عاشقانه های حلال C᭄
°🎯| #غربالگرے |🎯° #سیلےچهــــارم👋👋 فوری فـــــــــــوری💪💪 رونمــایے از،زیرزمینے ساخت موشڪ☝️ آمری
ببنیــــد و به ایــــرانے بودنــتان🇮🇷
افتخــــــــار ڪنیــد💪🇮🇷🇮🇷
سپــاه مچــــڪریم💪💪🇮🇷🇮🇷
رونمـــایے از موشڪ #دزفــول🇮🇷🇮🇷
بــا برد 1000 ڪیلومتر💪💪
ڪاخ سفیــــد منتظرمون بــاش🇮🇷🇮🇷
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وشش ♡﷽♡ عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وهفت
♡﷽♡
قاسم بادے به غبغبه مےاندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس!
ولے خودت که شاهدے هم کفو و هم
شان پیدا نمیکنم!
مگه دنیا چند تا قاسم داره که همتاشو هم داشته باشه!
حاج رضا علے که شاهد حرفهاے دو شاگردش بود همانطور که به سمت حوض میرفت براے تجدید وضو گفت: کم بلوف بزن حضرت هیکل!
اینبار قاسم هم به خنده افتاد و گفت: داشتیم حاجے؟
حاج رضا علے مشتے آب به صورتش پاشید و گفت: اینجا همه چے داریم!!
بعد رو به طالب گفت: پاشید برید به کار و زندگیتون برسید حرفاے این جاهل براتون نون و آب نمیشه!
با این حرفش همگے پرا کنده شدند و خداحافظے کردند قاسم هم روے ابوذر را میبوسد و میگوید:
ولے سواے از شوخے ان شاءالله هرچے خیره پیش بیاد!
ابوذر هم با لبخند ان شاءالله میگوید و میرود تا به مهمانے عمه عقیله اش برسد....
عقیله براے تک تک برادر زاده هایش غذا میکشد و میگوید: بفرمایید شروع کنید
کمیل به به کنان میگوید: اے جان! میدونے چند وقته لوبیا پلوهاتو نخورده بودم و دلم براشون تنگ شده بود؟
عقیله جرعه اے دوغ مینوشد و میگوید: نه نمیدونستم میریزم برات ببرے خونه
آیه با خنده کنارش سبزےمیگذارد و میگوید: بخور نوش جونت داداشم ...
ابوذر در سکوت غذا میخورد و عقیله روے او زوم شده آخر سر طاقت نمے آورد و میگوید: ابوذر فردا ساعت چند باید بریم؟
_بابا که براے ساعت ۸ هماهنگ کرده شما ساعت ۶ حاضر باشید!
کمیل ذوق زده میگوید: آیه صبح میاے بریم باهم بیرون من یه پیراهن بگیرم؟
ابوذر چشمهایش را گرد میکند و میگوید: مگه میخوایم بریم عروسے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهفت ♡﷽♡ قاسم بادے به غبغبه مےاندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس! ول
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وهشت
♡﷽♡
آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بےذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه!! بعد روبه کمیل میگوید: من فردا دربست در اختیار شمام داداشے هرجا
خواستے میریم!
کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده مے اندازد!
بعد از شام عقیله بساط تنقلاتش را پهن میکند و همگے را دعوت به دیدن فیلم ایرانے که تازه به دستش رسیده بود میکند!!
ابوذر به طور نمایشے دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وااای خدایا باورم نمیشه! یعنے دعاهام مستجاب شد؟ یعنے تموم شد دوران شکنجه هاے ما با اون فیلمهاے کذایے؟
همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلے هم دلت بخواد همراه من بشینے فیلم ببینے!
_______________________
آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بے خوابے به سر اهالے آن خانه زد...
آیه به عادت همیشگے روی پاے عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد...
دلش قدرے حرف زدن میخواست هر چند تکرارے... به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلے درهم و گرفته است .دستے به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟
عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم
_اوممم از خودمون بگیم
_از خودمون میگیم!
