عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوچهار +:نه آقای شریفی.. خواهش میکنم ادامه ندید. +:نه
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنج
یعنی در تمام این دو هفته،بدون حلقه راهی دانشگاه شده؟
فوران خشم،از درونم.. پاشنه ی پای چپم که مدام روی زمین کوبیده میشود.. و دست بدون حلقه
ی نیکی نطقم را باز میکند.
آرام میگویم
:_حلقه ات کو؟
صدایم رگه دار و بم تر شده...سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند.
پلکم میپرد.
با صدای نسبتا بلندتری میگویم
:_با توام حلقه ات کو؟
از صدایم جا میخورد.
ولی خودش را نمیبازد
+:ببخشید؟؟
صدای موبایل من،حواسم را پرت میکند.
مامان است.
رد تماس میدهم و دوباره به نیکی خیره میشوم.
شمرده شمرده میگویم
:_یه سوال خیلی ساده پرسیدم،حلقه ات چرا تو دستت نیست؟
دوباره موبایلم زنگ میخورد،باز هم مامان.
با عصبانیت،رد تماس میدهم.
نیکی سرش را پایین میاندازد.
+:پسرعمو چرا عصبانی هستین؟
:_عصبانی نیستم...
از لحن خودم،جا میخورم.
دوباره موبایل زنگ میخورد،مانی است.
شاید بهتر است جواب بدهم،شاید التهاب درونم فروکش کند.
نگاهم را از صورت نیکی نمیگیرم...
من،همان مسیح سابق نیستم!؟!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشش
:_الو مانی.. زود بگو کارمهم دارم..
+:مسیح کجایی؟مامان بهت زنگ زده میگه ردتماس دادی.. خوبی؟
:_کارتو بگو
+:باشه ولی جواب مامان رو بده،هم نگرانه هم شک کرده..مسیح شهرداری پروژه ی زعفرانیه رو
متوقف کرده..
از جا میپرم
:_چی؟؟
+:میگن نقشه هات پر ایرادن... هرچی من گفتم صبر کنین قبول نکردن... مسیح بیچاره
میشیم،نزدیک یه ماه تا عید مونده.. اگه پرونده بیفته تو خط کاغذبازی های شهرداری تا
اردیبهشت سال دیگه هم به دستمون نمیرسه.. چی کار کنم؟
:_صبر کن.. صبر کن من میام شرکت باهم میریم شهرداری... نقشه ها ایراد نداشتن...
+:کجا میای؟ تو مثال فرانسه تشریف داریا...
دست در موهایم میکنم.
:_لعنتی ....
نگاهم به نیکی میافتد،مضطرب به حرکاتم خیره شده.حرف هایش با شریفی ذهنم را آشفته
کرده...
چرا حلقه اش...
+:الو مسیح حواست با منه؟؟ نگران نباش خودم یه کاریش میکنم...
:_بی خبرم نذار..
تلفن را قطع میکنم و باز به نیکی خیره میشوم.
چرا از تأهلش چیزی نگفت؟
صدای زنگ موبایل،این بار به شدت عصبانی ام میکند.
کاش امروز تلفن هایمان را خاموش میکردیم.. روز تماس تلفنی نحس!
مامان است،باید جوابش را بدهم وگرنه خیلی بد میشود.
روی صندلی مینشینم.
نفس عمیق میکشم و تلفن را حواب میدهمـ
:_سلام مامان جان
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهفت
+:اصلا معلومه از صبح کجایی ؟ میدونی دلم هزار راه رفت؟؟ نیکی چرا موبایلش رو جواب
نمیداد؟؟
با اخم به نیکی نگاه میکنم،جواب آشناها را نمیدهد ولی تلفن خواستگار...
از تصورش بدنم میلرزد.
:_حق با شماست مامان.. خوبین شما؟ بابا خوبن؟
+:گوشی رو بده به نیکی
:_چرا نیکی آخه ؟
+:مسیـــــــح؟
:_خیلی خب مامان،گوشی
موبایل را به طرفش میگیرم.
از دستش دلخورم،دو هفته ی تمام بدون حلقه در خیابان های پر از نگاهِ ناجور رفت و آمد کرده؟
بدون حلقه رفته که هرکس به خودش اجازه داده برای خواستگاری....
