برم باز به تشییع جنازه
منم دختری که اسیر غروبم
برا داغ بابام به سینه میکوبم
توی گریهزاری،دعا من همینه
که هیچکی باباشو شکسته نبینه
"امون از یتیمی ، امون از یتیمی"
سلام ای سرِ در طبق آرمیده
میدونی رقیهت چه رنجی کشیده
سلام ای پر از زخم، پر از زخمِ کاری
چرا جای سالم تو صورت نداری؟!
میدونم که بردن چهجور پیرُهن رو
میدونی که بردن النگوی من رو
میدونم چهجوری سرت رو بریدن
میدونی چهجوری موهام رو کشیدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_بیست_و_سوم
📋 چوب از یزید خوردهای و قهر بامنی
#روضه #شهادت_امام_علی
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرالمؤمنین اینقدر حواسش به زینب بود؛ وقتی دمِ درِ خونه رسید به حسنین فرمود زیر بغلهامو رها کنید؛ زینب دخترم اینجوری با این وضع منو نبینه.
حضرت زینب بچه نبوده که؛ سی و چند سالش بوده، اما امیرالمومنین به فکر زینبه، چون دختره. دخترا روحیهشون لطیفه....
من میخوام عرضه بدارم آقاجان؛ اینجا شما نمیخواستی زینبت زخم سرت رو ببینه، در حالیکه میخواستی با پای خودت وارد خونه بشی. اما قربون اون خانمی برم که سه سال بیشتر نداره؛ یهو دید طبق رو وارد کردن، سر بابا رو تو بغلش گرفته...
میدونم که بردن چهجور پیرهن رو
میدونی که بردن النگوی من رو
میدونم چهجوری سرت رو بریدن
میدونی چهجوری موهام رو کشیدن
این سرو قبل از اینکه وارد شهر شام کنن تو دِیرِ راهب بردن، راهب مسیحی کامل سر رو با گلاب شستشو داد؛ الحمدلله سر رو تمیز کرد...
اما با همه این اوصاف وقتی سرو آوردن تو خرابه، رقیه سرو که دید گفت بابا چرا محاسنت خونیه؟ چرا دندونات شکستهست؟ چرا لبات خونیه؟!
حالا فهمیدم بابا؛ اونجایی که عمه نمیذاشت نگاه کنم، اما از دور میدیدم دست اون نامرد بالا میره، چوب به دستش گرفته...
چوب از یزید خوردهای و قهر بامنی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود؟!
موهام و کشید، بابا بابا بابا
شامیا بَدَن، بابا بابا بابا
عمه رو زدن، بابا بابا بابا
گوش و گوشواره، بابا بابا بابا
پیرهن پاره، بابا بابا بابا
بهحضرت رقیه الهی العفو...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل
رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل
تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل
ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل
ای سقا که زُل زدی به آب
ای باب الحوائجِ رباب
با غیرت چی شنیدی الآن؟!
جون میدی با غصهی طناب
نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد
بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد
یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد
حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد
میبینی شدم جون به لب و
افتادم چه نامرتب و
اینجوری اگه بریم حرم
میشکونم غرورِ زینب و
از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب
تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب
منتظرن تموم شه، تمام زور زینب
بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب
بازار و محلهی یهود
کاش میشد برن مدینه زود
میفرستی زنا کجا برن
برگردن با صورتِ کبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 یا سیدی سینهم به تنگ اومده داداش
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟!
انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم.
زهرا جان علی و خونه خراب نکن.
جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینهم به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده».
ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینهش به تنگ اومده داره خواهش میکنه. اینجوری فرمود:« نمیخوام برای جنگیدن بری؛ حالا که میخوای بری میدان برو برای بچههام یکم آب بیار».
اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو میکنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایدهای نداره.
همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچهها توو خیمهها بلنده؛ «العطش، العطش».
سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمیخورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه...
مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمههاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربهای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد.
همهی همتش اینه آب و به بچههای حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره میتازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمهها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد.
این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینهی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد...
بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد...
کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟!
نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن...
نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشههای چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه میکنی»؟!
من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم.
صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو میبینم
والشمر جالس...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 کمکم صدای قافله دارد میاید
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
#شب_دوم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمکم صدای قافله دارد میاید
از این طرف هم هلهله دارد میاید
آقا سنان بهر صله دارد میاید
آه ای ربابه حرمله دارد میاید
خیری ندیدی ای رباب از زندگانی
شیرش بده این بچه را تا میتوانی
اینجا جوانان پاسبان زینب هستند
خیلی بنی هاشم میان زینب هستند
اینها مراقبهای جان زینب هستند
عباس و اکبر محرمان زینب هستند
وای از غروب کربلا و عمه زینب
شلاق شمر بیحیا و عمه زینب
من را برم گردان عزیزم جان مادر
بوی جدایی میدهد اینجا برادر
ای زینت دوش نبی جان پیمبر
پس لااقل انگشترت را در بیاور
چشمش گرفته ساربان انگشترت را
حتی النگو و طلای دخترت را
میترسم اینکه پیش من از پا بیوفتی
با زور تیغ و سنگ و نیزهها بیوفتی
تشنه کنار موج این دریا بیوفتی
یا گوشهی گودال این صحرا بیوفتی
دیدم خودم که کربلا گودال دارد
اینجا که آوردی مرا گودال دارد
طفل سه ساله جا در این صحرا ندارد
باور بکن که طاقت گرما ندارد
یا طاقت آزار اینها را ندارد
طفل یتیمی که اگر بابا ندارد
باشد اگر آن دخترک یک نازدانه
اصلا نباید زد به رویش تازیانه
*شاعر: #حامد_جولازاده✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ورودیه
📋 اولین روضهخوان کرب و بلا
#روضه_شب_دوم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت میگه ابی عبدالله همچین که رسید کربلا، اول خودش روضه خوند. «فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وُلْدَهُ وَ إِخْوَتَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ»، همه رو جمع کرد دور خودش؛ بچههاش، اهل بیتش، برادراش «ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِمْ» یه نگاهی بهشون کرد، یکی یکی قد و بالای همشون و نگاه کرد، آخ بابا دورت بگرده علیاصغر، بابا فدات شه رقیه جونم، عمو دورت بگرده قاسمم، عبداللهم، آی قربونش قد و بالات برم علیاکبرم «فَبَكَى سَاعَةً» فقط با همین نگاه ساعتها گریه کرد. «ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ » خدایا ما عترت نبی تو هستیم، « وَ قَدْ أُخْرِجْنَا وَ طُرِدْنَا وَ أُزْعِجْنَا عَنْ حَرَمِ جَدِّنَا » میبینی ما رو از حرم جدمون طردمون کردند، بیرونمون کردند. بعد شروع کرد روضه بخونه.
صدا زد:« أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ» بار بگشای اینجا کرب و بلاست. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّهِ مَسْفَكُ دِمَائِنَا» اینجا جایی که خون ما ریخته میشه، «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه قُتِلَ رِجَالِنَا» اینجا جایی که مردای ما رو همشون و میکُشند. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّه ذُبِحَت اَطْفالِنا » یهو رباب بچه رو توو بغلش محکمتر گرفت. «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه سَبیِ نسائنا» اینجا جایی که همهی زنای ما روبه اسارت میبرند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 آشوبی توو دلم به پاست
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشوبی توو دلم به پاست
گفتم که این زمین کجاست
تا گفتی اینجا کربلاست
دلتنگه مادر شدم برادر
کاش بود کنارمون و، آروم میشد دلِ من
توو این غریبی دیگه، تو هم نگو از رفتن
تو هم که بری چی واسهم میمونه
غیر از غم زمونه، غیر از دلی که خونه
میدونم بیتو میمیره دخترِ تو
از غصهی سرِ تو، از داغِ حنجر تو
غم داره اینجا بیامون
دور و بر زینب بمون
چرا شدی به سمت اون
گودال خیره، دلم میگیره
نگو که قتلگاهه، دق میکنم از این غم
آخه چه جور سرت رو توو دست شمر ببینم
بین خاک و خون افتاده پیکرِ تو
میبینه دختر تو، رو نی میره سر تو
زیر دست و پا تن برادرِ من
قرآن مادرِ من، پناه آخرِ من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