بے مقدمه میپرسد:عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردے؟
اخمے صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشته ات!
لبخند کمرنگے روے لبهاے آیه می آید: جدے میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردے؟
عقیله جدے تر میگوید: موضوع بحثت خیلے قدیمے شده!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهشت ♡﷽♡ آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_ونه
♡﷽♡
اِ اِ... مامان عمه
عقیله کلافه میگوید: براے اینکه من شوهر دارم!
آیه پوفے میکشد و میگوید: مامان عمه تو رو خدااااا بس کن! خدا عمو عیسے خدا بیامرز رو رحمت کنه! ایشون هم راضے نیست به این امید واهے !
عقیله دیگر به این حرفها عادت داشت به همین خاطر گفت: کے میگه عیسے شهید شده؟ کو؟
کجاست؟ توقبرے ازش سراغ دارے؟ نشونه اے مبنے بر این ادعا دارے؟
_تو حرف تو گوشت نمیره مامان عمه ! ولش کن اصلا... از آشناییتون بگو
عقیله لبخندے میزند و میگوید: اینو که تاحاال صد بار برات تعریف کردم!
_بازم بگو قشنگه.... هر بار شنیدنش قشنگه...از سادگے زیاد قشنگه!
عقیله از یاد آورے این داستان تکرار اما شیرین لبخندش پر رنگ تر میشود و میگوید: میدونے که پسر همسایمون بود پنج شیش سال ازم بزرگتر بود.. از همون بچگے دوستش داشتم...
حجب و حیاش زبون زد بود...
رو مردونگیش با اون سن کمش قسم میخوردند! اونقدرے مرد بود
که آرزوے خیلے ها بودخب اون موقع ها که مثل حالا نبود که مالک مردانگے
شکم شش تیکه و پوست برنزه و هیکل قد گاومیش یا سین اخلاقی پسرا باشه!
آیه خوب میدانست این سین اول اسم همان حیوان باوفا است همیشه از داشتن همچین عمه خالقے به خود میبالید!
_اون موقع ها غیرت مرد بود که مهم بود غیرت نه به این معنے که به لباس پوشیدن و حرف زدن با مرد غریبه گیر بده! چرا این بود ولے معنی غیرت خیلے فرا تر از اینها بود! مسئولیت پذیرے و
احترام به بزرگتر همه ے اینا غیرتے بودن اون مرد رو میرسوند!
مردونگے به چهره خوشکل نبود!
نه که نبود مالک نبود!
عیسے از همون مردا بود! مرد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
نگاهٺ قنـ|🍭|ـد مصرے را
گونههایٺ سیـ|🍎|ـب لبنان را
روایٺ مےکنـ|✋|ـد چشمانٺ
آهــوے خــ|🕌|ــراسان را
#شاعــر_جھــانگــردے_میکنــھ 😅
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💟 @Asheghaneh_halal
||🌸||
#طلبگی
طلبـه👳🏻
سرباز ےاست بی نام
و داعیه دارے استـ بےادعا😌
ڪه براے از غیبت به درآوردن
مردمانـ👥
و ظهور منجـ💫ـے آخرالزمان
وظیفه گران خویش
بر دوش مےڪشد👌🏻
و بنا به وظیفه اے
ڪه آن امـ💐ـام همام
بر عهده او نهاده
رهایـ🕊ـے بخش خلق خدا
از منجلاب معاصے😓
و رهنمایے آنان به سمت رهایے
و پاےنهادن👣
در وادے قرب الهے😍☝️🏻
و ناجے آن ها از
آتـ🔥ـش خشم الهے مےباشد
#طلبہسربازےامامزماناستـ💚
||🌸|| @asheghaneh_halal
4_6019113326351484731.mp3
6.85M
⚫️🏴
🏴
☑️ #ثمینه 🎶
غم نامۂ عشق °•💔•°
اگہ طاقت دارے بشنو °•😭•°
کہ امامحسن چیا دید °•😓•°
باقے قصہ رو بشنو °•👇•°
نمیخواے بگم چے اومد °•😥•°
سر مادر من و تو °•😖•°
پ.ن:
°•°• تو تنهایے°•😭•° گوش بدین •°•°
#فاطمیه ◾️
#پیشنهاد_دانلود💯
#سید_امیر_حسینے🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
عاشقانه های حلال C᭄
🏴🏴 🏴•| #خادمانه|•🏴 ایــام سوگواری مــادرمان حضــرت زهرا سلام الله علیها را خدمت امام زمان عجل الل
💪🇮🇷
🇮🇷•| #عڪاس_باشے📸 |•🇮🇷
نمــایے از،دیدار امــروز
امــام خامنــه ای (حفظه الله)
بـــا افــسران نیرو دریایے و همــافران
ارتـــش🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فــدای لبخنــدت آقاجان، دلـم
قــرص میشه وقتے
لبخـندت را مےبینم.💪💪💪🇮🇷
#سایه_ات_از_سر_ما_ڪم_نشود💪
#ســـایه_سر
#قــاب_عشق💚
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
#قائمانه
مولا جانـــــ✋💚ــ!!!