لب میزند:من نمیتونم...
دستم را تکان میدهم:بگیر
مجبور میشود تلفن را بگیرد.
+:الو سلام زنعمو...
+:بله سلامت باشین
+:جای شما خالی،ممنون.
+:لطف دارین،چشم
+:خدانگه دار
موبایل را قطع میکند و زیرلب غر میزند: کل زندگیم شده دروغ... از خواب بیدار میشم باید به
هزار نفر دروغ بگم...
بلند میگویم:تقصیر خودته... کسی محبورت نکرده بود...
سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند.
ادامه میدهم
:_چرا نگاه میکنی؟ تقصیر تو بود دیگه .. اصلا همش تقصیر توعه... بزرگترین پروژه ی شرکت رو
باد هواست،چرا؟ من خیر سرم تشریف بردم ماه عسل...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهشت
چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت..
خودم هم انتظار چنین رفتاری از خودم نداشتم...
+:من مجبورتون کردم دروغ بگید؟
:_بله جنابعالی گفتین مراسم نمیخواین...
+:پسرعمو با من اینطوری حرف نز نین
:_اصلا ببینم این پسره ی لندهور کی بود بهت زنگ زد،ها؟
خودم هم از بی ربط بودن جملاتم خبر دارم.
صدایم به طرز سرسام آوری بالا رفته... نیکی چشمانش را میبندد.
:_با توام نیکی؟ شماره ی تو رو از کجا داره،ها؟
+:شما... شما حق ندارین سر من داد بزنین!
:_من حق دارم،اینجا خونه ی منه تو هم زن منی.. هر غلطی دلم بخواد توش میکنم...چرا بهش
نگفتی متأهلی؟
سرش را پایین میاندازد.
جری تر میشوم،چرا نمیفهمد من دلخورم؟
چرا سعی نمیکند آرامم کند؟
مگر او منبع ارامش من نیست؟ چرا در کنارش اینطور طوفانی شدم؟
دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم..
بلند میشود و با قدم های تند از آشپزخانه بیرون میرود.
به دنبالش میدوم
:_صبر کن... صبر کن نیکی..
میایستد.
صدایم را پایین میآورم
:_چرا به اون نگفتی متأهلی؟ چرا حلقه ات دستت نیست؟
برمیگردد،پوزخند میزند و با جمله اش قلب من را تکان میدهد.
+:چقدر این بازی رو جدی گرفتین!
فکم منقبض میشود،دوباره صدایم بالا میرود.
:_این بازی جدی هست... اسم کی تو شناسنامه اته، ها؟من شوهرتم نیکی.. بفهم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسپانیایی ها اسم دلبر و
همدمشون رو اینجوری سیو میکنن🥹🤭
- 🤍 «Mi vida»
یعنی زندگی من🌱
یکی از این عاشقا لطفا😐🫀
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
#صبحونه
جـــز چـــشم تو
در نظــر ندارم🥺
از حـــال خودم
خبــر نــدارم🥲
گــر جـــان مرا
بگــیرے از من
دسـت از طلــب تو
بــرندارم...🫀💕
✍🏻عطیـہ ســادات حجتــے
🌻ســـــلاااااااااام
صــبحــتون پــر از هــواۍ عـشق😌😍
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
امام علي عليه السلام:
✨) افضَلُ العبادَةِ العِفافُ
🧕🏻)عفت، برترين عبادات است.
