عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_ونه - اَه! چقدر گیر میدی! من حال می کنم تو رو ببرم. سعید تکراری شده ش
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد
-آره، دروغ گفتم. من نمی خوام برم اونجا، نمی خوام زورکی نامزد کسی بشم. نمی خوام کسی برام تصمیم بگیره، زوره؟ از دست همشون خسته شدم، به چند نفر باید جواب پس بدم؟
دست راستش را کوبید روی دسته صندلی:
- لعنتی
و ساکت شد. شاهرخ کنارش نشست و لیوانی آب برایش ریخت.
- نمی خوام
- بگیر
سرش را بلند کرد. شاهرخ دستش را روی شانه اش گذاشت و سرش را به علامت تائید تکان داد. لیوان را گرفت.
- اونا حرفت رو نمی فهمن، قبول، چرا به من دروغ گفتی؟
-نمی دونم، دیگه مخم نمی کشه. گفتم اونجوری بگم شاید بیای
بعد ملتمسانه به شاهرخ خیره شد.
- می آی؟
شاهرخ از کنارش بلند شد و پشت میزش رفت.
- هرچند اونجور جاها به مذاقم خوش نمیاد و با روحیم سازگاری نداره اما ارزش نجات دادن جون یه آدم رو داره
شروین خوشحال شد.
- ساعت 6 میام دنبالت
*
چند دقیقه ای به 6 مانده بود که رسید. خواست در بزند که دید در روی هم است. آرام در را باز کرد و وارد شد. شاهرخ کنار حوض بود.
- علیک سلام. بیا تو
- مگه آماده نیستی؟
-نمازم رو بخونم و بریم
- آره بخون. خونه ما قبله نداره!
- تو برو تو الان میام
رفت توی اتاق، سیبی را از ظرف برداشت و لب پنجره نشست و به حوض و شاهرخ خیره شد. شاهرخ وضو می گرفت. گازی به سیب زد و با صدای بلند گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد -آره، دروغ گفتم. من نمی خوام برم اونجا، نمی خوام زورکی نامزد کسی بشم.
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_ویک
من تا حالا وضو به صورت پخش زنده ندیده بودم. فقط تو فیلم ها، اونم دست و پا شکسته
شاهرخ در حالی که آستینش را پائین می آورد لبخند تلخی زد. سجاده ای گوشه اتاق پهن بود. شروین همان طور که سیبش را می خورد نماز خواندن شاهرخ را نگاه می کرد. پنج، شش دقیقه بیشتر طول نکشید. سجده ای نه چندان طولانی، با انگشتانش چیزهایی را شمرد ودوباره سجده که شروین آن میان فقط اسمی را شنید و فهمید که صلوات می فرستد. بعد سجاده را جمع کرد.
-تموم شد؟
-عشا باشه برای بعد. نمی خوام معطل بشی ...
از چراغ های روشن و سر و صدایی که می آمد به راحتی می شد تشخیص داد که کدام خانه است. شروین در زد. صدایی از پشت آیفن جواب داد:
- تویی شروین؟ بیا تو
و قبل از اینکه آیفن گذاشته شود صداهای دیگری هم شنیده شد:
- بچه ها اومد... پریسا بیا ... اومدش
و صدای جیغ و فریاد . شاهرخ اشاره ای به آیفن کرد، خندید و گفت:
- استقبال گرمی منتظرته
از میان حیاط گذشتند تا به ساختمان اصلی رسیدند. خانه در وسط باغ قرار داشت با سقفی شیروانی و نمایی از سنگ مرمرکه البته نمای بعد از بازسازی بود. خانه باغ ارثیه پدری بود و چون خاله فرزند ارشد بود پدر خانه را برای اون گذاشته بود. خاله میترا( که شروین دل خوشی از او نداشت) از بقیه فرزندان پدربزرگ سهم الارث بیشتری داشت اما بخاطر خوشگذرانی های بی حساب و سبکسری های شوهر نالایقش( که پدر بزرگ از همان اول مخالف ازدواج دخترش با او بود) تقریبا تمامی ثروتش را به باد داده بود و حالا جز این باغ و اندک سهمی از درامد حاصل از صادرات شرکت خشکبار پدر بزرگ چیزی از ثروت هنگفت پدری باقی نمانده بود. برای همین خاله سعی می کرد از طریق وصلت خانواده موقعیت مالی خود را بهبود ببخشد و از آنجا که نفوذ لازم بر روی افکار خواهرش را داشت با مهارتی که در پیشبرد نقشه هایش داشت توانسته بود به خواهرش بقبولاند که نگران حفظ مقام و شان خانوادگی ست. شروین همه اینها را می فهمید اما چون نمی توانست مادرش را قانع کند تنها کاری که می توانست بکند مخالفت ها و لجبازی های بچه گانه بود که کاری از پیش نمیبرد. شاید اگر این نقشه ها وجود نداشت می توانست سعی کند دوستش داشته باشد و یا حداقل رفتار بهتری با نیلوفر داشته باشد. اما این