انقلاب ڪردیمــــ ڪہــ🇮🇷ــ
زمینہ ساز ظهورــ🌤ــ
شما شویمـ...
چلہ انتظارمانــ⏱💓ــ...
رو بہ اتمام استـــ🔚ــ
برنمےگردےــ😔ــ
آقـا...؟
#السلام_علےالمهدےوعلےآبائہ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#تورامنچشمدرراهم
#جمعہ_هاےبےقرارے
-•💠•- @asheghaneh_halal
🕊🌹
🌹
#خادمانه
🍃▪️بِسمـِ ربـِّــ الزَهــــــرا▪️🍃
با عرض سلام خدمت همہ ے شما همراهان همیشگے کانال 💐
🌹خداقوتتون 🌹
حالتون خوبہ ان شاءالله؟
حال دلاتون چے؟
امیدوارم که خوب باشہ😊
اومدم بهتون یه خبری بدم👌
امشب #هیئت داریم چه مخصوص دلاے پر مهرتون!!
دعوت میکنم ازتون ڪه حتما تشریف بیارید..
دیر نکنیداااا
راستے قبلش حتما وضو بگیرید!
و دلاتون رو آماده ڪنید😊
پس منتظرتونیم...
ساعت۲۲:۳۰ تشریف بیارید،البتہ همراه خانواده و اقوام....
مڪان هیئت مجازے👇
@heiyat_majazi
فعلا
یاعلے👋🌸🍃
@asheghaneh_halal
🌹
🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
ڪاملا جــدی هستم😱
و با سنـــد خودشون چنین چیزی و
روایت مےڪنم براتون👇👆
به نظرتون بزرگـترین اختلاسے ڪه
انجام گرفته توسط ڪے بود🤔
چقــد بوده😱😱
وای......😱
خـــاوری....🙄 نــه😱
بـــرادر رئیس جمهــور....🙁 نــه😮
برادر معاون اول...😞 نـــه🙄
خودت ببین😱
بــرق از ســـرت مےپــره😱😱
چقــــد زیــاد.....😱😱
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
🇮🇷🍀
🍀
#آقامونه
🔴يكے گفت: از اوضاع پسراے آقاے #آقای_خامنه_ای خبر دارے؟❗️
🔸گفتم: کدوم پسرشون؟
🔹گفت:مثلا همون #مجتبی ، همون که خودش و پدرش تمام شهرها رو سفر کردند تا از بزرگا و علما براش مجوز #رهبری آینده بگیرند😳🙈
🔸گفتم: مثلا کدوم سفر؟✈️
🔹گفت:یکیش همون #قم ، چند روز رفتند قم تا #مراجع رو راضے کنند مجتبے بشه رهبر!
ولے مراجع قبول نکردند، 😳
🔻دمشون گرم...