⇦الكافي، ج 2، ص 79
#حجاب
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
چهار افسانه اشتباه🤫❌
اگر با 4 نوع تفکر زیر می خواهید ازدواج کنید، هیچ وقت ازدواج نکنید، چون اینها افسانه است و وقتی واقعیت با انتظارات شما جور در نمی آید دچار سرخوردگی می شوید:👇
1⃣ تو من را کامل میکنی
2⃣ همسر ایده ال من
3⃣ تو من را خوشبخت میکنی
4⃣ نیمه گمشده من
این 4 نوع تفکر، افسانه هستند و واقعیت ندارند🤷🏻♀
#مجردانه
@Asheghaneh_Halal
45.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
مینـے پنڪیڪـ
فوقالعاده نرم و خوشمـزه🤎
بــاب یہ صبحـانہ یـا عصـرانہ محـشـر😎👍
مواد لازم :
شڪـر ۳ ق غ🤍
ماسـت ۱۲۵ گرم
روغن مایع ۲ ق غ
وانیـل شڪرۍ ۱ ق چ
بیڪـینگ پودر ۱ ق غ
شـیر حدود ۸۰ گرم🥛
تخــم مرغ ۱ عدد🥚
آرد ۱۸۰ گرم
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 دوستم تعریف میکرد
یه بار یه خواستگار اومد منم کلاس
گذاشتم گفتم میخوام درس بخونم😌
هیچی دیگه پا شدن رفتن🤨
هرچی گفتم بابا فقط دو صفحه مونده
گوش ندادن😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1075 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
ولی مثل نزار قبانی عاشق باشید،☺️
بذارید عشق وجودتون رو لمس کنه،👌
یه جوری که به جای "دوست دارم" خشک و خالی،
بتونید بهش بگید:
"به تمامِ سلول هایم وارد شدی..."🥺
#بسیلذتبخشبود😍
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
کنجِ آغوشت اگر جایم
دهی امشب مرا🫂
مـن پُر آوازه ترین
معشوقِ دنیا میشوم(:🫀
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
💌جملات #اقتدار_دهنده که مرد رو جادو میــکنه و بی تاب دیدن زنش 👻👇
🌷 بهت افتخار میکنم
🌷 به وجودت می بالم
🌷 باعث افتخارمه که همسر توام
🌷 چشم
🌷 سرور
🌷 آقای من
🌷 مرد قدرتمند من
🌷 تو چقدر زور داری ماشاالله
🌷 تکیه گاهم
🌷 تنها پناهم
🌷 امیدم
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
ولی این آرزو دور نیست
روز موعود فراخواهد رسید
آن روزی که دیگر لبخند 😌
از روی هیچ صورتی محو نخواهد شد.
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ همه مون یه آرزو هایی داریم؛
مثل اینکه یه نفر توی زندگیمون باشه
اون یه نفر رو اینطور سیو کن
- 🤍 «Mi Deseo»
به اسپانیایی میشه آرزوی من🙃💚🦩
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهشت چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت..
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونه
حس میکنم میترسد،رنگش میپرد و گریه میکند.
ریختن اشک هایش،پای مردانگی و غیرتم را سست میکند.. صدایم،از اوج پایین میآید
:_گریه نکن
بیتوجه به من،دستانش را روی صورتش میگذارد.
من..من سر او فریاد کشیدم...
آرام میگویم
:_گریه نکن لعنتی...
با شنیدن این جمله،بیشتر اشک میریزد.
صدایش میلرزد...قلب من،هم.
+:اصلا..من پشیمونم... اشتباه کردم... میخوام برگردم...
قلبم از جا کنده میشود. من با او چه کردم؟؟ چرا از بودن در اینجا پشیمان است؟ نکند... نکند
برود؟
:_تو... تو پشیمونی؟
+:آره من اشتباه کردم.. اصلا مقصر منم...
و به سمت اتاقش میدود.
به دنبالش میروم،در را میبندد و کلید را در قفل میچرخاند.
بازهم دیوانه شده ام... از فکر نبودنش،حالم بد میشود...
داد میزنم
:_نه مقصر منم که یه الف بچه رو وارد همچین بازی کردم..
صدای گریه اش،اوج میگیرد.
ناخودآگاه،مشتم بالا میرود و با صدای بلندی روی در فرود میآید .
من... من کاری کرده ام که نیکی پشیمان بشود؟
لعنت به من!
به طرف سالن میروم.
مدام طول و عرض سالن را زیر پاهایم کوتاه میکنم و به جای اول برمیگردم.
خش خش دمپایی های چرمی روی پارکت های کف خانه بیشتر عصبی ام میکند.
انتهای سالن جایی که به در اتاق نیکی دید دارد روی مبل مینشینم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوده
آشفته ام،اصلا ذهنم یاری نمیکند.