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_ویک من تا حالا وضو به صورت پخش زنده ندیده بودم. فقط تو فیلم ها، اونم د
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_ودو
اجبار او را به طرز خاصی از نیلوفر و خانواده اش منزجر کرده بود.از طرفی نیلوفر در خانواده ای بی فکر و لاابالی بزرگ شده بود و جز زیبایی ظاهری که آن هم موهبتی خدادادی بود از خصوصیت فوق العاده و یا حتی خوبی برخوردار نبود. او هم مانند مادرش تنها چیزی که یاد گرفته بود خرج کردن، مهمانی گرفتن و ادای آدم های با فرهنگ را در آوردن بود. نیلوفر از ان دسته آدم هایی بود که بی هیچ هدف خاصی پیش می رفت و هیچ گاه ذهنش را درگیر مسایل خاص نمی کرد. او به مانند نارسیس افسانه ای تنها به زیبایی خود توجه می کرد. زیبایی موروثی و ناپایدار و هیچ توجه خاصی به قسمت مهمی از بدنش به نام مغز نداشت برای همین شروین( با وجود همه تربیت نادرستش) بر حسب غریزه ای ذاتی، می دانست چنین فردی نمی تواند باعث آرامش کسی شود پس چگونه می توانست دوستش داشته باشد؟ مگر اینکه خودش را گول می زد.
شلوغ بود. 20 الی 25 تا دختر و 7-8 تایی هم پسر دیده می شد. با ورود شروین صدای موسیقی قطع شد. مراسم معارفه همان جا دم در روی ایوان صورت گرفت. نیلوفر جلوتر از بقیه ایستاده بود و بقیه اطرافش.
- بچه ها، این شروینه، پسر خاله و نامزد من
شروین نگاهی به نیلوفر انداخت ولی حرفی نزد. نیلوفر یکی یکی دوستانش و احیاناً نامزدهایشان را معرفی کرد.بعد رو به شروین گفت:
-تو نمی خوای دوستت رو معرفی کنی؟
-ایشون دکتر مهدوی هستن.امیر شاهرخ مهدوی. استاد و دوست من
صدای پچ پچ بالا گرفت. مهمان ها با ابروهایی بالا رفته به هم ایما و اشاره می کردند. شاهرخ جوان با شخصیتی بود که به راحتی جلب توجه می کرد. ظاهری آراسته و موقر داشت با چهره ای معمولی. بسیار بودند جوان هایی که چهره ای به مراتب زیباتر و جذاب تر داشتند اما چیزی که در شاهرخ جلب توجه می کرد زیبایی ظاهر نبود بلکه متانتی همراه با توا ضع که باعث می شد هر کسی او را جذاب توصیف کند. نیلوفر که دخترها را می شناخت می دانست که با وجود شروین دیگر او مرکز توجه است برای همین سعی کرد نشان دهد که صاحب مجلس است. برای همین شروین و شاهرخ را به داخل دعوت کرد. آنها را سر میز برد و ازشان خواست تا از خودشان پذیرایی کنند. سعی می کرد مرتب با شروین شوخی کند و خودش را خودمانی نشان دهد تا بیشتر از قبل توجه بقیه را جلب کند. شروین و شاهرخ بعد از اینکه هر کدام لیوانی آب میوه برای خودشان برداشتند گوشه ای نشستند. شروین که اطراف را می پائید سرش را نزدیک گوش شاهرخ آورد و گفت:
-خیلی خوبه که هستی. بودنت باعث میشه کاری به من نداشته باشن
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
•[ #ادعیه📖 •]
✨اَللّهُمَّ وَ لاتَجعَلَني في اَهلِالعُقُوقِ
لِلبَلاءِ.....
💫خداوندا مرا از خطر عقوق
عاق والدین دور نگهدار ....
#آمین_یا_رب_العالمین.