🔸گفتم:مگه براے رهبرے کسے مراجع باید نظر بدن؟ اعضا #خبرگان که خودشون هر چند وقت یکبار همه میرن تهران ، دیگه چرا مسافرت و زحمت سفر ، همونجا توافق میکردند دیگه!ببینم اصلا چقدر آقامجتبے رو میشناسے؟!
🔹گفت خیلی بهتر از تو میشناسم!
🔻پولدارترین #پسرش همینه.. #چندین_میلیارد_دلار پول توی #بانکهای_بزرگ دنیا داره ، امارات و انگلیس و کانادا.. از پول نفت یک سهم مشخص واریز میشه توی حساب پسرای خامنه ای ، مجتبی هم از بقیه بیشتر سهم داره😳
🔸گفتم برا حرفات مدرکی هم داری؟
🔹گفت مدرک نمیخواد که ، قشنگ معلومه😒🤔😳
🔸گفتم توی #خارج دیدنش؟ توی فلان #رستوران گرون قیمت یا توی فلان #پاساژ و فلان #منطقه_خوش_آب_و_هوا دیده شده ؟#مارک_ساعتش لو رفته یا پشت فرمون #ماشین_آخرین_مدل دیدنش؟
🔹گفت:اینارو نمیدونم فقط میدونم خیلی پولداره🤔😒
🔸گفتم:خُب اينهمه پول رو یکجایی باید خرج کنه و #لذتش رو ببره ، کدوم ثروتمند دنیا نه #مسافرت میره نه ماشین سواری نه #خوشگذرونی نه هیچی!
🔹گفت ماجرای #تولد_بچه هاش رو چی میگی... وسط #لندن بیمارستان رو #دربست کرایه کردند تا پسرش بدنیا بیاد!!😳
🔻این رو دیگه #مدرک دارم ، خودم از #بی_بی_سی شنیدم و #عکس_بیمارستان رو هم نشون داد!
🔸گفتم:توی تمام اون #لندن یک #دوربین نبود از این ماجرا عکس بگیره ؟ نه يه فیلم ،نه #يه_تصویر از #سید_مجتبی یا همسرشون ؟
🔹گفت قضیه #سری_و_امنیتی بوده ! حالا دولت #انگلیس چطور #اسنادش رو پخش نمیکنه من نمیدونم ،لابد به اون هم #پول دادند😒
🔸گفتم :تمام سه تا بچه سیدمجتبی توی #بیمارستان_رسالت_تهران بدنیا اومدند!
🔹گفت: اصلا این #پسرای_رهبر شما چرا هیچکدوم نرفتند #جنگ؟ جنگ فقط برای بچه های مردم خوب بوده ؟؟
🔸گفتم: سیدمجتبی توی چندتا از #عملیاتها بوده ، #بیت_المقدس ها و #مرصاد و چند تا عملیات دیگه...
🔹گفت: پس چرا #شهید نشده؟😇
🔸گفتم:چند #میلیون_رزمنده رفتند جبهه دویست هزار تاشون شهید شدند ، قرار نیست هر کس سابقه جنگ داشت #سابقه_شهادت هم داشته باشه..
🔹گفت: تو از اون تندروهای #سانديس_خور هستی که هر چی بهت میگن فورا قبول میکنی و از مغزت هیچ استفاده ای نمیکنی😉
🔸گفتم:یکبار دیگه حرفهایی که زدیم رو #مرور_کن ، ببین کی هر حرفی رو #بدون_سند_و_مدرک قبول میکنه و چطور صرفا بخاطر #کینه از حکومت #هر_تهمتی رو میپذیره و نشر هم میده....
از #بی_بی_سی_شنیدم😒🤔
🍀 @asheghaneh_halal
🇮🇷🍀
عاشقانه های حلال C᭄
ببنیــــد و به ایــــرانے بودنــتان🇮🇷 افتخــــــــار ڪنیــد💪🇮🇷🇮🇷 سپــاه مچــــڪریم💪💪🇮🇷🇮🇷 رونمـــای
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#سیلےچهــــارم👋👋
موشڪ دزفــول👇👇☝️☝️
ایــن موشڪ ڪه دیشب توسط
سردار جعفری رونمایے شد، طبق
قـــولے ڪه #سردار_حاجے_زاده
داده بودند برمبنای اینڪه جمعه منتطر
خبرهای مهم نطامے باشید و زودتر
از،موعود اعلام ڪردند😉
ایشون☝️☝️
به لحــاظ ابعاد و اندازه به موشڪ
#ذوالفقار بسیــار نزدیڪ است.