از شهرداری شاکی ام یا از نیکی دلخور؟
. باز هم فکم منقبض میشود،اعصاب،
به شقیقه ام فشار میآورند و کف دستم ذُق ذق میکند
نگاهی به کف دستم میاندازم.
مشت گره شده ام،تازه باز میشود.
آنقدر مشتم را فشار داده ام تا رگ های دستم برآمده شده.
دستم را چند باری مشت میکنم و دوباره باز میکنم.
صدای نیکی در دیباچه ی ذهنم میپیچد
(آقای شریفی،من قصدش رو هم ندارم)
پایم رامحکم روی زمین میکوبم و از بینی نفس میکشم.
صدای لرزانش،با چهره ی پر از اشکش در قلبم ظاهر میشود.
(اصلا من پشیمونم..اشتباه کردم... میخوام برگردم)
آرنج هایم را روی زانویم میگذارم و سرم را روی ستون دستانم.
احساس میکنم کاسه ی سرم معدن آهن است و کارگران درونش مشغول کار.
آنقدر با تیشه به جان سلول هایم افتاده اند که دلم میخواهد سرم را به نزدیک ترین دیوار بکوبم.
سیگاری بین دستانم میگیرم،دود میکنم و با هر نفس عمیق،توتون به خورد حلقم میدهم.
نفس میکشم و دود میشوم و سعی میکنم منشأ این نگرانی را بفهمم...
این دل آشوب که به جانم افتاده و حتی سیگار،آرامم نمیکند.
(میخوام برگردم)...
به سرفه میافتم،مکرر و بدون فاصله...
میخواهد برگردد..میخواهد روح از کالبد خانه ام بکند و ببرد..
میخواهد ملک الموتِ جانی باشد که خودش بخشیده.
ِدستم را روی صورتم میکشم.بلند میشوم
باید دست و رویم را بشویم ، صورت و جانم.این التهاب
تا مغز استخوانم را میسوزاند.
ته سیگار را داخل سطل زباله میاندازم و اهرم شیر را بالا میکشم.
دستانم را پر از آب میکنم و به صورتم میپاشم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدویازده
نگاهی به آینه میاندازم،چقدر از تصویر داخل آینه متنفرم وقتی صدای مردانه اش را به رخ نیکی
کشیده...
نگاهم به شلف میافتد.
برق انگشتر خیره ام میکند،حلقه!
دست میبرم و برش میدارم.
مثل گنج گران بهایی در مشتم فشارش میدهم و بیرون میآیم.
باید همانطور که ریتم آرام زندگی ام را پر از تشنج کردم،به حالت اول برش گردانم.
باید نیکی را
نیکی،آخ نیکی!
خودم هم دوست ندارم باور کنم ولی به بودنش و محبت هایش عادت کرده ام.
ِ همچنان به در بسته ی اتاقش نگاهی میاندازم.
سری تکان میدهم،آه میکشم و راه میافتم.
باید به مانی خبر بدهم.
گره این مشکل به دستان مانی باز میشود.
موبایل را برمیدارم،روی همان مبل مینشینم و شماره ی مانی را میگیرم.
سه بار تماس گرفته..
بعد از بوق دوم،صدای پرانرژی اش میآید.
:_به به مهندس بالاخره گوشی رو نگاه کردین.. سرد میگویم
+:کبکت خروس میخونه..
:_چرا نخونه.. کبک شمام باید قناری بخونه.. ببین تا منو داری غم نداری که.. با یکی از
کارمندای شهرداری منطقه حرف زدم.. قرار شد،متوقفش نکنن.. پروانه احداثش رو باطل نکنن تا
تو بیای.. دو روز وقت دادن..گفتم بهشون رفتی ماه عسل.. گفتن آره دیگه عاشق بوده این همه
اشتباه داره نقشه تون...
سرد و خشک،بیهیچ ذوق و هیجانی میگویم
+:ممنون
مانی صدایش را پایین میآورد
:_مسیح،تو خوبی؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدودوازده
برادرم که غریبه نیست..کلافه دست در موهایم میکنم
+:گند زدم مانی
:_درست بگو ببینم چی شده؟
نفسم را محکم بیرون میدهم
+:قبل از تو،یه پسره زنگ زد به نیکی.. از هم کلاسیاش بود فکر کنم... یه چرت و پرتایی به نیکی
گفت،بعدم که تو زنگ زدی.. من همه ی عصبانیتم رو،سر نیکی خالی کردم ...