📕|• #صحیفه_سجادیه. دعا ۲۴
ترجمه جواد فاضل. ص: ۲۰۸
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
5cefbd180c7559c1145ba163_8060404916813625564.mp3
4.05M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و پنجم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
🎈🍃
💕{ #ویتانژے } 💕
ایــن قسمــت| #دفاع_از_حق_مظلوم✌️
از پــیامبر روایت داریم به این مضمون
ڪه مسلمان باید بهـ نداے
مظلوم و هر جاے دنیا که هست
پــاسخ بـــده✋
ملت ایران، انـــقلاب کردن ڪه
دیگـــهـ جایے از دنیا مظلومے حقش
#پـــایمال نشهـ✌️✌️
صداش بےجواب نمونهـ✌️
مـــا انقلاب ڪردیم ڪه اسلام و جهانے
ڪنیم✌️
جهـــانے ڪردن اسلام هم جزء این نیست
ڪه مـــا حــق مظلوم و از ظالم بگیریم✌️
مـــا امروز ثابت ڪردیم
بهـ آرمــــانهای #انقلاب🇮🇷🇮🇷
پــــایبندیم🇮🇷✌️🇮🇷✌️
نمـــاز جمــ☝️ــــاعت
بهـ امـــامت امام خامنهـ ای( حفظه الله)
در #قــــــــدسِ_شـــریف☝️☝️
دریــاب 👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️
•|💕|• @asheghaneh_halal
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
••شھیدسیدحمیدمیرافضلے••
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @F_Delaram_313
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۲۲۱۷ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@asheghaneh_halal
••🍃🕊••
😜°| #خندیشه |°😜
یڪے از نوستالژےهاےما
هم همین اسرائیلــه😎 بعدها
براےنسل بعدمون مے تونیم تعریف ڪنیم
شما یادتون نمیاد ولے یه اسرائیل عقده اے بود ڪه بچه ها رو مےڪشت🔫😶
آخرش هم باموشڪاے ما
وقتے سربازاش از ترس پوشڪ
بسته بود سَقَط شد😌
°| خندیـ😜ـشـــه نــوشــتــــ|°
اَخـــے حالا ترسش به ڪنار
دستــ به قلمشــم عالے میشــه
شروع میڪنه به نامه نوشتن براے بچش:
فرزندم یڪ راهپیمایے روز قدس
را دیدے از این به بعد همه چیز جهان بسته به قدرت جذب ماے بیبے است😂
به زندگے اینـــاڪه خاتمه دادیــم
#فرداےنابودےاسراییل
سرِ بیل رِ ڪج مےڪنیم سمت
یونایتد استِیت آو اَمِریڪـا
☺️•|مانند ِ تویے ڪه به مَنَش برگشته
🌬•|نفْس و نفَسےڪه به تنَش برگشته
💚•|اےڪاش ڪه رهبرم بگوید یڪ روز :
😍•|حاج احمد ِ من به میهنش برگشته.
«️ #فرداےنابودےاسرائیل،
مسافر ما هم برمیگردد»...
اَلَّلهُمَّ فُکَّ کُلِّ اَسیر
#حاجاحمدمتوسلیان
.
.
.
.
#اسرائیلسقطتـــ
#عموجونتڪرارڪن
#اسرائیــلپــــرررر👻
ڪلیڪ نڪن پـــوشڪے میــشے👶👇
|•😜•| @asheghaneh_halal
[• #مائده🍲 •]
.
.
#شله_زرد
(برای ۸ نفر)
برنج نیم دانه و خرد شده 2 لیوان
شکر 4 پیمانه
آب 12 لیوان
کره گیاهی 50 گرم
زعفران 1مثقال
گلاب 1 استکان
روغن مایع 1 ق غذاخوری
پودر دارچین برای تزیین
خلال بادام به اندازه یک مشت
خلال پسته برای تزیین
#دستور_طبخ
|🍀| ابتدا باید برنج را شسته و به مدت 12 الی 24 ساعت از شب قبل با 12 الی 13 لیوان آب خیس کنید و موقع پخت در ظرف مناسب با حرارت نسبتا زیاد قرار میدهیم و در قابلمه را نیمه بسته قرار میدهیم تا آب برنج بجوش آید. در این مرحله نباید اصلا برنج را هم بزنید.
|🍀| در این مرحله میتوانید زعفران را آب کنید و خلال بادام را با یک استکان گلابی که داشتیم خیس میکنیم تا عطر بادام چند برابرشود.