موشڪ ذوالفقار 700 ڪیلومتر برد
دارد اما موشڪ #دزفول هزار ڪیلومتر
برد دارد💪💪💪
قــــدرت انهــدام و تخریب
این موشڪ💪💪
به دلیل نوع موادی ڪه در سر جنگے
آن به ڪار رفته است،دو بـرابر
موشڪ #ذوالفقار است.🇮🇷🇮🇷
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_ونه ♡﷽♡ اِ اِ... مامان عمه عقیله کلافه میگوید: براے اینکه من شوه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود
♡﷽♡
روزی که اومد خواستگاریم هممون انگشت به دهن مونده بودیم! میفهمی آیه؟ تا اون موقع رفتاری
ازش ندیده بودیم که برداشت خاصی بشه ازش داشت
من اون موقع ۱۶ سالم بود...
آیه میان حرفش میپرد و میگوید:خدایی مامان عمه من باورش خیلی برام سخته که ۱۵ سالگی
دختر شوهر بدن! اونم یکی مثل آقا جون و خان جون خدا بیامرز!
عقیله با غرور میگوید: فکر میکنی ۱۵ ساله های نسل ما مثل شما سوسول بودن ؟ که دغدغه اصلی
زندگیشون ست کردن لاک جدیدشون با مانتو شلوار و روسریشون باشه؟
شیر زنی بودیم برا خودمون!
آیه ابرویی بالا می اندازد و میگوید : آره والا هیچکی نمیگه ماست من ترشه شما از خودتون
تعریف نکنید کی بکنه؟ اینو ولش کن عمو عیسی رو بگو
_شبی که اومد خواستگاری رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...هم خیلی خوشحال بودیم و هم
غمگین! عیسی من سه سال قبل تو بمب باران تهران تمام خانواده اش رو از دست داده بود و اون
شب با عمو و امام جماعت مسجد محل اومده بودند!
یادمه اولین باری که تنها شدیم تا با هم حرف بزنیم از استرس تمام تنم داشت میلرزید...
آیه...عیسی روحش خیلی بزرگ و تاثیر گذار بود ...خیلی ...با همون لحن عیسی گونه ی خودش
بهم گفت: عقیله خانم من لولو خور خوره نیستم! یکم آرومتر!
از خجالت سرخ شدم هیچی نگفتم ..اما اون شروع کرد به حرف زدن و من حس کردم چقدر در
مقابل این مرد کوچکم! خیلی بزرگ بود
آرمانهاش عقایدش منشش آیه عیسی یه چیزی بود ورای کلمات توصیفی...
خیلی طول نکشید که رضایتمو اعالم کردم و عقد کردیم.... قرار بود پولهاشو جمع کنه و تا اون
زمان عقد کرده بمونیم! زمین پدریشو تو شهرستان فروخته بود و تو محل یه مغازه کوچیک باز
کرده بود
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود ♡﷽♡ روزی که اومد خواستگاریم هممون انگشت به دهن مونده بودیم! میفهمی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_ویک
♡﷽♡
اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره سال آخر جنگ بود که یه شب اومد خونمون و بعد از کلی
این پا و اون پا گفت که میخواد بره جبهه! کلی دلیل عقلی که هیچ جوره با منطق دلی من جور
نمیشد! عیسی نباشه؟مگه میشه؟
من به یاد ندارم تو عمرم به اندازه اون شب گریه کرده باشم!