:_مسیح من الآن از خونه اومدم بیرون،دارم میام اونجا.. فقط لطفا درست و حسابی بگو تا
بفهمم... پس با نیکی دعوات شده؟پسره چی گفت؟
+:مزخرف،چرند و پرند،حرف مفت....چه بدونم چی گفت؟
:_ای بابا..حتما یه چیزی گفته که تو این همه ناراحتی دیگه...
+:با من که حرف نزد.. اگه حرف میزد،از پشت تلفن میکشتمش... ولی میخواست بره پیش
عمومسعود..
:_آها...یعنی از نیکی خواستگاری کرد!
دندان هایم را روی هم فشار میدهم.
حالم بدتر میشود،میغرم
+:خفه شو مانی..
:_معذرت میخوام.. خب.. نیکی الآن کجاست؟
نگاهم باز به اتاقش میافتد.
از وقتی با قهر به اتاقش رفته،خانه تاریک به نظر میرسد.
+:اتاقش..
:_خیلی خب الآن اومدم...
موبایل را کنارم روی مبل پرت میکنم..
این دختر،چگونه میتواند،هم مرا آشفته کند،هم روحم را به سکون،دعوت...
آشوب و آرامشم را به راستی،چگونه در دست هایش گرفته...
★
:_حالا راستی حلقه اش کو؟ تو این مدت،من مدام تو دستش دیدم..
حلقه را از جیبم در میآورم و نشانش میدهم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
#صبحونه
دَرِ قلــب من
بسـتـہ بود ...🫀🚪
تو از ڪـدام در
وارد شــدۍ؟🥺🫂🔑
#نزار_قبانی
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
💎 پيامبر خـدا صلىاللهعليهوآله :
🔅) إنَّ أولَى الناسِ بِاللّهِ و برسولِهِ مَن بَدَأ بِالسلام
😇( نزديكترين مردم به خدا و رسول او
كسى است كه آغازگر ســـلام باشد.
⇦بحارالأنوار، ج۷۶، ص۱۲
#سلام
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
👀 نفرین خواستگار بعد از شنیدن جواب منفی🥺
👈 حق انتخاب دختر:
بدون تردید یک طرف ازدواج دختر است. پس همان طور که پسر به خودش حق میدهد که با دختر مورد علاقهاش ازدواج کند دختر هم حق دارد انتخاب کننده باشد و با پسری ازدواج کند که به او علاقه دارد.🥰
👈 ضرورت محبت دو طرفه:
پسر مطمئن باشد که اگر با دختری ازدواج کند که به او علاقهای ندارد و فقط از ترس نفرین تصمیم به ازدواج گرفته، نمیتواند عاشقانه زندگی کند.😔
👈 نگران نفرین او نباشید:
اگر طرف مقابل معیارهای شما را نداشت و یا به هر دلیلی به دل شما ننشست و شما به او جواب منفی دادید نگران نفرینهای او نباشید و از ترس نفرین، جواب مثبت ندهید.❌
📚 از من بودن تا ما شدن
✍️محسن عباسی ولدی
#مجردانه
@Asheghaneh_Halal
👜
⏝
֢ ֢ #منو_مامانم ֢ ֢
.
📩 طرز صدا کردن مادر من
زمانی که غذا آماده است😋:
😊تخم مرغ:
عزیزم الهی مادر فدات بشه
بیا غذا حاضره ..
😊کوکو:
عزیزم غذا آماده است ..
😊خورشت:
بیا دیگه غذا یخ کرد ..
😔 مرغ:
ما الان میخوریم جمع میکنیم ها ..
اومدی اومدی!
😳 کباب:
اصن صدا نمیکنن!
