eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دنیا به دست ما سبز خواهد شد🌝🌿 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 𔔀💚.. آرام باش عزیز من ⛱𖠵 حکایت دریاست زندگی.. 🌊𖠵 دلم به بوی تو آغشته است.. . 𐚁 منبع استوری هاے عاشقونه ╰─ @asheghaneh_halal . 📱 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ کاش می‌شد خانه‌مان~🏡~ باشد حوالی حرم~🌙~ تا کنم عرض ارادت~😌~ در مسیرم، روز و شب~🌃~ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ خواهرزادمو گذاشتن خونه من تنها نگه دارم، طرز استفادشو بلد نیستم😭😂🥲💔 | . 𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے ╰─ @asheghaneh_halal . 🐹 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . •○من به قربان خدا 🤲 🦋در دلم انداخت تو را... 💖 . 𐚁 منبع استوری هاے عاشقونه ╰─ @asheghaneh_halal . 📱 ⏝
Farid Saadatmand-Parvaneh -musicdel.ir 128.mp3
8.74M
🎼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 🎶این موسیقی بی‌کلام روحُ به پرواز🕊 در میاره🥲✨ . 𐚁 منبع آهنگای بےڪلام آرام بخش ╰─ @asheghaneh_halal . 🎼 ⏝
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مثلا برای دختر کوشـولوی خوشگـلت روسـرۍ بخری و سـرش ڪـنـے🥺❤️ | . 𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے ╰─ @asheghaneh_halal . 🐹 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‏تــوے زبان ژاپنـے كلمه‌ای هست بہ اسم يـوگن (Yugen) كہ معنيش احـساس زيبـايیِ راز آلـوده!🥰🌸 درسـت مثل وقتی ڪہ یه نفرو دوسـت داری اما نمیدونی چرا اونقدر برات جذابـہ ...🥺 يوگن تعريف زنده بودن روحہ گويا🌱 چه كلمه‌ى دقیقی!🥺 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⊰ | . 𐚁 منبع قربون صدقه ╰─ @asheghaneh_halal . 💌 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدونودودو +:باید بریم بیمارستان... :_لازم نیست... +
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سوز سرمای اسفند به عمق استخوانم مینشیند.دست گرمم را درونشان بازدم میکنم. بعد با دستهایم خودم را بغل میگیرم. مسیح آرام میایستد. تا میخواهم برگردم و ببینم چرا ایستاده،کتش روی شانه‌هایم مینشیند. بی‌هیچ حرف و کلامی... دوباره راه میافتد. من،همچنان سر جایم ایستاده‌ام. نگاهی به کت و نگاهی به مسیح میاندازم. پاتند میکنم و کنارش میرسم. همقدم با او حرکت میکنم. میخواهم چیزی بگویم،اما قبل از من، صدای خشدار مسیح بلند میشود. :_سردم نیست نیکی... این یعنی هیچ نگویم. به آرامش نیاز دارد. به سکوت.. دیگر هیچ نمیگویم. با دست،دو طرف کت را میگیرم و به خودم نزدیکتر میکنم. بوی عطر مسیح،در بینی‌ام میپیچد. تلخ،اما ملایم... حتی عطرش هم با تمام عطرهای دنیا فرق دارد. نفس عمیقی میکشم و بوی او را با تمام وجود وارد ریه‌هایم میکنم. چشم هایم را میبندم و غرق آرامشِ و امنیت کنار او بودن میشوم ... هوا سرد است و مسیح فقط یک پیراهن در تن دارد. میایستم،کت را از روی شانه‌ام برمیدارم و مسیح را صدا میزنم. +:مسیح؟ مسیح یکطرفی به سمتم برمیگردد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دستم را دراز میکنم تا کت را بگیرد. نگاهی به من و نگاهی به کت میاندازد.سر تکان میدهد :_نیکی،سردم نیست... و دوباره پشت به من میکند. آشفتگی و عصبانیت از تمام حرکاتش پیداست. و بدتر اینکه من دلیل هیچکدام را نمیدانم. بازهم به طرفم برمیگردد. :_منتظر چی هستی؟ نگاهش میکنم. به خودم میآیم. کت را روی شانه‌هایم میاندازم.چند قدم،فاصله‌ی بینمان را پر میکنم و دوباره کنارش میایستم. مسیح راه میافتد،من هم همشانه‌اش. آنقدر اخم بین ابروانش عمیق است که جرئت نمیکنم چیزی بگویم. میدانم میخواهد قدم بزند تا عصبانیتش فروکش کند. تا به خانه برسیم چیز دیگری نمیگویم. ★ صدای بوق ممتد از خیابان میآید. از خواب میپرم. کمی طول میکشد تا به یاد بیاورم،کجا هستم. همه‌جا تاریک است. بلند میشوم و از پنجره،نگاهی به بیرون میاندازم. خیابان خلوت است. گوشی را از روی پاتختی چنگ میزنم. یازده و چهل و سه دقیقه‌ی بامداد. فقط ده دقیقه خوابیده‌ام... دیشب،که خسته و کوفته بعد از پیادروی نیمساعته به خانه برگشتیم،مسیح برای فرار از سوال و جواب من، "شببخیر" گفت و به اتاقش پناه برد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . من هم ناچار،به اتاقم آمدم و آنقدر این پهلو و آن پهلو کردم تا خوابم برد. هیچوقت خانه را اینقدر خفقان‌آور حس نکرده بودم احساس میکنم گلویم خشک شده. نگاهی به ظاهرم در آینه میاندازم.. موهای آشفته،پیراهن و شلوار راحتی. آهی میکشم. چادر رنگی‌ام را سر میکنم و از اتاق بیرون میروم.در یخچال را باز میکنم. بطری آب را بیرون میآورم و به عادت همیشگی‌ام آن را سر میکشم. بچه که بودم،مامان از این کار نفرت داشت و بعد از ورود به خانه‌ی مسیح این فانتزی کودکانه سر باز کرده! صدای آه و ناله، توجهم را جلب میکند. بطری را آرام پایین میآورم و گوشهایم را تیز میکنم. صدا از اتاق مسیح است. بطری را داخل یخچال میگذارم و پاورچین پاورچین به طرف اتاق مسیح میروم. در اتاقش نیمه‌باز است و نصف تختش دیده میشود. نزدیک اتاق که میشوم صدای ناله‌اش را بهتر میشنوم. خفیف و آرام،آه میکشد و ناله میکند. دستم را روی دیوار میگذارم و کمی به جلو خم میشوم. آرام میگویم:مسیح... خودم صدای خودم را به سختی میشنوم. جواب نمیدهد. کمی بیشتر به جلو خم میشوم. نور از شکاف بین در و دیوار وارد اتاق شده و کمی از صورتش را روشن کرده. دوباره صدایش میزنم،اینبار کمی بلندتر :مسیح.. باز هم جوابم را نمیدهد. صدای آه و ناله‌اش قطع میشود. نگران چشم به صورتش میدوزم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