|🍀| وقتی برنج شکفته شد و آب را در خود جذب کرد حرارت را کم کنید و در این مرحله باید برنج را هم بزنید.نکته مهم و قابل توجه در این مرحله این است که نباید دیگر به برنجتان آب اضافه کنید چون این کار باعث می شود شله زرد آماده شده شما موقع خوردن و قاشق زدن آب بیندازد.
|🍀| وقتی برنجتان کاملا شفته شد و به اصطلاح وا رفت باید شکرتان را اضافه کنید و هم بزنید و اصلا نگران نباشید که برنجتان در حال سفت شدن بود چون با اضافه کردن شکر برنج دوباره شل می شود و به هیچ وجه آب به برنجتان اضافه نکنید و همین طور مدام به مدت یک ربع هم بزنید تا ته نگیرد .
|🍀| بعد از اینکه این زمان طی شد میتوانید خلال بادام و گلابتان را که در هم مخلوط بودند را به مواد شعله زردتان اضافه کنید و به مدت 5 الی 10 دقیقه اجازه دهید با بقیه مواد بپزد و آرام هم بزنید بعد از این مرحله زعفران دم کشیده شده تان را بریزید و به مدت 10 دقیقه ای هم بزنید.
|🍀| باید اندازه زعفران تان طوری باشد که شعله زردتان رنگ نارنجی بگیرد بعد از این مرحله کره را اضافه میکنیم و هم میزنیم و بعد برای اینکه شعله زردتان شفاف شود از مقدار روغن مایعگفته شده استفاده میکنیم بعد از 5 تا 10 دقیقه جوشیدن کره با بقیه مواد در ظرف را میگذاریم تا کاملا دم بکشد و بعد در ظرف مناسب سرو میکنیم و به دلخواه تزیین میکنیم.
#نکته_آشپزی✨
نکته مهمی که لازم است در مقدار پیمانه شعله زرد بدانید این است که هر اندازه پیمانه ای که انتخاب میکنید باید با همان پیمانه آب و شکر به نسبت چند برابر برای شعله زرد استفاده کنید. یعنی اگر یک پیمانه برنج میگیرید باید با همان پیمانه 2 لیوان شکر و 6 لیوان آب استفاده کنید. این نسبت در مورد درست کردن شعله زرد متداول است.
#نکته_معنوی✨
•|بهیڪےتنهمیزنے؛میگےببخشید!
قبولمیڪنه!☺️
بهیڪےتنهمیزنے؛میگےببخشید!
میگهچیو؟!
مگهاتفاقےافتاده؟!
مےگفت:خدااینجورےمےبخشه..🍃
•|منعاشقےروازخدایادگرفتم:)
اونجاڪهگفت↯
صدباراگرتوبهشڪستےبازا🌱:
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنےشو |°🐝
هلشب یساعت بَعت افطالے[🍲]
مامان بابام میبه [🍒]میخولن
منم اون موجه حوابم [😢]
همه میبه ها مَموم میسن [☹️]
لفتم یِتَم ازاَندولالو[🍇] بَلداستم
تو اتاتم گایم کلدم[ 😬]
منم میبه دوست دالم خب[😶]
به سوماهم نمیتم[😁]
شڪموووو ڪے بودے(😃)
همه انگورا براخودت نوش جان(😘)
استودیو نےنےشو؛
آبـ قنــــ🍭ـــد فراموش نشه 👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_ودو اجبار او را به طرز خاصی از نیلوفر و خانواده اش منزجر کرده بود.از ط
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسه
شاهرخ کمی از آب میوه اش را سر کشید و با لحنی موذیانه گفت:
-نمی دونستم نامزد داری
- منم نمی دونستم ایکیوت ایکیوی پوست پرتقاله
شاهرخ خندید.