حق هم داشتم اون شب آخرین شبی بود که من عیسی رو دیدم با پدرت اعزام شدند بابات بعد از
دوماه مجروح شد و برگشت اما عیسی من همونجا موند
هیچوقت برنگشت! هیچ کس ازش خبر نداشت ! نه تو لیست اسرا اسمش بود نه تو شهدا!
آیه میدونی تو برزخ زندگی کردن یعنی چی؟ همون سال بود که بابات با حورا ازدواج کرد و چند ماه
بعد آتش بس شد و بعد تو به دنیا اومدی ...بعد از جنگ خیلی دنبال عیسی گشتیم اما پیداش
نکردیم! بعد از جدا شدن حورا از پدرت و نا امیدی ما از پیدا کردن عیسی دیگه رغبتی به موندن تو
اون محله نداشتیم!
در و دیوار اونجا پر از غم و اضطراب و دلواپسی بود... بعد از اینکه پدرت با پریناز ازدواج کرد از
اونجا نقل مکان کردیم و اومدیم این محله...
عقیله نگاهی به ساعت انداخت و گفت: پاشو برو بخواب دختر منم بی خواب کردی
آیه از جایش بلند شد و گونه مامان عمه را بوسید و گفت: تو فکرش نباش مامان عمه !خدا بخواد
بعد از این برزخ یه بهشت برین در انتظارته و بعد شب بخیر گفت و اتاقش رفت!
لحظه ای خودش را جای عقیله گذاشت و اعتراف کرد او هم اگر بود منتظر کسی چون عیسی می
ماند ... حق باعقیله بود...عیسی ارزش این همه صبر را داشت!
آیه با خستگی خودش را روی نیمکت پارک رها میکند و با تن صدای پایینی آخ و وای راه می
اندازد و بر سر کمیل غر میزند: مگه تو دختری که اینقدر سخت پسندی کمیل؟
کمیل بی تفاوت ساندویچش را به او میدهد و میگوید: شیک پوشم خواهرم!شیک پوش...خب
انتخاب چیزهای شیک وقشنگ هم زمان بره
آیه چشم غره ای میرود و ایشی میگوید و پا هایش را ماساژ میدهد ...همان موقع گوشی موبایلش
زنگ میخورد و تصویر پدرش روی آن نقش میبندد
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_ویک ♡﷽♡ اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره سال آخر جنگ بود که یه شب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_ودو
♡﷽♡
_سلام بابایی
اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا گوشی را روی اسپیکر گذاشته:سلام آیه خانم
چطوری؟ کجایی؟
_سلام عزیزم ...کجا میخواستی باشیم؟ همین الان تازه خریدمون تموم شده نشستیم تو پارک یه
چیزی بخوریم برگردیم...
پریناز سرزنش وار میگوید: حالا واجب بود حتما اون مزخرفات بیرونو میخوردید؟ میومدید خونه
غذا بود!
_گیر نده دیگه عزیزم ...حالا یه روز پسر ناخن خشکت مارو مهمون کرده ها!
_راستی کمیل کجاست؟ اذیتت که نکرد!
آیه نگاهی به او می اندازد و با درد میگوید: کشت منو تا یه بله بده ما یه پیرهن
بخریم!
هم پریناز و هم محمد از این جمله درد ناک آیه به خنده می افتند و کمیل چشم غره میرود!
پریناز میگوید:خب دیگه زودتر تموم کنید بیاید خونه باید دوش بگیرید و یه سر و سامونی هم به
خودتون بدید
آیه میپرسد: راستی پری جون مامان عمه اونجاست؟ نریم دنبالش؟
_نه یه سره بیاید اینجا خودش اومده...
_پس هیچی میایم ان شاءالله تا یه ساعت دیگه خدا حافظ...
_خدا حافظ
کمیل در این مدت زمان کم تقریبا نیمی از ساندویچش را خورده بود و آیه گازی به ساندویچش زد
و بعد گویی چیزی یادش افتاده باشد به کمیل گفت : راستی کمیل قضیه رو به بابا گفتی؟
کمیل کمی از دوغش نوشید و گفت: آره
آیه با ذوق پرسید: خب چی گفت؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