بعد میگن هرچی صدا کردیم نیومدی😏😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1076 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃دونفرههاےویژهبامامانبفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
👜
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
من با کسی دعوا میکنم که
می خوام تو زندگیم نگهش دارم
وگرنه اگه مهم نباشه که میزارم و میرم ،
پس بدون وقتی باهم بیشتر دعوا میکنیم ،
یعنی بیشتر دوستت دارم : )🧡📎
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
زِ دلـــم 💕
خـیال رویـت🌝
نــرود
بہ هیچ وجهـے ...🥺
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
به آسمان تو پر میزنم که هر شب و روز
نگاه لطف تو ای عشق، روزیام باشد...
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدودوازده برادرم که غریبه نیست..کلافه دست در موهایم می
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوسیزده
:تو روشویی بود...
:_وای مسیح خیلی تند رفتی...
+:ببین از کی کمک خواستیم...
:_مسیح یه امشب رو غرورت رو بذا کنار.. به خاطر خودت...اصلا ببینم چرا از کوره دررفتی؟ به
تو ارتباطی نداشت حتی اگه طرف خواستگارش...
از احساس بدی که این کلمه به جانم میریزد، متنفرم.
+:مانــــــــــی؟
:_خیلی خب.. ولی جواب منو بده.. چرا حتی از شنیدن کلمه اش عصبی میشی؟
+:مثل اینکه نیکی زن منه ها...
:_ولی صوری!
+:هرچی... زنم که هست..بهم برخورده که یکی به خودش اجازه داده ازش...
مانی،نگاهم میکند،طوری که انگار حتی یک کلمه از حرف هایم را نفهمیده...
+:مانی خودتو بذار جای من..
:_ مسیح من تو رو میشناسم... الآن شبیه خودت نیستی...
+:نمیخوام چیزی بشنوم.. اگه میتونی کاری کن از اتاق بیاد بیرون..
:_پس نگرانشی...
سرم را تکان میدهم،مانی بلند میشود.
:_بسپارش به من.. فقط من از دعواتون خبر ندارم،خب؟
+:باشه..
بلند میشوم و به همراه مانی به طرف اتاق نیکی میرویم.
از کنار آشپزخانه که رد میشویم،نگاه مانی روی بشقاب های پر از ماکارونی خیره میماند.
برمیگردد و نگاهم میکند
:_چه بدموقع زنگ زده...خروس بی محل
کلافه هوای ریه هایم را بیرون میدهم.
وارد آشپزخانه میشوم و روی صندلی نیکی مینشینم.
نگاهم روی بشقاب غذایش متوقف میشود..
ِ حتی دل سیر ،از غذایی که خودش پخته بود،نخورد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوچهارده
لعنت به تو شریفی...
صدای در زدن میآید و بعد صدای مانی
:_زنداداش... زنداداش..منم مانی..خوابیدین؟
چند لحظه میگذرد،دوباره کمی محکم تر روی در میکوبد
:_زنداداش... زنداداش منم... درو باز میکنین؟
نگران بلند میشوم و به طرف اتاق،میدوم.
به مانی نگاه میکنم.
مانی کف دستش را روی در میکوبد و میگوید
:_زنداداش؟؟
نمیتوانم تحمل کنم،خودم را به در میرسانم و چند ضربهی محکم روی در میزنم .
+:نیکی؟؟نیکی؟ صدامو میشنوی؟
دستگیره را پایین و بالا میکنم و در را هل میدهم، بیفایده است!
بلند میگویم
+:نیکی.. لطفا درو باز کن... نیکی؟
تپش های قلبم، بی حساب بالا رفته...
مانی میخواهد آرامم کند.
:_مسیح آروم باش.. شاید خوابه...
دوباره روی در میزنم
+:نیکی خواهش میکنم... درو وا کن نیکی..
لحنم به التماس میزند.
صدای چرخیدن کلید در قفل و بعد پایین کشیده شدن دستگیره،به نفس راحتی میهمانم
میکند.
در آرام باز میشود،نیکی با چادر سفید با گل های کوچک بنفش،در قاب در ظاهر..
عقب میکشم،مانی هم.
به چهارچوب در تکیه میدهد و سرش را پایین میاندازد.
آرام میگوید:سلام
زیر چشمانش گود افتاده،انگار به اندازه یک سال گریه کرده...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