- بیچاره نیلوفر، امشب کلی فحش برای خودش خرید
- چرا؟
- اینایی که اینجان به خاطر تو سعی کردن اینقدر محجبه باشن وگرنه اینجا رقص باله ای برقرار بود که بیا و ببین. بهشون گفتم اخلاقت چه جوریه تا مگر بی خیال بشن اما گفت عیب نداره. مهمونیشون کوفتشون میشه
لبخند شاهرخ محو شد. نیلوفر به طرفشان آمد و رو به شروین گفت:
-شروین؟ بچه ها می خوان با نامزدهاشون عکس بندازن، تو هم بیا
- من؟ من دیگه چرا بیام؟
یکی از دخترهایی که آنجا بود با تعجب سقلمه ای به کنار دستی اش زد و لبخندی معنی دار روی لبشان نشست. نیلوفر هرچند از دیدن این حرکت عصبانی شده بود ولی وانمود کرد اتفاقی نیفتاده وگفت:
-برای اینکه تو هم نامزد منی
شاهرخ دور از چشم بقیه به شروین چشمکی زد و سری تکان داد و گفت:
-راست می گه دیگه شروین. حواست کجاست؟ تو هم باید باشی دیگه
- آ... آره، راست می گی نیلوفر... ببخشید
نیلوفر که گویا این معذرت خواهی کمی آرامش کرده بود لبخندی به شاهرخ زد و رو به شروین گفت:
-کاش یه ذره از فهم استادت رو تو داشتی
شروین که انگار سطل آب یخ رویش ریخته باشند برای لحظه ای خشک شد. فکر نمی کرد نیلوفر اینقدر راحت تحقیرش کند. پیشانی اش خیس عرق شد. شاهرخ که حسش را می فهمید دستش را گرفت و با اشاره ای ازش خواست تا آرام باشد. شروین چیزی نگفت اما چهره اش را درهم کشید و در کنار نیلوفر به طرف جمع به راه افتاد. شاهرخ داشت با نگاهش شروین را دنبال می کرد که صدایی شنید.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسه شاهرخ کمی از آب میوه اش را سر کشید و با لحنی موذیانه گفت: -نمی دو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وچهار
- شما نمی آید عکس بگیرید؟
سرش را چرخاند. چند تایی دختر بودند که نزدیکش ایستاده بودند. از قیافه و لبخندهایشان به راحتی می شد مرضی را که در دل داشتند فهمید. شاهرخ با لحنی جدی جواب داد:
-نه ممنون
و سر برگرداند.
- ایششش! چه بداخلاق!
به خودش نگرفت. شروین که دوست داشت هرچه زودتر خلاص شود. دورادور شاهرخ را می پائید. شاهرخ دور سالن پرسه می زد و خودش را با تابلوها و مجسمه ها سرگرم می کرد. آنچنان با دقت به تابلوها نگاه می کرد که انگار آثار بزرگترین هنرمندان جهان را تماشا می کند. شروین که دلیل این رفتار شاهرخ را می دانست هم خنده اش گرفته بود و هم دلش برایش می سوخت. یکی از دخترها خودش را به شاهرخ رساند و با لحن خاصی گفت:
-می خواید درمورد این تابلو براتون توضیح بدم؟
شاهرخ بدون اینکه سربرگرداند خیلی کوتاه و قاطع جواب داد:
- نه! خودم دارم می بینم
و کمی از لیوانش را سر کشید و رفت. شروین که از این رفتار به قول خودش کنف کننده خوشش آمده بود از خوشحالی ذوق کرد. انگار قند توی دلش آب می کردند. شاهرخ همان طور که می چرخید چشمش به پیانوی بزرگ و روبازی افتاد که گوشه سالن بود. کمی نگاهش کرد و لبخند آرامی زد. شروین که از عکس گرفتن در فیگورهای مختلف خلاص شده بود خودش را به شاهرخ رساند و گفت:
- بلدی؟
-خیلی وقته نزدم
- دوست دارم بدونم چه جوری می زنی
شاهرخ مدتی متفکرانه به شروین خیره شد، لبخندی زد و پشت پیانو نشست. کمی با دکمه ها ور رفت و جا پایی ها را فشار داد و بعد آرام شروع به زدن کرد. یواش یواش چشم هایش را بست. انگار دست هایش خودکار روی پیانو حرکت می کرد. شروین کنار دیوار ایستاد. دست هایش را توی جیبش کرد، به دیوار تکیه داد و به شاهرخ خیره شد. کم کم همه دور پیانو جمع شدند.گوش می کردند و گاهی در گوشی پچ پچ. همه پشت سر شاهرخ ایستاده بودند برای همین فقط شروین قطره اشک کوچکی را که ازگونه شاهرخ پائین غلطید دید. وقتی آهنگ تمام شد همه دست زدند. شاهرخ همان طور که چشم هایش بسته بود بی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهار - شما نمی آید عکس بگیرید؟ سرش را چرخاند. چند تایی دختر بودند ک
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وپنج
حرکت مانده بود. انگار هنوز موسیقی در ذهنش جریان داشت. نیلوفر از شروین پرسید:
-چرا استادت خانمشون رو نیاوردن؟ خوشحال می شدیم ایشون روهم ببینیم
قبل از اینکه شروین جوابی دهد، صدایی از بین جمعیت گفت:
-وا؟ نیلوفر خانم؟ اینجور جشن ها تنهایی بیشتر خوش میگذره
هنوز حرف پسر تمام نشده بود که شاهرخ دست هایش را روی دکمه های پیانو کوبید و بلند شد. شروین عصبانیت را در چهره شاهرخ می دید اما نمی دانست چه کار کند. تا به حال او را اینطور ندیده بود. شاهرخ برگشت و به طرف وسط جمع حرکت کرد. همه خودشان را عقب کشیدند. یک راست به طرف صاحب صدارفت. پسر جوان که از وحشت خشک شده بود نتوانست کوچکترین حرفی بزند. یقه پسر را گرفت و با خشم در چشم هایش خیره شد. پسر به من و من افتاد. شاهرخ دهان باز کرد تا حرفی بزند اما یکدفعه چشمانش را بست و سرش را پائین انداخت. لب هایش به هم می خورد. انگار چیزی را زیر لب تکرار می کرد. دست مشت شده اش آرام آرم باز شد. بعد کم کم دست دیگرش که به یقه پسر بود شل شد و یقه را ول کرد. سرش را بالا گرفت. نگاهی کوتاه به پسر انداخت. این بار بیشتر جدی بود تا عصبانی.
- سعی کن زیاد حرف نزنی
این را گفت و با عجله به طرف در رفت. بقیه هم دنبالش. شروین راهی از میان جمع باز کرد و جلو رفت. شاهرخ پالتویش را از چوب لباسی برداشت و از در بیرون رفت. شروین از موقعیت استفاده کرد و رو به نیلوفر گفت:
-همینو می خواستی؟ حالا من چه طوری گندی رو که این جناب زده درست کنم؟
ودنبال شاهرخ دوید.
- وایسا شاهرخ ... صبر کن
شاهرخ بدون اینکه بایستد گفت:
-می خوام تنها باشم
شروین لحظه ای ایستاد، برگشت، نگاهی به جمعیت روی ایوان انداخت و دوباره به دنبال شاهرخ از در حیاط بیرون رفت. پسری که حرف زده بود گفت:
-از کجا فهمید من بودم؟
با این حرف بقیه برگشتند، نگاهی به پسر انداختند و بعد نگاهی به یکدیگر!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
✌️🇮🇷
#خادمانه ✌️
ایـــن روزا همهـ در حال دویدنن ڪه
#امیدِ جوونامونو ناامید ڪنند✋
آینده نامعلومے و براش مثال بزنن😄
اما خبر ندارن جوونهـ ایرانے انقلابے
با همهـ دنیا فرق داره✋
با این اتفاقات ڪوچیڪ عقب نمیڪشه
بابا ما یه نظر رهبرمون و نگاه ڪنیم
حتے عکسشونو☺️
مےتونیم جلوی همهـ دنیا وایسیم✋✋
چے راجع به ما فڪر ڪردین😅
امشب راس ساعت 00:00
اینجا👇👇👇
آینده خودت و ببین✋
و با مرور ڪردن حرفاے
#سیدعلے✋
زندگیتو ڪه در مسیر ولایتِ
مستحڪمــــتر ڪن✌️✌️👇
🎈 @heiyat_majazi
انـــرژی بگــیریم👇
•|✌️|• @asheghaneh_halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
{تمامـ پنجره ها رو بہ
آسمان باز اسٺ☺️|•.
{ببار حضرٺ باران ڪہ
فصل اعجاز اسٺ😍|•.
{ڪجا قدم زده اے تـا
ببوسم آنجا را😘|•.
{ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ
عین پرواز اسٺ😇|•.
•• #سلامـ_جآن_دلمـ✋
•• #اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج 🌸
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal
•[ #ادعیه📖 •]
#دعا_در _شب_بیستهفتم
✨اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ
الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ
الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ.
🌟خدایا دورى از خانه فریب
( فقط دنیا و دنیا گرائی) و بازگشت
به خانه جاویدان(یاد مرگ ) و آمادگى براى مرگ( انجام واجبات و ترک
محرمات) و تخلُّق به اخلاق الهی
پیش از رسیدن آن را روزیم گردان.
#آمین_یا_رب_العالمین.
📕|• #فلاح_السائل. ص: ۱۲۷
.
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
تندخوانی جزء 26 قرآن کریم.mp3
3.99M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و ششم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••